نظم در حال تغییر منطقه به نوعی تعبیر صحبتهای رهبر معظم انقلاب در سالهای پایانی دهه هفتاد شمسی، درخصوص اتحاد کشورهای مسلمان در برابر دشمنان اصلی یعنی رژیم صهیونیستی است. ایشان در جریان دیدار با مهمانان کنفرانس وحدت اسلامی گفتند: «وقتِ آن رسیده است که دنیای اسلام به خود آید و اسلام را به عنوان صراط المستقیم الهی و راه نجات انتخاب کند و در آن، با استحکام قدم بردارد. وقت آن رسیده است که دنیای اسلام، اتّحاد خود را حفظ کند و در مقابل دشمن مشترکی که همه گروههای اسلامی، آسیب آن دشمن را دیدهاند - یعنی استکبار و صهیونیسم - به طور متّحد بایستد، شعارهای واحدی بدهد، تبلیغ واحدی بکند و راه واحدی را بپیماید.»
«انرژی» و موقعیت ممتاز «ژئوپلیتیکی» منطقه غرب آسیا دو عنصر کلیدی در فرآیند توجه و حضور قدرتهای جهانی در این منطقه مهم است. در جریان تغییر نظم جهانی از جهان «یک- چند قطبی» به جهان «چند قطبی» (بدون حضور هژمون مسلط) همچنان این دو متغییر فوق از جایگاهی ویژه در سیاست خارجی قدرتهای بزرگ برخوردارند. در دوران «گذار» آمریکا برای افزایش حضور در نزدیک مرزهای رقیب اصلی خود یعنی چین، در سیاست خاورمیانهای خود تجدید نظر اساسی انجام داده است.
«برونسپاری مسئولیت» و «حضور هوشمند» دو راهبرد جدید کاخ سفید برای حفظ منافع و ارتقا جایگاه این کشور در نظم جدید خاورمیانه است. چالش اصلی واشنگتن برای اجرای این سیاست جلوگیری از ایجاد «خلاء قدرت» در برابر رقبای جهانی یا قدرتهای منطقهای همچون ایران و ترکیه ارزیابی میشود. در جریان سفر جو بایدن به منطقه غرب آسیا، وی صریحاً اعلام کرد اجازه نخواهد داد تا خلاء قدرتی به نفع چین، روسیه و ایران ایجاد شود.
برهمین اساس واشنگتن برای حل مهمترین چالش این کشور در منطقه یعنی ایران و محور مقاومت تصمیم گرفت تا میان رژیم صهیونیستی و کشورهای عربی نوعی بلوک واحد سیاسی، امنیتی و اقتصادی ایجاد کند. «صلح آبراهام» و نشستهای امنیتی «النقب» دو سازوکار اصلی واشنگتن برای ایجاد بلوک پدافندی- آفندی در برابر محور مقاومت است؛ لکن نوع کنشگری و اظهارات دیپلماتیک کشورهای عربی همچون پادشاهی سعودی، مصر و امارات نشان از عدم تمایل این قدرتها برای قرار گرفتن در کنار اسرائیل در جبههای ضدایرانی دارد. تغییر جهت قطبنمای اعضای بلوک محافظهکار سنی به سمت تهران نشان دهنده شکست برنامه آمریکا برای ایجاد چرخه بحران و خشونت در میان کشورهای مسلمان است. برهمین اساس در ادامه این یادداشت سعی خواهیم کرد تا به این سوال پاسخ دهیم که چرا آمریکا در روند ایجاد جبهه ضدایرانی در میان کشورهای عربی شکست خورده است؟
انتقال قدرت از غرب به شرق
پس از فروپاشی شوروی و سقوط دیوار برلین، بسیاری از استراتژیستهای غربی سخن از جهان «تک قطبی» میکردند که در آن کشورهای حوزه یوروآتلانتیک به رهبری آمریکا تنها قدرت وضع کننده «نظم» در محیط آنارشیک بینالمللی شناخته میشدند. با وقوع بحران مالی سال ۲۰۰۸، خیز ژئوپلیتیکی روسیه در منطقه اوراسیا، رشد چشمگیر تولید ناخالص داخلی چین و عقبنشینی آمریکا از عراق و افغانستان حامل این پیام برای خاورمیانه عربی بود که دیگر نباید تمام تخم مرغهای خود را در سبد غرب گذاشته و باید همزمان با تغییرات جهانی به سمت گسترش راهبردی با سایر قدرتهای نوظهور همچون چین، هند، آفریقای جنوبی و ژاپن حرکت کنند. به عبارت دیگر کشورهای عربی به دنبل تعریف نوعی ازدواج «اسلامی» نه «کاتولیکی» در تنظیم روابط با قدرتهای جهانی هستند.
دولتهای منطقه با درک تقسیم «قدرت» میان قطبهای منطقهای و فرامنطقهای نوعی سیاست «موازنه مثبت» را دنبال میکنند که براساس آن با تمام بازیگران ملی، فروملی یا فراملی در دایره همکاری یا رقابت قرار میگیرند. این کشورها با درک واقعگرایانه نسبت به جهان مبتنی بر چندجانبهگرایانه به دنبال فاصله گرفتن از مدار آمریکا و تنظیم روابط با سایر بلوکهای قدرت هستند. به عنوان مثال پادشاهی عربی سعودی برای شکست بنبست ۷ ساله در روابط با ایران اینبار به سراغ پاریس، لندن یا واشنگتن نمیرود بلکه با واسطه قراردادن شیء جینگ پینگ، رئیسجمهور چین مسیر عادیسازی روابط دیپلماتیک و حل پروندههای منطقهای با تهرن را دنبال میکند. حال وزرای خارجه ایران و چین در پکن با یکدیگر دیدار کرده و مکرون از این اقدام چین قدردانی میکند!
قدرت مقاومت و اجتنابناپذیری صلح
دومین متغییر تأثیرگذار در شکست پروژه ایجاد بلوک ضدایرانی در جهان عرب، قدرت «مقاومت» در میدان نبرد بوده است. طی یک دهه گذشته تجربه تنش در سوریه، عراق، یمن و فلسطین نشان از دست بالای نیروهای وابسته به محور مقاومت در برابر هرگونه توطئه آمریکایی- صهیونیستی دارد. واشنگتن به همراه تلآویو قصد داشت تا از دل جنگهای نیابتی و ناآرامیهای عربی، طرح «خاورمیانه جدید» را عملیاتی کرده و ژئوپلیتیک منطقه را به نفع صهیونیستها تغییر دهند، اما ایستادگی مقاومت منجر به شکست این طرح شد.
روند فرسایشی بحرانهای منطقه و پیشروی گامبهگام مقاومت در میدان نبرد سبب شد تا کشورهای عربی به جای استمرار تنش با ایران، گزینه صلح و بهبود روابط با تهران را انتخاب کنند. کنش عقلانی دستگاه دیپلماسی عربی نشان دهنده این نکته است که کشورهای منطقه با درس گرفتن از تجربه اوکراین، افغانستان و یمن به درستی این موضوع را فهمیدند که تأمین امنیت کشورهای غرب آسیا تنها باید در سازوکار مشترک و درون منطقهای دنبال شود. به عبارت دیگر آمریکا تنها در مقام کلام و موضعگیری دیپلماتیک ضامن امنیت کشورهای عربی، اما در لحظه جنگ فاقد کارایی لازم در برابر حملات موشکی- پهپادی است.
ایجاد خاورمیانه متحد در معادلات نوین جهانی
با روی کارآمدن تیم «بایدن- هریس» در کاخ سفید دولتهای عرب منطقه سیاست «رئالیسم تهاجمی» را کنار گذاشته و به سمت راهبرد «تنشزدایی؛ مبتنی بر همکاری استراتژیک» با تمام بازیگران کلیدی حرکت کردند. نقطه آغاز دوران جدید نشست العلاء در پادشاهی سعودی و رفع تحریمهای قطر بود. روند عادی سازی میان محور اخوانی و بلوک محافظهکار سنی با بهبود روابط میان ترکیه با سعودی، امارات و مصر وارد مرحله جدیدی شد. تشدید مذاکرات امنیتی بغداد و در نهایت امضا توافق پکن میان تهران- ریاض سبب آب شدن یخ روابط میان محور مقاومت با یکی از مهمترین کشورهای حوزه خلیج فارس و جهان عرب گردید. این اتفاق در حالی از سوی چینیها هدایت شد که تنها چند ماه قبل بایدن در منطقه به دنبال ایجاد بلوکهای متخاصم در منطقه و آغاز جنگ بیپایان میان کشورهای مسلمان بود. در همان دوران مقامات سعودی، اماراتی، اردنی و مصری ضمن رد پیشنهاد کاخ سفید، دست دوستی به سمت ایران دراز کردند.
اکنون پس از بهبود روابط میان محور مقاومت و بلوک محافظهکار، به صورت دومینهوار پروندههای مهم مورد مناقشه همچون «جنگ یمن»، «بحران سوریه»، «بنبست سیاسی در لبنان» و ایجاد محور واحد در برابر توسعه طلبیهای رژیم صهیونیستی در کرانه باختری و قدس شرقی بیش از پیش در دسترس است. کارشناسان معتقدند با بهبود روابط میان قطبهای قدرت در منطقه «همکاری اقتصادی» جای رقابتهای «ژئوپلیتیک- ایدئولوژیک» را خواهد گرفت. در نظم جدید دولتهای عربی به جای پیوستن به کارزار امنیتی و جنگ افروزیهای آمریکا، به سمت افزایش همکاریهای منطقهای و گسترش روابط با قدرتهای نوظهور جهانی همچون چین، هند و روسیه حرکت خواهند کرد.
بهره سخن
توسعه اقتصادی و بازگشت آرامش به کشورهای منطقه غرب آسیا بدون پایان یافتن درگیریهای میان ایران و جهان عرب رویایی دور از دسترس است. متأسفانه طی یک قرن اخیر قدرتهای فرامنطقهای همچون آمریکا و انگلیس، پیشبرد اهداف خود همچون تاراج نفت یا کنترل امور داخلی کشورها را در دل اختلاف میان کشورهای منطقه جستجو میکردند. حال در دوران گذار در نظم جهانی رهبران منطقه خاورمیانه با درس گرفتن از تجارب تاریخی به دنبال آناند تا طرحی نو دراندازند و به جای «تخاصم» به سمت گسترش همهجانبه روابط سیاسی، اقتصادی و امنیتی حرکت کنند. تحقق این هدف به معنای آن است که ایالات متحده دیگر پلیس منطقه نبوده و از توان کافی برای ایجاد جبهه ضدایرانی در جهان عرب برخودار نیست.
منبع: مهر