چند روزی است آستان قدس رضوی میزبان زنان کارآفرین کشور است و نمایشگاه «مادران ارزش آفرین» به همت مرکز امور بانوان و خانواده آستان قدس رضوی به منظور معرفی این زنان موفق در مشهد برپاست. نمایشگاهی که ۱۴۰ بانوی کارآفرین از ۲۳ استان را در کنارهم جمع کرده تا گوشهای از موفقیتهای زنان ایرانی را به تصویر بکشد و بستری ایجاد کند برای حمایت بیشتر از آنها. حرفهای بانوان این نمایشگاه شنیدنی است. بانوانی که هر کدام قصه و روایت خاص خودشان را دارند. هر کدام به بهانهای آستین بالا زدند. پستی و بلندیهای مختلفی را گذراندند. از سادهترین چیزها شروع کردند، اما حالا در جایی ایستادند که نه تنها زنان دیگر را صاحب کسب و کار کردند بلکه هنرشان را هم به کشورهای دیگر صادر میکنند و داستانشان تلنگری است برای شروع دیگران. برای شنیدن روایت یکی از زنان کارآفرین کشورم مهمان غرفهای از این نمایشگاه میشوم.
از یک چرخ خیاطی ساده تا یک شرکت ۷۰۰۰ نفری!
حال و هوای غرفهاش حال و هوای جنوب کشور است. از خرما تا انواع قهوه و حصیربافی و انواع صنایع دستی را میتوان در این غرفه کوچک پیدا کرد. اصلا انگار هرچه هنر، زنان جنوبنشین کشورمان دارند اینجا به نمایش گذاشته شده. فکر میکنم صاحب این غرفه باید یک جنوبی تمام عیار باشد که همه این هنرها را یک جا جمع کرده، اما همصحبتش که میشوم لهجه شیرین اصفهانیاش زودتر از هرچیز خودنمایی میکند. میان صحبتهایمان دنبال فصل مشترک این دو شهر میگردم. فصل مشترک مادر اصفهانیای که خودش را با افتخار کارآفرین بوشهری معرفی میکند. دعوتم میکند و جایی میان آن حصیربافیهای قشنگ مینشینم. آنوقت داستانش را اینطور برایم روایت میکند: «سمیرا سلیمیان هستم مدیرعامل شرکت تعاونی «بانوان کارآفرین آسمان جنوب». متولد سال ۱۳۶۵ و در اصفهان به دنیا آمدم، اما ۱۷ سال است که به واسطه ازدواجم در بوشهر زندگی میکنم و یک کارآفرین بوشهریام. بچه که بودم مادرم مدام من را کلاس هنری میفرستاد. آن زمان دوست نداشتم و زود خسته میشدم. اما مادرم میگفت دختر باید هنرمند باشد. حالا که فکر میکنم این شرکت و درآمدش به برکت همان هنرهایی است که به اصرار مادرم یاد گرفتم. دیپلمم را که گرفتم مادرم یک چرخ خیاطی به من داد. قبلتر کلاس خیاطی هم رفته بودم. اولین لباس را برای مادر دوختم و کمکم لباسهای فامیل و دوستان را من میدوختم. با درآمد خودم یک چرخ خیاطی صنعتی خریدم. درآمدم که بیشتر شد چرخ خیاطیها هم اضافه شد و در همان اتاق خانهمان یک کارگاه کوچک راه انداختم و سه نفر را صاحب شغل کردم.»
بازدید کنندهای از راه میرسد و درباره قهوه هسته خرما میپرسد. با حوصله برایش از خواص تا مراحل تولیدش را شرح میدهد. آنوقت غرفه را میسپارد به دخترش و ادامه روایتش را میگوید: «کسب و کارم هر روز بیشتر رونق میگرفت تا اینکه با همسرم آشنا شدم. ایشان اهل بوشهر بود و برای همین بعد از ازدواج باید کارگاه را به بوشهر منتقل میکردم. فکر میکردم تا کار را دوباره شروع کنم و شناخته شوم طول میکشد و همهچیز سختتر میشود، اما آنجا برخلاف تصورم شرایط بهتری داشتم و ۱۷ نیروی کار به ما اضافه شد. سفارشهای عمده میگرفتیم و کارگاه کوچکمان در مسیر پیشرفت بود. همسرم هم از همان اول از این روحیه من بسیار حمایت میکرد و همیشه پشتم بوده و هست. باهم تصمیم گرفتیم جشن عروسی نداشته باشیم و هزینه عروسیمان را صرف کارآفرینی کنیم. وام ازدواج را گرفتیم و در بوشهر باهم یک رستوران راه انداختیم!»
من هم بارها شکست خوردم!
قطار زندگیاش همیشه روی ریل موفقیت و خوشبختی حرکت نکرده. گاهی مثل همه آدمها به بنبست رسیده و شکست خورده. اما ناامید نشده. دست به زانو گذاشته. یاعلی گفته و دوباره بلند شده. دوباره از صفر شروع کرده تا خودش را برساند به جایی که حالا هست. میگوید: «۵ سال بعد رستوران ورشکست شد. مجبور شدیم رستوران را بفروشیم. کارگاه را هم جمع کردم و چرخخیاطیها را هم فروختم تا بدهیهایمان را بدهیم. روزهای خوبی نبود، اما همیشه که قرار نبود اینطور بماند. بالاخره زندگی بالا و پایین دارد. علاقهام به کار و روحیهام باعث نشد ناامید شوم. چندوقت بعد یک چرخخیاطی قسطی خریدم. میخواستم چرخ اقتصاد خانواده را بچرخانم و دوباره متحول کنم. نمیخواستم تمام فشار اقتصادی روی دوش همسرم باشد. ورشستگی شرایط سختی را پیش آورده بود و به همین خاطر یک فکر دست از سر من برنمیداشت! اینکه زنانی که شرایطشان مثل من یا بدتر است حالا چه میکنند. همین باعث شد در بسیج کلاسهای آموزش رایگان هنر بگذارم و به بانوان از خیاطی تا هرچه بلد بودم آموزش بدهم. کمکم یک تیم از زنان هنرمند تشکیل دادم و باهم شروع به تولید محصولات کردیم. از صنایع دستی و خیاطی تا مواد غذایی و خوراکی. هر کدام از این بانوان هم خودشان تبدیل به مربی شدند و بانوان دیگر را آموزش دادند. همین باعث شد رفتهرفته جمعیتمان زیاد شود. محصولاتی را که تولید میکردیم کنار ساحل میفروختیم و در نهایت باهم شرکتمان را تاسیس کردیم!»
این شرکت بزرگ را بانوان میچرخانند!
بانوی جوانی که روبهرویم نشسته مادر ۴ فرزند است. کارآفرینی را از یک چرخ خیاطی شروع کرده و حالا ۷۲۰۰ بانو به واسطه او صاحب شغل هستند. او ۳۰ شعبه در سراسر کشور دارد و نماینده مرکز تجاری عراق و ایران در بوشهر است. محصولاتش به ۱۹ کشور از جمله ترکیه، سوئد، عراق، آلمان و ... صادر میشود و جز کارآفرینان موفق و پرتلاش کشور است. میگوید: «کارآفرینی ما فقط به بوشهر ختم نمیشود. ما ۳۰ شعبه در شهرهای مختلف کشورداریم و کارگاهها به صورت مشاغل خانگی هستند. برای تمام محصولات سیب سلامت گرفتهایم. کار ما آموزش منجر به تولید است. اکثرا آموزشها رایگان است یا هزینه بسیار کمی دارد. ۴۵۰ مربی داریم و در همین راستا با ۴۵۰ رشته علمی، هنری، غذایی، صنایع دستی، کشاورزی و... سروکار داریم. وقتی عضو جدیدی به شرکت ما اضافه میشود در هر زمینهای که علاقه داشته باشد آموزش رایگان میبیند. مدرک میگیرد و سپس محصول با کیفیت تولید میکند. تمام اعضای شرکت ما بانوان هستند و برخی از این بانوان بد سپرست یا خودسرپرست هستند. از سال ۹۷ صادرات را شروع کردیم و به ۱۹ کشور زعفران، خرما، فرش، قالی، حصیر و... صادر میکنیم. شرکت ما ۳۳۰ محصول شناسنامهدار ثبت کرده که ۳۰ محصول آن فقط فرآوریهای خرما است.»
یک خانواده ۷۰۰۰ نفری!
«شرکت ما مثل یک خانواده بزرگ است. خانوادهای که در آن همه هوای همدیگر را دارند. نیروها هم از لحاظ مالی و هم عاطفی هوای یک دیگر را دارند. طرحهای مختلفی برای اعضا داریم. آموزش مادری آموزش فرزندداری، مشاوره طلاق، مشاوره رفتار با فرزندان. خیریهای داریم که نیازمندان زیادی را تحت پوشش گرفتهایم. دانشآموزانی را تحت پوشش گرفتهایم که بچههای طلاق یا بدسرپرست هستند. مثل یک مادر هر هفته تماس میگیریم جویای درسخواندنشان میشویم. نیازهایشان را برطرف میکنیم. سعی میکنیم در مرحله اول نیازهای این خانواده را برطرف کنیم و بعد تا حدی که توانایی مالی داشتیم. نیازمندان را تحت پوشش قرار دهیم.»
سنگ اندازیهایی که ترمز مسیر کارآفرین است!
انتهای این قصه شیرین ختم میشود به روایت سنگهایی که در مسیر یک کارآفرین قرار گرفته. میگوید: «باید عرض کنم که متاسفانه من فقط با ۲۰ درصد نیروی کارم تولید محصول دارم و بقیه نیروها درگیر و دار نامهنگاریها و دستاندازیهایی هستند که در مسیر یک کارآفرین وجود دارد. کاش کارآفرین واقعا حمایت شود. نه اینکه این حمایت فقط جنبه نمایشی و حرف داشته باشد. البته ما حمایت مالی هم نمیخواهیم. همین که پای دغدغههایمان بنشینند کافی است. مثلا وقتی یک کارآفرین مثل من از هزاران فیلتر عبور میکند و محصولش جنبه صادرات پیدا میکند و ارزآوری دارد. چرا باید آنقدر در گمرک اذیت شود و در اولویت نباشد. درحالی که ممکن است محصولم کیفیتش را از دست بدهد و هم متقاضی خارجی اش را! منی که کارآفرینم باید شامل اولویتها و امتیازهایی باشم. از طرفی مجوز گرفتن هم دوندگیهای زیادی دارد. گاهی که خسته میشوم و میخواهم از کار کنار بکشم. همسرم میگوید چشم امید این همه زن به توست. هرچه که حالا در زندگی داریم به برکت دعای خیر آنهاست. اگر سرسختانه ایستادهام به خاطر زنانی است که درآمدشان از این کسب و کار است.»
کمکم رفت و آمدها به نمایشگاه زیاد میشود و غرفه این بانوی بوشهری شلوغ. گفتوگویمان را همینجا تمام میکنم. میدانم تمام فکر و ذکرش این است که دست پر بازگردد و خستگی از تن زنانی که هنر دستشان را با خود به اینجا آورده به در ببرد. میگوید چشم خیلی از بانوان شاغل حالا به این نمایشگاه است. بانوانی که چرخ اقتصاد خانوادهشان با هنر دستشان میگذرد. خداحافظی میکنم و میروم. قبل از رفتن سبدی از خرماهای بوشهری جلویم میگیرد و تعارف میکند. یکی برمیدارم. شیرینی حرفهایش با آن خرمای بوشهری دوچندان میشود و من به کشورم فکر میکنم به کشوری که زنانش حتی از هسته خرما هم قهوههای ناب تولید میکنند!
منبع: فارس