کاروان روایت حبیب، بعد از گذشتن از استانهای مختلف کشور، به استان یزد رسید و ویژه برنامه سفیر روایت حبیب در هوای سرد زمستانی در میدان امیرچخماق، میهمان مردم خونگرم این شهر بود.
در این برنامه پس از اجرای نمایش سرباز توسط گروه شهر آشوب و نقالی زیبای مرشد معجونی، گروه سرودی از نوجوانان شهر یزد، دو قطعه موسیقی اجرا کردند تا نوبت به کاظم مشهدی بافان از رزمندگان دفاع مقدس و مدافعان حرم زینب (س) برسد تا خاطراتی از سردار دلها شهید سردار قاسم سلیمانی نقل کند.
وی در این مراسم گفت: شهید سلیمانی فرمانده عملیاتی بود. وقتی سردار وارد جبهه میشد و به خط مقدم میرسید، همه فرماندهان به ایشان میگفتند منطقه خطرناک است و شما جلوتر نیایید. اما سردار سلیمانی میگفتند من باید کنار رزمندگان باشم.
وی ادامه داد: خوب به خاطر دارم یک بار در منطقه، آتش دشمن خیلی سنگین بود. بچهها برای جان حاج قاسم خیلی نگران بودند، وقتی سردار نگرانی بچهها را دید دید گفت من شهید میشوم و زمان شهادتم دست خودم هست. همانطور که حضرت آقا ۱۵ سال پیش در دیدار با خانواده شهدا وقتی از ایشان خواستند شفاعتشان کنند فرمودند سردار سلیمانی شما را باید شفاعت کند.
مشهدی بافان در ادامه گفت: سردار قاسم سلیمانی زمان شهادت خود را میدانست. قبل از شهادتشان با منزل سردار علی فضلی تماس میگیرد. همسر سردار پاسخ تلفن را میدهد و میگوید ایشان خواب هستند. سردار سلیمانی میگوید بیدارش نکنید فقط میخواستم با او خداحافظی کنم و سلام من را به ایشان برسانید. وقتی سردار دلها به سوریه رفت، برای فرماندهان بیش از دوساعت جلسه گذاشت وگفت حرفهایی را که میگویم بنویسید. بعد به لبنان رفت و با سید حسن نصرالله خداحافظی کرد. حتی قبل از پرواز به عراق روی یک کاغذ کوچک مینویسد خدایا مرا پاکیزه بپذیر. دشمنان بعداز شهادت سلیمانی گفتند شیعیان معتقد هستند امام زمان با۳۱۳ یار میآیند و ما این تفکر آنها را مسخره میکردیم، اما با وجود سردار به این نقطه رسیدیم که یک نفر از این ۳۱۳ نفر مثل حاج قاسم سلیمانی جه طور توانست جامعه را دگرگون کند.
وی در ادامه گفت: آن چیزی که الان مطرحمی شود این است حاج قاسم سلیمانی گفته است آن دختر بیحجاب دختر من است. اما از این حرف سوء استفاده میکنیم. اما باید دید دو دختر او چه گونه هستند. ایشان گفتند باید با افراد بی حجاب صحبت کنیم و آنها را با احکام دین آشنا کنیم.
وی در ادامه گفت: سردار گفته بودند مردم اگر میخواهید عاقبت بهخیر شوید انقلابی باشید یعنی عضو هیچ گروه و فرقهای نباشید و در ادامه میگوید باید ولایتی باشدو. یعنی روی حرف رهبری، اما و اگر نیاوریم. ایشان میتوانست به حضرت آقا بگوید من دستم مشکل دارد، سالهاست بازنشسته شده ام و مرا از ماموریت خط بزنید، اما در مقابل حرف رهبر نه نمیآورد و بدون هیچ حرفی انجام وظیفه کرد.
مشهدی بافان در ادامه خاطره دیگری را از سردار بازگو کرد و گفت: در رزمایش عملیات کربلای ۵ که در یزد برگزار کردیم به سردار قاسم سلیمانی گفتم رهبر فرموده اند عملیات کربلای ۵ شبهای قدر انقلاب اسلامی است. سردار سلیمانی باشنیدن این جمله اشک ریختند. بعداز رزمایش ایشان به سردار الله دادی گفتند این آمادگی شما در این رزمایش را میخواهم در لبنان انجام بدهم. سردار الله دادی با همه دردی که داشت گفت من درخدمتم. اما سردار گفتند باید از همسرتان هم اجازه بگیریم. بعد خانواده سردار الله دادی را به مهمانسرا دعوت کرد و گفت همه باید راضی باشید تا ایشان به سوریه بیایند. همسر شهید الله دادی هم گفت من از آن موقعی که شما وحاجی را شناخته ام دربست درخدمت اسلام و امام و رهبر بوده اید.
این رزمنده دوران دفاع مقدس ادامه داد: در اخرین سفری که شهید الله دادی به یزد آمد همدیگر را در ساختمان عتبات عالیات دیدیم. موقع رفتن به او گفتم حاجی مراقب خودت باش. ۲۰روز بعد جسد سوخته او را آوردند. در زمان تشییع دیدم حلقه امنیتی دور جسد هستند. آن موقع بود که دیدم سردار سلیمانی هم آمد. حاج قاسم میکروفن را گرفت و با آن جایگاه ویژهای داشت گفت مردم بایداز شما قولی بگیرم. بعد گفت شهید الله دادی چه آدمی بود همه گفتند خوب بود. آن مو قع همه رو به قبله شدند و سردار زیارت عاشورا را خواند. سپس سردار آستین خود را بالازد و به بچههای شهید گفت جنازه پدرتان را بدهید. سردار با دستان خودش جنازه شهید الله دادی را به خاک سپرد.
مشهدی بافان افزود: خاطرهای دیگر از سالگرد شهید الله دادی و فروتنی حاج قاسم دارم. در سالگرد شهید الله دادی طبق برنامه قرار بود ابتدا من صحبت کنم و سپس سردار سلیمانی، خیلی خجالت میکشیدم و برایم صحیت کردن از مقاومت، درمقابل شخصیتی همچون شهید سلیمانی سخت بود. همان ابتدای جلسه شهید پورجعفری آمد و گفت سردار گفته اند اگر اجازه میدهید زمان سخنرانی هایمان را عوض کنیم. بعد گفت سردار گفته اند با اشاره سر تایید خود را اعلام کنید. دستم را روی سینه گذاشتم و ایشانچندبار دستش را روی پیشانی اش گذاشت و تشکر کرد وای کاش همان لحظه پیشانی ایشان را میبوسیدم. این فروتنی و خاکی بودن حاج قاسم بود که من بارها از ایشان دیده بودم.