احمد آقا دست میکشد به دیوار خانه و میگوید: از این طرف خانه را گل سفید میزدیم و از آن طرف به دو روز نکشیده دوباره سیاه میشد.
راضیه خانم همسرش میگوید: دود همه زندگی را بر میداشت؛ پرده ها، دیوارها وحتی ظرف و ظروفها... واقعا کلافه شده بودیم.
به پسرش اشاره میکند و میگوید سال ۷۱، محمد به دنیا نیامده بود که برایمان گاز کشیدند.
احمد آقا گفت: ساعت ۴ صبح میرفتیم در صف گاز میایستادیم تا ظهر بلکه شاید نوبتمان شود و تا کپسول گاز پرکنیم و برگردیم.
وقتی گاز به خانه ما رسید خداروشکر کردیم از این گرفتاریها نجات پیدا کردیم و خانه مان گرم میشود.
خانه احمد آقا جزو اولین خانههایی بود که سال ۷۱ در استان کردستان گازکشی شد تا خانهی سرد مردم کردستان در زمستانهای استخوان سوز منطقه گرم گرم شود.
آن سالها خیلی از استانهای کشور گازرسانی نشده بودند، اما لولههای گاز به کردستان رسیده بود.
احمد فعله گری مدیرعامل شرکت گاز استان کردستان میگوید: استان کردستان جزو چند استان اول کشور بود که گازرسانی شد در حالیکه بسیاری از استانهای کشور از جمله تهران سالها بعد از آن، از این نعمت بهرهمند شدند.
در آن سالها نفت و گاز در شهرها توزیع میشد و در سایر مناطق به ویژه مناطق روستایی چوب درختان جنگلها بود که گرمابخش خانهها بود، اما تاکی میشود به جان درختان افتاد و تیشه به دست هیزم جمع کرد؟
گردنههای سخت گذر، کوههای بلند، طبیعت سنگی و خشن کوهستان هم مانع نشده تا لولههای گاز به شهرهای دیگر برسد.این لولهها دل سنگها را شکافتند تا به دورترین نقاط برسند.
روستای بایوه در مرز باشماق مریوان مقصد ماست از داخل روستا میتوان آبادی روبه رو را که در خاک عراق است، دید.
در کوچههای روستا قدم میزدم هوا سرد است و همه جا پوشیده از برف.علمکهای گاز کنار درب هر کدام از خانهها که بیشترشان هم سنگی است خودنمایی میکند.
به انتهای روستا که میرسیم چند نفر در همین سرما و یخبندان کوهستان با ماشین آلات مشغول بکارند.
به آنها خدا قوتی میگویم و به سمت خانهای میروم که دود غلیظ از دودکشش خارج میشود... در میزنم پیرمرد موی سپیدکرده در را باز میکند ... اجازه میگیریم و وارد منزل میشویم.
تبر به دست در حیاط خانه اش مشغول شکستن هیزم است. یکی از اهالی که همراهمان است اوستا کریم را به ما معرفی کند.
از اوستا کریم میپرسم... هنوز هم هیزم میشکنید؟ میخندد و میگوید تا امسال کارمان همین بود و به جنگل میرفتم و هیزم میآوردم.اما خداروشکر گاز دارد به منزل ما هم میرسد.
میخواهد مرا به سمت مهندسانی که سرکوچه در حال گازرسانی بودند ببرد که گفتم بله آنها را دیدم.هیزمها را در دست میگیرد و ما را به صرف چای دعوت میکند.
همه کنار بخاری بزرگی که وسط خانه است مینشینیم... دوتکه هیزم شکسته داخل بخاری میگذارد و شروع میکند به ریختن چای.
میگوید: خدا میداند چقدر خوشحالم... دیگر از رفتن به جنگل و جمع کردن چوبهای خشک خسته شده ام، دیگر میتوانیم بی دغدغه غذا بپزیم و خانهای گرم داشته باشیم.
لولهی گاز یکی دو روز دیگر به خانه اوستا کریم برسد تمام روستاهای زیر ده خانوار کردستان گاز دار میشوند و قرار است جشن پایان گازرسانی در استان گرفته شود.
از او خداحافظی میکنیم چند جوان در پایین گودال حفر شده ایستاده اند و من مهندسان را که آن پایین در حال کار کردن هستند تماشا میکنند.
با آنها هم کلام میشوم به روستای روبه رو که نور چراغ هایش از دور پیداست اشاره میکند و میگوید آنها در روستای بزرگتر خود و شهرهایشان چنین امکاناتی ندارند، اما ما در این روستا کوچک ۱۰ خانواری در نقطه صفر مرزی گاز داریم.
فعله گری میگوید اکنون ۳۲ شهرو یک هزار و ۴۸۵ روستای کردستان با ضریب نفوذ ۱۰۰ درصد جمعیت شهری و ۹۸ درصد جمعیت روستایی از این نعمت بهرهمند هستند و ما از این نظر جزو رتبههای برتر کشور هستیم.
هوا روبه تاریکی میرود و ما در مسیر بازگشت قرار داریم تا چشم کار میکند برف باریده و بجز جادهای که روبه روی ما است همه جا سفید است.
آرامش روستا در کنار گرمای شعلههای گاز حالا حقیقتی است که یک روز رویای بیش نبوده چه برای خانوده احمد آقا و راضیه خانم که ۳۰ سال است گاز دارند، چه برای اوستا کریم که آخرین بازمانده از نسل هیزم شکنان بود و باید همین روزها دیگر تبرش را کنار بگذارد و برای یادگاری به دیوار خانه اش بیاویزد.