مسلم، یکی از یاران امام حسین (ع) بود که پس از مجاهدت و جنگیدن، بر اثر ضربات دشمن به زمین افتاد و در راه امام حسین(ع) به شهادت رسید.

مسلم بن عوسَجَه
هر یک از اصحاب که می‌خواست به میدان جنگ برود، نزد امام حسین (ع) می‌آمد و با ایشان وداع می‌کرد و می‌گفت: السلام علیکَ یابنَ رسولِ الله، امام پاسخ می‌دادند: و علیکَ السلامُ و نحنُ خلفَکَ. (و سلام بر تو باد و ما پشت سر تو می‌آییم.)
و این آیه سوره مبارکه احزاب را تلاوت می‌کردند: (مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا) (در میان مومنان، مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند، صادقانه ایستاده اند، بعضی پیمان خود را به پایان رساندند (و در راه خدا شربت شهادت نوشیدند) و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود نداده اند و همچنین، امام حسین (ع) آیه فوق را بر بالین شهیدان می‌خواندند و یکی از آن‌ها که حضرت (ع)، این آیه را بر بالینش خواند، مسلم بن عَوسَجَه بود. مسلم، رفیق و هم سنّ و همسفر حبیب بن مظاهر و از طایفه‌ی بنی اسد یعنی فامیل حبیب بود و او با حبیب، به طور مخفیانه با یکدیگر از کوفه آمده و به یاران امام حسین (ع) ملحق شده بودند.
مسلم، پیرمردی شیفته حق بود و او خدمت امام حسین (ع) آمد و وداع کرد و به میدان رفت و پس از مجاهدت و جنگیدن، بر اثر ضربات دشمن به زمین افتاد و هنوز نیمه جانی داشت که امام حسین (ع) همراه حبیب بن مظاهر به بالین مسلم آمدند.
امام حسین (ع) فرمودند: (خداوند تو را رحمت کند‌ای مسلم، بعضی پیمان خود را به پایان رساندند و بعضی در انتظار آن هستند و هیچ گونه تغییری در پیمان خود نداده اند.)
حبیب نزدیک پیکر به خون آغشته مسلم آمد و گفت: (پیکر به خون غلتیده‌ی تو بر من سخت ناگوار است، بهشت بر تو بشارت باد.)
مسلم با صدای ضعیف و آهسته گفت: (خداوند خیر و سعادت را به تو مژده دهد.)
حبیب گفت: اگر من نمی‌دانستم که به دنبال تو خواهم آمد و دوست داشتم وصیت تو را بشنوم و به آن عمل کنم.
مسلم گفت: (وصیت من این است که تو را به این شخص (اشاره به امام علیه السلام) وصیت می‌کنم که از ایشان حمایت کنی تا کشته شوی.)
حبیب در جواب گفت: (به خدای کعبه وصیت تو را انجام می‌دهم.) و همان لحظه، روح مسلم در کنار امام حسین (ع) و حبیب بن مظاهر به پرواز درآمد.
مسلم کنیزی داشت که فریاد می‌زد:
(آه! مسلم جان، آقا جان!‌ای پسر عوسجه!)
اصحاب عمروبن حجاج گفتند: ما مسلم را کُشتیم.
شبث بن ربعی (که از سران دشمن) بود گفت: مادرتان به عزایتان بنشیند، مسلم را کُشتید و شادی می‌کنید، او چه مقام ارجمندی داشت و او را در آذربایجان دیدم که قبل از رسیدن سپاه اسلام، شش نفر از مشرکین را کُشته بود.

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.