روز برگزاری همایش عصای سفید در مراسم گرامیداشت جامعه روشندلان که با همت اداره کل بهزیستی استان اردبیل برگزار شد، فیلمی از روشندل تعمیرکار لوازم خانگی پخش شد و مهارت او در سرویس لوازم خانگی تعجب و حیرت همگان را برانگیخت؛ بی درنگ مشخصات، شماره تلفن و نشانی محل کار آن فرد روشندل را از روابط عمومی باتجربه اداره کل بهزیستی گرفتم و روز بعد به سراغش رفتم.
میدان مادر یا پیرعبدالملک، پاساژ گلشن محل کار آن روشندل ماهر بود؛ ماشینم را پارک کرده و وارد پاساژ شدم و در لابلای مغازههای کوچک پاساژ قدیمی، تعمیرگاه لوازم خانگی اطمینان توجهم را جلب کرد.
از پشت شیشه مغازه به تماشای روشندل ایستادم و او با تلفن همراهش مشغول صحبت بود و در این لحظه دو خانم وارد مغازه او شدند و یک دستگاه جارو برقی را برای تعمیر به روشندل دادند و او با گشاده رویی، وسیله آنها را تحویل گرفت و توضیح داد امیدوار است موتور جاروبرقی آسیب ندیده باشد، اما در هر صورت برای فردا آماده میکند و تحویل میدهد.
وقتی آن خانمها رفتند، در زدم و وارد مغازه شدم، با لبخندی پاسخ سلامم را داد و از پشت میز کارش بلند شد و گفت: حتما از مطبوعات آمدهاید؛ پاسخ دادم بله از خبرگزاری جمهوری اسلامی مرکز اردبیل آمدهام و همان فردی هستم که ساعتی قبل با شما تماس تلفنی برقرار کرده بودم.
روشندل تعمیرکار به گرمی از من استقبال کرد و در حالی که همچون یک فرد بینا پیچ گوشتیها و ابزار کار خود را روی میز کارش مرتب میکرد، شروع به صحبت کرد.
قفسه مغازهاش پر از انواع جاروبرقی، سشوار، چرخ گوشت و قطعات و ابزار تعمیر آنها بود و یک تلویزیون نیز بالای قفسه دیده میشد که از صدای آن استفاده میکند و تمیزی فضای تعمیرگاه و سلیقه بکار رفته در چیدمان ابزار و وسایل کار، هم توانمندی و هم باسلیقه بودن او را القا میکرد.
سئوالات زیادی در ذهنم نقش بسته بود و برای شنیدن صحبتهایش، نشستم و مشغول شنیدن گفتههایش شدم.
سید حمید اطهری هستم، متولد ۱۳۵۰ در اردبیل، عضو جامعه روشندلان اداره کل بهزیستی اردبیل، متاهل و صاحب ۲ فرزند پسر و دختر و از خدا به خاطر داشتن همسری مهربان و همراه و فرزندانی سالم و با حیا شکرگزارم.
فرزند بزرگم پسر و شاغل در شهرک صنعتی اردبیل است و دخترم نیز در یک مرکز بهداشت مشغول به کار است و هر دو در سلامت کامل هستند و ازدواج کردهاند و به اعتقادات دینی و اخلاق حسنه مقید هستند و همسرم نیز در خانه، در گشودن و تعمیر برخی قسمتهای جاروبرقیها به من کمک میکند.
از سر کنجکاوی پرسیدم تا چه سالی بینایی اش را از دست داده است؟
اطهری با لبخندی ملیح پاسخ داد: تا سال ۸۱ و سن ۳۱ سالگی بینا بودم، اما چشمانم به شدت ضعیف شده بود به طوری که نمره عینکم ۱۲ بود و با توجه به اینکه پدر و مادرم پسرخاله و دختر خاله بودند، احتمال تاثیر ازدواج فامیلی در کم سو و سپس نابینا شدن من وجود دارد.
قبل از اینکه کور مطلق شوم، چند بار به پزشکان متخصص مراجعه کرده بودم و یکبار نیز تحت عمل لیزیک قرار گرفته و به طور کلی از زدن عینک خلاص شدم، اما ظرف حدود یک و نیم سال، روز به روز بینایی خود را از دست دادم و در شرایط نابینایی مطلق برای معالجه به تهران رفتم و آنجا پزشکان، بیماری چشمهایم را لاعلاج تشخیص دادند و من دیگر برای اینکه از این قبیل حرفهای پزشکان ناامید و دلسرد نشوم، هرگز سراغ پزشکی را نگرفتم.
او درباره شغل خودش در دوران بینایی و چگونگی فراگرفتن مهارت تعمیر لوازم خانگی گفت: زمانی که بینا بودم در بخش تاسیسات بیمارستان آرتا و تامین اجتماعی اردبیل مشغول به کار بودم و بعد از نابینا شدن، مشمول بیمه از کارافتادگی شدم و بابت سالهای اشتغالم حقوق دریافت میکنم.
قبل از ۳۱ سالگی و در سال ۶۵ نزد تعمیرکاران لوازم خانگی در اردبیل و سالها بعد در تهران شاگردی میکردم و در دورهای که از عینک نمره بالا استفاده میکردم نیز در اصفهان دوره آموزش تعمیرات لوازم خانگی، الکترومکانیک و سیم پیچهای تک و سه فاز را سپری کرده و گواهینامه مهارت دریافت کرده بودم.
از سال ۷۰ مغازه تعمیر لوازم خانگی را در شرایطی که بینا و عینکی بودم دایر کردم و حدود ۲ سال به این کار مشغول بودم و بعد از سال ۸۱ که به طور کامل نابینا شدم، بار دیگر به این حرفه روی آوردم و اکنون ۱۸ سال است که مشغول این کار هستم و از زمانی که پزشکان از معالجه من ناامید شده و مرا بیمار لاعلاج اطلاق کرده بودند، روحیه خودم را از دست نداده ام.
روی شیشه مغازه آقای اطهری نوشته شده بود؛ تعمیرگاه اطمینان؛ زیر آن نیز عبارات چرخ گوشت، جاروبرقی و لباسشویی دیده میشد و خودش نیز توضیح داد که انواع جاربرقی، لباسشویی به استثنای قسمتهای برد الکترونیکی آن، چرخ گوشت، سشوار و اتو را تعمیر میکند و مشتریهایش از محلات مختلف شهر بخصوص محله امام رضا (ع) و روستای شیخ احمد هستند.
در این هنگام یک آقا وارد مغازه شد و یک چرخ گوشت را برای تعمیر تحویل داد و آقای اطهری با او خوش و بشی کرد و وسیله اش را تحویل گرفت و او را بدرقه کرد و بعد پشت میز کارش رفت و به من گفت که کافی است با هر فردی یک بار تلفنی یا حضوری صحبت کند و بعد از آن حتی پس از گذشت چند سال، به محض شنیدن صدایش او را میشناسد و از همین رو با مشتری هایش به خوبی آشناست.
او توضیح داد که قطعات باکیفیت را برای نصب در لوازم خانگی میخرم تا مردم راضی باشند و قیمت خدمات من پایینتر از سایر تعمیرگاههاست و برخی قطعات را نیز بر حسب نیاز مراجعه کنندگان میفروشم و هرکس یک بار به من مراجعه کند، سالها مشتری ثابت من میشود.
برای من مایه تعجب بود که یک فرد نابینا لوازم خانگی برقی تعمیر میکند و شاید دچار برق گرفتگی شود، اما او گفت: تا بحال دچار برق گرفتگی نشدهام و برای میز کارم دو برق ۱۲ و ۲۲۰ ولت تعبیه کرده ام که به فراخور نیاز لوازم خانگی از آنها استفاده میکنم و در استفاده از برق ۱۲ ولت مشکلی پیش نمیآید و در استفاده از برق ۲۲۰ ولت نیز جوانب احتیاط را به طور کامل رعایت میکنم البته به تمیزی میز کار و تمرکز بر کار تا تکمیل آن مقید هستم تا دچار سردرگمی و اشتباه نشوم.
پیچ و مهرههای هر وسیله را یا در جیبم یا در کشو اول میزکارم قرار میدهم تا هم گم نکنم و هم به طور عوضی در لوازم خانگی دیگر جا نیاندازم، اما یکبار یک پزشک که تعریف سلیقه و کیفیت کار مرا شنیده بود، یک جارو برقی را برای تعمیر آورد و اصرار کرد تا زود کارش را انجام دهم.
به آن پزشک گفتم که روی میز کارم باید خالی بشود تا جارو برقی شما را باز و تعمیر کنم، اما او متقاعد نشد و گفت که زود برمیگردد و وسیله اش را باید آماده و سالم تحویل بگیرد و من به ناچار، وسایل روی میز کارم را قدری کنار زده و جاروبرقی او را بازکردم و موتورش را درآوردم.
موتور را به برق زدم موتور حرکتی کرد و از دستم خارج شدم و انگشتم درد گرفت و بعد از چند لحظه که همچنان روی موتور جاروبرقی کار میکردم، متوجه شدم دستهایم خیس شده است؛ از مغازه خارج شدم و دستهایم را به یکی از همسایگانم در پاساژ محل کارم نشان دادم و او گفت که خون از انگشتم بیرون میزند.
سریع به بیمارستان مراجعه کردم و آنجا گفته شد که یک بند انگشتم قطع شده است و یکی از همسایگانم در پاساژ، بند انگشت بریده شدهام را از لای پرههای موتور جاروبرقی خارج کرده و به بیمارستان رسانده بود، اما پزشکان گفتند دیر شده و امکان پیوند به انگشت وجود ندارد.
بالاخره با دست پانسمان شده به محل کارم برگشتم و جاروبرقی پزشک عجول را تعمیر کردم و پزشک نیز با تاخیر آمد و وسیله خود را سالم و آماده تحویل گرفت و به او گفتم که به تعمیر لوازم خانگی، با عجله و بدون نوبت تمایل ندارم.
بعد از این حادثه، خانوادهام خیلی تاکید میکردند که این حرفه را کنار بگذارم، اما به خاطر علاقه به این حرفه و به دلیل اینکه از شرایط و فضای نابینایی ناامید نشوم، همچنان به این شغل ادامه دادم.
از این روشندل تعمیرکار پرسیدم آیا در تحویل لوازم خانگی به مشتریها دچار اشتباه نمیشود و او پاسخ داد که هرگز پیش نیامده لوازم خانگی فردی را بعد از تعمیر، به فرد دیگری تحویل بدهم، اما از نابینایی من سوء استفاده شده است.
اطهری تعریف کرد که سالها قبل یک بار فردی، پایه پوسیده یخچال را برای تعمیر آورده بود و طبق معمول، بخشهای پوسیده آن را اندازه گرفتم و سفارش دادم تا بریده و آماده نصب شود و فردای آن روز بالاخره بعد از نصب پایه یخچال و آماده تحویل شدن، آن را به صاحبش تحویل دادم و ۲۰ هزار تومان دستمزد خواستم.
صاحب یخچال، چهار اسکناس به من داد و و رفت و من گمان کردم چهار اسکناس پنج هزار تومانی است؛ فردا همان پولها را به الکتریکی بردم تا قطعاتی برای مغازهام بخرم، اما صاحب الکتریکی گفت که اسکناسها چهار کاغذ عادی به اندازه اسکناس پنج هزار تومانی هستند و به جای پول واقعی به من داده شده است؛ من بلافاصله فهمیدم این کاغذها را صاحب یخچال به جای اسکناسها به من داده است، اما بعد از لحظاتی ناراحتیام تمام شد و او را در دل خودم حلال کردم.
اطهری تقدیرنامههایی نیز از ادارات و نهادهای مختلف نظیر شورای اسلامی و شهرداری، اداره بهزیستی شهرستان و اداره کل بهزیستی استان، انجمن سینمای جوانان و یک گواهینامه مهارت از مرکز فنی و حرفهای اصفهان دریافت کرده و بر دیوار مغازه اش نصب کرده است و این را هم گفت که درباره یک اثر سینمایی با انجمن سینمای جوان استان اردبیل همکاری داشته است و تقدیرنامه انجمن از ان بابت صادر شده است.
از این روشندل خواستم اگر درخواستی از مسئولان دارد مطرح کند و او گفت که مغازهاش فاقد انشعاب گاز است و با وجود اینکه از یک پکیج برای گرمایش استفاده میکند، اما این وسیله برای زمستان سرد اردبیل کافی نیست و از مسئولان شرکت گاز انتظار دارد با دادن انشعاب گاز به مغازهاش موافقت کنند.
به گفته او برخی از واحدهای تجازی پاساژ، گاز دارند، اما آوردن لوله گاز از واحدهای همسایه کار درستی نیست و بهتر است امتیاز انشعاب گاز به تعمیرگاه او داده شود، اما با وجود پیگیریها هنوز برای این درخواست نتیجهای حاصل نشده است.
اطهری به اراده مصمم روشندلان نیز اشاره کرد و گفت: با اینکه چشم ما بسته و تاریک است، اما اگر اراده بکنیم هر کاری را انجام میدهیم و نباید ناامید باشیم و من با این وضعیت، از سال ۶۲ در هیئتهای مذهبی شرکت میکنم و به توجهات و نتایج حاصل از قرائت زیارت عاشورا اعتقاد دارم.
اطهری مهربانیهای مردم را نیز ستود و توضیح داد: اردبیل مردمانی مهربان و دلسوز دارد و وقتی به خیابان میروم، متوجه میشوم که برخی انسانها از دور و نزدیک، حتی خودروهای خود را پارک کرده و میآیند و از دستم میگیرند یا به آن سوی خیابانها هدایت میکنند و رانندگان تاکسی و اسنپ نیز با مهر و عطوفت با من برخورد میکنند.
مشاهده احوال و رفتار این روشندل با اراده حالت خاصی در من ایجاد کرده بود و در لحظات قدردانی و خداحافظی با او میاندیشیدم که امثال من که چشم بینا داریم قادر نیستیم کارهای امثال او را انجام دهیم و هر چند نابینایی به ظاهر، دنیایی تاریک و ناامیدکننده است، اما اطلاق عنوان روشندل به نابینایان، نشانگر روشنایی حاکم بر دل و حواس آنهاست که به مصداق شعر "خدا گر ز حکمت ببندد دری - ز رحمت گشاید در دیگری" از عهده کارهای سخت و پیچیده بر میآیند و بینایان را در اعجاب و حیرت فرومیگذارند.
منبع ایرنا