تاریخ ایران پر از جنایتهای گروهک منافقین است. روح عمل این گروهک منفور که خیانت به وطن و هموطن است، بیش از خونهایی که به ناحق ریخته و میریزند، دل ایرانیان را به درد میآورد.
«دیگر وقت آن رسیده است که به ایران برویم. طرح عملیات بزرگی را کشیدهایم که در نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم میشود.» این از اولین جملات سخنرانی مسعود رجوی برای اعضای سازمان مجاهدین خلق، قبل از آغاز عملیاتی موسوم به «فروغ جاویدان» است. عملیاتی که درست چند روز بعد از حمله دوباره عراق به ایران پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ آغاز شده و ۵ مرداد سال ۱۳۶۷ به شهر اسلامآباد در غرب کرمانشاه رفتند و تمام مجروحین و حاضران در بیمارستان امام خمینی را به وحشیانهترین روشها به قتل رسانده و سپس اجساد آنها را در حیاط و داخل ساختمان بیمارستان به آتش کشیدند.
آنها برنامه ریزی کرده بودند بعد از قتل عام بیمارستان امام خمینی اسلامآباد و تصرف این شهر، بلافاصله دولت موقت را در کرمانشاه پایهریزی کرده و به سمت تهران حرکت کنند تا پیش از اینکه ایران سر بگرداند و نیروهای نظامی را بر سر راه آنها بفرستد، کار را تمام کنند. اما نیروهای مردمی شهر اسلامآباد و حومه آن، محاسبات منافقین را با داس و تبر خود به هم ریخته و به سراغ آنها رفتند. همین باعث شد منافقین شکست خورده و به عقب برگردند.
بعد از انجام عملیات نیز نمایشگاهی بر پا کردند و تصاویر کشتارهای خود در این بیمارستان را با افتخار به عنوان دستاوردهای سازمان مجاهدین در این عملیات شکستخورده به نمایش گذاشتند. مسعود رجوی اعلام کرد در این عملیات به نظامیهای بیمارستان یورش برده و سرداران و فرماندهان جنگی ایران را به قتل رساندیم. اما حقیقت چه بود؟
طبق آماری که از کشتگان بیمارستان اسلامآباد به دست آمده بیش از ۱۰ یا ۲۰ درصد آنها نظامی نبودند و حتی همانها هم بیشتر بسیجی و سرباز بودند، نه پاسداران و فرماندهان جنگی. بقیه آنها متشکل از پرستاران، پزشکان، خانوادهها، مردان غیر نظامی، زنان، کودکان و نوزادان بودند. نوزادانی که بدون هیچ گناهی زنده زنده سوزانده شده یا به وسیله گلولههایی که در بدن مردان تنومند جنگی حفرههای بزرگ ایجاد کرده و آنها را از پا میانداخت، کشته شده بودند. مادرانی که مرگ تدریجی و دردناک کودک یا نوزاد خود را جلوی چشم خود میدیدند، اما کاری جز فریاد و التماس به خدا و پرستاران و پزشکان نقش بر زمین شده، از دستشان برنمیآمد. کودکانی که پشت پدر و مادر مضطرب و وحشت زده خود پنهان میشدند تا منافقین متوجه آنان نشوند، اما دو صدای شلیک گلوله با صدای جیغ و داد والدینشان در هم پیچید و ابتدا پدر و سپس مادر بر زمین افتاد. صدای شلیک بعدی برای خود کودک بود.
ایران تراپی که پرستار جنگی و از شاهدان عینی این اتفاق بوده، تعریف میکند: «بعد از به آتش کشیدن بیمارستان، همه مجروحان و بیماران را به همراه کادر درمان به حیاط آوردند و اعدام کردند. همه بخشها ویران شده بود و درها و دیوارها اثر رگبار بر خود گرفته بودند.
اما امان از بخش نوزادان! همه تختهای کوچک سوخته بود، جنازهها بر این تختها مانده و بخش را آتش زده بودند. تمام نوزادان را با مادرانشان آتش زده بودند. مادرها پای تختها همگی به تکهای ذغال سیاه تبدیل شده و بچههای کوچک هم مثل عروسکهایی سوخته روی تختها جا خوش کرده بودند.
بیمارستان دیگر بیمارستان نبود، میدان جنگ بود. آنها سر جنسیت فرزند زنهای باردار با یکدیگر شرط بسته و سپس شکم او را میشکافتند و نوزاد او را بیرون میکشیدند.
برای آنها مهم نبود چه کسی نگهبان است، چه کسی مجروح و چه کسی مریض. از همه قشرها در میان سوختهها دیده میشد. آنها همه را آتش زده و به شهادت رسانده بودند.»
فتحالله حقیقی که پاسدار، رزمنده و جانباز عملیات مرصاد و یکی از کسانی است که برای کمک به بیمارستان امام خمینی رفته بودند، در این باره روایت میکند: «به سمت یکی از آمبولانسهایی که منافقین زده بودند، رفتم تا ببینم کسی در آن زنده است یا نه؛ داخل آمبولانس بچهای هنوز سینه مادر کشته شدهاش را به دهان گرفته بود.»
چطور یه آدم انقدر وحشی میشه