تابستان ۷۰ سال پیش، یعنی سال ۱۳۳۱، روحانیت سنتی او را «آقازادهای» میدانست که بهخود اجازه داده ساختارهای مرسوم و ازکارافتاده سلسله شاهنشاهی را به نقد بکشد و خلاف جریان حاکم بر حوزههای علمیه حرکت کند. آن سال، اولین سالی نبود که موسی صدر را آقازاده خطاب میکردند، بیشک فرزند و نوه مراجع شناسبودن، در این خطابه بیتاثیر نبوده، اما علت اصلی آن، روایت متفاوت صدر پدر یعنی سیدصدرالدین صدر از اسلام بود.
بیشتربخوانید
سیدصدرالدین به قم آمده بود تا در تربیت طلاب با شیخعبدالکریم حائرییزدی همکاری کند. پیامد این همکاری، اشتراک و انتقال تجربه تحصیل و تدریس صدرالدین در حوزههای علمیه نجف، کربلا، کاظمین، سامرا و مشهد به حوزه علمیه قم بود که با روحیه نوگرایانه صدر آمیخته بود. درکنار این روحیه، نقش محوری که سیدصدرالدین درمقابله با دستورات ضدمردمی خاندان پهلوی و رسیدگی به محرومان داشت، علقههای نوگرایی و دغدغهمندی را در صدر پسر پرورش میداد. همین علقهها صدر کوچک را در ۱۳ سالگی برسر زبانها انداخت؛ چراکه در زمانه قحطی و استبداد با نوشتن در روزنامه استوار، پا به میدان جدال برای محرومان گذاشته بود. در نوشتههایش از نقدهای معمول عبور میکرد و خطابههایش به ظالمان بود، در جایی میگوید: «وای بهحال بیچارگان این کشور. مصادر امور امروز ما چقدر گوشسنگین و دلسختند که گویی پنبه در گوش نهادهاند و معلوم نیست، مرجع تظلم کیست و چه کسی باید به داد مردم برسد و تا کی این وضعیت بلاتکلیفی ادامه خواهد داشت؟ اگر چنین است، باید گفت هرچه آید سال نو، گوییم دریغ از پارسال!» این تصویر از او با گذر زمان کاملتر هم شد، وقتی پدر فوت کرد رسما مسئولیت رسیدگی به محرومان بر دوش موسی افتاد، بخشی از این مسئولیت را با منعکسکردن صدای آنها در مجله مکتب اسلام محقق میکرد؛ درکنار این بر گستره فعالیت خود درقبال مردم جهان هم میافزود؛ اقدامات زیربنایی اجتماعی-سیاسی در جنوب لبنان و تلاشهایش برای استقلال مردم فلسطین، بخشهایی از قامت یک انسان دغدغهمند در کسوت آقازادگی بود.
در نهم شهریور ۱۳۵۷ پیکر این قامت ناپدید شد . امامموسی صدری که حتی با ربودهشدن، صدایش خاموش نشد و تاثیرش بر نسلهای بعد از خود انکارنشدنی است، امامی که یکی از چهرههای سیاسی-اجتماعی تاریخ معاصر بود و میخواست جهان را هم مانند جنوب لبنان به اتحاد انسانی برساند.
فصل اول
آقازادگی با طعم فقر
در ۱۴ خرداد ۱۳۰۷، یک نفر به ساکنان محله گذر عابدین قم اضافه میشود؛ فرزند تازه به دنیاآمده خانواده سیدصدرالدین صدر، موسی. او اولین پسر سیدصدرالدین نبود، پیش از او سیدرضا در این خانواده به دنیا آمد و از تولد سیدرضا در سال ۱۳۰۰ تا تولد رباب در سال ۱۳۲۴ چهار پسر و هفت دختر در خانواده به دنیا آمدند، در این بین سیدصدرالدین قد کشیدن سیدکاظم را ندید و او را در کودکی از دست داد. امرار معاش خانوادهای با ۱۰ فرزند با ملاحظات و احتیاطات اخلاقی صدر پدر در صرف وجوهات شرعی کار آسانی نبود. بین همه این مشکلات، مشکل مسکن از همه جدیتر بود، اما به همت خیری نامآشنا، یعنی پدر مهدی بازرگان حل شده بود. حاجعباسقلی تجارتیتبریزی، مشهور به اسلامبولچی یا همان پدر مهدی بازرگان، تاجری بود که میخواست مشکل مسکن علمای طراز اول را در بافت تازهساز قم حل کند، از همین منظر با خرید و ساخت چند خانه در کوچه حرم، به تثبیت بیوت علما پرداخت؛ خانههایی هنوز پابرجا در کوچهای از بلوار آیتالله حائری، بلوار بهار سابق در قم. سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۱، حوادث ممتد اجتماعی و سیاسی با سیدموسی و خانوادهاش دستبهگریبان شدهاند؛ فقر، بیماری مالاریا، تشدید سرکوب فدائیان اسلام توسط محمدرضا شاه و روی کار آمدن دکتر مصدق بهعنوان نخستوزیر وقت.
نهتنها خانواده صدر، دیگر علمای حوزه هم درگیر برخی از این بحرانها میشوند مانند بیماری آیتالله خوانساری و آیتالله بروجردی. وضع قلبی-ریوی صدر بزرگ هم، در این ایام چندان مساعد نیست، همین مساله او را برای مدت طولانی راهی بیمارستان فیروزآبادی در شهرری میکند. بخشی از پرستاری پدر برعهده سیدموسی است، تحصیل و پرستاری درکنار هم. همان روزها سیدصدرالدین، بیش از آنکه از بیماری قلبی خود به سیدموسی بگوید، از نگرانیاش برای مردم محروم حاشیه قم که دسترسی به پزشک و بیمارستان ندارند، میگوید. پس از مدتی او فوت میکند و مسئولیت خانواده بر دوش پسران صدر بزرگ میافتد، زمانه روزبهروز چهرههای سختتر زندگی را به سیدموسی نشان میدهد، چهرههایی که بسیاری آنها نادیده میگیرند و برای به حاشیه راندن فعالیتهای اجتماعی-سیاسی او، چهره خودخواستهای از آقازاده، بهدور از درد و رنج ارائه میدهند.
فصل دوم
حامی جریانهای ضداستعمار
در زمانهای که استعمار همانند خوره به جان وطن میافتد، هر جریان ضداستعماری که به وجود بیاید غنیمت است؛ گروهی به عضویت این جریانها درمیآیند و گروهی دیگر، حامی آنها میشوند.
آن روزها در دهه ۳۰، این جریانها امثال نهضت ملی و فدائیان اسلام در تکاپوی روشنگری، میتنیگ پشت میتینگ برگزار میکردند. موسی صدر آن زمان دانشجوی رشته حقوق در اقتصاد دانشگاه تهران در جستوجوی حقیقت در برخی از جلسات آنها شرکت میکرد. او در مصاحبهای با منا مکی، چرایی حمایت از این جریانها را روایت میکند که هم حامی جنبش مصدق بوده و هم با دوست و یار موافقش، سیدمرتضی مستجابی از میتینگهای فدائیان اسلام غافل نمیشده. موسی ۲۶ سال از عمر خود را، از تولد تا هجرت به لبنان در ایران گذرانده بود، بالطبع از استعمار وطن رنج میبرد، همینها را در مصاحبه با منا مکی کاملتر میکند و میگوید: «آن زمان، ایام جنبش مصدق بود. مصدق شعار ملیکردن نفت را مطرح کرد. ملیکردن و تلاش برای محدودکردن مطامع اقتصادی و سیاسی استعمار، از ایران و با حرکت مصدق و دوستانش آغاز شد. سپس این موضوع به کانال سوئر منتقل شد و این کانال هم ملی شد.
این تلاش، پس از استقلال به شکل موج آزادیخواهی سرزمینهایمان را در خاورمیانه فرا گرفت. من هم مانند هر جوان دیگری به جنبش مصدق توجه تام داشتم و از حامیان این جنبش بودم.» او گرچه حامی آشکار فدائیان اسلام نبود، اما بعدها که نوابصفوی و یارانش اعدام شدند، از کمک به خانواده او درحد بضاعت دریغ نکرد تا جایی که برای همسر نوابصفوی یک چرخ خیاطی تهیه کرد تا بتواند با استفاده از خیاطی امرار معاش کند. اما فعالیتهای ضداستعماری موسی صدر به اینجا ختم نمیشود. فارغالتحصیلی و گرفتن مدرک اقتصاد از دانشگاه با ایدهپردازی برای ورود اسلامی به اقتصاد نیز همزمان شد، و این دستاویزی برای آنها در زدن برچسب آقازادهای روشنفکر به سیدموسی شد. البته خطابههای اینچنینی، تاثیری در مسیر سیدموسی صدر نداشت، همانطور که تاثیری در مسیر پدرش نداشت. سیدصدرالدین هم در جوانی تلاش بسیاری برای گسترش ایدئولوژی اسلامی در بخشهای مختلف جامعه کرد، در مقطعی که در کاظمین عراق مستقر بود در مجله العرفان –که مجلهای با حرفهای نو حوزه علمیه در نجف بود- قلم میزد. در مجلهای که بازتاب گستردهای در فضای سیاسی و اجتماعی جامعه عرب آن روزها داشت. موسی هم که پرورشیافته پدر بود، سعی کرد با قلم زدن در مجلههای روشنفکر اسلامی در ایران، یعنی مکتب اسلام، روایت خود را از اسلام ارائه دهد.
اواخر زمستان سرد و سخت ۱۳۳۲ بود که خانواده صدر به دیدار آیتالله بروجردی رفته بود، ایشان ضرورت اعزام فوری سیدموسی صدر به نجف اشرف برای ادامه تحصیل را با خانواده در میان گذاشتند و به این ترتیب موسی در بهمن ماه ۱۳۳۲ برای ادامه تحصیل راهی نجف اشرف میشود. این سفر در دو مرحله اقامت در عراق تا سال ۱۳۳۷ به طول انجامید.
فصل سوم
سفر به لبنان و ارمغان تحولات
در پاییز سال ۱۳۳۹، نامه پیشنهاد خانواده شرفالدین به دست برادران صدر، سیدرضا صدر و سید موسی رسید، آنها از سیدرضا خواسته بودند تا حد ممکن برادر کوچکترش را برای هجرت به لبنان ترغیب کند. از سوی دیگر، آقا رضا که برادر خود را در اندیشه و رویکردهای اجتماعی برای این کار مناسبتر میدید، او را برای پذیرش این سفر تشویق کرد. شاید او آن روزها در خشت خام موسی، سرمنشأ تحولات سیاسی-اجتماعی لبنان را میدید، تحولاتی که تا بهامروز ادامه دارد. جایگاه بالاتر برای موسی اهمیت نداشت، باید مطمئن میشد که منشأ اثر است که شد و این مسئولیت را پذیرفت.
از این بهبعد صدای موسی صدر را از مسجد امامحسین در صور میشنویم، صوری که سالها قبل محل جستوجوی صدر برای نیاکان بوده و شاید هیچوقت فکرش را هم نکرده بود، روزی ساکن صور و سرمنشأ مانیفست تحولات لبنان شود.
امام صور بود، اما دغدغه بهبود وضعیت همه مردم لبنان را داشت، او برای بهبود شرایط مردم محروم جنوب لبنان و اصلاحات اجتماعی به تأسیس مراکز فرهنگی و مدارس روی آورد و خیریههای شرفالدین را گسترش داد.
وضعیت اردوگاههای جنوب لبنان که از وطنراندهشدگان فلسطینی را اسکان میداد، تعریف چندانی نداشت. از اردوگاهی به اردوگاه دیگر، از نزدیک شاهد درگیریهای تنبهتن شهری بود، اما با امام مسجد صور بودن نمیتوانست سرمنشأ تغییر باشد. به همین منظور، در بهمن ۱۳۴۴ با نخستوزیر لبنان، رشید کرامی دیدار کرده و از او خواست با کمیته پیگیری مطالبات طایفه شیعه دیدار و صحبتی داشته باشد؛ اما چنین نشد. رویدادی عجیب سرآغاز تحولاتی در لبنان شد.
دی ماه سال ۱۳۴۴، سیدموسی صدر طی جلساتی با ابراهیم یزدی، مذاکرات درمورد تأمین مقدمات و امکانات برای حضور مبارزان و فعالیتهای نهضت آزادی و سازمان سماع در لبنان را آغاز کردند. چند ماه بعد این سازمان در پی اختلافاتی که با زیادهخواهیهای دولت مصر شدت گرفته بود، تحت حمایت و اطلاع کامل موسی صدر به لبنان منتقل شد. از سوی دیگر مخالفان متوسل به تهمتهای غیراخلاقی و شایعهپراکنیهای گسترده درباره شخص موسی صدر و خانواده او شدند. اقدامی که از سوی مردم شهری و روستایی در جنوب لبنان بیپاسخ نماند و خیزش بزرگی را رقم زد. دهها هزار نفر از مردم جنوب با راهپیمایی به سمت شهرهای بعلبک و صور حرکت کردند. علمای لبنان طی بیانیهای به دولت مهلتی سهروزه دادند تا با عاملان و آمران این توطئه برخورد کند. اما سیدموسی صدر استاد تبدیل تهدیدها به فرصت بود، دو هفته پس از آغاز اعتصابات مردمی، او این تمرکز را از مساله شخصی خود، به بحران فقر و محرومیت شیعیان جنوب متمایل کرد و از شیعیان لبنان درخواست کرد بهجای ارسال نامه و تلگراف درمورد موسی صدر، به رئیسجمهور، نخستوزیر و رئیس پارلمان لبنان نامه و تلگراف بنویسند و درخواست کنند مثل ساماندهی اوضاع سایر مذاهب، به شیعیان هم اجازه دهند تا نهادی برای رسیدگی به امور شیعیان تشکیل شود.
البته پیشاپیش، او لایحه تشکیل مجلسی برای شیعیان را آماده کرده بود. اولین گامهای تشکیل «مجلس اعلای اسلامی شیعیان» در لبنان برداشته شد، و او پس از ده سال امامت در مسجد امام شرفالدین صور، حالا رهبر شیعیان در مجلس اعلای لبنان شده است. حالا دیگر وقت پیادهسازی روایت انسانی از اسلام رسیده بود.
فصل چهارم
تلاش صدر برای تامین امنیت مرجع بزرگ ایران
در عرصه تحولات ایران، پس از تبعید آیتالله خمینی به ترکیه، تلاشهای سیدموسی صدر در داخل و خارج از لبنان برای حمایت و تأمین امنیت ایشان در ترکیه آغاز شد. او دوستش عبدالجلیل جلیلی و پسرعموی او، شیخ مصطفای جلیلی را با حمایت شماری از مراجع قم و تهران به دیدار امام در بورسای ترکیه فرستاد تا از سلامت مرجع تبعیدشده و نیازهای او اطلاع حاصل کند. ارتباطات سیدموسی صدر همچنین با اعضای اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپاسیدمحمد بهشتی که ریاست مرکز اسلامی هامبورگ را برعهده داشت، ابراهیم یزدی موسس نهضت آزادی ایران که حالا برای آموزش مبارزان ایرانی در مصر بهسر میبرد، حضوری و مکاتبهای ادامه داشت. سالهای بعد خواهیم دید که ساواک بارها از سیدموسای صدر رودست خورد و متوجه زیرکی او در بیان مساله به روشی که هدف مدنظرش را جلب کند و طرف مقابل را متقاعد و همراه کند، نشد.
حفظ شأن مرجعیت و حوزه قم برای موسای صدر که شاگرد حوزه قم و فرزند یکی از مراجع آن بود، اصل بود، گو اینکه خود او ظاهرا در محضر امام زانوی شاگردی در فقه و اصول و فلسفه بر زمین نزده بود. البته تحولات خاورمیانه تنها به ایران محدود نمیشد، در عراق هم علمای نجف و کربلا در حمایت از امامخمینی سکوت نکرده بودند؛ حمله به مساجد و مدارس در حزب بعث عراق هم آغاز شده بود. در همین حال، تحولات فلسطین هم به تاسیس جنبش فتح از سوی یاسر عرفات منجر شد. سازمانی که در سالهای بعد نقش مهمی در حوادث لبنان ایفا کرد.
فصل پنجم
آخرین سفر به ایران
اواخر سال ۵۰ تا اوایل سال ۵۱ در آخرین سفر امام صدر به ایران، اتفاقات تازهای افتاد؛ بهمحض ورود خانواده صدر به ایران، اصرار مقامات ساواک برای حضور آقای صدر و معرفی و احراز هویت خود در ساواک آغاز شد؛ البته سفرهای مداوم آقا موسی از تهران به قم و مشهد و اصفهان و شیراز و کاشان و تلاش خستگی ناپذیر او باعث میشد که مأموران ساواک از تعقیب او جا بمانند و همیشه وقتی برسند که او محل را ترک کرده است.
در شرایط منجر به انقلاب، که بسیاری از دوستان و همکلاسیهای سابق آقا موسی هم در زندان و بازداشت ساواک بودند بلکه حکم اعدام در انتظارشان بود، تلاش صدر که حالا بهعنوان شخصیتی رسمی در تهران حضور داشت و میتوانست با کلام نرم و لیّن خود، در عفو یا تخفیف مجازات انقلابیون موثر باشد، به درخواست برخی از رهبران انقلاب ایران آغاز شد. این تلاشها البته بیتأثیر هم نبود و در نهایت منجر به آزادی برخی از مبارزان کلیدی انقلاب شد.
فصل ششم
مرد صلح جهانی
پس از بازگشت به لبنان، شش سال سخت برای موسی صدر آغاز شد، سالهایی که اگرچه با جنگ و فتنه داخلی در لبنان، حمله اسرائیل به جنوب و فقر و محرومیت مردم آمیخته بود، اما برای او دستاوردهای بزرگ و شیرینی، چون تشکیل جبهه حرکت المحرومین، تأسیس مدرسه فنی-حرفهای جبل عامل، توفیقات مدرسه پرستاری را بهدنبال داشت، یاری و همراهی دکتر مصطفی چمران در این مدت همانقدر که برای موسی غنیمتی بزرگ بود، برای چمران هم فرصتی تکرار ناشدنی در تمام عمر بود، چنانکه چمران بعدها در خاطراتش نوشته بود: «موسی صدر به من مجال داد تا قدرتهای بینظیر انسانی خود را به ظهور برسانم، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زیر پا بگذارم و ارزشهای الهی را به همگان عرضه کنم.»
در میانه جنگ و درگیریهای لبنان و به خاک و خون کشیدهشدن مردم محروم جنوب لبنان، موسی صدر، اما از تحولات ایران هم غافل نبود، پس از خبر رحلت مشکوک دکتر شریعتی در لندن، درحالیکه نیروهای شاه در ایران مترصد سوءاستفاده و بهرهبرداری از مراسم تشییع او در ایران بودند، جوانان اتحادیه انجمنهای اسلامی در اروپا، تصمیم مهمی گرفتند و آن عدم انتقال پیکر دکتر شریعتی به ایران و تدفین آن به شکل امانی در کشوری ثالث بود.
این اتفاق به واسطه امام موسی صدر و نفوذ او در تولیت حرم حضرت زینب (س) در سوریه رخ داد؛ صدر با نمازگزاردن بر پیکر دکتر شریعتی، دلجویی از فرزندان او و همچنین برپایی مراسم چهلم شریعتی در بیروت، اگرچه خود در مظان اتهام ساواک قرار داده بود، اما بسیاری از جوانان انقلابی ایران را با خود همراه و همدل ساخت. مهمترین آن، نتیجهدادن تلاشهای ساواک برای خلع تابعیت ایرانی ایشان، در کنار ممنوعالورودی ایشان به ایران بود. آتش از کینه دیرین فردی بهنام منصور قدر، سفیر وقت ایران در لبنان شعلهور شده بود؛ او خیلی خوب فهمیده بود که امام صدر البته بهظاهر در سکوت، چه حمایتی از انقلابیون پناهگرفته در لبنان انجام میدهد.
آنچه از رصد فعالیتهای امام موسی صدر در سال ۵۷ برمیآید، حاکی از این است که تلاشها و سفرهای او در این سال بر چند محور مهم تکیه داشت، پیشبینی و حمایت از انقلاب اسلامی ایران و دعوت از دولتهای اسلامی و غیراسلامی برای استقبال از این تغییرات در ایران؛ تلاش برای صلح پایدار در لبنان و جلوگیری از کشتار بیشتر مردم لبنان، از طریق مذاکرات بینالمللی با کشورهای مؤثر در حوادثی مانند عربستان، سوریه، اردن و لیبی؛ دفاع از قدس و تلاش برای مذاکره با مصر و سایر کشورهای عربی برای جلوگیری از امضای توافقنامه کمپدیوید میان اعراب و اسرائیل و در نهایت زمینهسازی برای بازگشت آوارگان فلسطینی به وطن اصلیشان بهجای توطین آنها در کشوری ثالث. تا اینکه در نهایت در شهریور ماه سال ۵۷، اقدام کور و جاهلانه قذافی در ربودن ایشان و همراهانشان رقم خورد تا به خیال خام خود، موانع خود و همدستان منطقهای خود برای رسیدن به اهداف از پیش تعیین شده، مانند توطین فلسطینیان یا مشارکت در انقلاب ایران یا تحولات لبنان را راحتتر به سرانجام برساند.
اتفاقی که امروز پس از ۴۴ سال، همچنان در انتظار ارادهای اسلامی و بینالمللی است تا امام محرومان را به آنها بازگرداند؛ مردم لبنان هرساله در سواحل شهر صور، همان شهری که برای اولین بار، قامت او را دیدند و صدای رسای او را شنیدند، با او برای رسیدن به آرمانهای بلند انسانی همقسم شدند، گرد هم میآیند و مهمترین سخنرانیاش را زمزمه میکنند: «اجتمعنا لاجل الانسان: برای انسان گرد هم آمدهایم...»
منبع: روزنامه فرهیختگان