مهدی گلشنی در یادداشتی به دستهای پشت پرده ترجمه کتاب اشاره کرد و نوشت: از دورهی قاجاریه که علوم جدید وارد ایران شد، ما تنها جذبکنندهی علوم غرب بودهایم. چیزی که ذهنها را خیلی پر کرده بود این بود که ما از غرب عقب هستیم و باید برای رسیدن به آن، خود را شبیه آنان کنیم و علوم آنان را اخذ نماییم.
مشکل این قضیه در دوران قاجار این بود که روشنفکران و دولتمردان آن دوره فکر میکردند ما فقط از جهات صنعتی و موضوعاتی، چون تجهیز سلاح (برای نیروی نظامی) از غرب عقب هستیم؛ چون وقتی که قوای ایران در جنگ با روس شکست خورد، امثال عباسمیرزا تصور میکردند علت این شکست، فقدان سلاح و تجهیزات نظامی است. به همین دلیل است که در زمان امیرکبیر، «دارالفنون» افتتاح شد، نه دارالعلوم! یعنی امیرکبیر فکر میکرد باید کمبودهای فنی کشور را جبران کنیم. راهحل را هم این میدانستند که ما باید این کمبودهای فنی را از خارج وارد کنیم و به مردم تعلیم بدهیم که چگونه از آن استفاده کنند.
متأسفانه اینکه مقدمهی «فن»، «علم» است و بسیاری از چیزهایی که در صنعت حاصل شده نتیجهی علم است، خیلی جا نیفتاده بود و حتی تا امروز هم خیلی جا نیفتاده است. ما هنوز هم دنبال این هستیم که ابزار و تکنولوژیهای جدید را وارد کنیم. اما اینکه خودمان شرکتکننده و سهیم در تولید علم باشیم، خیلی مطرح نیست.
البته این موضوع شاید در ابتدا و به عنوان فاز اول، بد نبود؛ چنان که ژاپنیها نیز این کار را کردند. اما آنها بعد از شکست در پایان جنگ جهانی دوم، بعضی کارهای درجهاول علمی را در فیزیک نظری انجام دادند. چینیها هم همین طور رفتار کردند. مرحوم پروفسور عبدالسلام، در سال ۱۹۵۶، همراه یک گروه از پاکستان به چین کمونیست سفر کرد. آنها اولین گروهی بودند که از غرب به چین کمونیست رفته بودند. ما بعداً ایشان را برای افتتاح دورهی دکترای فیزیک به دانشگاه شریف دعوت کردیم و ایشان هم مشاهداتشان از دستاوردهای علمی چین را برای ما توضیح دادند. چیزی که برای ایشان باعث اعجاب شده بود این بود که چینیها اکثر ابزار و تکنولوژیهای غربی را مهندسی معکوس کرده و ساخته بودند. ایشان ضمناً در ملاقاتی که با چوئن لای، نخستوزیر چین کمونیست، داشتند متوجه شدند که وی عزم راسخ دارد که چین را به لحاظ علمی تکان بدهد و اینچنین بود که چین در فاز تولید علم افتاد.
امروز چینیها، در تولید علم جهانی مشارکت خوبی دارند. بیستوچند سال پیش، کنفرانس عظیمی در چین برگزار شد که در آن شش هزار نفر جمع شده بودند. رئیس آکادمی علوم چین که در بیمارستان بستری بود، آمد و گفت: ما تا حالا علم را مصرف میکردیم، اما از این به بعد باید تولیدکنندهی علم باشیم. آنها از ترجمه و اخذ علوم غرب دریغ نکردهاند، ولی زبان خودشان را فراموش نکردهاند و تولید علم هم برایشان فراموش نشده است.
نکتهای که در بالا مطرح شد نکته مهمی است. ما نیز همچنان به ترجمهی مطالب علمی نیاز داریم و نباید ترجمه را کنار بگذاریم؛ زیرا در کشورهای دیگر، به خصوص کشورهای غربی، کارهای علمی خوبی انجام میشود که ما باید از آنها خبر داشته باشیم. حتی اگر ما در وادی تولیدکنندگی علم هم بودیم، باز هم باید چنین میکردیم. همان طور که غربیها هم از کوچکترین کاری که در جهان اسلام میشود خبر دارند. البته شاید این امر دلایل دیگری هم داشته باشد، ولی به هر حال آنها از کوچکترین کاری که در اینجا انجام میشود خبر دارند و تا یک کار فکری خوب را میبینند، فوراً ترجمهاش میکنند.
با این توضیحات، باید گفت که اصل ترجمه چیز بدی نیست و در همه جا وجود دارد. مشکل قضیه این است که متأسفانه ما در این مورد هم دچار افراط و تفریط شدهایم؛ یعنی گاهی اوقات حتی چیزهایی را که مورد نیاز نیست ترجمه میکنیم. چندی پیش یکی از این روزنامهها را تورق میکردم. دیدم مقدار زیادی از مطالب آن ترجمه است؛ ترجمهی داستانهای خارجی یا موضوعاتی که اصلاً هیچ نیازی برای ترجمهی آنها برای خوانندهی فارسیزبان احساس نمیشود. این یعنی زیادهروی و افراط در ترجمه.
از سویی دیگر، متأسفانه گاهی در آنجاهایی که باید ترجمه انجام شود، انجام نمیشود! حوادث و وقایع و موضوعات مهمی در جهان اتفاق میافتد، بعضی کارهای مهم علمی در سایر کشورها صورت میگیرد، یک خبر مهم فلسفی یا فرهنگی اتفاق میافتد که باید ترجمه شود و در جامعهی ایران منعکس گردد، اما متأسفانه میبینیم که هیچ خبری از آنها در کشور نیست.
برای مثال، «آنتونی فلو»، فیلسوف معروف غربی، یکی از ملحدان درجهیک در جهان شناخته میشد و مناظرات زیادی هم در این باب داشت که خیلی هم بازتاب خبری داشت. این شخص یکمرتبه به خدا بازگشت و الحاد را کنار گذاشت. خبر به این مهمی در ایران ترجمه و منعکس نشد! شاید بنده اولین کسی بودم که خبرش را در سمیناری در قم دادم.
بعداً دیدم که فقط یکی از روزنامهها، در دو سطر به آن اشاره کرده بود.
سالها بود که کتابهای سارتر، نویسندهی معروف فرانسوی، به فارسی ترجمه میشد. چقدر هم غربزدگان ایرانی مرید او بودند. سارتر در آخر عمرش به خدا بازگشت و این را در مصاحبهای با یک خبرنگار کمونیست متذکر شد. چنین موضوعی به هیچ وجه در جامعهی ما منعکس نشد و کسی آن مصاحبه را ترجمه نکرد. در صورتی که این موضوع در یک مجلهی آمریکایی معروف منتشر شد. بقیهی اخبار آن هم در غرب آمد، اما در ایران نه. برعکس، وقتی مثلاً یک کتاب الحادی از ریچارد داکینز منتشر میشود، بلافاصله ترجمه و چاپ میشود. با مجوز همین وزارت ارشادی که میگویند سختگیری میکند، چاپ میشود! اما در نقطهی مقابل، دهها کتاب بر ضد این کتاب و با استدلالهای علمی نوشته میشود، حتی یکی از آنها هم ترجمه نمیشود.
بعضی از فلاسفهی غربی حرفهایشان نزدیک به بعضی از مواضع فیلسوفان ماست، اما این کتابها اصلاً ترجمه نمیشود. مثلاً یک روز من داشتم در کتابفروشی آکسفورد در قسمتهای مختلفش چرخ میزدم. یکمرتبه سه کتاب دیدم که بر ضد نسبیگرایی منتشر شده است. میدانید که نسبیگرایی مکتبی است که منکر اصالت همه چیز میشود. اما من در آنِ واحد، سه کتاب روی آن میز دیدم. متأسفانه حتی یکی از آنها هم به فارسی ترجمه نشده است. برعکس، تا دلتان بخواهد راجع به نسبیگرایی و پوچگرایی و ... در ایران کتاب ترجمه شده و مقاله نوشته شده است.
مرحوم احسان نراقی جایی گفته بودند: این قدر که در ایران صحبت از «پستمدرن» میشود، در فرانسه نمیشود! این یک واقعیتی است. ما خیلی غربزده شدهایم.
ترجمهی آثار خوب میتواند حتی علیه تهاجم فرهنگی غرب هم مورد استفاده قرار بگیرد. در جامعهای که افکار وارداتی و غربی منحرف، زیاد وجود دارد، یکی از بهترین راهها و سلاحها بر ضد آنها این است که از افکار دیگر اندیشمندان غربی، که مخالف آن هستند، استفاده شود. چون در سطح روشنفکران نمیتوانیم برای رد یک فکر یا نظریه، به منابع دینی و روایی خود رجوع کنیم. پس یا باید به قول دانشمندان غربی استناد کنیم یا از استدلالهای علمی، که باز در محیط غرب رایج است، استفاده کنیم. متأسفانه این کار در ایران انجام نمیشود.
برای مثال، چندی پیش، کتابی راجع به فروریختن ساختمان نیویورک در یازده سپتامبر ۲۰۰۱ به دستم رسید. در این کتاب، یک فیلسوف آمریکایی، با استناد به سخن متخصصان و با اسناد و ادلهی متقن مهندسی و فیزیکی، استدلال میکند که این حادثه، برنامهریزی خود ایالات متحده بوده است. من به بعضی از دوستان مترجم گفتم، اطلاع هموطنان ما از این قضیه خیلی ضروری است و لازم است که این کتاب ترجمه شود. متأسفانه هیچ کسی زیر بار نرفت که این کتاب را ترجمه کند. در عوض، وقتی به دوستی که از اندونزی آمده بود، موضوع این کتاب را گفتم، به محض اینکه به اندونزی رسید، این کتاب را سفارش داد و از انگلیس خرید و ترجمهاش را شروع کرد، چون رگ اسلامیاش جنبیده بود، به خاطر اینکه در غرب چنین وانمود میکنند که این کار، کار مسلمانان بوده است.
یا یک نویسندهی مسیحی، یک کتاب ضدالحاد نوشت و به مخالفان اسلام گفت: این قدر مسلمانها را به آدمکشی متهم نکنید. مسلمانها با طالبان و القاعده تفاوت دارند. در خود مسیحیان هم گروههای آدمکش وجود دارد، ولی کسی آن را به پای دین مسیحیت نمیگذارد.
به علاوه خطاب به غرب گفت: القاعده و طالبان را خود شما به وجود آوردهاید. آیا این کتاب ارزش ترجمه شدن به فارسی را ندارد؟ یا برخی از نظریههای علمی جدید که اصلاً در ایران ترجمه نمیشود؛ در حالی که نظریهی مهمی است و باید اهل علم از آن آگاه باشند.
متأسفانه به دلیل ترجمههای نابهنگام یا بیتوجهی به ترجمهی آثار ضروری، تصور اساتید و نخبگان ما از غرب گاهی تصور درستی نیست. پیش از این، در محیطهای علمی غرب، جو ضدفلسفی حاکم بود و در محیطهای علمی آنها اصلاً نمیشد حرفی از دین زد. اما امروز این طور نیست و وضعیت به شدت تغییر کرده است. اما این به داخل ایران منتقل نشده است. برای همین ما تفکرات و نظریههای دهها سال پیش غربیها را هنوز هم در حوزهی علوم انسانی در ایران تدریس میکنیم.
ما نه در زمان پوپر هستیم، نه در زمان آگوست کنت، دکارت، کانت، ویتگنشتاین، گادامر و هایدگر. ما در زمانی زندگی میکنیم که خود غربیها دارند افکار این فیلسوفان را بررسی و نقد میکنند. چرا ما این نقدها را ترجمه نمیکنیم؟ چرا وقتی که این افکار و نظریهها به فارسی ترجمه میشود، نقد آن هم که توسط خود غربیها انجام شده است به فارسی ترجمه نمیشود که دانشجوی ایرانی یا استاد ایرانی بداند این نظریات، وحی منزل نیست و مخالفین صریح و جدی هم دارد.
در غرب، امروز یک کیهانشناس مصاحبه میکند یا کتابش منتشر میشود و فردا، سیل انتقادهاست که در مجلهها و مصاحبهها علیه سخنان یا نوشتههای او سرازیر میشود. اما ما انعکاسی از این مسائل را در رسانههای خود نمیبینیم. الآن غرب وارد فاز جدیدی شده است، اما ما هنوز در همان حرفهای قدیمی غرب درجا میزنیم؛ بنابراین ترجمههای ما غالباً یکطرفه است؛ یعنی چیزهایی که بسیار مورد نیاز است ترجمه نمیشود و چیزهایی که اصلاً مورد نیاز نیست ترجمه میشود. جایی صحبت از این شد که در پردیس کیش، بعضی دانشگاهها، اساتید و دانشجویان، به زبان انگلیسی حرف بزنند! بنده در شورای عالی انقلاب فرهنگی شدیداً با این طرح مخالفت کردم. یکی از رؤسای مهم دانشگاهها، که الآن فوت شده است، سخنش این بود که، چون ما علوم روز را میخواهیم تعلیم بدهیم، بهتر است به زبان اصلی باشد. به ایشان گفتم ما سیوچند سال است در دانشگاه شریف، دروس فیزیک را، چه در دورهی لیسانس و چه در مقاطع فوقلیسانس و دکترا، به زبان فارسی درس دادهایم و هیچ مشکلی هم نبوده است!
حفظ زبان یکی از موضوعاتی است که وسیلهی حفظ هویت است؛ مخصوصاً زبان فارسی با این میراث بسیار غنی فرهنگی که دارد. دانشجوی ایرانی باید با آن خو بگیرد. باید به فرهنگ و زبان و تمدن خود پناه ببرد. این پناه بردن به انگلیسی و صرف ترجمه، موجب ازخودبیگانگی میشود. شاید به همین علت است که بسیاری از دانشجویان از فرهنگ ملی خود چیز خاصی نمیدانند. زبان فارسی گنجینهی بیکرانی است از حکمت و معرفت و نکتههای ناب و رهگشای زندگی. متأسفانه این گنجینهی حکمی در مجلات و نشریات ما جایگاه قابل توجهی ندارد و به جای آن، به سمت ترجمهی آثار و افکار بیمحتوای سایر کشورها گرایش پیدا کردهاند که در مقایسه با ذخایر فرهنگی و معرفتی ما، هیچ است. به همین علت است که میبینید کتاب مولوی یکی از کتابهای پرفروش در آمریکا میشود. نسل جوان ما از فرهنگمان غافل و بسیار بیاطلاع هستند و این به خاطر این است که فکر میکنند برای همه چیز باید سراغ ترجمه بروند؛ بنابراین شاید بتوان گفت موضوع ترجمه مثل پل صراط، از مو باریکتر و از شمشیر برندهتر است. مرز خیلی ظریفی وجود دارد بین افراط و تفریط در ترجمه. این مرز در کشور ما به درستی رعایت نشده است. اگر مترجمی یک کتاب درسی سطح دکترا را ترجمه کند، این نه تنها خدمتی به دانشجوی دکترا نیست، بلکه برای او مضر هم هست. دانشجوی دکترا باید بتواند کتاب زبان خارجی را خودش بخواند و بفهمد. این مترجم میتواند سراغ ترجمهی کتابهایی برود که میخواهند یک جمعبندی کلی از بعضی علوم روز به دست دهند. این قبیل کتابها به درد متخصصان سایر رشتهها هم میخورد.
موضوع دیگری که در ذیل بحث ترجمه مورد سهلانگاری واقع میشود، ترجمه از زبان فارسی به زبانهای دیگر، به خصوص زبان انگلیسی است. باید برنامهای در کار باشد که آثار و کتب فاخر و ارزندهی ما مشخص و به زبانهای دیگر ترجمه شوند.
زمانی یک نفر ایتالیایی که در سوئد دکترا گرفته بود، با من مصاحبه کرد. در مصاحبه جملهای را از مرحوم شهید مطهری نقل کردم. بعداً او از سوئد به من نامه نوشت و گفت این جملهای که از مرتضی مطهری نقل کردهاید در کدام کتاب اوست؟ میگفت من باید اصل این کتاب را پیدا کنم. او تمام مکانهایی را که چیزی از استاد مطهری به انگلیسی ترجمه کرده بودند تفحص کرده بود و آن را نیافته بود. همین شخص اخیراً در حال نگارش مقالهای در مورد افکار شهید مطهری است. بعضی از اساتید ما در حوزههای علوم انسانی و اجتماعی، افکار خیلی خوبی دارند و کارهای ارزندهای انجام دادهاند. اینها لازم است که حتماً ترجمه شوند. اما تا به امروز چنین موضوعی به ندرت اتفاق افتاده است؛ بنابراین ترجمه، یک ارزیابی خیلی دقیق میخواهد و نیازمند این است که سازمان یا گروه یا جمعی دور هم بنشینند و کارها را ارزیابی کنند. ببینند چه آثار و کتابهایی باید ترجمه شود و چه کتابهایی نیاز به ترجمه ندارد، نه اینکه هر کسی، چون صاحب شهرت است، کتابهایش بدون بررسی، ترجمه شود. بعضی از کتابهای ما
حتی ارزش داخلی هم ندارد، چه برسد به اینکه بخواهیم به زبان دیگر آن را ترجمه کنیم و تحویل مخاطب خارجی بدهیم. نمونههایی ملموسی از این موارد را در ذهن دارم؛ بنابراین مسئلهی ترجمه نیازمند یک ارزیابی دقیق است. با اجبار هم نمیشود این کار را انجام داد. باید با مترجمین و ناشران جلسه گذاشت و بحث کرد که چه ضرورتی دارد که مثلاً داستانهای فلان نویسنده را ترجمه میکنید و مثلاً چرا کتابهای فلان نویسندهی دیگر را ترجمه نمیکنید؟
بنابراین موضوع مهمی که در مسئلهی ترجمه باید مورد توجه قرار گیرد «نیازسنجی» است و اصولاً آن چیزی که در ابتدا باید در برنامهریزیها به آن توجه کنیم، نیازهای جامعه است.
متأسفانه کمتر اتفاق افتاده است که مبتنی بر نیازهای جامعه، دست به تولید و ترجمهی آثار دیگران بزنیم. حتی برنامهریزیهای دانشگاهی و تأسیس رشتهها یا سرفصلهای جدید دانشگاهی هم ارتباط مناسب با نیازهای جامعهی ما ندارد. یقیناً پیشرفت علمی یک مسئله مهم است، اما از آن مهمتر، توجه به نیازهای جامعه است.
اگر میبینید بعضی وقتها چیزهایی اذیتمان میکند، به خاطر این است که اولویتها را در نظر نمیگیریم. بدون شک، اگر نیازهای اولیهی جامعهی ما درست در نظر گرفته شود، هیچ نوع تحریمی، اعم از اقتصادی و سیاسی و فرهنگی، نمیتواند اثری روی ما داشته باشد.