آسمان در غم از دست دادن ستارهای دیگر، چهره درهم کشیده، خاطرات او را از پیش روی میگذراند و غمگنانه میسراید؛ آیت اللّه غفاری رحمه الله مردی بی باک که دستی توانا در عمران و آبادی و حنجرهای آزاد در بیان حق و عزمی پولادین، در برابر شکنجههای طاغوت داشت. او که سیزده سال را در مبارزه و اسارت گذراند و در طول سالها شکنجه و آزار، حسرت یک آه را بر دل دژخیمان پهلوی گذاشت، در چنین روزی در سردابهای تاریک و مخوف رژیم، تن پوش شهادت را بر اندام رنج دیده خود کرد. سلام خدا بر ایثار و از خود گذشتگی این شهید راه حق.
در سال ۱۳۹۲ در دهخوارقان (آذرشهر) تبریز، خداوند پسری به خاندان علم و فضیلت غفاری هدیه کرد. پدر به خاطر ارادت قبلی به امام حسین (ع)، نام کودکش را حسین نهاد. پدرش (عباس) کشاورز بود و با سختی روی زمینهای متعلق به اربابان و خانهای ظالم کار میکرد و زندگی خود و خانواده اش را تامین میکرد.
حسین در کودکی پدر خود را از دست داد؛ به همین جهت از همان کودکی به کشاورزی و کارگری پرداخت. دایی وی میرزا محسن غفاری از علمای روستا بود که حسین را تشویق کرد تا به تحصیل دروس حوزوی بپردازد. او به توصیه دایی اش عمل کرد و در نوجوانی به تبریز رفت و در آنجا در کنار کار کردن، به تحصیل علوم دینی نیز پرداخت.
بیگانه با خستگی
آیت اللّه غفاری از کودکی به دلیل فقر و تنگ دستی و نبود پدر در خانواده، بار مسئولیت را به دوش گرفت و در کنار درس، به کار توان فرسای کشاورزی مشغول شد. دوستانش همواره در ملاقات با او خستگی را از چهره اش میخواندند. یکی از دوستانش میگفت: «هر وقت او را میدیدیم، چهره اش خسته به نظر میآمد. بعد که جویا میشدیم، میدیدیم او شب را مطلقا نخوابیده یا در اندک فرصتی که به دست آمده، بر روی کتاب خوابش برده است. بارها دیده بودیم که او روی نهج البلاغه یا اصول کافی خوابش برده است. همین که میخواستیم روی او پتویی بیندازیم، از خواب میپرید و دوباره به خواندن کتاب مشغول میشد تا اینکه دوباره خوابش میبرد».
دوره مقدمات و سطح را وی در تبریز، نزد دایی اش فراگرفت و سپس در جوانی علی رغم مشکلات مالی فراوان، برای ادامه تحصیلات خود به قم رفت. در قم از اساتید بزرگ آن زمان نظیر آیت الله العظمی بروجردی، آیت الله سیدمحمد تقی خوانساری، آیت الله فیض، آیت الله قمی، و همچنین آیت الله العظمی حجت کوه کمرهای بهره برد. او مدتی در درس مکاسب امام خمینی حضور داشت و از محضر آن عالم بزرگوار نیز بهرهها برد.
در آن دوران فقر مالی چنان بر زندگی طلبه قمی سایه افکنده بود که بر اثر کمبود امکانات و گرسنگی، ۳ تن از فرزندانش را از دست داد. غم از دست دادن فرزندان و زندگی سخت ناشی از تنگدستی موجب بیماری همسرش شد و این شرایط آیت الله غفاری را مجبور کرد علاوه بر تحصیل و تدریس، به کارهای خانه و فرزندان و همسرش نیز رسیدگی کند.
او روزهای پنج شنبه و جمعه به روستاهای اطراف قم میرفت تا با کار در مزرعه، بخشی از هزینههای زندگی اش را تامین کند و در همان حال، کار تبلیغ احکام اسلام را هم دنبال میکرد. او که برای تحصیل خود ناچار به کارگری در زمینهای ملاک بود و از رنج و محنت روستائیان در دوران خان سالاری آگاه بود، در ایام تعطیلی حوزه (در ماه¬های محرم و صفر و...)، به روستاهای شمال غربی کشور میرفت و مردم را با مسائل اعتقادی و سیاسی آشنا میکرد. وی در سخنرانیهای خود با تبیین سیره امامان معصوم و مبارزات آنها با دستگاههای ظلم و ستم، به افشای ستمهای اربابان و خانها به مردم محروم و مظلوم روستا میپرداخت و مردم را به ظلمهای آنان آگاه مینمود. در یک سفر تبلیغی در ماه مبارک رمضان که به دور افتادهترین روستاهای آذربایجان غربی رفته بود، متوجه شد پولداران و افراد پست در خانقاهی جمع میشدند تا مسجد را تعطیل کنند. او علی رغم اینکه هیچ قدرت اجرایی نداشت، با فرماندار و شهردار شهر درگیر شد و با آنها مقابله کرد.
شجاعت آیت الله غفاری در تشریح جنایات حکومت شاهنشاهی در سالهای پس از کودتای ۲۸ مرداد، باعث شد تا امام خمینی (ره) از وی بخواهد برای ادامه مبارزه به تهران بیاید. او به تهران آمد و ابتدا در نزدیکی میدان شاهپور (وحدت اسلامی) خانه محقری را اجاره کرد. ورود آیت الله غفاری به تهران، سرآغاز مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی شد.
سال ١٣٣٤ آیت الله غفاری امام جماعت مسجد الهادی شد و از سال ۱۳۳۸ به اصرار عدهای از آشنایان، به امامت جماعت مسجد حضرت خاتم الاوصیا (عج) مشغول گردید. همت او باعث شد که این مسجد قدیمی، مرکز هدایت مردم و منشا حرکتهای اجتماعی و سیاسی در آن منطقه شود.
تعطیلی مجلس فحشایی که اسدالله علم در آن بود
یکی از مهمترین کارهای آیت الله غفاری، در مسجد خاتم الاوصیا، تعطیلی مرکز بزرگ فساد آن محل بود. در آن زمان در همسایگی مسجد، شخصی به نام «احمد شارق» زندگی میکرد که به خاطر حضور او، آن محل به «محله شارق» معروف شده بود. این شخص با اینکه شغل و مقام بالای دولتی نداشت و تنها کارمند ساده وزارت دارایی بود، اما به جهت رفاقت نزدیکی که با اسد الله علم داشت، صاحب اعتبار و نفوذ شده بود. شارق، باغی در نزدیکی مسجد داشت که در آن، از درباریان پذیرایی میکرد و در باغ مجالس قمار و فحشا برگزار میکرد.
در یکی از شبهای جمعه که مردم در مسجد مشغول خواندن دعای کمیل بودند، و صدای آواز و موسیقی باغ به گوش میرسید، آیت الله غفاری در پایان مراسم دعا خطاب به مردم گفت: «ای مردم! شما شاهد هستید که سالهاست این باغ، محل رفت و آمد افراد ناباب شده است. ما هم هر چه فریاد میزنیم، کسی به حرفهایمان گوش نمیدهد. امشب از شما میخواهم که غیرت مسلمانی تان را به کمک بخوانید. ما باید یک بار و برای همیشه تکلیف خودمان را با این محله بدنام روشن کنیم. حتی اگر شده به قیمت زندان رفتن و یا کشته شدن ما تمام شود، امشب باید کار را یکسره کنیم. آیا کسی هست که مرا همراهی کند؟».
مردم به دنبال این فرمان با فریاد «الله اکبر» با بیل و کلنگ و چوب به داخل باغ ریختند و همه افراد فاسد را از باغ بیرون انداختند. تمام افراد داخل در آنجا که مست بودند، با وضعیتی خاص از آنجا فرار کردند که از جمله این افراد، خود اسد الله علم بود که عادت به حضور در آن مهمانیهای شبانه فاسد را داشت.
پس از این واقعه شهربانی آیت الله غفاری را احضار کرد. رئیس شهربانی از وی پرسید که به چه حقی وارد باغ شدید؟ چرا مهمانی را به هم زدید؟ آیت الله غفاری پاسخ داد: «آنجا مرکز فساد بود و ما نمیتوانستیم قبول کنیم که نزدیک مسجد محلمان چنین جایی وجود داشته باشد.»
به خاطر حمله به باغ، آیت الله غفاری به ساواک منتقل شد و پس از بازجویی آزاد شد، ولی این اقدام وی، باعث شد که بساط این مجالس قمار و فحشا از آن باغ برچیده شود.
مخالفت با لایحه انجمنهای ایالتی ولایتی
حوادث اوایل دهه ۴۰ و تحولاتی که در این سالها اتفاق میافتاد، ریشه بسیاری از جریانهایی است که تا سرنگونی رژیم شاه ادامه پیدا کرد. تا این زمان مبارزات گروههای سیاسی ادامه داشت و مقاومتهایی در مقابل نفوذ فرهنگی و اقتصادی استعمارگران صورت میگرفت، اما به دنبال حوادث نخستین سالهای پس از دهه ۱۳۴۰ به تدریج توده مردم توسط حاج آقا روح الله به صحنه مبارزه کشیده شدند و از این پس بود که امام خمینی (ره) رهبر مبارزه علیه رژیم شاهنشاهی شدند.
در سال ۱۳۴۱ هجری شمسی همزمان با نخستوزیری اسدالله علم، لایحهای با ۹۲ ماده و هفت تبصره تحت عنوان «انجمنهای ایالتی و ولایتی» در کابینه مطرح شد و در ۱۶ مهرماه به تصویب رسید. به موجب این مصوبه که در غیاب مجلس، حکم قانون را داشت، به زنان حق رأی داده میشد و از شرایط انتخابشوندگان و انتخابکنندگان، قید سوگند به قرآن حذف میشد و افراد میتوانستند با هر کتاب آسمانی مراسم تحلیف را به جای آورند. همین موارد کافی بود تا صدای اعتراض حوزه علمیه قم و علی الخصوص امام خمینی (ره) بلند شود. ایشان در یک شب تا به صبح ۱۵۰ نامه با دستخط خود برای علمای سراسر کشور ارسال کردند تا آنان نیز مخالفت خود را با این طرح اعلام کنند.
در تهران، آیت الله غفاری یکی از اولین علمایی بود که به مقابله با این لایحه پرداخت. او و بسیاری از علماء بر ضد این لایحه سخنرانی کردند و مردم را از عواقب این لایحه و همچنین نقش استعمارگران بیگانه در لایحه آگاه کردند. همچنین وی به همراه علمای تهران اعلامیههایی را در جهت مخالفت با این لایحه در تهران امضاء و سپس پخش کرد.
ساواک در تاریخ ۱۸ اسفند ۱۳۴۱ گزارش میدهد: «آیت الله خسروشاهی، پیشنماز مسجد سعدالدوله در مبارزه با این لایحه، از عدهای از روحانیون دعوت کرده بود تا جلساتی را در مقابله با این اقدامات دولت مبنی بر شرکت نسوان در انتخابات (یکی از مواد لایحه) تشکیل دهند. این جلسات در منزل آیت الله سید مرتضی علم، شیخ حسین غفاری و حاج سید اصغر خویی برگزار میشد.»
اعتراضات به این لایحه، باعث عقب نشینی دولت نشد و در اقدامی قابل تامل، شاه در فرمانی که بیستم آبان ماه همان سال منتشر شد، دولت، نخستوزیر و کابینه را موظف به تهیه و تصویب قوانینی درباره انجمنهای ایالتی و ولایتی، اصلاحات ارضی و تحدید مالکیت زمینها کرد. این موضوع مخالفت علما و مردم را گستردهتر کرد و در نهایت در ۷ آذر ۱۳۴۱ این مصوبه با پافشاری امام خمینی (ره) لغو شد.
انقلاب سفید
جدای از لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی٬ شاه تصمیم گرفت اصول ششگانهای را با حذف و اضافاتی در قالب «انقلاب سفید» به رفراندوم بگذارد. این طرح نیز که دیکته شده از سوی آمریکا به شاه بود٬ مورد مخالفت علما قرار گرفت و آنان خواستار گفتگو با نمایندهای از سوی دولت شدند. همچنین علمای قم آیتالله کمالوند را به نزد شاه فرستادند تا نظرات آنها را در این رابطه ارائه کند. این مذاکرات بینتیجه بود؛ چرا که شاه بر همان مواضع خود پافشاری میکرد.
با وجود مخالفتها، اعتصابات و تظاهراتی که در شهرهای مختلف ایران، بویژه مراکز مذهبی صورت گرفت، رفراندوم لوایح ششگانه در ۶ بهمن ماه ۱۳۴۱ برگزار گردید. در ۲۸ بهمنماه همان سال مراجع تقلید و علمای طراز اول قم در بیانیه مشترکی، آنچه توطئههای شاه در موضوع انجمنهای ایالتی، و ولایتی و انقلاب سفید مینامیدند را برای مردم تشریح کردند. کمی بعد از انتخابات٬ شاه در ۲۳ اسفند ماه ۱۳۴۱ طی سخنانی در پایگاه وحدتی دزفول، از مراجع و روحانیون به زشتی یاد کرد و نسبت به یک سرکوب قریبالوقوع هشدار داد.
امام خمینی نیز در مقام پاسخ و پس از مشورت با علما٬ به خاطر مصائب سال ۴۱ بر ملت ایران٬ در ۲۳ اسفند ماه نامهای به علمای سراسر کشور نوشت و در آن ضمن اشاره به اهداف رژیم در نابود کردن احکام اسلام اعلام نمود که «اینجانب عید نوروز را به عنوان عزا و تسلیت به امام عصر (عج) جلوس میکنم و به مردم علام خطر مینمایم مقتضی است حضرات آقایان نیز همین رویه را اتخاذ فرمایند تا ملت مسلمان از مصیبتهای وارده به اسلام و مسلمین اطلاع حاصل نمایند.»
علماء و مراجع به رهبری امام خمینی عید نوروز سال ۱۳۴۲ش را تحریم نمودند. همچنین علمای تهران اعلامیه¬ای را در حمایت از این تحریم صادر نمودند که آیت¬الله غفاری از جمله امضاکنندگان این اعلامیه بود.
با تحریم عید نوروز سال ١٣٤٢ و اعلام عزای عمومی از سوی امام خمینی، در دوم فروردین ماه در فیضیه به جهت شهادت امام صادق (ع) مراسم عزاداری برگزار میشود. این مراسم با هجوم ماموران ساواک و ژاندارمری به فیضیه و آتش زدن کتب و انداختن طلبهها از پشت بام به حیاط، به خاک و خون کشیده میشود. همزمان واقعه مشابهی نیز در مدرسه طالبیه تبریز اتفاق افتاد. آیت الله غفاری در واکنش به این دو ماجرا، در فروردین ماه سال ١٣٤٢ سخنرانیهای شدیداللحنی را در مسجد الهادی تهران ایراد کرد. جسارت و شجاعت وی در سخنرانیها به حدی بود که هرگاه ایشان پشت میکروفون یا روی منبر قرار میگرفت، چکمه پوشان رژیم، یکپارچه مجلس را احاطه میکردند، اما جرأت برخورد نداشتند.
قبلتر نیز وقتی در حین سخنرانی، یک سرهنگ شهربانی با حالتی خشمگین و عصبانی وارد مجلس شده، در انتهای جمعیت ایستاده و دست به کمر زده بود، شهید غفاری با شجاعت فریاد زرده بود: «جناب سرهنگ! شما هم مانند بقیه بنشینید و گوش دهید. چرا اینطور ایستاده اید؟ میخواهید مردم را بترسانید؟».
در همین ایام آیت الله غفاری حیطه فعالیتهایش را وسیعتر ساخت و از طرف امام ماموریت یافت ۳ روز هفته را در قم و بقیه هفته در تهران باشد، چرا که در تهران به وجود ایشان و همرزمانش نیاز بود.
دستگیری در جریان قیام ۱۵ خرداد
در آستانه ماه محرم سال ۱۳۴۲، امام به علما و روحانیون شهرستانها پیغام داد که در روضه خوانی هی این ماه باید جنایت شاه در مدرسه فیضیه به گوش مردم برسد و مردم بدانند که شاه به دستور اربابان آمریکایی و اسرائیلی خود بر روی مردم تیغ میکشد. دستگاه شاهنشاهی به خاطر احساس خطر، تمامی علما و روحانیون را احضار کرد و آنان را از هرگونه سخن علیه رژیم برحذر میداشت. یکی از روحانیون احضار شده، آیت الله غفاری بود.
در روزهای قبل از دستگیری امام و واقعه ۱۵ خرداد، آیت الله غفاری در شب عاشورا به بالای منبر رفت و گفت: «ای مردم! آیا فکر میکنید فقط هزار و سیصد و خردهای سال قبل دین خدا را تحریف کردند؟... امروز خون رهروان و پیروان امام حسین را نیز بر زمین میریزند. امروز مردی از سلاله پیامبر و علی و حسین پا به عرصه وجود گذاشته و یک تنه در مقابل این ظلم و ستمها قد برافراشته است. تنها اوست که میخروشد و بر ضد بی دینی و جور حکام داد سخن سر میدهد. او کسی جز آیت الله خمینی نیست.ای مردم من وظیفه دینی خود را انجام دادم، امشب به شما گفتم که پیروی از این مرجع بزرگ همانا پیروی از رسول خدا است. پیروی از حسین (ع) و ائمه اطهار است. گوش به دستورات او باشید و ببینید از قم او با شما چه میگوید.»
همزمان با سخنرانی تاریخی امام خمینی (ره) در عصر عاشورای سیزدهم خرداد ۱۳۴۲. ش، حکومت در در نقاط مختلف اقدام به بازداشت علما کرد. ساواک حدود هشتاد روحانی و از جمله آیتالله غفاری را دستگیر و زندانی کرد. در زندان کمیته شهربانی، آیت الله غفاری که به اتهام آشوب و بلوا و اقدام علیه امنیت ملی دستگیر شده بود، مورد بازجویی قرار گرفت، اما ماموران به هدف خود نمیرسند.
آیت الله غفاری پس از تحمل ۴۰ روز زندان با صدور قرار منع پیگرد به سبب عدم ادله کافی از زندان آزاد شد.
مهاجرت به شهرری برای آزادی امام خمینی
پس از دستگیری امام خمینی، شایعاتی از سوی دولت مبنی بر محاکمه و اعدام ایشان مطرح شد. از تاریخیترین اقدامات روحانیت ایران در اعلام همبستگی با مبارزات امام خمینی، مهاجرت دسته جمعی آنان به تهران و شهرری است. این مهاجرت از اواخر خرداد ۴۲ آغاز شد و در ۳۰ خرداد ۴۵ تن از علمای سراسر ایران در تهران اجتماع کردند و رفته رفته تعداد آنان به ۷۰ تن رسید. آیت الله غفاری پس از آزادی، به علمای مهاجر در شهر ری پیوست.
در همین ایام آیتالله غفاری تلگرافی را به آیتالله سیدمحمود طالقانی، مهندس بازرگان و دکتر سحابی مخابره کرد که به دستگیری مجدد او در چهارم بهمن سال ۱۳۴۳ به اتهام اقدام بر ضد امنیت کشور و ارسال پرونده وی به دادستانی ارتش منجر شد. اینبار نیز تا پانزدهم فروردین ۱۳۴۴ را در زندان سپری کرد. غفاری پس از آزادی بلافاصله طی تلگرافی آیتاللهالعظمی مرعشینجفی را از آزادی خود مطلع ساخت.
او در مردادماه سال ۱۳۴۵ از حجتالاسلام محمدتقی فلسفی ـ واعظ مشهور ـ برای سخنرانی در مسجد الهادی دعوت کرد که ساواک گزارش آن را به همراه آگهیهای دعوت از مردم جهت شرکت در این سخنرانی در پرونده آقای فلسفی درج کرده است. مرحوم غفاری، خود نیز در فرصتهای مناسب به ایراد سخنرانیهای انقلابی میپرداخت و ماموران ساواک گزارشهای فراوانی را در این خصوص ثبت کردهاند. پس از شدتگرفتن فعالیتهای انقلابی وی، سرانجام در تیرماه سال ۱۳۵۳ ساواک او را دستگیر و در ضمن بازرسی از منزل وی به تعداد زیادی اعلامیه دست یافت.
مخالفت با قانون اصلاحات ارضی
پس از خروج امام خمینی از ایران به دلیل مخالفت با لایحه کاپیتولاسیون و تبعید ایشان به کشورهای ترکیه و عراق، نوبت یاران امام بود تا با اقدامات خود مردم را به سمت انقلابی برای براندازی رژیم شاهنشاهی رهنمون سازند و آیت¬الله غفاری از جمله روحانیون مبارزی بود که با سخنرانیهای خود برای رژیم مشکلاتی را بوجود میآوردند.
آیتالله غفاری در آبان ماه سال ۱۳۴۳ه. ش درباره قانون اصلاحات ارضی سخنرانی نموده و به مردم درباره این قانون و تاثیرات آن هشدار میدهد و مردم را به مخالفت با آن فرامی¬خواند. دو روز بعد، او توسط مأموران شهربانی دستگیر و زندانی شد.
در رابطه با محتوای سخنرانی ایشان در بخشی از گزارش ساواک آمده است: «وی به منبر رفته و گفته یکی از نمایندگان به پیشوای ما آیتالله خمینی اهانت نموده است، هر کس به علمای روحانیون توهین کند بت پرست محض است.»
در این دوران نیز آیتالله غفاری به ۵/۲ ماه در زندان میماند و سپس با تبدیل قرار بازداشت به التزام عدم خروج از حوزه قضایی تهران از زندان آزاد شد.
پس از آزادی از دومین زندان خود طی تلگرافی به نجف اشرف ورود آن امام عزیز را به نجف تبریک گفت و از این طریق مقاومت، سرسختی و خستگی ناپذیری خود را نشان می¬دهد. تلگراف آیت¬الله غفاری که در اسناد ساواک آمده است به این شرح است:
«حضرت آیت الله العظمی آقای حاج روح الله خمینی مقدم مبارک را به عالم روحانیت و اسلام تبریک عرض مینماید.»
این موضوع حاکی از علاقه فراوان آیت الله غفاری به امام بود. همچنین پس از آزادی از زندان همچنان در خانه خود نیز جلساتی تشکیل میداد و درباره اوضاع روز بحث و تحلیل می¬نمود.
مخالفت با برگزاری جشن شکرگزاری
رژیم شاه پس از جان سالم بدربردن شاه از واقعه تیراندازی در کاخ مرمر توسط رضا شمس آبادی از مردم خواست تا در مساجد، مجالس شکرگزاری برگزار کنند. همچنین به ماموران خود دستور داد تا زمینه این کار را در مساجد فراهم آورند.
به همین منظور در مسجد خاتم الاوصیاء نیز قرار بود که مجلسی برگزار شود؛ در این رابطه آیت الله غفاری به همراه چند تن از اهالی محل با زیرکی دو روز قبل از روز مراسم شکرگذاری فرشهای مسجد را جمع نمودند و به فرش شویی برای شستن تحویل دادند؛ همین موضوع مانع برگزاری مراسم در این مسجد شد.
با اوج گرفتن قیام مردم، سخنرانیها و فعالیتهای سیاسی آیتالله غفاری روزبهروز شدت مییافت و جلسات خانگی ایشان نیز برپا بود. مأموران ساواک که رفتار و گفتار او را زیر نظر داشتند، گزارشهای فراوانی از او برای ادارهی مربوطهی خود تهیه و ارسال میکردند. سرانجام با شدت گرفتن فعالیتهای انقلابی، در تیر ۱۳۵۳ دستگیر و ضمن بازرسی از خانهاش تعداد زیادی اعلامیه کشف شد.
دشمن خمینی رحمه الله کافر است!
آیت اللّه غفاری، درس آموخته مکتب عاشورا بود و ولایت پذیری، شمشیر بُرنده او به شمار میآمد. او عشق و ارادت بسیاری به حضرت امام رحمه الله داشت و هر لحظه با اوج گیری مبارزات، آتش عشق او به حضرت امام رحمه الله بیشتر میشد. جمله معروف و تاریخی «دشمن خمینی رحمه الله کافر است» از بیانات توفنده این بزرگ مرد قهرمان میباشد.
او از ابتدا گوش به دستورات امام رحمه الله سپرده و به امر ایشان در سال ۱۳۳۵ به تهران آمده بود و در مبارزات، همگام با مقتدای خویش پیش رفته و هرگاه دستگیر، زندانی یا بازجویی میشد، نام امام را با احترام میبرد و البته بیشتر شکنجه میشد، ولی میفرمود: «فکر میکنم تنها کسی که میتواند ایران را نجات بدهد، حضرت امام خمینی رحمه الله است». وی در محکوم کردن توهین ساواک به امام، بالای منبر فریاد بر میآورد: «هر کس به امام خمینی توهین کند، بت پرست محض است».
استوار، چون کوه
روحیه قوی شهید غفاری در زندان، شکست بزرگی برای دشمن و قوت قلبی برای زندانیان در بند بود. او بیشتر از همه شکنجه میشد، ولی به رغم کهولت سن، بیشتر از همه هم کار میکرد و به دیگران خدمت مینمود. همین موضوع سبب تغییر رویه بسیاری از زندانیان فریب خورده از اندیشههای منحرف و بیداری آنان میشد و سبب محبوبیت او نزد زندانیان میگردید. روحیه بذله گو و قوی و پرنشاط شهید غفاری، بسیاری از مارکسیستها را به راه درست بازگرداند.
در یکی از روزها پس از بحث با یکی از سران آنان، به شوخی به او فرمود: بلند شو نمازت را بخوان! او گفت: من مارکسیستم. شهید غفاری اصرار ورزید تا جایی که او در پاسخ گفت: به خدا قسم که من مارکسیستم. شیخ فرمود: اگر واقعاً مارکسیست هستی، چرا به مارکس قسم نمیخوری؟ همین قسم خوردنت ثابت میکند که به خدا اعتقاد داری. به تدریج روحیات آن فرد عوض شده و از اندیشههای پیشین خود فاصله گرفت و مسلمان واقعی شد.
آوای تکبیر
آیت اللّه شهید غفاری، هر روز صبح جلو صف زندانیان که برخی از آنان تودهای بودند، برای ورزش میدوید و «الله اکبر» میگفت و آنها نیز پاسخ میدادند. برخی از سران آنها که سرسختتر بودند میگفتند: این آقا را از کجا آورده اند که همه مفاهیم و آرای ما را باطل کرده. او یک نفری با کار کردنش، همه تبلیغات ما را از بین برده است. روحیه قوی او همواره سبب خرد شدن و تخریب روحیه شکنجه گران میشد. آنان هرگاه از سرسختی او به تنگ میآمدند، از او میپرسیدند: چرا این قدر به شاه اهانت میکنید، مگر شما ادب ندارید؟ و او با ریشخند، هیبت پوشالی آنان را به بازیچه میگرفت و میگفت: آخر ما توی روستا بزرگ شده ایم، به ما از این آداب یاد نداده اند.
آخرین ملاقات با خانواده
آخرین ملاقات خانواده شهید غفاری با وی در زندان قصر انجام شد. در اثر شکنجه دو دست او شکسته بود و دو نفر مأمور زیر بغل او را گرفته، برای ملاقات آوردند. او که خود میدانست آخرین ملاقاتش است، به خانواده اش گفت: «من دیگر بعید میدانم بیش از این بتوانم مقاومت کنم.» خانواده او گریستند و او نیز گریه کرد. خانواده اش به او گفتند گریه نکن ناراحت میشویم. او گفت: «نمی خواهم گریه کنم، ولی بدنم خیلی درد میکند، بدنم را خرد کرده اند.»
سپس به همسرش (دختر آیت الله مقدس تبریزی) گفت: کتک خوردن ارثیهای بود که ما از امام موسی بن جعفر (ع) به ارث بردیم. این ارثیه را حفظ کنید. شما حتما هوای فرزندانت را داشته باش.
محمود بازرگانی هم بند وی درباره استقامت شهید غفاری میگوید: «ساواک هر کاری میکرد نمیتوانست ایشان را به اعتراف مجبور کند، هر شکنجهای هم که میتوانست انجام داد، اما بی فایده بود. تا اینکه تصمیم گرفتند محاسن ایشان را با تیغ آن هم با پوست خشک بتراشند. این موضوع بسیار بسیار برای ایشان گران تمام شد. این تراشیدن محاسن، یک ضربه مهلکی بود بر پیکره شخصیتی ایشان. وقتی محاسن آیت الله غفاری را تراشیدند، او را به داخل بند آوردند.
از آن لحظهای که ایشان به داخل بند آمد، دیگر نه حرفی زد و نه چیزی خورد. بعد از مدتی هم حالشان چنان بد شد که نگو. به همین دلیل دیگر زندانیان شروع کردند به سرو صدا و همین امر باعث شد که مرحوم غفاری را به بیمارستان بردند. بعد از اینکه ایشان را بردند، ما دیدیم شب گذشت و خبری نشد. هر چه میپرسیدیم، جواب سربالا میدادند تا اینکه فردایش متوجه شدیم ایشان از دنیا رفته اند و به شهادت رسیده اند».
آیت الله علی اکبر مسعودی خمینی در کتاب خاطراتش درباره شهید غفاری گفته «به خاطر دارم که طلبه جوانی بودم که روزها به مدرسه فیضیه میرفتم و در آنجا با روحانی خوش هیکل و بلند بالایی برمیخوردم که در صف جلوی در ورودی مینشست و عدهای از آقایان به دور آن جمع میشدند و او به زبان ترکی برای آنها صحبت میکرد. یک بار سوال کردم که او کیست و جواب شنیدم که آقای غفاری است. ایشان در مورد اوضاع سیاسی و مسائل انقلاب با شدت و حدت حرف میزد. بنده از قیافه حماسی که آن شهید به خود میگرفت لذت میبردم؛ با آنکه مطالبی که به ترکی به زبان میآوردند، برایم مفهوم نبود.
مدتی از این ماجرا گذشت تا اینکه یک روز خبر رسید که ایشان دستگیر شده است. یادم هست که هنگام صبح بود و من از مقابل کوچه ارک عبور میکردم. در این حال عکسهایی در اختیار من گذاشته شد تا توزیع کنم، وقتی به عکسها نگاه کردم، شهید غفاری را در میان آنها شناختم ایشان را در زندان تحت شکنجه بسیاری قرار داده و در نهایت هم به قتل رسانده بودند. حتی در قسمت سر ایشان سوراخهایی در عکس به چشم میخورد که مربوط به شکنجه ایشان بود و با این حال این فرد، از خود استواری نشان داده و خم به ابرو نیاورده بود.
ظاهرا ساواکیها دنبال این بودند که نگذارند عکس مزبور توزیع شود. به هر حال بنده حدود سی عکس شهید غفاری را برای توزیع گرفتم و به همراه مقادیر زیادی اعلامیه در اختیار آقای فقیه میرزایی که در حال حاضر معاونت آستانه را در اختیار دارد، قرار دادم.
بعد از اینکه عکسها و مطالب را در سیرجان توزیع کرده بود، ساواک به ماجرا پی برد و ایشان هم گریخت و مخفیانه به قم آمد. ساواک برای پیگیری این امر، حتی به منزل ما هم آمد. به خاطر دارم که از من پرسیدند: «آیا شما عکس دارید؟» گفتم: «بله که دارم. منظورم عکسهایی بود که از چهره خودم انداخته بود و من در واقع میخواستم با این جواب ساواکیها را دست به سر کنم.» فرد ساواکی وقتی متوجه شد که من از جواب طفره میروم، گفت: «چرا خودت را به نفهمی میزنی؟» گفتم: «والله. من متوجه منظور شما نمیشوم. شما میپرسی: عکس داری؟ من هم میگویم: دارم. چه جوابی باید بدهم؟» به هر حال عکس جسد مرحوم آقای غفاری در آن مقطع از انقلاب، به تحریک احساسات توده مردم علیه شاه و ساواک، کمک شایانی کرد و بسیاری از مردم را به گریه انداخت. جلسهای هم ظاهرا به یادبود شهید غفاری ترتیب یافت که البته ساواکیها جلسه را به هم زدند..
آیت الله محمد علی گرامی از مبارزیم انقلابی نیز در خاطراتشان درباره شکنجه این شهید بزرگوار میگوید: «درباره شهادت مرحوم شهید غفاری نیز اقوال مختلفی گفته اند که بعضی از آنها عجیب و غریب به نظر میآمد، مثل اینکه گفته اند پاهایش را اره کردند و چیزهای دیگر.»
آیتالله غفاری سرانجام پس از ۱۳ سال تحمل، مجاهدات و استقامت در زندان بر اثر شکنجه و فشارهای وارده در تاریخ ششم دیماه ۱۳۵۳ در اوج مظلومیت، اما سرافرازانه در محبس تنگ و تاریک و ظلمانی شاهی با دست و پای شکسته و دندانهای خرد شده و محاسن خونین به دیار ابدیت شتافت و روح بلندش پس از زجر شکنجه به ملکوت اعلی پیوست. اداره ساواک در شانزدهم دیماه خبر فوت ایشان را به خانواده اعلام و از آنان میخواهد که بیسروصدا و بیآنکه به کسی چیزی بگویند برای تحویل جنازه به دادستانی ارتش مراجعه کنند. خانواده غفاری از امضای برگه فوت به علت بیماری ایشان خودداری میکنند. اداره امنیت مجبور شد به منظور تدفین مخفیانه، جنازه او را شبانه به قم بفرستد، اما طلاب و مردم قم از موضوع باخبر شده و بهطرز باشکوهی در تشییع جنازه او شرکت کردند.
در مسیر تشییع جنازه به سمت حرم حضرت معصومه (س)، تعدادی از مراجع تقلید نیز به مردم پیوستند. حاضران در این مراسم شعارهایی نیز علیه حکومت سردادند که به دستگیری تعدادی از طلاب منجر شد.
از شهادت آیتالله غفاری تا پیروزی انقلاب اسلامی ۴ سال بیشتر طول نکشید و شهادت مظلومانه این عالم ربانی و مجاهد نستوه، نقش تعیین کنندهای در روشنگری، آگاهسازی مردم مسلمان ایران و پیروزی انقلاب اسلامی داشت. امام خمینی (ره) در مورخه ۱۳ / ۸ / ۵۷ پیرامون شهادت آیتالله غفاری میفرمایند: «.. زجر ما این است که ما را حبس کردند یا زندان بردند یا زجر این است که پای بعضی از علما را اره کردند (اشاره به شهید غفاری) آقا! توی روغن سوزاندند. زجر ما این است که ۱۰ سال، ۱۵ سال، ۸ سال، ۷ سال علمای ما در حبس هستند.»
منبع :فارس