سوپرهیروها یا ابرقهرمانان که این روزها بهواسطه هالیوود، سالنهای سینمای دنیا، شبکههای تلویزیونی و سکوهای نمایش فیلم حتی در داخل ایران را در قرق خود درآوردهاند؛ درواقع قهرمانان خیالی هستند که توسط اشراف یهود و از اسطورهها و افسانههای عهد عتیق بیرون کشیده شدند و بهواسطه قدرت سینما شروع به ذهنیتسازی برای نسلهای مختلف کردند.
مانند «سوپرمن» که از دنیایی دیگر آمده و بهسان یهودیان جامعه آمریکای اوایل قرن بیستم، عنصری بیگانه و غریبه بهحساب میآمد، ولی در نقش یک «منجی» دنیا را از نابودی نجات میبخشید یا مانند «بتمن» و «اسپایدرمن» و «آیرون من» و… که در مقابل دشمنان بشریت میایستادند و دنیا را از شرشان خلاص میکردند. در حقیقت این قهرمانسازیها یک روش قدیمی جریان انحرافی و بهویژه تندروهای یهودی از قدیم بوده که خود را برتر از سایر انسانهای میدانستند و همواره تلاش میکردند بهواسطه رسانههای هنری قهرمانان دروغین خود را پیش روی مخاطبان قرار دهید. افسانه سامسون که پیشتر در «جامجم» به آن پرداختیم یکی از قهرمانان جعلی این جریان است که در حقیقت یک جنایتکار بود تا سلطه اشراف یهودی بر هنر نقاشی دوران رنسانس که بیشتر از روایتهای مسیحی در آثار نقاشی، روایتهای عهد عتیق به تصویر درآمده، جملگی یک مسیر را طی کرده تا امروز به سینما رسیده است.
قهرمانسازی نفرینشدگان قوم بنیاسرائیل پیش ازحضور روی پرده نقرهای سینما، بهواسطه سلطه یهودیان مهاجر آمریکا که رسانههای مکتوب را در اختیار داشتند از طریق داستانهای مصور (کمیک استریپ) راهی خانههای مردم شدند؛ به طور مثال شخصیت «سوپرمن» در سال ۱۹۳۳ بهصورت داستان مصور توسط دو جوان یهودی به نامهای «جری سیگل» و «جو شوستر» براساس اسطورههای عهد عتیق خلق شد. سوپرمن درواقع نشانه رویاهای آمریکای جدید بود که توسط اشراف یهود شکل میگرفت و به جامعه سنّتی آمریکا القا میشد که آنها نیاز به قهرمانانی از خارج از اجتماع خود دارند، قهرمانانی که از دنیای دیگر آمدهاند. سوپرمن نیز (آنگونه که بنیانگذاران معروف به مغولهای هالیوود ادعا کردند) مانند حضرت موسی (ع) از دنیایی دیگر در قد و قواره کودکی معصوم به دنیای آدمها میآمد و منجی آینده تیره و تاریک این بشر میشد.
بیشتربخوانید
بعد از آن، در ۱۹۶۰ دو یهودی دیگر به نامهای «استنلی مارتین لیبر» که بعدا به «استن لی» شهرت یافت و «جیکوب کارتزبرگ» مشهور به «جک کربی» با نشریهای به نام «تایملی کامیکس»، شروع به خلق سوپرهیرو یا فوق قهرمانهایی در قالب انتشار داستانهای مصور یا «کمیک بوک» کردند و با موفقیت این کمیک بوکها، نام نشریه «تایملی کامیکس» به «مارول کامیکس» تغییر یافت که بعدا کمپانی «مارول» بر همین اساس شکل گرفت و خیل عظیم کمیکاستریپها یا انیمیشن و کارتون و سپس فیلمها و سریالهای متعدد از آن شخصیتهای «سوپر هیرو» یا فوق قهرمان تولید شد. شخصیتهایی مانند اسپایدرمن (مرد عنکبوتی)، بلک پنتر (پلنگ سیاه)، هالک، آیرون من (مرد آهنی)، ایکس من (مردان ایکس)، کاپیتان آمریکا و اونجرز (انتقامجویان) در همین مسیر و توسط «استن لی» و «جک کربی» بهوجود آمدند که براساس آنها، داستانها و فیلمهای بسیاری تولید شده است. دو یهودی دیگر به اسامی «رابرت کان» مشهور به «باب کین» و «بیل فینگر» در کنار یهودی دیگر بهنام «جری رابینسون» هم شخصیت «بتمن» (مرد خفاشی) را تولید کردند.
روزنامه اسرائیلی «هاآرتص» در سال۲۰۰۹ به بهانه برپایی دو نمایشگاه در دانشگاه براون آمریکا درباره نقش یهودیان تندرو در گونه کتابهای مصور (کمیک بوک) و فوق قهرمانها (سوپر هیروها) مطلبی پژوهشی به چاپ رساند که در آن به ایدئولوژیک بودن این قهرمانها و ارتباط آنها با «آرمانهای صهیونی» اشاره داشت. در آن مطلب آمده بود: «هیچیک از این قهرمانها چهره یهودی ندارند، ولی خلقوخو و اعتقادات خالقان [صهیونیست]خود را به ارث بردهاند.»
نمایشگاههای یادشده با هدف بررسی نقش مهم و بنیادی یهودیان مهاجر به آمریکا، در تولید کارتون (کاریکاتور و کمیک استریپ) برپا شده بود. در همان زمان یک مجله تخصصی بهنام «Mad Magazin» از نشریات معروف کارتونی در غرب، نوشت: «.. یهودیان تندرو در طراحی شخصیتهای سوپرمن، اسپایدرمن، هالک، بتمن و کاپیتان آمریکا، نقش کلیدی داشتند. کارتونیستها اغلب یهودیان مهاجر بودند و این کارتونها در واقع آرزوهای آنان را به نمایش میگذاردند.».
اما این آرزوهایی که یهودیان مهاجر به آمریکا در سر داشتند، چه بودند که برای نمایش آنها، اقدام به تولید داستان و کارتون و فیلم و انیمشین از شخصیتهای خیالی در حد و قواره سوپر هیروها یا فوققهرمانها کردند؟ روزنامه هاآرتص در همان مطلب پژوهشی، این سؤال را با یک جمله کلیدی پاسخ داد: «تلاش برای بازگرداندن آمریکا به مسیر اصلی خود...».
اما آن «مسیر اصلی» چه بود که خالقان فوققهرمانها یا سوپر هیروها سعی داشتند با فیلمها، داستانها و کارتونهای خود، آمریکا را به آن بازگردانند؟
مأموریت آخرالزمانی
اسناد پیوریتنهای مهاجر به قاره نو در قرون ۱۷ و ۱۸ و همچنین همین یهودیان مهاجر نشان میدهد که آنها برای تبدیل آمریکا به پایگاهی برای برپایی «اسرائیل بزرگ» و راهاندازی جنگ آخرالزمان یا «آرماگدون» و به قول خودشان «نجات جهان»، به آمریکا مهاجرت کردند. در واقع آنها برای آمریکا یک «مأموریت آخرالزمانی» قائل بودند و آن را «منجی دنیا» بهشمار میآوردند. پس از جنگ جهانی اول و خصوصا در دهههای ۳۰ و ۴۰ میلادی و بروز بحرانهای اقتصادی در آمریکا، دیگر سران این کشور، موقعیت مناسبی برای ایفای نقش ژاندارمی برای آمریکا در جهان نمیدیدند، ولی تولید فیلمهای سوپر هیرویی بهخصوص در این دو دهه، مجددا آمریکا به نقش بهاصطلاح منجیگرایانهاش در جنگ دوم جهانی بازگرداند. همچنین اوجگیری مجدد این نوع آثار در دهه ۶۰، آمریکا را با ورود به جنگ ویتنام و حضور مداخلهجویانه در آسیای جنوب شرقی به نقش ژاندارمیاش در دنیا برگشت داد. پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، اوجگیری تولید مجدد آثار سوپر هیرویی، تأکید بسیار جدی بر ایفای نقش آخرالزمانی آمریکا داشت که با اشغال دو کشور عراق و افغانستان شدت گرفت. از همینروی در اولین تابستان بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر بود که نخستین «اسپایدرمن» جدید به کارگردانی سم ریمی یهودی و با بازی توبی مگوایر و کریستین دانست روی پرده سینماها رفت و دومین قسمت در سال ۲۰۰۴ با همان گروه سازنده تولید شد. سال بعد، «بتمن» با روایت داستان آغازینش تحت عنوان «بتمن آغاز میکند» به کارگردانی کریستوفر نولان به میدان آمد. این بتمن دیگر علنا در مقابل تروریستهایی که از «شرق» به گاتهام سیتی هجوم آورده بودند تا به قول خودشان آن شهر گناه و فساد را نابود گردانند، میایستاد!
سال بعد نیز به رغم درگذشت کریستوفر ریو (بازیگر اصلی نقش سوپرمن) بالاخره صاحبان کمپانی برادران وارنرکه چهار برادر یهودی آن را مدیریت میکنند پس از دو دهه، یک سوپرمن جدید و تازهنفس از قوطی خود بیرون آورده و تحت عنوان «بازگشت سوپرمن» در سال ۲۰۰۶ روانه پرده سینماها کردند. این سوپرمن نیز به شکل مضحکی سعی داشت تا دنیا را یکتنه از شر آدم بدها خلاص کند. روزنامه اسرائیلی هاآرتص در همان مقاله تحقیقی سال ۲۰۰۹، پاسخ یک جمله خود درباره سوپر هیروها یا فوققهرمانها و آرزوهای خالقان آنها را اینگونه تشریح کرد: «داستانی مربوط به سال ۱۹۹۴ چاپ شده که سوپرمن را بهعنوان پسر یهودی هِیمن و دوریس فیلدستین از منطقه بروکلین نیویورک معرفی کرده که حتی روی لباسش، ستاره ششپر داوود (نشان صهیونیستها) نقش بسته است.»
تولید اسطورههای ضد فرهنگی از غرب به شرق.
اما این اسطورهسازیها فقط در دنیای کمیکاستریپها و فیلمهای سینمایی خلاصه نمیشد، بلکه برای تاثیرگذاری بیشتر بر ذهن نسل نو جهان نیاز بود که وارد دنیای کودکان و نوجوانان شود. از این رو ساخت انیمیشنهای مختلف یکی از راهکارهایی بود که یهودیان تندرو مهاجر در آمریکا پی گرفتند. نمونه مشخص آن کارتون میکیموس ساخته شرکت دیزنی بود که نقش غیرقابل انکاری از زدودن چهره جنایتکار یهودیان تندرو و صهیونیست داشت. میکیموس در سال ۱۹۲۸ اولینبار در یک انیمیشن کوتاه به نام هواپیمای دیوانه ظاهر شد، به مرور رشد کرد و با ویژگیهای اخلاقی دوستداشتنی خود، آنچنان ذهن کودکان را به خود درگیر کرد که قبل از پیدایش اسرائیل در سال ۱۹۴۸، واژه موش کثیف بهعنوان صفت صهیونها، از اذهان پاک شد و دیگر هیچ جوانی حاضر نمیشد در ادامه واژه موش، صفت «کثیف» را بهکار برد و هرکس قصد بهکار بردن این صفت را داشت، با جبهه سنگین کودکان و نوجوانانی مواجه میشد که با شنیدن اسم موش، ناخودآگاه یاد میکیموس میافتادند.
از آن دوره به بعد بود که میکیموس بهعنوان کاراکتری تبلیغاتی، به نمادی برای معصوم جلوه دادن چهره جنایتکار قوم یهود تبدیل شد. این ایده در آن سالها برای یهودیان فتنهسازی که امکان تغییر نگاه عامه را نسبت به خود نداشتند، دریچه جدیدی بهسوی تحقق آرمانی شد که میخواستند با مکر و حیله محقق سازند: حکومت یهودیان. آرمانی که برای تحقق آن نیاز به همسو کردن ذهن همه مردم جهان داشتند؛ مردمی که از پدرانشان شنیده بودند یهودیان صفت موش کثیف دارند، اما ۲۰ سال زندگی با میکیموس به آنها آموخته بود موشها کثیف نیستند و زیرکند. تولید انیمیشن تاموجری هم که در واقع به نوعی ادامه شخصیت میکیموس بود، گستره نفوذ تفکر آشتی با یهودیان را فراهم کرد. موشی زبل و بدجنس که با شیطنت و ناجوانمردی بر گربهای ابله و احمق پیروز میشد. این انیمیشن از یکسو این ذهنیت را که میتوان با دغل و حقهبازی همیشه پیروز شد ذهن کودک و بزرگسال را به خود معطوف کرد و از سوی دیگر، توانست حس اعتماد به نفس را در مخاطبان یهودی خود - که سالها از موش کثیف بودن در رنج بودند - نهادینه کند. ایدههای صهیونیستها که برای سیطره بر اذهان بشری برخلاف خیلی از دولتها بیشتر بر کودکان و نوجوان معطوف بود حالا راه خود را پیدا کرده بود و پس از کمپانیهای انیمیشنسازی یهودی آمریکایی تلاش کرد تا به شرق هم نفوذ کند. زیرا ذهنیت صهیونیستها بر آن بود که مردم شرق به زودی در برابر غرب و آمریکا قد علم میکنند و برای جلوگیری از نفود ژاپن، چین و کره، رویکرد انیمیشنسازی خود را معطوف به شرق کرد.
ژاپن، پایگاه انیمیشنسازی صهیون
ژاپن به عنوان یک کشور صاحب سبک در زمینه انیمیشن یکی از محورهای مورد توجه یهودیان تندرو بود تا به واسطه هنر این کشور اهداف خود در جهان را پی بگیرند، یکی از معروفترین و پُربینندهترین انیمههای ژاپنی که چنین محوری را طی ۱۰ سال گذشته پی گرفته سریال انیمه «حمله به تایتان» است که از سال ۲۰۱۳ تاکنون در حال پخش است. «حمله به تایتان» تا امروز در چهار فصل و ۸۷ قسمت و با پخش گسترده جهانی، توانسته است تأثیر بهسزایی بر فکر و ذهن مخاطبان خود بگذارد. این انیمه ژاپنی ورای داستان جذاب، تکنیک مناسب و شخصیتهای دوستداشتنیاش، بهدنبال القای پیامی خاص در این «پیچ تاریخی» امروز جهان است؟!
اهداف بلند مدت برای جنگ تمدنی
برخلاف نظام سینمایی کشور ما که نظارت و فکر خاصی در جهت تمدن اسلامی در این نهاد مهم تمدنساز وجود ندارد، گرچه بر حرکتهای ضد ارزشی در ایران اسلامی، شاید جریان ناظری باشد! هالیوود و اعوان و انصارش کاملا از سلاح رسانه، بهخصوص سینما، استفاده تمدنی خود را میبرند. بهعنوانمثال در سالهای جنگ سرد، امثال جیمز باند و راکی در مقابل بلوک شرق علم میشوند یا در ابتدای هزاره جدید میلادی، با فیلمهای آخرالزمانی و انجیلی، مخاطبان خود را بمباران میکنند. همچنآنکه چند سالی است که تم اصلی فیلمهای هالیوودی و پیروان فکری آن، جنگطلبی است. به بیان دیگر، هالیوود با تصویرسازی ذهنی برای مخاطبان جهانی خود، اهداف خاصی را پیشمیبرد. بهعنوان نمونه، فیلم «جنگیر ۱» در ابتدای دهه ۷۰ میلادی، محل خیزش شیطان را عراق معرفی کرده و شعار میدهد که اگر شیطان را در خانهاش نابود نکنیم، باید در وطن خودمان با او بجنگیم. شعاری که مضمون سخنرانی جورج بوش حدود سه دهه بعد برای حمله به عراق میشود. در سالهای اخیر نیز هالیوود در حال تصویرسازی است. فیلمهای شاخص سینما، در شیپور جنگ میدمند و زمزمههایی از نبردی اجتنابناپذیر و بسیار سخت با دشمنان آنگلوزایونها، فکر و ذهن مخاطبان جهانی هالیوود را پر کرده است.
تایتان نفرتانگیز
اگر بر سریال پربیننده «حمله به تایتان» دقیق شویم متوجه میشویم که در همین مسیر گام برمیدارد. علاوه بر سیر داستان و شروع فیلم با جنگ و مبارزه چند تینایجر جهانوطن، در فیلم بارها تکرار میشود که پادشاهان صلحطلب تایتانها، بهدلیل پشیمانی از کردههای نسلهای پیشین خود و دوری از خونریزی، در جزیرهای دورافتاده سکنی گزیدهاند، اما به تمام جهان هشدار دادهاند که اگر به ما حمله کنید، نابود خواهید شد. آنها که ملت «بنییمیر» معرفی میشوند، به هیچوجه دنبال جنگ نیستند، حتی در صحنهای، یکی از قهرمانان فیلم که صاحب تایتان غولپیکر است، به دوستش میگوید: مگر ما چه کردهایم؟ آیا جور جنایتهای گذشتگانمان را ما باید بکشیم؟! با این خط داستان و دیالوگهایی که در حساسترین صحنهها گفته میشود، کاملا منطقی به نظر میرسد که گرچه نسلهای قبلی ما افرادی خونریز و وحشی و جنگطلب بودند، اما الان که ما ساکن سرزمین بهشت شدهایم، دیگر بهدنبال جنگ نیستیم. این ادعا میتواند کاملا حضور نسل جدید غاصبان قدس را در سرزمینهای اشغالی توجیه کرده و هرکس که در مسیر عادیسازی با این رژیم جعلی قرار نگیرد، به جنگطلبی متهم شود!
صنعت رویاسازی هالیوود و تابعان
در دورانی به سر میبریم که تمرکز قدرت از غرب به شرق در حال جابهجایی است. چنین اتفاقی بدون شک بدون تاوان نخواهد بود. رژیم غاصب صهیونیستی نیز بهرغم مشکلات درونی خود و ناکامی مردم از بهشت زمینی در سرزمین مقدس مادری، بهدنبال قربانی کردن دیگر کشورها برای بقای خود است. در این بین صنعت رویاسازی هالیوود و تابعان آن در ژاپن و کره در حال تصویرسازی از حمله احتمالی به کشور پارادایس هستند. جنگ امروز غزه و نسلکشی که در این کشور در حال اتفاق است در حقیقت سالهاست که زمینه و نشانههای آشکار آن را در فیلمهای هالیوودی و انیمههای آسیایی شاهد هستیم. تسلط یهودیان بر دنیای رسانه یکی از ابزاری است که آنها برای رسیدن به اهدافشان از آن بهره میگیرند و جنگ تمدنی را که در خاورمیانه قرنهاست وجود دارد را راهبری میکند. در این اثنا توجه و رصد نهادهای نظارتی برای استفاده نسل جوان از رسانههای دیداری باید به شکل گستردهتری وجود داشته باشد. بهویژه در پلتفرمها و سکوهای نمایش فیلم که بدون ضوابط خاص گاها در زمین دشمن بازی میکنند و چنین آثاری را در دسترس مخاطبان خود قرار میدهند.
پیشدرآمد جنایت غزه در انیمهها
همچنین درسریال «حمله به تایتان» جوانان باید در مسیر سربازی برای دفاع از کشور قرار گیرند تا بتوانند با استعداد ذاتی و خاندانی خود، جلوی دشمن را بگیرند. البته سریال با تکیه بر عنصر دفاع و نه تهاجم ابتدایی، سعی دارد اهداف میلیتاریستی فیلم را در لفافه بیان کند. اینکه فیلم بهدنبال القای این مطلب است، با یک دور تماشای سریال مشخص میشود، اما سؤال اینجاست که چگونه میتوان گفت مردم الدیا، همان مردم «بنیاسرائیل» هستند؟ در ادامه با بررسی اسطورههای یهودی موجود در این فیلم، سعی میکنیم به هویت واقعی مردم یمیر پی ببریم.
۱- ارض موعود، میراث نیاکان، سرزمین مادری: در این سریال میبینیم منطقهای که ارن و دوستانش در آن زندگی میکنند، منطقهای دور افتاده از دیگر تمدنهاست که قبل از حمله ارتش مارلی به آنجا، مردم در خوشی کامل بهسر میبرند و حتی پلیس محلی از فرط بیکاری، به خوشگذرانی مشغول است! حتی نام این کشور «پارادایس» به معنی «بهشت» است.
۲- قوم برگزیده، نژادپرستی: یکی از مواردی که تقریبا از فصل دوم بسیار پررنگ میشود، مسأله «نژاد برتر» بودن اهالی پارادایس است. چنانکه میبینیم تمامی اهالی پارادایس نوعی خاص از ترکیبات خونی دارند که میتوان با یک تزریق ساده، از آنها غولهایی دهشتناک و قدرتمند ساخت. البته شاید در ابتدا بهنظر برسد که مسأله قدرت تایتان شدنِ مردم پارادایس، یک عیب برای آنها بهحساب میآید؛ اما وقتی جلوتر میرویم، در فصل چهارم میبینیم همین قدرت نژاد برتر است که میتواند در مقابل خطرهای خارجی از آنها محافظت کند.
۳- ملت واحد یهود: علاوه بر اینکه در فیلم بارها تأکید میشود که تمامی نسل یمیر دارای خون تایتان هستند، در فصل چهارم در یک سکانس بسیار تکاندهنده، هنگامیکه ارن با خون مقدس ارتباط برقرار کرده و یمیر را نیز از یوغ انسانهای ستمکار نجات میدهد، در یک لحظه تمامی نسل یمیر (بنییمیر) خود را در محلی میبینند که ظاهرا در این جهان نبوده و شاید ترسیمی از عالم غیب است؛ لذا تمامی نسل یمیر با اینکه از همدیگر جدا بوده و عدهای در مارلی و دیگران در پارادایس هستند، خود را در کنار هم در همان محیط قدسی مشاهده میکنند که این میتواند بیانگر وحدت ملت یمیر باشد.
۴- سرزمین بدون مردم برای مردم بدون سرزمین: در جریانی که در فصل چهارم پیش میآید و حاکم اصلی مارلی در صحنه تئاتر، تاریخ حقیقی را برای مردم بازگویی میکند، میبینیم که گفته میشود پادشاه فریتز برای اینکه دیگران از گزند نسل یمیر در امان باشند، به سرزمینی مهاجرت میکند که «خالی از سکنه» بوده و سعی میکند برای مردم خود، یک «بهشت زمینی» بسازد.
۵- بهشت زمینی: علاوه برچشمپوشی از نام کشور نسل یمیر که «بهشت» است، در دیالوگی که اوری ریس پادشاه حقیقی پارادایس با محافط خود، کِنی آکرمن دارد، میگوید: من میخواستم برای مردم بهشتی در اینجا درست کنم، اما نتوانستم این رویا را به واقعیت تبدیل کنم. این مطلب شاید بیانگر سرخوردگی عدهای از یهودیان ساکن فلسطین اشغالی از وعدههای پوچ سران صهیونیسم باشد. چرا که بهرغم حمایتهای مالی گسترده از اسرائیل غاصب و دَدمنشی و ستمگریهای بی قید و شرط صهیونیسم جهانی و همچنین کارایی نداشتن سازمان ملل و نهادهای مربوط برای مهار این جنایتکاران در خاورمیانه، باز هم یهودیان ساکن فلسطین اشغالی، معترض به وضع موجود بوده که نمود آن را در سالها و ماههای گذشته بهصورت تجمعات و تظاهراتهای اعتراضی ساکنان این کشور جعلی، دیده و میبینیم.
۶- اسلامستیزی: در بحث اسلامستیزی، مطالب عیانی دیده نمیشود، چرا که داستان اصلی فیلم در رابطه با تضاد بین خود نسل یمیر پایهریزی شدهاست، اما چند نکته قابل چشمپوشی نیست. اولا در صحنهای که عدهای مزدور به خانه میکاسا حمله کرده و با قساوت تمام خانواده او را میکشند، تروریست ماجرا یک عرقچین اسلامی بر سر دارد که نماد کلیشه مسلمانان در غرب است. همچنین در ابتدای فصل چهارم، مارلی با حمله به یک شهر مسلماننشین که ظاهری کاملا عربی و اسلامی دارند، تهدید مسلمانان را در حد یک مستعمرهای که باید تنبیه شود، نشان میدهد.
۷- خدای ناتوان، انسان خدا انگاری، خدای قومی و الوهیت یهود: یکی از مطالب مورد توجه در این سریال، نبود اثری از خداوند است، بهگونهای که حتی کلیسای فرقه دیوار که ظاهری همچون کشیشهای مسیحی دارند، همچون صهیونیستها دیوار را میپرستند و نه خداوند را. همچنین در کل سریال با اینکه داستان کاملا رنگ و بوی شبهدینی پیدا میکند و بهخصوص در فصل چهارم که شهود باطنی مردم یمیر را به تصویر میکشد، باز هم خبری از یک قدرت قهار متافیزیک و فرامادی نیست!
۸- حمله شیطان به سرزمین موعود: یکی دیگر از اسطورههای موجود در فیلم، بحث حمله شیطان به «سرزمین مقدس» است؛ به این شکل که بنی یمیر در زندگی روزانه خود غرق شده و با کنار گذاشتن و فراموشی قدرت ذاتی خود، دور از دیگر ملل، در حال گذران عمر هستند که ارتش مارلی با شکستن دیوار، به آنها حمله میکند. البته انتخاب نام «سینا» برای یکی از دیوارهای محافظ بنی یمیر هم نمیتواند اتفاقی باشد. نکته قابل توجه در این بخش، آن است که حمله به سرزمین مقدس توسط دولت مارلی که یک دولت عربی است انجام میشود.
۹- دولت الهی اسرائیل: چنانکه در سریال میبینیم، دولت پارادایس که بهظاهر توسط یک پادشاه اداره میشود، در واقع اسیر دست یک حلقه محدود از سیاستمداران است و قدرت اصلی کشور، در دست آنهاست. پادشاه ظاهری نیز یک پیرمرد از کار افتاده است که فقط بلد است روی تخت پادشاهی چرت بزند! البته حامی اصلی این حلقه محدود، یک خاندان اصیل به نام فریتز است که خون پادشاهی را نسل اندر نسل در خود نگهداشته و با در اختیار داشتن تایتان بنیانگذار، میتواند حافظه تاریخی مردم را دستکاری کند. این خاندان ثروتمند، با رداهای خاص خود، معبدی در زیر کلیسای خانوادگی خود (که پوشش ظاهری است) بنا کرده که آداب مخصوص به آیین خود را در آن اجرا میکنند. همچنین فرآیند انتقال تایتان بنیانگذار به نسل بعدی، در همین معبد زیرزمینی بسیار جذاب، رخ میدهد. بهطور کلی بهنظر میرسد یک خاندان ثروتمند که دارای خون مقدس هستند، با آیین نهانروشانه خود، حاکم اصلی سرزمین موعود مسمی به بهشت هستند.
۱۰- هولوکاست: یکی از مواردی که در فصل چهارم سریال بهصورت صریح و غیرقابلانکار بیان شد، مسأله حصر بنی یمیر در گتوهای مخصوص به خود و «هولوکاست» است. همانطور که در فیلم «فهرست شیندلر» نیز دیده میشود، یهودیان توسط نازیها در محلههایی مخصوص محصور شدهاند و عدهای محدود آن هم با بازوبند خاص میتوانند در خارج از حصارها، تردد کنند. شباهت محیط و همچنین بازوبندها، در کنار مأموران نظامی مارلی، جایی برای شک در اینکه فیلمساز اشاره به جریان هولوکاست دارد، نمیگذارد.
منبع: روزنامه جام جم