قرآن کریم سرشار از قصص و گزارشهای تاریخی مربوط به امّتهای پیشین و پیامبران آنان با هدف انتقال معارف وحیانی و هدایت انسان است. قصص قرآنی از نظر محتوا و هدف، شامل همه حکمتهای نزول قرآن میشود و در این راه شیوهای کارآمد است. از این رو قرآن داستان را برای اثبات وحی و نبوت، یگانگی خدا، هم ریشه بودن ادیان آسمانی و نیز برای بیم و نوید، نشان دادن نمودهای قدرت الهی، سرانجام نیک و بدی، صبر یا ناشکیبایی، سپاسگزاری یا سرکشی و دیگر اهداف رسالی، تربیتی و یا سنتهای تاریخی و اجتماعی به کار میبرد.
قرآن با داستان روشن میکند که شیوه دعوت انبیا و ابزارهای به کار رفته در این راه همسان بوده است و امتها در برابر آنها به یک گونه واکنش نشان دادهاند و پیش برندهها و بازدارندههای گسترش دین، همانند بودهاند. قرآن در موارد گوناگونی بر این حقیقت تأکید داشته و به اشتراک پیامبران در موضوعات فراوانی اشاره کرده است. آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان آیتالله مصباحیزدی در دفتر مقام معظم رهبری است که در تاریخ ۱۳۹۶/۰۱/۳۰، مطابق با هجدهم محرم ۱۴۳۸ ایراد کردهاند:
محور بحث ما در مطالب اخیر داستانهای اقوام گذشته و استفاده از نکتههای عبرتآموز آنها بود. از نکات مربوط به داستانهای بنیاسرائیل آغاز کردیم و به اینجا رسیدیم که بنیاسرائیل بعد از غرق شدن فرعونیان و نجات یافتن از دست آنها، به امر حضرت موسیعلینبیاوآلهوعلیهالسلام از مسیر سینا به طرف مسجد الاقصی حرکت کردند. در بین راه به تپهای رسیدند که بتکدهای بر روی آن بود و کسانی در آن مشغول بتپرستی بودند. بنیاسرائیل نیز با دیدن این مناظر نزد حضرت موسی آمدند و گفتند: ما هم دوست داریم بتی بپرستیم؛ اجعل لنا الها کما لهم آلهة. در جلسات گذشته درباره این داستان توضیحاتی دادیم.
قرآن و توجه به اولویتها
بیان این نکته لازم است که قرآن کریم در بیان داستانها همانند تاریخنویسان نیست که جزئیات داستان را از آغاز تا انجام بیان کند. بالاتر اینکه گاهی خود قرآن اشاره میکند که در نقل این داستان اختلافاتی هست، ولی شما به این اختلافات کاری نداشته باشید و به این نکته درسآموزش توجه کنید. برای نمونه در داستان اصحاب کهف میفرماید: سَیَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَیَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَیْبِ وَیَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ. میفرماید: این اختلافات در نقل وجود دارد، ولی شما به اینها کار نداشته باشید. تعداد اصحاب کهف هر چه باشد برای شما تفاوتی نمیکند. باید ببینید نکتهای که باید از آن استفاده کنید، چیست و به آن توجه کنید.
این مطلب را ممکن است به خود بیانات قرآنی هم سرایت داد. قرآن بیش از شش هزار آیه دارد و حتی آنهایی که تخصصشان تفسیر و علوم قرآن است نمیتوانند درباره همه این آیات تحقیق و بررسی کنند؛ بنابراین ما در بحثهای قرآنی نیز باید اولویتها را در نظر بگیریم و اینگونه نشود که عمری را صرف اقوالی کنیم که معلوم نیست کدام یک درست است و تأثیری در زندگی ما ندارد.
اربعین کلیمیه و امتحان بنیاسرائیل
سفر بنیاسرائیل از مصر به بیتالمقدس مدتی طول کشید. در این مسیر یکی از قضایای مهم تاریخی که اتفاق افتاد، مسئله نزول تورات بود. مردم فهمیده بودند که خدایی هست و حضرت موسی از طرف خدا برای نجاتشان مبعوث شده است. کمابیش هم ایشان را به عنوان بزرگتر قوم و کسیکه باعث نجاتشان شده، قبول داشتند، ولی هنوز دستورالعملی رسمی و شریعتی برایشان نازل نشده بود. هنوز قومیت و وحدتی نداشتند تا مردم متفرقی که در گوشه و کنار شهرهای مصر زندگی میکردند و اکنون میروند تا قوم مستقلی بشوند و برای خودشان هویتی داشته باشند. خداوند متعال وعده داد که تورات را برای آنها نازل کند که باعث هدایتشان باشد و راه زندگی را پیدا کنند.
ابتدا خداوند به حضرت موسی دستور داد که یک ماه در کوه طور مشغول عبادت باشد؛ وَوَاعَدْنَا مُوسَی ثَلاَثِینَ لَیْلَةً. [۱]در روایات متعددی آمده است که این یک ماه، همان ماه ذیالقعده بود. وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ؛ آخر ماه خدای متعال به او فرمود ده روز دیگر نیز به آن اضافه کن. این ده روز همان دهه اول ذیالحجه است که در روایات ما برای عبادت در آن تأکید شده است و اذکار توحیدی و تهلیلات مخصوصی برای آن وارد شده و اصل اعمال حج نیز برای همین ده روز است. تقریباً بین محدثان اتفاق است که این چهل روز همان چهل روزی است که در اسلام نیز به نام «اربعین کلیمیه» معروف است و روایات و علمای بزرگ اهتمام خاصی به آن دارند. پس از آن چهل روز، خداوند متعال تورات را به صورت الواحی بر حضرت موسی نازل کرد.
در همین ایام بود که خداوند از حضرت موسی پرسید: وَمَا أَعْجَلَکَ عَن قَوْمِکَ یَا مُوسَی؛ [۲]چرا شما زودتر آمدی؟ از قومت چه خبر؟ گفت: هُمْ أُولَاء عَلَی أَثَرِی؛ [۳]آنها هم پشتسر من هستند، میآیند. وحی شد که آنها مورد فتنه و امتحان قرار گرفتند و سامری آنها را گمراه کرده و بتپرست شدهاند؛ قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِن بَعْدِکَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ. [۴]حضرت موسی از شنیدن این خبر خیلی ناراحت شد. الواح را برداشت و به طرف مردم برگشت. مکان استقرار بنیاسرائیل و فاصله آنها از کوه طور دقیقاً مشخص نیست؛ البته شاید بتوان از آیه ۸۰ سوره طه استفاده کرد که از کوه طور خیلی فاصله نداشتهاند، چون میفرماید: وَوَاعَدْنَاکُمْ جَانِبَ الطُّورِ الْأَیْمَنَ؛ در مسیری که میرفتند در طرف راست کوه طور ساکن شده بودند تا حضرت موسی برگردد.
حضرت موسی و معرفی جانشین
هنگامیکه حضرت موسی میخواست به کوه طور برود جناب هارون را خلیفه خودش قرار داد و به او سفارشاتی کرد؛ وَقَالَ مُوسَی لأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ؛ [۵]شما جای من باش، دستوراتی که شما میدهید مردم باید اطاعت کنند. همچنین مواظب باش کار این گروه به فساد نکشد و طوری نشود که وضعشان به هم بخورد و به جان هم بیفتند؛ اصلاحشان بده.
فتنه سامری
در این غیبتی که حضرت موسی داشت، سامری که از نزدیکان حضرت موسی بود و با ایشان نسبت فامیلی داشت، دستبه کار شد. در روایات آمده است که او در جریانی حضرت جبرئیل را سوار بر اسبی دیده بود و از آنجا که از آثار خارقالعاده خاک پای این اسب باخبر بود مقداری از این خاک برداشته بود. وقتی غیبت حضرت موسی از سیروز گذشت، شایعه درست کردند که بنا بود موسی یک ماه بماند، الان بیشتر شد و نکند که رفته باشد؛ و سامری فرصت را غنیمت شمرد و گوسالهای درست کرد.
از آیات قرآن فی الجمله میتوان استظهار کرد که بنیاسرائیل هنگام خروج از مصر طلاها و زیورآلاتی همراهشان بود. سامری گفت: اینها را بیاورید تا من برای شما بت قشنگی درست کنم. آنها زیورآلات را آوردند و او با حرارت زیادی اینها را ذوب کرد و بالاخره به صورت گوسالهای در آورد. همچنین آن خاکی را که از زیر پای اسب جبرئیل گرفته بوده بر آن طلاها پاشید، و این طلاها وقتی به صورت گوساله درآمد، صدای گوساله میکرد. درباره علت تولید این صدا نیز بین مفسران اختلاف است؛ برخی گفتهاند: امری غیر عادی مثل سحر بوده است، اما برخی دیگر گفتهاند: امری غیر عادی نبوده است بلکه سامری از قواعد فیزیکی استفاده کرده بود و گوساله را طوری ساخته بود که وقتی باد میآمد در آن میپیچید و صدایی شبیه صدای گوساله از آن در میآمد. اینها نیز از اختلافاتی است که در داستانها نقل شده و روشن نیست که کدام درست و کدام نادرست است، اما استفادهای که ما میخواهیم از بیان این داستان ببریم، متوقف بر دانستن این مطالب نیست.
سامری گوساله را ساخت و گفت: هَذَا إِلَهُکُمْ وَإِلَهُ مُوسَی؛ منتظر موسی نمانید! او رفت، ولی این همان خدایی است که موسی میگفت. این هم خدای موسی است و هم خدای شما، همین را باید بپرستید. ببینید که چه صدایی میکند! ملت هم در مقابل این گوساله به سجده افتادند. در روایت آمده است که هفتاد هزار نفر در مقابل گوساله سجده کردند. جناب هارون آنها را توبیخ کرد که دست بردارید، این کارها چیست که میکنید. خجالت بکشید. خداوند تازه شما را نجات داده است. اکنون حضرت موسی به کوه طور رفته است که برای شما تورات را که کتاب شریعت شماست بیاورد. آن وقت شما بت میپرستید؟! در پاسخ گفتند: لَن نَّبْرَحَ عَلَیْهِ عَاکِفِینَ حَتَّی یَرْجِعَ إِلَیْنَا مُوسَی؛ [۶]ما از این رابطه دست برنمیداریم تا موسی بیاید و ببینیم که باید چه کار کنیم.
عکس العمل موسی در برابر انحراف
بالاخره حضرت موسی برگشت و دید که قومش مشغول پرستش گوساله هستند. او خیلی ناراحت شد. در قرآن آمده است؛ فَرَجَعَ مُوسَی إِلَی قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا؛ [۷]وقتی برگشت بسیار ناراحت و غضبناک بود. مقداری با برادرش هارون صحبت کرد؛ همچنین با مردم و خود سامری هم سخن گفت. به مردم گفت: أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ * بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی؛ [۸]شما در غیاب من بد رفتار کردید و نصحیتهای مرا فراموش کردید. این کارها چیست که کردید؟! من رفته بودم تورات را برای شما بیاورم. دستور خدا بود که در این ایام که ایام مقدسی بود، ده روز بیشتر بمانم و مشغول عبادت شوم.
به سامری هم خطاب و عتابی کرد. در بعضی از نقلها آمده است که ابتدا در دلش این بود که سامری را به قتل برساند، اما وحی آمد که این کار را نکن. این بود که به او فرمود تو فقط حق داری که به مردم بگویی که با تو تماس نگیرند؛ إِنَّ لَکَ فِی الْحَیَاةِ أَن تَقُولَ لَا مِسَاسَ؛ یعنی یک نوع تحریم و بایکوت؛ با هیچ کسی هیچ تماسی نداشته باشد و تا زنده هست منزوی بماند.
اهمیت جلوگیری از اختلاف
سپس حضرت موسی به سراغ حضرت هارون آمد. وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ؛ خیلی ناراحت بود. ریش حضرت هارون را گرفت کشید. مگر من درباره قوم به تو سفارش نکردم؟! چرا گذاشتی اینها بتپرست بشوند؟ قَالَ یَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلَا بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی؛ [۹]گفت: برادر! من نصحیتشان کردم، ولی علت اینکه سختگیری نکردم و با آنها خیلی برخورد نکردم، اطاعت امر شما بود. شما گفتید: لاتتبع امر المفسدین. کسانی میخواستند اختلاف ایجاد کنند و بنیاسرائیل را به جان هم بیندازند. من ترسیدم که وقتی شما برمیگردید بگویید چرا بین بنیاسرائیل اختلاف انداختی؟ از اینرو صبر کردیم که خود شما بیایید و هر چه دستور میدهید عمل کنیم.
این داستان نیز جزئیاتی دارد که همانطور که در بعضی از مقاطع اشاره کردم، هم بین ناقلان اختلاف است و هم در تفسیر کلماتی که در قرآن درباره آنها آمده است. از جمله اینکه آیا این داستان با داستان آن گروه از بنیاسرائیل که به حضرت موسی گفتند ما باید خدا را ببینیم، ارتباط دارد یا ندارد. این سوال از آنجا پیدا میشود که در سوره طه آمده است که یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ قَدْ أَنجَیْنَاکُم مِّنْ عَدُوِّکُمْ وَوَاعَدْنَاکُمْ جَانِبَ الطُّورِ الْأَیْمَنَ وَنَزَّلْنَا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَی × کُلُوا مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَلَا تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی وَمَن یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوَی.
در ادامه آیات خداوند از حضرت موسی میپرسد که تعجیل کردی و زودتر از قومت آمدی؟ و حضرت موسی پاسخ میدهد: قَالَ هُمْ أُولَاء عَلَی أَثَرِی وَعَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضَی؛ مردم پشت سر من هستند، آنها هم دارند میآیند. من زودتر آمدم برای اینکه بیشتر تو را خوشحال کنم. در سوره اعراف نیز اینطور آمده است که قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَن تَرَانِی وَلَکِنِ انظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ موسَی صَعِقًا. [۱۰]حال اینکه آیا این درخواست رؤیت و تجلی خداوند بر کوه و از همپاشیده شدن آن در همین جریان نزول تورات بوده یا از هم جدا بوده است، یکی دیگر از موضوعاتی است که بین مفسران، محدثان و مورخان اختلاف است و جواب روشنی هم ندارد، ولی یک نکته مشترک از اینها استفاده میشود که مصحح این است که ما درباره این داستان بیاندیشیم.
آفت حسگرایی
از مجموع این رفتارهای بنیاسرائیل و گفتگوهایی که با حضرت موسی داشتند و حتی آن داستانی که در جلسات گذشته مطرح شد که از حضرت موسی درخواست بت کردند، به دست میآید که بنیاسرائیل دارای روح حسگرایی قویای بودند و باور غیر محسوسات برایشان سخت بود و حتی گاهی آن را انکار میکردند. حتی خدا را هم به صورت جسم میدانستند. البته از این مطلب تعجب نکنید! حتی در عالم اسلام نیز کسانی را داشتهایم که قائل به تجسم بودهاند.
اکنون با زحمت علما، کتابهای کلامی و بحثهای عقلی این مباحث برای ما حل شده است وگرنه سالهای طولانی در صدر اسلام برای بزرگانی این شبهات مطرح بوده است. بنیاسرائیل نیز علیرغم دلایلی که پیغمبران برایشان آوردند، بحثهایی که کردند و آثار، شواهد و معجزاتی که در زمان برخورد با فرعونیان از حضرت موسی دیدند، به این آفت مبتلا بودند. حتی به حضرت موسی گفتند: لَن نُّؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً؛ [۱۱]تا خدا را آشکارا نبینیم، هرگز به تو ایمان نمیآوریم. شاید قید جهرة نیز تأکید بر آن است که حتماً باید با چشممان ببینیم. اگر بگویی باید با دل ببینید قبول نداریم. تازه این سخن بعد از آن است که از فرعونیان نجات پیدا کردند و به حضرت موسی ایمان آوردند!
اهمیت آموزش مبانی اعتقادی
قرآن کتاب تاریخ نیست که ثبت حوادث کند. قرآن این داستانها را با این تفاصیل و با این تأکید نقل میکند تا ما عبرت بگیریم و توجه داشته باشیم که ضعف ایمان و معرفت ممکن است کار انسان را به جایی بکشاند که به کفار، مشرکان و حتی دشمنان اسلام ملحق شود. همه ما تجربه کردهایم. بالاخره دینی را که داریم ابتدا در خانه از پدر و مادرمان یاد گرفتهایم. آنها گفتهاند: خدا این طور است، نماز بخوان! عبادت بکن! و کمکم ما هم اعتقادی پیدا کردهایم. سپس گاهی درباره معجزات و کرامات پیغمبر اکرم، سیدالشهدا، حضرت ابوالفضل و ائمهعلیهمالسلام شنیده یا دیدهایم و ایمانمان تقویت شده است. گاهی انسان تصور میکند که این اعتقادش دیگر از بینرفتنی نیست؛ البته اگر تا آخر همین طور بماند، شاید اشکالی نداشته باشد؛ چون خدا هدایتش کرده و تا همین اندازه به خطا نرفته است؛ بهخصوص اگر دستورات خدا را خوب عمل کرده باشد خدا نجاتش میدهد.
اما بهخصوص در این روزگار وضع اینگونه نیست. اولاً کل دنیا مثل یک خانه شده است. شخص امروز اینجاست، فردا آمریکاست، پسفردا شیلی و چین و ژاپن است. بالاتر، کتابها، روزنامهها، فیلمها و بالاتر از همه، این تلفنهای همراه است که همه چیز در آن هست و افراد به وسیله آن با شبهات روبهرو میشوند. نوجوانی که هنوز اعتقاد درستی به مسائل دینیاش پیدا نکرده است، در معرض ابتلاء به این شبهات است. جوانهای ما امروز هنوز به حد بلوغ نرسیده، از اطراف بر سر آنها شبهات میریزد. این است که مسئولان آموزش و پرورش، بهخصوص پدر و مادرها باید سعی کنند که به فرزندانشان دستکم چند اعتقاد اصلی اصول دین را با دلایل محکم و البته به زبانی که متناسب با سن آنها باشد بیاموزند و آن را پیگیری کنند تا خوب در اعماق قلب آنها ثابت شود.
نگوییم اینها همه مسلمان هستند، نماز میخوانند و روزه میگیرند. بسیار اتفاق افتاده که افرادی نمازخوان و روزه بگیر در سفری با کسی مواجه شده، کمکم گمراه شدهاند؛ البته اکنون که دیگر به سفر هم احتیاج نیست، با چهار تا انگشت زدن فیلم تماشا میکنند، برخی از عوامل هم به آن دامن میزند. از جمله اینکه انسان نمیخواهد خیلی پایبند قیود باشد باشد و میخواهد آزاد باشد؛ بل یرید الانسان لیفجر امامه. این است که با استفاده از واژههای زیبایی مثل آزادی و دموکراسی میگویند یعنی انسان نباید آزاداندیش باشد و هرچه بخواهد فکر کند؟! یعنی نباید هر کتابی بخواند؟! آیا ما باید محصور باشیم و کانالیزه بشویم؟! امروز که دنیا این حرفها را نمیپسندد. ما باید همه چیز را ببینیم و بشنویم! در نتیجه بدون اینکه اعتقادات اصلیاش استحکامی پیدا کند، در دام شبهات میافتد.
قرآن این داستان را بیان میکند تا ما بدانیم که جامعه ما نیز میتواند با چنین دردهایی مواجه شود، و پیشگیری کنیم تا کسی مبتلا نشود یا اگر کسی مبتلا شد، داروی متناسب با مزاج، زبان، و فهمش تهیه کنیم که گمراه نشود. این بار بر دوش کسانیکه متصدی مسائل تعلیم و تربیت و ارشاد جامعه هستند (بنده و امثال جنابعالی) بیشتر سنگینی میکند. توجه داشته باشیم و اولویتها یادمان نرود.
اهمیت مسئله رهبری
نکته دوم بیشتر جنبه عملی دارد. حضرت موسی میخواهد چهل روز از میان قومش برود و مشغول عبادت شود تا تورات را برای هدایت مردم دریافت کند و برگردد. در همین چهل روز برای خودش جانشین تعیین میکند؛ وَقَالَ مُوسَی لأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی. پیغمبر اکرم صلیالله علیهوآله نیز وقتی برای غزوههایی که رفت و برگشتشان طول میکشد به خارج از مدینه میرفتند، حتماً جانشینی برای خودشان در مدینه میگذاشتند. حضرت موسی چهل روز جامعه را بیرهبر نمیگذارد مبادا فسادی در جامعه رخ بدهد و موجب ضعف جامعه و انحراف و مفاسد دیگری شود. هنگامی هم که برمیگردد و میبیند مشکلی پیش آمده است، ریش او را میگیرد و او را توبیخ میکند که چرا گذاشتی اینها منحرف شوند! یعنی اولین مسئولیت را متوجه جانشین خودش میداند و میپرسد: چرا گذاشتی اینها منحرف شوند؟
جامعهای که رهبر ندارد مانند گله گوسفندی است که شبان ندارد. هر لحظه ممکن است گرگها به آن حمله کنند و گوسفندانش را بدرند. این مسئله را نباید ساده گرفت. ریشه فسادهایی که در عالم اسلام از همان زمان وفات پیغمبر اکرم شروع شد و به شهادت سیدالشهدا علیهالسلام و سپس به انحرافات دیگری که هنوز درگیر آن هستیم، انجامید، همین بود که مردم رهبر صحیح جامعه را نشناختند و از او پیروی نکردند. ما باید از این داستان یاد بگیریم اکنون که دستمان به امام زمان عجاللهتعالیفرجه نمیرسد کسی که بیشترین شباهت را به ایشان دارد وظایف ایشان را بر دوش دارد. حتی اگر ما هیچ دلیل شرعی تعبدی برای اثبات این مسئله نداشته باشیم، روشهای عقلانی که ما در فقه از آن استفاده میکنیم، این مسئله را اثبات میکند. برای مثال درباره موقوفهای که واقف آن برای متولیاش شرایطی تعیین کرده است که اکنون تحقق پیدا نکرده، همه فقها گفتهاند باید شبیهترین فرد به متولی تعیین شده را پیدا کرد و کار را به دست او سپرد.
شرایط تصدی حکومت
رهبر دینی نیز باید شبیهترین فرد به امام معصوم در شرایط تصدی حکومت باشد. اولاً دین را باید بهتر از دیگران بشناسد، ثانیاً باید توانایی مدیریت صحیح جامعه را داشته باشد و مصالح جامعه را بداند. صرف اینکه کسی بخشی از علوم اسلامی را بهتر از دیگران بداند، نمیتواند کار رهبر را انجام بدهد. باید اوصافی که باعث شد پیغمبر اکرم حضرت علیعلیهالسلام را به جای خودش تعیین کند شناخت، و شبیهترین فرد به آنها را برای تصدی این مقام پیدا کرد.
ما متأسفانه در طول تاریخ زندگی اسلامی و تشیعمان آن طور که باید و شاید درست به این مسائل از نظر علمی نپرداختهایم. همانطور که، چون باور نمیکردیم که بتوان آن را در عمل اجرا کرد، کمتر به دنبال مصداق عملیاش رفتهایم. البته در گوشه و کنار گاهی بعضی از علما بودهاند که مثلاً به سلطانی اجازه میدادند که از طرف آنها تصرف و مدیریت بکند. مثلاً شاه اسماعیل صفوی از محقق کرکی و فتحعلیشاه از شیخ جعفر کاشفالغطاء این اجازه را گرفته بودند و از آنجا که نمیگذاشتند خود این بزرگواران مدیریت کنند، آنها به کسانی که تا حدی موافق بودند و سخن آنها را گوش میکردند، وکالت یا اجازه میدادند که از طرف آنها رهبری بکنند و این پست بدون متصدی نماند.
مسئله رهبری هم از نظر فکری و نظری مهم است و هم از نظر عملی. ما در حوزهها هم باید مسئله را از نظر فقاهت و بحثهای کلامی مربوطش دنبال کنیم و دیگران بهخصوص نوجوانان را به جایگاه این مسئله در اسلام توجه دهیم، و هم در تشخیص مصداق صادقانه سعی کنیم تا کسی که اصلح است سر کار بیاید. در مسئولیتهای بعدی هم همین اصل جاری است و باید سعی کنیم آن کسی که اصلح و انفع برای اسلام و مسلمین است متصدی کارها شود.
حفظ وحدت؛ مصلحتی اجتماعی
نکته سوم این مسئله مدیریتی است که حفظ وحدت جامعه و جلوگیری از ایجاد اختلاف و خونریزی بین مردم، خود یک مصلحت اجتماعی است. وقتی حضرت موسی به هارون میفرماید: چرا جلوی اینها را نگرفتی که بتپرست شوند، پاسخ داد: إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی؛ گذاشتم این وحدت محفوظ باشد و خود شما بیایید و درباره آن تصمیم بگیرید. یکی از زیرمجموعههای مسائل مدیریت در جامعه اسلامی این است که باید از اختلاف جلوگیری و وحدت مسلمانها حفظ شود؛ البته در مسائل علمی و تحقیقی اگر در زمینه اختلافنظرها بحث نشود، علم پیشرفت نمیکند و نابود میشود. هنر فقاهت ما همین نظرهای مختلفی است که بین علما و فقها مطرح میشود و درباره آن بحث میکنند. این باعث پیشرفت علم میشود، ولی جای آن در مدرسه و در فضای سالم علمی و تحقیقی است.
وفقناالله و ایاکم انشاءالله
[۱]. اعراف، ۱۴۲
[۲]. طه، ۸۳
[۳]. همان، ۸۴
[۴]. همان؛ ۸۵
[۵]. اعراف، ۱۴۲
[۶]. طه، ۹۱
[۷]. همان، ۸۶
[۸]. اعراف، ۱۵۰
[۹]. طه، ۹۴
[۱۰]. اعراف، ۱۴۳
[۱۱]. بقرة، ۵۵
منبع: مهر