حجت الاسلام والمسلمین شیخ حسین انصاریان، در یکی از سخنرانیهای خود نقل کرد: این داستانی که میخواهم بگویم داستان اخلاق انبیاء و ائمه اطهار (ع) و شیعیان واقعی است. یک پیش نمازی در تهران بود که در دهه آخر صفر، من را به مسجدش در محله ارامنه و زرتشتیان دعوت میکرد و این آخوند، معدن محبت بود. چون در طول سال، روزهای جمعه، دعای ندبه داشت و مجلسش خیلی شلوغ میشد به حدّی که راه نبود و این مرد از اول دعای ندبه تا صبحانه خوردن همه، پروانه وار دور مردم میچرخید و کاری هم نداشت که مردم چه کاره هستند؛ به طوری که اگر یک کارگر سر خیابان یا لات و چاقوکِش که او را در محله میشناختند، صبح جمعه به مسجد میآمد، این فرد را داخل دفتر میبُرد و به او میگفت که نمیخواهد وارد مجلس دعای ندبه شوی خسته میشوی و کنار خودم بنشین و صبحانه بخور. اما ده دقیقه صبر کن، الان صبحانه را میآورند و اگرچه اصلاً از این فرد دعوت نمیکرد که داخل مجلس دعای ندبه شود. اما آن بنده خدا با رفتار این پیش نماز، عشقش گل میکرد و جزء مومنان رده اول مسجد میشد.