گرگ‌های گوسفندنما ۷-۸ روز بعد از بلوای خیابانی سی‌ام و سی و یکم خرداد ۱۳۶۰ اولین ضرب شَست را هم‌زمان نشان امام خمینی و جیمی کارتر دادند.

امروز هفتم تیر چهل و دومین سالروز انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در چهارراه سرچشمه تهران و به شهادت رسیدن آیت‌الله دکتر سید محمد بهشتی و ۷۲ نفر از کارگزاران انقلاب اسلامی در سال ۱۳۶۰ است.

با اعلام آغاز مبارزه توسط آیت‌الله سید روح‌الله موسوی خمینی رهبر نهضت اسلامی در سال ۱۳۴۱، بسیاری از دوستداران و پیروان ایشان ندایش را لبیک گفتند و خود را همراه ایشان کردند. از جمله شخصیت‌های تراز اول حوزه و دانشگاه که به صف انقلابیون پیوست، آیت‌الله دکتر سید محمد حسینی بهشتی بود.

او خود در خاطراتش از آن دوران این چنین یاد کرد: «در سال ۱۳۴۱ انقلاب اسلامی با رهبری امام و روحانیت نهادینه شد. شرکت فعال روحانیت، نقطه عطفی در تلاش‌های انقلابی مردم مسلمان ایران به وجود آورد من نیز در این جریان حضور داشتم تا این که در همان سال‌ها در قم به مناسبت تقویت پیوند دانش‌آموز و معلم و دانشجو و طلبه به ایجاد کانون دانش‌آموزان قم دست زدیم و مسئولیت مستقیم این کار را برادر و همکار و دوست عزیزم مرحوم شهید دکتر محمد مفتح ببه دست گرفتند. جلسات بسیار جالبی بود. هر هفته یکی از ما سخنرانی می‌کردیم و دوستانی از تهران می‌آمدند و گاهی مرحوم مطهری و گاهی مدرسان قم می‌آمدند.

در یک مسجد طلبه و دانش‌آموز و دانشجو و فرهنگی همه دور هم می‌نشستند و این در حقیقت نمونه دیگری از تلاش برای پیوند دانشجو و روحانی برای مبارزات و رشد دادن و گسترش دادن فرهنگ مبارزه و تبلیغ اسلام بود. این تلاش‌ها و کوشش‌ها بر رژیم گران آمد و در زمستان سال ۱۳۴۲ من را ناچار کردند از قم خارج و به تهران بیایم. به تهران آمدم و در ادامه کار‌ها با گروه‌های مبارز از نزدیک رابطه گرفتم.

با جمعیت هیات‌های مؤتلفه رابطه فعال و سازمان یافته‌ای داشتیم و در همین جمعیت‌ها بود که به پیشنهاد شورای مرکزی، امام خمینی یک گروه چهار نفری به عنوان شورای فقهی و سیاسی تعیین کردند: مرحوم آقای مطهری، بنده، آقای انواری و آقای مولایی. در همان سال‌ها به این فکر افتادیم تا با دوستان کتاب تعلیمات دینی مدارس را که امکانی برای تغییرش فراهم آمده بود دور از دخالت دستگاه‌های جهنمی رژیم بنویسیم و توانستیم این کار را در سلسله جلساتی پایه‌گذاری کنیم. پایه برنامه جدید و کتاب‌های جدید تعلیمات دینی با همکاری آقای دکتر باهنر و آقای دکتر غفوری و آقای برقعی و بعضی از دوستان، آقای رضی شیرازی که مدت کمی با ما همکاری داشتند و برخی دیگر مانند مرحوم آقای روزبه که نقش مؤثری داشتند، فراهم شد.

سال ۱۳۴۱ اگر اشتباه نکرده باشم، ۴۱ یا اوایل ۴۲ بود در جشن مبعثی که دانشجویان دانشگاه تهران در امیرآباد در سالن غذاخوری برگزار کرده بودند، از من دعوت کردند تا سخنرانی کنم. در این سخنرانی موضوعی را به عنوان مبارزه با تحریف که یکی از هدف‌های بعثت است، مطرح کردم. در این سخنرانی طرح یک کار تحقیقاتی اسلامی را ارائه کردم که آن سخنرانی بعد‌ها در نشریه مکتب تشیع چاپ شد. مرحوم حنیف نژاد و چند تای دیگر از دانشجویان که از قم آمده بودند، و عده‌ای دیگر از طلاب جوان که آن‌جا بودند، اصرار کردند که این کار تحقیقاتی آغاز بشود. در پاییز همان سال ما کار تحقیقاتی را با شرکت عده‌ای از فضلا در زمینه حکومت در اسلام آغاز کردیم.

ما همواره به مسئله سامان دادن به اندیشه حکومت اسلامی و مشخص کردن نظام اسلامی علاقه‌مند بودیم و این را به صورت یک کار تحقیقاتی آغاز کردیم. این کار‌های مختلف بود که به حکومت گران آمد و من را ناچار کردند به تهران بیایم؛ که در تهران نیز آن همکاری را با قم ادامه می‌دادیم. بعد از چند ماه، فشار دستگاه کم شد. باز گاهی آمد و شد می‌کردیم، هم برای مدرسه حقانی و هم برای همین جلسات حکومت در اسلام که البته بعد‌ها ساواک این‌ها را گرفت و دوستان ما را تار و مار کرد.

در سال ۱۳۴۳ که تهران بودم و سخت مشغول این برنامه‌های گوناگون، مسلمان‌های هامبورگ به مناسبت تأسیس مسجد هامبورگ که به دست مرحوم آیت الله بروجردی صورت گرفته بود، به مراجع فشار آورده بودند که، چون مرحوم محققی به ایران آمده بودند، باید یک روحانی دیگر به آنجا برود. این فشار‌ها متوجه آیت الله میلانی و آیت الله خوانساری شده بود و آیت الله حائری و آیت الله میلانی به بنده اصرار کردند که باید به آن‌جا بروید. آقایان دیگر هم اصرار می‌کردند، از طرفی دیگر، چون شاخه نظامی هیات‌های مؤتلفه تصویب کرده بودند که منصور را اعدام کنند و بعد از اعدام انقلابی منصور، پرونده دنبال شد؛ اسم بنده هم در آن پرونده بود.

دوستان فکر می‌کردند که به یک صورتی من را از ایران خارج کنند تا خارج از کشور مشغول فعالیت‌هایی باشم. وقتی این دعوت پیش آمد، به نظر دوستان رسید که این زمینه خوبی است که بنده بروم و آن‌جا مشغول فعالیت بشوم. البته خودم ترجیح می‌دادم که در ایران بمانم. می‌گفتم که هر مشکلی که پیش بیاید، اشکالی ندارد. ولی دوستان عقیده داشتند که بروم خارج بهتر است. مشکل من گذرنامه بود که به من نمی‌دادند، ولی دوستان گفتند از طریق آیت الله خوانساری می‌شود گذرنامه را گرفت و در آن موقع این گونه کار‌ها از طریق ایشان حل می‌شد و آیت الله خوانساری اقدام کردند و گذرنامه را گرفتند.»

دکتر بهشتی طی سال‌های ۱۳۴۳ تا ۱۳۴۸ علاوه بر بنیانگذاری هسته اولیه اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان فارسی زبان هامبورگ و مرکز اسلامی هامبورگ به کشور‌های سوریه، لبنان، ترکیه و عراق سفر کرد. او با امام موسی صدر در لبنان و سید روح‌الله موسوی خمینی که در تبعید در عراق به سر می‌برد، دیدار و گفتگو کرد.

ایشان سال ۱۳۴۹ به ایران برگشت و برنامه‌ریزی و تهیه کتاب‌های درسی علوم دینی در نظام آموزش و پرورش را پی‌ریزی کرد. او در سال ۱۳۵۵ با سازماندهی حوزه‌های علمیه، هسته اولیه مشارکت سیاسی طلاب و روحانی‌های علوم دینی را در سال ۱۳۵۵ بنیان گذاشت و ثمر اقدام او در سال ۱۳۵۶ با تاسیس جامعه روحانیت مبارز به بار نشست.

بهشتی یک سال و ۱۲ روز بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و حدود چهار ماه بعد از استعفای دولت موقت در تاریخ ۱۳ آبان ۱۳۵۸، با حکم امام خمینی رییس دیوانعالی کشور شد.

امام امت در تاریخ چهارم اسفند ۱۳۵۸ به طور همزمان حکم آیت‌الله سید عبدالکریم موسوی اردبیلی برای پست دادستانی کل کشور و حکم آیت‌الله دکتر سید محمد حسینی بهشتی برای پست ریاست دیوانعالی کشور را صادر کردند.

کینه‌توزی

اما آیت‌الله بهشتی همواره از سوی دو قشر مورد حسادت و نفرت بود. او همواره مورد کینه‌توزی چپی‌ها، رقبا، قشری‌ها و تندرو‌های داخلی به خصوص از پس از اطلاع از نزدیکی صمیمانه او به امام امت و به عضویت درآمدنش توسط امام در شورای انقلاب اسلامی در تاریخ ۲۲ دی ۱۳۵۷.

اما دکترِ آیت‌الله از سوی دشمنان انقلاب به خصوص اعضای سازمان مجاهدین خلق که به دلیل گذاشتن ریش و بستن دکمه زیر گردن پیراهن به نماد تظاهر به دین‌داری شناخته شدند و از سوی مردم به چشم خائن و منافق نامیده شدند نیز به انواع اتهامات، افترا‌ها و تهمت‌ها متهم شد و دست آخر وقتی در میدان منطق و استدلال نتوانستند حریفش شوند، او را در نشست حزب جمهوری اسلامی غافل‌گیر کردند و در مرگ دسته جمعی او و سایر اعضای حزب که عمدتا از مقامات دولت و مجلس و قوه قضاییه بودند، به شهادت رساندند.

تولد حزب جمهوری اسلامی

یکی از دوراندیشی‌های امام خمینی شناسایی یاران انقلاب بود. ایشان با دو بار پیشنهاد تاسیس حزب که توسط برخی یاران انقلاب مطرح شد مخالفت کردند. پیشنهاد تاسیس حزب قبل از انقلاب، یک بار توسط آیت‌الله سید حسن طاهری خرم‌آبادی در زمان تبعید امام امت به نجف و بار دوم توسط آیت‌الله دکتر مرتضی مطهری در زمان تبعید امام به نوفل‌لوشاتوی فرانسه مطرح شد که امام در هر دو بار با آن مخالفت کردند. سومین درخواست برای تاسیس حزب، اما بعد از پیروزی انقلاب و استقرار نظام اسلامی در ایران توسط آیت‌الله اکبر هاشمی رفسنجانی مطرح شد.

او برای قانع کردن امام خمینی اجماع و پیروزی تشکیلاتی جبهه ملی برای در دست گرفتن دولت موقت، پیروزی سید ابوالحسن بنی‌صدر در نخستین انتخابات ریاست جمهوری ایران و راهیابی ملی‌گرا‌ها به اولین دوره مجلس شورای اسلامی را مورد استدلال قرار داد و به این طریق موفق شد موافقت امام با تشکیل حزب توسط انقلابیون را جلب کند.

آیت‌الله اکبر هاشمی رفسنجانی در کتاب امام خمینی به روایت آیت‌الله اکبر هاشمی رفسنجانی از خاطراتش از نظر امام خمینی درباره تشکیل حزب در دوره پهلوی این گونه نوشت: «درباره مخالفت امام با تشکیل حزب باید بگویم زمانی که ایشان در نجف بودند، ما پیشنهاد تحزب را به واسطه آقای طاهری خرم‌آبادی به ایشان دادیم و امام مخالفت کردند.»

چند سال بعد و در دوره اقامت امام در نوفل‌لوشاتو، یاران انقلاب بار دیگر درخواست تشکیل حزب را از طریق آیت‌الله دکتر مرتضی مطهری به امام دادند، اما امام این بار هم با این درخواست مخالفت کردند.

آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، استدلال امام خمینی در مخالفت با تشکیل حزب توسط نیرو‌های انقلاب در دوران پهلوی را این گونه روایت کرد: «بعد‌ها از ایشان شنیدیم که اگر تحزب داشتید، خیلی زود لو می‌رفتید و متلاشی می‌شدید.».

اما دوست‌داران و یاران انقلاب یک هفته بعد از اعلام پیروزی نظام جدید سیاسی در ایران این درخواست را که حالا ۱۶ سال از مطرح شدن اولیه‌اش می‌گذشت برای بار سوم به امام امت دادند و این بار موفق به جلب نظر ایشان شدند.

آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در کتاب خاطراتش، تعریف کرد: «وقتی امام به ایران آمدند و بعد از تشکیل دولت موقت، من خدمت ایشان رفتم، بحث تحزب را با ایشان شروع کردم و گفتم: «دیدید که نهضت آزادی با تحزب نیم‌بند خود، دولت را تشکیل داد و نیرو‌های خط امامی هیچ تشکلی ندارند؟» ایشان کمی فکر کردند و قبول کردند. «گفتم خوب است با تأیید شما این کار را شروع کنیم.» ایشان در جواب من گفتند: «حزب یک موجود تدریجی است. الان که شما هستید، مطمئن هستم، اما چه می‌دانم که دو سال دیگر، چه اتفاقی می‌افتد و چه کسانی حزب را اداره می‌کنند، بنابراین من نمی‌توانم موجودی را که هر روز ممکن است عوض شود، تأیید کنم.» بعدا هم حرف دیگری درباره تحزب از امام شنیدم که گفتند: «در تاریخ ایران احزاب خیلی تأثیرگذار نبودند و ما خیری از احزاب در ایران ندیدیم.»

این هم جزو حرف‌های ایشان بود. گفتند: «انسان‌هایی که به حزب می‌آیند سیاسی هستند و دنبال سیاسی کاری می‌روند.» برای ایشان خیلی گوارا نبود که ما این کار‌ها را بکنیم.

‌نکته دیگری که درباره تحزب از ایشان شنیدیم، این بود که «حزب به هر حال، بخشی از جامعه را با خود دارد و افرادی که باید حالت پدری و تأثیر گذاری بر کل جامعه داشته باشند، نباید رقیب بخش‌های دیگر جامعه بشوند.»، ولی وقتی استدلالم را درباره تشکیل دولت موقت گفتم که ما به خاطر نداشتن تشکیلات، نتوانستیم با استفاده از نیرو‌های خالصی که ایشان می‌شناختند دولت تشکیل بدهیم، پذیرفتند.

من از طرف رفقا مامور شده بودم که با امام بحث جدی کنم. بعد از چند دقیقه‌ای که صحبت کردیم، پذیرفتند و گفتند: «بروید تشکیل بدهید.» بعدا هم به صور مختلف تایید کردند و حتی پول دادند و بالاتر از اینها، اجازه فرمودند سهم امام برای هزینه‌های فرهنگی و تربیتی حزب صرف شود.»

مجوز امام زمینه‌ساز تولد حزب جمهوری اسلامی در تاریخ یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۵۷ شد و آیت‌الله سید محمد حسینی بهشتی به اتفاق محمدجواد باهنر، سید علی خامنه‌ای، سید عبدالکریم موسوی اردبیلی و اکبر هاشمی رفسنجانی به عنوان اعضای موسس حزب جمهوری اسلامی را تاسیس کردند.

شورای مرکزی حزب به دبیرکلی دکتر سید محمد حسینی بهشتی و با حضور سید حسن آیت، اسدالله بادامچیان، عبدالله جاسبی، میرحسین موسوی، مهدی کروبی، حبیب‌الله عسگراولادی، سید محمود کاشانی، حاج مهدی عراقی و علی درخشان تاسیس شد و اساسنامه خود را در ۴۴ ماده و پنج تبصره در اولین کنگره سراسری حزب به تصویب رساندند.

نقشه تروریست‌ها

سعید شاهسوندی از اعضای اصلی و سابقه‌دار سازمان منافقین و از همرزمان محمدرضا کلاهی در این سازمان که در سال ۱۳۶۷ از این گروهک تروریستی جدا شد، سال‌ها بعد از جنایت هفتم تیر ۱۳۶۰ به تشریح نقشه انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی پرداخت.

او گفت: «شامگاه هفت تیر، اولین و بزرگ‌ترین عمل مسلحانه سازمان مجاهدین خلق علیه جمهوری اسلامی رقم خورد. «انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی.

شب عملیات، علی زرکش، علیرضا معدنچی، احمد شادبختی و همسرش، محمدعلی جابرزاده انصاری، من و همسرم همگی از اعضای سازمان در خانه‌ای مخفی در اول اتوبان عباس‌آباد حضور داشتیم. زرکش خبر عملیات را به تعدادی از ما داد و گفت: «امشب منتظر یک خبر هستیم. امشب بشین پشت دستگاه صامت و منتظر یک خبر باش» ما از طریق دستگاه شنود بی‌سیم پاسداران و کمیته‌ها به‌گوش بودیم. وقتی ما خبر را شنیدیم، از انفجارات و شنود‌هایی که می‌آمد، فهمیدیم که داستان چیست.

شاخص پیروزی عملیات کشته شدن آیت‌الله بهشتی بود. بمب در زیر تریبون سخنرانی ایشان کار گذاشته شده بود. ساعت ۹ شب انفجار صورت گرفت. شدت موج انفجار و کهنه بودن ساختمان باعث فرو ریختن سقف و ریزش آوار بود. بیشترین تلفات نیز ناشی از ریزش آوار بود.

با انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و کشته و مجروح شدن صد‌ها نفر از مقامات عالی‌رتبه، سیکل معیوب و دایره شیطانی خشونت و خشونت متقابل بسته شد. درست در فردای هفتم تیر، من و سه نفر دیگر به عنوان گروه موسس «رادیو مجاهد» بنا به دعوت دکتر قاسملو عازم دفتر سیاسی حزب دموکرات کردستان شدیم. چند هفته بعد فردی به جمع ما پیوست. ظاهری نجیب و آرام و روحیه‌ای تشکیلاتی و اجرایی داشت.

هویت او برای همه مشخص نبود. او با نام تشکیلاتی «کریم رادیو» در بخش فنی رادیو مجاهد سازماندهی شد. او کسی جز «محمدرضا کلاهی» عامل انفجار هفتم تیر نبود. آخرین شنیده‌های من در مورد او این است که در روند تحولات ایدئولوژیکی درون سازمان مجاهدین خلق، مساله‌دار شد و حتی شنیدم که از سازمان کناره گرفته و در حاشیه است.»

بدن‌های پاره پاره

مجمع عمومی حزب جمهوری اسلامی به دبیرکلی دکتر سید محمد بهشتی راس ساعت ۲۰:۳۰ هفتم تیر ۱۳۶۰ در سالن اجتماعات دفتر حزب واقع در چهارراه سرچشمه تهران چهارراهی نزدیک میدان بهارستان، مدرسه شهید مطهری و ساختمان مجلس شورای اسلامی با موضوع شرایط اقتصادی و تورمی کشور تشکیل شد.

دکتر بهشتی دقایقی پس از آغاز جلسه حزب مشغول پاسخ به سوالات حاضران و مسائل روز شد. با جدی شدن سخنان سوال‌کنندگان به پیشنهاد برخی اعضای حزب دستورکار مجمع تغییر کرد. با موافقت اکثریت حاضران بررسی دلایل مجلس شورای اسلامی برای رای به عدم کفایت سیاسی سید ابوالحسن بنی‌صدر و عزل او از ریاست جمهوری که با حکم امام خمینی از اول تیر از ریاست جمهوری عزل شد، جایگزین دستورکار قبلی شد.

در میان اعضای حاضر در مجمع عمومی ۲۷ نماینده مجلس، چهار وزیر دولت موقت حجت‌الاسلام محمدرضا مهدوی‌کنی و ۱۲ معاون وزیر حضور داشتند. علاوه بر این افراد ۲۹ نفر دیگر از اعضای روحانی و غیرروحانی حزب و کارکنان دفتر حزب هم حضور داشتند که پس از انفجار دو بمب در ساعت ۲۱ همه آنان به شهادت رسیدند.

بمب‌گذار شخصی به نام محمدرضا کلاهی با چهره‌ای مظلوم، صورتی با محاسن بلند و از کارکنان دفتر حزب جمهوری اسلامی بود که بعدا مشخص شد از نیرو‌های نفوذی سازمان منافقین در دفتر نخست‌وزیری و حزب جمهوری اسلامی است. او دو بمب کنترل شده یکی زیر میکروفن جلوی سید محمد بهشتی و دیگری داخل ساکی بزرگ در کنار ستونی با تیرک چوبی کار گذاشت و از سالن خارج شد.

خاطرات شهدای زنده حزب

آیت‌الله علی‌اصغر باغانی نماینده مردم سبزوار در اولین دوره مجلس شورای اسلامی که خود در مجمع عمومی حزب حضور داشت و از نزدیک انفجار بمب را احساس کرد در خاطره‌ای انفجار دفتر حزب، گفت: «موضوع نشست حزب مساله تورم بود که به تناسب موضوع، حسین کاظم‌پور اردبیلی وزیر وقت بازرگانی به ایراد سخن پرداخت، اما برخی پیشنهاد کردند با توجه به عزل بنی‌صدر از مقام ریاست جمهوری، خوب است مساله ریاست جمهوری و انتخاب دومین رییس‌جمهور کشور به بحث و تبادل نظر گذاشته شود.

پس از این سخن، شهید مظلوم آیت‌الله بهشتی، گفت: «در این صورت باید رای‌گیری شود و چنانچه اکثریت حاضر به تغییر موضوع جلسه شدند دستور جلسه را تغییر می‌دهیم». همین طور هم شد و با رای‌گیری که انجام شد، اکثریت نظر دادند تا به موضوع انتخابات ریاست جمهوری پرداخته شود.

یکی از حاضران پیشنهاد داد خودِ آیت‌الله بهشتی مشروع را شروع کنند. ایشان هم پس از قرار گرفتن در جایگاه در حالی بیان این جمله بودند که «این مساله خیلی حائز اهمیت است بنابراین حاضران نیز باید نظرات و دیدگاه‌های‌شان را بیان کنند». ایشان در ادامه فرمود: «برادران، انتخابات ریاست‌جمهوری خیلی مهم است و شما باید دقت کنید... د.»

بهشتی در حال بیان این جملات بود که ناگهان نور زرد رنگی جلوی چشمم را گرفت و دو ثانیه هم طول نکشید که همه جا تاریک شد. به علت شدت انفجار ابتدا نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده و نمی‌توانستم تکان بخورم. بعد از گذشت چند دقیقه، ناله برخی افراد به گوشم رسید و متوجه جنایت شدم. بر اثر شدت اصابت آوار، پیشانیم شکسته و خون زیادی ازم جاری بود در عین حال پرده گوش چپم پاره شد و محاسن صورتم بر اثر شدت آتش‌سوزی، سوخت.»

دومین خاطره

حجت‌الاسلام مسیح مهاجری دیگر عضو حزب جمهوری که در حادثه انفجار دفتر حزب به شهادت نرسید در خاطراه‌ای که در مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت شد، گفت: «روز هفتم تیر سه جلسه برگزار شد. یکی جلسه هیأت اجرایی بود که عصر برگزار شد. بعد از آن تا مغرب جلسه شورای مرکزی تشکیل و بعد از نماز مغرب و عشا جلسه حزب با مسوولین سه قوه برگزار شد که همین سومین جلسه بود که منفجر شد و این فاجعه هفتم تیر در این جلسه بوجود آمد.

بعد از نماز مغرب و عشاء جلسه سوم تشکیل شد. جلسه سوم همان جلسه سالن اجتماعات بود که مسوولان حزب و قوای سه گانه معمولا هر هفته شب‌های دوشنبه تشکیل می‌دادند. موضوع جلسه تورم بود، ولی وقتی آقای بهشتی وارد جلسه شدند پیشنهاد شد که تورم را کنار بگذارند و درباره تعیین نامزد حزب جمهوری اسلامی برای انتخابات ریاست جمهوری بعد از برکناری بنی‌صدر صحبت شود.

من، آقای درخشان و آقای صادق‌اسلامی وارد جلسه شدیم که این دو نفر شهید شدند و من مجروح شدم. وقتی وارد جلسه شدیم آقای بهشتی مقداری از صحبت‌هایشان را کرده بودند.

آخرین جمله‌ای که بنده بعد از نشستن بر صندلی از آقای بهشتی شنیدم این بود که «این بار ما باید کاری کنیم که یک مهره آمریکایی رییس‌جمهور نشود.» بعد از این جمله همه چیز تیره و تار شد و دفتر حزب منفجر شد و ایشان همان لحظه به شهادت رسیدند.

بعد انفجار سقف ساختمان حزب پایین آمد و عده‌ای از حاضران زیر آوار سقف به شهادت رسیدند. یک مقدار هم ترکش‌ها از جمله ترکشی که آمد به طرف آخر سالن و به من خورد، قسمت چپ صورتم را متلاشی کرد و چشم چپم را از بین برد و بعضی‌های دیگر با همین ترکش‌ها یا زخمی شدند یا به شهادت رسیدند.

صدا زیاد بود یعنی بمب علاوه بر اینکه ترکش داشت صوتی هم بود یعنی قوی بود. صدا و لرزه ایجاد کرده بود. ساختمان هم ضعیف بود. قدیمی بود. سقف فرو ریخت. تکه‌ای از سقف به آقای جواد سرافراز خورد و ایشان شهید شد. مقداری از آوار هم روی من ریخته بود، اما گردن و سرم قدری آزاد بود، ولی تا گردن و دست‌ها زیر آوار بودم.... بعد از رسیدن امدادرسان‌ها از هوش رفتم، اما نمی‌دانم چه مدت طول کشید. شاید نیم ساعتی طول کشید. به محض به هوش آمدن و شنیدن صدای اطرافم شروع به سر و صدا کردم و به این شکل بنده را از زیر آوار نجات دادند.... از آنان پرسیدم آقای بهشتی چه شدند؟ آن‌ها نمی‌دانستند که آقای بهشتی اینجاست. با حالت ناراحت کننده‌ای پرسیدند مگر آقای بهشتی هم اینجا بود؟ گفتم بله با دستم اشاره کردم به آن طرفی که فکر می‌کردم آقای بهشتی آنجا هستند. آن‌ها بر سرشان زدند و آه و ناله کردند و به همان طرفی که من اشاره کردم رفتند و بعد از مدتی سراغ من آمدند و بقیه آوار را کنار زدند و من را نجات دادند.

بنده را به حیاط حزب که ماشین آمبولانس آنجا بود بردند و داخل آمبولانس گذاشتند. صدای دکتر شیبانی را می‌شنیدم که می‌گفت: «به بیمارستان فیروزگر ببریدش».

حجت‌الاسلام محمد محمدی ری‌شهری، اولین وزیر اطلاعات کشورمان در کتاب خاطراتش ضمن تشریح جزییات جنابت هفتم تیر ۱۳۶۰ به تشریح سابقه محمدرضا کلاهی پرداخت و نوشت: «محمدرضا کلاهی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ به سازمان منافقین پیوست. ابتدا در انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه علم و صنعت و پس از مدتی با خط‌دهی سازمان از انجمن اظهار بریدگی کرد ضمن این که در همان مقطع با سازمان ارتباط تنگاتنگی داشت.

به عنوان پاسدار کمیته انقلاب اسلامی، ولی عصر تهران واقع در خیابان پاستور، شروع به فعالیت و به‌تدریج با هدایت منافقین، وارد حزب جمهوری اسلامی شد.

کلاهی از تاریخ اول آذر ۱۳۵۹ در منزل شخصیِ فردی به نام سعید عباس مودب‌صفت به عنوان مستأجر و به صورت انفرادی زندگی می‌کرد و بعضا افرادی را نیز با خود به منزل می‌آورد. وی ساعت ۷ صبح از خانه خارج و حدود ۸ شب به خانه بر می‌گشت و در رفت و آمد، بسیار محتاط بود و مرتبا خودش را چک می‌کرد حتی برای رفتن به دستشویی، درِ اتاق خودش را قفل می‌کرد.

وی چند روز قبل از انفجار دفتر حزب، کیف سامسونت خود را عوض کرد و یک کیف بزرگ را با خودش حمل کرد و، چون رفت و آمدش به حزب در طول روز زیاد بود کمتر مورد بازرسی قرار می‌گرفت. کلاهی پس از انفجار حزب جمهوری اسلامی، متواری و در خانه‌های تیمی منافقین مخفی و نهایتا توسط عوامل مجاهدین خلق از مرز غربی کشور به عراق منتقل شد. در مقطعی که وی در ایران مخفی بود، گزارش‌های متعددی مبنی بر محل اختفای وی در مناطقی از جمله جاده چالوس، روستای سیاه‌بیشه و قلعه میرفتاح در اطراف همدان، واصل که با مراجعه تیم‌های عملیاتی، نتیجه‌ای حاصل نشد.

گفته می‌شود کلاهی در سال ۱۳۷۰ نسبت به سازمان منافقین مسئله‌دار شد و پس از جدایی از سازمان در سال ۱۳۷۲ از عراق به آلمان فرار کرد.»

سال‌ها بعد از این خاطره، استف بلاک، وزیر وقت امور خارجه هلند در سال ۱۳۹۷ در نامه‌ای به پارلمان هلند نوشت: «کلاهی در سال ۲۰۱۵ در منطقه المیره هلند کشته شده است.»

منبع : ایسنا

برچسب ها: شهید بهشتی ، منافقین
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۳:۰۲ ۰۸ تير ۱۴۰۲
درس عبرتی شد برای ما و آیندگان. خدایا از نفاق به تو پناه می بریم