یکسو کشتی نجات حسین (ع) لنگر انداخته و آغوش برای مردم باز کرده، آنسو کلاه خود حضرت عباس (ع) حس امنیت را به قافله می‌دهد؛ اینجا "محرم شهر" است؛ میدان آزادی در پایتخت ایران.

ترافیک خیابان آزادی منتهی به میدان آزادی اگرچه روان نیست، اما راننده‌ها به اندازه کافی حوصله دارند؛ البته حجم ماشین‌ها به قدری سنگین است که فرصتی چند ثانیه‌ای را به راننده‌ها بدهد تا دردپای ناشی از کلاچ گرفتن‌های متعدد را با خلاص کردن دنده فراموش کنند. چراغ‌های خیابان روشن است و صدای چندان زیادی به گوش نمی‌رسد؛ شاید تنها صدایی که بتوان شنید، صدای بوق چند موتوری است که ترافیک، حوصله‌شان را سر برده و می‌خواهند هرچه سریع‌تر دَر بروند!

از آن دور‌ها برج آزادی پیداست؛ مردم غرب تهران تقریباً هر روز، زمانی که می‌خواهند به سمت کرج بروند یا مسیرشان را به سمت بزرگراه جناح کج کنند، این برج زیبا را می‌بینند و نیم دوری، دورش می‌چرخند! یادش بخیر! دهه هفتاد زمانی که سریال‌ها و فیلم‌های سینمایی می‌خواستند نمادی از تهران را نشان بدهند، برج آزادی را نشان می‌دادند، اما چند سالی است این سازه تاریخی جای خود را در آثار نمایشی به برج میلاد داده تا شاید عده‌ای فکر کنند برج آزادی آرام آرام در حال فراموشی است، اما این شب‌ها کتاب خاطرات تهرانی‌ها به گونه دیگری ورق می‌خورد. برج آزادی تبدیل به مکانی متفاوت شده و خاطرات قدیمی تهرانی‌ها دوباره زنده می‌شود.

ترافیک تقریباً کمتر شده و وارد میدان می‌شویم. دورتا دور میدان پر از ماشین‌هایی است که به صورت اُریب جای پارکی برای خود دست و پا کرده‌اند. صدای پلیس راهنمایی رانندگی مستقر در میدان هم به وضوح شنیده می‌شود که به خودرو‌ها تذکر می‌دهند کسی دوبله پارک نکند و نایستد! ما هم که جای پارکی پیدا نمی‌کنیم مجبور می‌شویم دور زدن دور میدان را آغاز کنیم، به امید آنکه جای پارکی پیدا شود.

از سمت میدان انقلاب به میدان آزادی آمده‌ایم؛ طبیعی است اولین صحنه‌ای که می‌بینیم برج آزادی باشد، اما زمانی که کمی دور میدان می‌چرخیم، برج، جای خود را به یک کشتی بزرگ می‌دهد که در ضلع غربی میدان لنگر انداخته و خودنمایی می‌کند. پرچم‌هایی قرمز رنگ منقش به نام "سیدالشهدا" روی آن تاب می‌خورد و یاد آن مصرع از آقای شاعر می‌افتم که می‌گفت: «پرچم تو چراغ سبز خداست.» نور زرد و قرمز رنگی هم که به آن تابیده می‌شود لحظه به لحظه مرا بیشتر علاقه‌مند به تماشایش می‌کند.

چند ثانیه‌ای محوش هستم تا اینکه صدای بوق ماشین پشتی مرا به خود می‌آورد؛ هنوز نیمی از میدان را دور نزده‌ایم که فلشر‌های روشن یک اتومبیل که قصد دارد از پارک بیرون بیاید، چشمم را می‌گیرد. خوش شانسیم که جای پارک پیدا کردیم! البته به شرط آنکه کسی از قبل برایش نقشه نکشیده باشد! مثل برق و باد در کنارش حاضر می‌شویم و با اشارت چشم از راننده می‌پرسم که آیا قصد رفتن دارد؟ او هم تیز است و با یک تکان دادن سر، رفتنش را اعلام می‌کند. دنده عقب چاق می‌شود، فرمان می‌چرخد و ماشین پارک می‌شود. اولین قدم برداشته شد، حالا مسیر ما برای روایت «محرم شهر» آغاز شده است.

احتمالا یکی از بهترین توصیفات زیبای شعری درباره بین‌الحرمین را در شعری می‌خوانیم که احمد بابایی چند سال پیش در نماهنگ "قبله آخرالزمانی‌ها" خواند؛ جایی که حرم اباعبدالله الحسین و حضرت اباالفضل العباس به صورتی عاشقانه توصیف شده بود.

«یک طرف مهر بود و قهر فرات
یک طرف ماه بود با مشکش

دست بر سینه، زائری آرام
عکس سلفی گرفت با اشکش»

ورود ما به میدان آزادی که تقریباً از ضلع جنوبی است، ما را با چنین صحنه‌ای مواجه می‌کند؛ فضایی شبیه به بین‌الحرمین با همان تیربرق‌های خمیده؛ در دو طرف هم دو نماد زیبا جایگذاری شده است. در یکسو از میدان، کشتی نجات حسینی می‌درخشد و در گوشه‌ای دیگر کلاهی را می‌بینیم که تا زمانی که بر سر علمدار کربلا بود، فکرِ نگاه به خیمه‌های حسین (ع) از ذهن هیچ کمترینی در صحرای کربلا گذر نکرد. کلاه خود نیز برای مردم ایران آشناست؛ همانی که در روز‌های محرم در برنامه تلویزیونی «از سرگذشت» شگفت‌زده‌شان کرده بود!

به رسم ادب تصمیم می‌گیریم به ضلع غربی میدان برویم و داخل «سفینه النجاه» شویم. پله‌هایش بلند است و همین موضوع کار را برای بالارفتن افراد سالمند کمی سخت می‌کند، اما آن‌هایی که ناچیز توانی در ساق پایشان مانده است، پله‌ها را تک به تک بالا می‌روند تا خود را داخل کشتی کنند؛ عبارت «ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه» بر بالای کشتی چشم‌نوازی می‌کند و به همه مهمانان یادآوری می‌کند که اگر دنبال نجات هستید باید سوار بر کشتی حسین (ع) شوید.

سمت چپ کشتی، چایخانه است. شلوغ و پرازدحام؛ هر کسی به امیدی خود را به آنجا می‌رساند تا نفسی تازه کند و جرعه چایی بنوشد. برایم عجیب است که در گرمای شب‌های تابستانی که عطش، امان هر کسی را می‌برد و دل، طلب نوشیدنی خنک دارد، چرا برای نوشیدن چای داغ صف کشیده‌اند؟ انگار جنس این چای فرق دارد و داغی‌اش بیش از آنکه لب‌سوز و لب‌دوز باشد، از جنس نسیم خنکی است که در صبحگاه، صورت را نوازش می‌دهد.

وارد چایخانه می‌شویم؛ سماور‌ها ردیف به ردیف صف شده‌اند و صدای قُل‌قُل‌شان چایخانه را پُرکرده است. هوای داخل شاید چند درجه‌ای گرم‌تر از هوای تابستانی معمول باشد، اما انگار کسی برایش مهم نیست. هر کس یک قوری به دست گرفته و لیوان‌های یکبار مصرف را یکی پس از دیگری پر می‌کند تا به دست مردم برساند. اکثر خادمان چایخانه، نوجوان‌اند؛ جالب است که حواسشان هم به دوربین ما نیست و چای دادن به مردم را به هر چیز دیگری ترجیح می‌دهند. حتماً هر کدامشان آرزویی در دل دارند و با ریختن هر چای آن آرزو را در دلشان تکرار می‌کنند.

مسئول غرفه حالا روبه‌روی ماست و از فعالیتی می‌گوید که در اینجا انجام می‌شود. او درباره "محرم شهر" توضیح می‌دهد و می‌گوید که تجربه چنین برنامه‌ای پیشتر وجود نداشته است و برای اولین بار است که در این شمایل در تهران برگزار می‌شود. یادی هم از بچه‌های اداره کل فرهنگی شهرداری تهران می‌کند و می‌گوید پای کار این برنامه ایستادند تا به نتیجه رسید.

در لابه‌لای حرف‌هایش به یک نکته جالب اشاره می‌کند. می‌گوید همین چند شب پیش یعنی پنج‌شنبه شب قبلی (۱۹ مرداد) بیش از ۱۲ هزار لیوان چای به مردم دادیم. حساب سرانگشتی می‌کنم که چه جمعیتی به اینجا آمده است؟ احتمالاً خیلی‌ها چای نخورده‌اند، در مقابل بعضی‌ها هم بیش از یک چای خورده‌اند، اما با همین حساب و کتاب و اطلاعات داده‌شده به نظر می‌رسد کسانی که در یک شب خود را به میدان آزادی و «محرم شهر» رسانده‌اند بیش از ۱۵ هزار نفراند. شاید تا ۲۰ هزار نفر هم برسد. استقبال خوبی است!

پس از گشتی در کشتی، مسیرمان را از بین‌الحرمین به سمت کلاه خود حضرت عباس که در محل برگزاری برنامه‌های اصلی «محرم شهر» مستقر شده است، می‌کشیم. در این مسیر به جز فضایی که تداعی‌گر بین‌الحرمین است، چند بخش دیگر هم دیده می‌شود. در یکسو موکب حاج قاسم سلیمانی است و در سویی دیگر موکب دوست و رفیق‌اش ابومهدی المهندس به چشم می‌خورد. چند موکبی هم به نام شهدای امنیت مزین شده‌اند؛ شهید آرمان علی‌وردی و آن ماجرای جانسوز... روحش شاد.

موکب‌ها هم شلوغ است؛ گاهی فلافل می‌دهند و گاهی عدسی، اما آن چیزی که پرطرفدار است، چای و قهوه عراقی است که در موکب ابومهدی المهندس به مردم داده می‌شود. آن‌هایی که کربلا رفته‌اند و فضای پیاده‌روی اربعین را درک کرده‌اند به خوبی می‌دانند چای عراقی چه طعمی دارد و چگونه خستگی پیاده‌روی را از سلول به سلول جان آدمیزاد به در می‌کند! البته اگر چای عراقی اصل باشد با همان مزه تلخ و شکری که تا نیمه، لیوان کمر باریک را پر می‌کند!

برنامه‌های استیج با مداحی و سخنرانی و ذکر مصیبت ادامه دارد. هر شب یکی از مداح‌های معروف اجرای روضه‌خوانی دارد و سخنرانی نیز برپاست، اما آن بخشی که پرطرفدار است اجرای نمایش، تعزیه و نقالی است. به نظر می‌رسد در محرم شهر توجه ویژه‌ای به هنر‌های آیینی عاشورایی شده و سلیقه مخاطبان اقناع شده است.

در پشت استیج نیز چند غرفه‌ای به ارائه خدمات اجتماعی به مردم می‌پردازند. یک غرفه از بقیه شلوغ‌تر است و تقریباً می‌توان گفت چند صدمتری صف برایش تشکیل شده است؛ برای رفاه حال شهروندان، شعبه‌ای از اداره گذرنامه در میدان آزادی مستقر شده و خدمات مربوط به صدور گذرنامه زیارتی برای سفر به اربعین را به شهروندان ارائه می‌دهد.

به گفته سردار ذوالقدر، رییس پلیس گذرنامه فراجا، این غرفه هر شب تا ساعت ۲۲:۳۰ به شهروندان خدمات می‌دهد. ابتکار ویژه پلیس در این غرفه این است که تمدید گذرنامه در کمتر از یکی دو ساعت انجام شده و با کمترین هزینه گذرنامه زیارتی صادر می‌شود. اما مهم‌تر از همه این‌ها ارائه خدمات ویژه برای خروج از کشور بانوان و فرزندان زیر ۱۸ سال است. طبق قانون ایران، زنان متاهل و فرزندان زیر ۱۸ سال برای خروج از کشور نیاز به اجازه همسر و پدر دارند. این اتفاق شامل سفر اربعین هم می‌شود و کسانی که قصد سفر به عراق را دارند باید در دفترخانه این اذن را رسمی کنند، اما با ابتکار رخ داده در محرم شهر، با حضور همسر، رویت اسناد زوجیت توسط کارشناس مربوطه و امضای شوهر، دیگر نیازی به حضور در دفترخانه نیست و همین امضا به منزله اجازه خروج از کشور خواهد بود. شاید دلیل شلوغی این غرفه همین موضوع باشد.

در کنار غرفه گذرنامه بخش‌های دیگری نیز به چشم می‌خورد که خدماتی را به شهروندان ارائه می‌دهند. غرفه هلال احمر نیز تقریباً پرطرفدار است. در این غرفه علاوه بر آموزش کمک‌های اولیه اربعینی، پویش «مرهم زائر» نیز به شهروندان معرفی می‌شوند. در این پویش شهروندان می‌توانند دارو‌های اضافی در منزل خود را اهدا کرده تا در موکب‌های مستقر در پیاده‌روی اربعین تقدیم زائران شود. البته به گفته مسئول این غرفه دارو‌ها باید ۶ ماه تاریخ انقضا داشته باشند، در شرایط درست متناسب با نوع دارو نگهداری شده باشند و تاکنون مصرف نشده باشند. اصطلاحا آکبند باشند! در گوشه‌ای از غرفه هلال احمر نیز یک پزشک عمومی مستقر است و به صورت رایگان، شهروندان را ویزیت می‌کند.

عقربه‌ها روی هم سُر می‌خورند و ساعت حوالی ۱۰ شب را نشان می‌دهد. نزدیک به ۳-۴ ساعتی می‌شود که در میدان آزادی چرخ زده‌ایم و با "محرم شهر" دلمان محرمی شده است. در لابه‌لای تهیه گزارش‌مان با تعدادی از مردم هم مصاحبه گرفته‌ایم. خیلی‌شان هم نه تیپ و لباس حزب‌الهی دارند و نه طرز بیانشان شبیه به آن چیزی است که تصور می‌شود. تلنگری می‌خورم که کشتی نجات حسین برای همه جا دارد؛ به وسعت تاریخ، به قدمت بشریت. فرق ندارد چه لباسی به تن داریم، چگونه فکر می‌کنیم و طرفدار چه کسی هستیم؛ همین که عبارت «یا حسین» بر زبان‌مان جاری شد، سوار «سفینه النجاه» حسین شده‌ایم.

اکثر مردم از حس و حال معنوی حاکم بر میدان آزادی سخن می‌گویند و خوشحالند که میدان آزادی تبدیل به میدانی آیینی برای برگزاری چنین رویدادی شده است. حرف مشترک همه آن‌ها این است که با دیدن کشتی و کلاه خود و بین‌الحرمین نمادین در اینجا، دلشان هوای حسین (ع) کرده و به یاد سفرشان به کربلای معلی افتاده‌اند. در این بین چند قطره‌ای اشک و یکی دو بیت شعر و روضه هم مهمان‌مان می‌کنند. به ویژه آن‌هایی که تاکنون نتوانستند به کربلا بروند، دل پر آهی دارند و التماس دعا که آقا امسال ما را بطلبد. در دلم می‌گویم «حسین برادر کسی است که کریم اهل بیت نام دارد؛ مگر می‌شود چیزی از خاندان کرم خواست و نگرفت؟! حتماً می‌گیریم.»

مصطفی زیبایی‌نژاد را هم پیدا کرده‌ایم. مدیرکل فرهنگی شهرداری تهران که مسئول رویداد «محرم شهر» است و این برنامه با تلاش‌های او و تیمش در اینجا برپا شده است. یک حرفش خیلی به دلم می‌نشیند؛ جایی که می‌گوید: «دوست داشتیم مردم شهرمان اینجا بیایند و حال معنوی خوبی پیدا کنند.»

او درباره "محرم شهر" هم توضیح می‌دهد و می‌گوید: از حدود یکی دو ماه پیش ایده برگزاری مجموعه فعالیت‌هایی برای محرم در اداره کل فرهنگی شهرداری تهران مصوب شد و تصمیم گرفتیم کار جذاب هنری و دلنشینی را برای شهروندان تهرانی طراحی بکنیم تا در دهه سوم محرم که بسیاری از هیات برنامه عزاداری ندارند چراغ مجلس عزای سیدالشهدا را در شهر تهران روشن نگه داریم و آرام آرام فضا را برای آماده شدن جهت برگزاری باشکوه پیاده‌روی اربعین برگزار کنیم.

وی اضافه کرد: "محرم شهر" شامل کشتی سفینه النجاه است که در مساحت حدوداً ۳۰۰ متر مربع طراحی شد؛ مردم از این کشتی بازدید می‌کنند و قبل از اذان مغرب هیات‌های دانش‌آموزی روی عرشه کشتی اجرای برنامه دارند. علاوه براین، هر شب در خدمت گروه‌های سرود، تئاتر، نقالی و تعزیه هستیم و برنامه‌های فرهنگی هنری متنوعی در میدان آزادی تهران برگزار می‌شود. ذاکرین اهل بیت و سخنرانان شناخته شده تهران به اینجا می‌آیند و به اقامه عزا برای امام حسین علیه السلام می‌پردازند. این مراسمات از ساعت ۲۰ آغاز شده و تا ساعت ۲۳ ادامه دارد.

ساعت از ۲۲:۳۰ گذشته است و آرام آرام وسایل‌مان را جمع می‌کنیم که برگردیم. اواخرِ برنامهِ استیج است و به دعوت مجری برنامه همه به سمت حرم سیدالشهدا قرار می‌گیرند تا دعا کنند. چند بار عبارت «لبیک یا حسین» تکرار می‌شود و سلامی به سیدالشهدا داده می‌شود. سو سوی کشتی سفینه النجاه از دور به چشمم می‌آید. دلم دوباره می‌رود. در میانه میدان آزادی ایستاده‌ایم و این بار عبارت «آزادی» را به گونه دیگری درک می‌کنم. چه بسا دل‌هایی که همین‌جا از بند شیطان «آزاد» می‌شود تا به حسین (ع) بپیوندد. دست ادب بر سینه می‌گذارم. یک سو کشتی «سفینه النجاه» مرا یاد حرمش می‌اندازد و آن سوی میدان، کلاه خود حضرت عباس، حس امنیت را به یادم می‌آورد.

تهران امن است، چون هنوز اسم عباس بر زبان مردمش جاری است. برکت حتماً می‌آید، چون هنوزم در کوچه پس کوچه‌هایش، در دل خانه‌هایش و در قلب مردمش، پرچم «یا حسین» بالانشین است.

منبع: تسنیم

برچسب ها: بین الحرمین ، ایران
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.