بزرگترین مشکل انسان که او را از خدا دور می‌کند و نمی‌گذارد به خدا نزدیک شود و او را از عالی‌ترین مقام قرب الهی محروم می‌سازد.

صحیفه سجادیه کتابی حاوی ۵۴ دعا از امام سجاد (ع) است. این کتاب پس از قرآن و نهج‌البلاغه مهم‌ترین میراث مکتوب شیعه به حساب می‌آید و به نام‌های خواهر قرآن و «انجیل اهل بیت» نیز مشهور است. صحیفه مانند قرآن و نهج‌البلاغه از نظر فصاحت و بلاغت مورد توجه قرار گرفته است. امام سجاد (ع) بسیاری از معارف دینی را در دعا‌های خود بیان می‌کند.


بیشتربخوانید


صحیفه سجادیه تنها شامل راز و نیاز با خدا و بیان حاجت در پیشگاه وی نیست، بلکه مجموعه‌ای مشتمل بر بسیاری از علوم و معارف اسلامی است که در آن مسائل عقیدتی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و پاره‌ای از قوانین طبیعی و احکام شرعی در قالب دعا بیان شده است. در بخش ارتباط با خداوند طبق مقتضای زمان‌های مختلف و احوال گوناگون دعا‌هایی بیان شده است، برخی دعا‌های آن به صورت سالانه، همچون دعای عرفه و وداع ماه رمضان، و برخی ماهانه، مانند دعای دیدن هلال، و برخی هفتگی و برخی برای هر شبانه روز قرار داده شده است. دعای چهل و چهارم صحیفه سجادیه از دعا‌های مأثور از امام سجاد (ع) که آن را می‌خواند. امام سجاد (ع) در این دعا وظایف مؤمن واقعی را بیان می‌کند و از خدا درخواست دارد که از شرّ شیطان در امان باشد. حضرت زین العابدین در ابتدای این دعا، خدا را به دلیل دادن مقام شکر به بندگان سپاس‌گزار است و از خدا درخواست پاک شدن گناهان و رسیدن به مقام صالحان را دارد.

خودپسندی و غرور، بزرگترین مشکل انسان که او را از خدا دور می‌کند

آن چه پیش رو دارید گزیده‌ای از سخنان آیت اللّه محمدتقی مصباح یزدی است که در سال ۱۳۸۷ ایراد شده است. قسمت چهارم آن را با هم می‌خوانیم:

همه چیز از اوست

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَانَا لِحَمْدِهِ، وَ جَعَلَنَا مِنْ أَهْلِهِ لِنَکُونَ لِإِحْسَانِهِ مِنَ الشَّاکِرِینَ، وَ لِیَجْزِیَنَا عَلَی ذَلِکَ جَزَاءَ الْمُحْسِنِینَ

این جملات فراز‌های آغازین دعای حضرت سجاد سلام الله علیه است. ترجمه آن عبارتست از اینکه ستایش برای خدایی است که ستایش کردن را به ما آموخت و ما را به ستایش هدایت کرد و هم‌چنین ما را اهل حمد و ستایش قرار داد تا از شکرگزاران احسان او باشیم تا آن‌که پاداش احسان کنندگان را به ما عطا کند. درباره این فراز توضیح داده شد که چگونه خدا ما را به حمد خود هدایت و توفیق فرموده تا اهل حمد باشیم. فراهم کردن همه مقدماتی که برای ستایش کردن خدا لازم است با تدبیر الهی انجام گرفته است.

چه عقلی که در درون ما قرار داده و چه وحی که به وسیله انبیا فرستاده و چه آموزش‌هایی که به صورت‌های مختلف ما فرا گرفتیم و چه شرایطی که فراهم شده تا انگیزه حمد و دعا کردن در ما پیدا بشود، همه و همه با تدبیر الهی انجام گرفته است.

هدف از ستایش

سوال این است: خدایی که ستایش کردن را به ما آموخته و ما را به آن هدایت فرموده، هدفش از این کار چیست؟ در بحث عقلی و فلسفی بحثی مطرح می‌شود که برای افعال الهی نیز آیا علت غایی و هدف، وجود دارد یا خیر؟ این بحث از اوایل صدر اسلام بین متکلمین مطرح بوده که آیا خدای متعال افعالش را برای اغراضی انجام می‌دهد یا این‌که در فعلش غرضی ندارد؟ اگر غرض، هدف یا علت غایی را به گونه‌ای تفسیر کنیم که یعنی فاعل فاقد کمال است و با فعلش می‌خواهد به کمال برسد، چنین امری درباره خدای متعال معنا ندارد. هر کمالی از هر مقوله‌ای فرض بشود، خدا بی‌نهایتش را داراست.

به این معنا غرض از فعل یا هدف از فعل یا علت غایی برای فعل خدا، معنی ندارد. یعنی علت غایی زائد بر ذات و امری که خارج از ذات است فرض بشود، که ذات فاقد آن است و بخواهد با کارش به آن برسد. معمولاً وقتی ما کاری را برای هدفی انجام می‌دهیم یعنی هدف و مطلوبی را در نظر داریم تا آن چیزی را که نداریم با انجام دادن آن کار، به آن مطلوب و هدف برسیم. در این‌جا مطلوب می‌شود علت غایی برای انجام فعل. مثلاً درس می‌خوانیم برای اینکه محترم باشیم.

چون باید با عالم شدن، موقعیت اجتماعی مورد نیاز را بیابیم. اگر علت غایی همیشه به همین معنا باشد که ما از داشتن امری محرومیم و با انجام فعل به آن می‌رسیم، در مورد خدای متعال این مسئله معنی ندارد. اینجا گفته می‌شود افعال الهی معلق به اغراض نیست و علت غایی یا علت غایی زائد بر ذات ندارد. اما اگر گفتیم علت غایی لازم نیست که خارج از ذات باشد، بلکه ممکن است علت غایی به گونه‌ای تعریف شود که بر خود ذات نیز منطبق شود، آنوقت می‌شود به یک معنا در کار الهی اهداف و اغراضی را قائل شویم. هدفی که در نهایت به ذات الهی باز می‌گردد. اقتضا ذات الهی به افاضه و ارائه کمالات و رحمت‌ها است. خدا دوست دارد که چیزی را بدهد و افاضه کند، نه اینکه چیزی را ندارد و می‌خواهد آن را به دست آورد. در اینجا گفته می‌شود خدای متعال هر چه انجام می‌دهد، برای نفع دیگران است نه برای خودش.

بخشنده همیشگی

آن‌هایی که مطلقاً اغراض و علت غایی را از خداوند نفی نمی‌کنند بر این باورند که این غایت الفعل است، نه؛ غایت الفاعل. قرآن کریم برای افعال الهی اهدافی را ذکر می‌کنند. اگر در آیات قرآن بررسی شود، می‌بینیم خدا می‌خواهد بهترین رحمت‌ها را به بندگان خود افاضه کند. انسان را خلق می‌کند تا او را مورد آزمایش قرار دهد. او را سر دوراهی‌ها قرار می‌دهد تا با اختیار خودش راه اصلح را انتخاب کند. راه اصلح، مصداق عبادت خداست. انسان را آفریده تا خدا را عبادت کند، و دارای لیاقت شود تا به پاداش‌های الهی نائل گردد و خدا به او رحمت بیشتری افاضه کند تا آن جا که رحمت بی‌نهایت خود را به او ببخشد.

این‌جا سؤالی مطرح می‌شود که کسی که مؤمن و اهل بهشت است دیگر برای چه عبادت کند؟ قرآن می‌فرماید برای این که به مراتب عالی‌تری از قرب برسد تا «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ» ۱؛ یعنی قرب الهی. اینجاست که مؤمن لیاقت پیدا می‌کند تا مشمول بالاترین رحمت‌های الهی را شود. خدا این کار‌ها را می‌کند برای رسیدن به آن هدف، کار‌های دیگر نیز برای رسیدن به هدف‌های دیگر، تا در نهایت کسانی که لایق باشند، بتوانند آخرین مرتبه رحمت الهی را دریافت کنند.

این لیاقت فقط در سایه عبادت خدا حاصل می‌شود. به این معنا افعال الهی هم دارای اغراض و غایاتی است. خدا کاری را انجام می‌دهد برای تحقق یک هدف. به یک معنا هدف الفعل است به یک معنای دیگر به هدف فاعل باز می‌گردد. اکنون می‌خواهیم بدانیم چرا خدا ما را هدایت فرموده تا حمد و سپاس او را به جا بیاوریم؟ اگر او ما را به حمد و ستایش هدایت نکرده بود دیگر توفیق رسیدن به مقام شاکرین را به دست نمی‌آوردیم.

کسانی که با تعبیرات قرآنی آشنا هستند می‌دانند که مقام شاکرین از بالاترین مقام‌هاست. «سَنَجْزِی الشّاکِرِینَ»، «سَنَزِیدُ الُْمحْسِنِینَ»، «إِنَّ اللّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الُْمحْسِنِینَ»؛ خدای متعال بالاترین مرتبه پاداش را برای شاکرین و اهل احسان قرار داده است. این دعا نیز به ما تعلیم می‌دهد که خدای متعال ما را برای حمد و ستایش خود هدایت نمود تا اینکه در مقام حمد و شکر او برآییم. هنگامی که ما در مقام شکر خدا برآمدیم از «شاکرین»؛ یا «محسنین»؛ به شمار می‌آییم و لیاقت دریافت پاداش‌های عظیمی که خدای متعال برای اولیا خود فراهم نموده، را به دست می‌آوریم.

اگر نمی‌دانستیم که باید حمد و شکر خدا را بجا بیاوریم، به این مقام نمی‌رسیدیم و هدف از آفرینش انسان ناقص می‌ماند. هدف از آفرینش انسان این است که زمینه‌ای فراهم شود تا انسان بتواند با اختیار خود به عالی‌ترین مقام یک مخلوق نائل شود و آن مقامی است که انسان در نهایت قرب الهی و در جوار خدای متعال مشمول بالاترین پاداش‌های خدای متعال قرار بگیرد.

راهی برای رسیدن به قرب الهی

قرآن می‌فرماید «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ»؛ «من جنیان و آدمیان را نیافریدم مگر برای اینکه مرا عبادت کنند.»؛ وقتی ذهن‌های ساده و دور مانده از معارف اسلامی و اهل بیت (ع) این آیه را می‌بینند نخستین چیزی که می‌پرسند، این است که این چه کاری است که خدا ما را آفریده تا او را عبادت کنیم؟ تصور غلطی از این آیه پیدا می‌کنند. تصور می‌کنند که العیاذ بالله، خدا مثل یک پادشاه خودپسند و زورگویی است که دوست دارد همه در مقابلش به خاک بیفتند، خم و راست شوند و چاپلوسی کنند.

همه خلایق و عالم را با این عظمت برای انسان آفرید و انسان را هم خلق نمود تا در مقابل خدا چاپلوسی کند، بگوید بله قربان! مطیع هستم! آن‌ها تصور می‌کنند اینکه «ما انسان را نیافریدیم جز برای عبادت»؛ به این معنی است که خدا از این که بندگانش در مقابلش خم و راست شوند و در مقابلش تعظیم و چاپلوسی کنند، لذت می‌برد و خوشحال می‌شود. به ویژه آن‌که بگویند خدا به آدم حمد کردن را نیز آموخته و این وظیفه‌ایست که ما باید شکر خدا را به جا بیاوریم. این افراد با شنیدن این آیات به جای اینکه معرفت و زمینه تقربشان به خدا بیشتر بشود، از خدا دورتر می‌شوند.

خدا را دیکتاتور زورگوی خودپسندی تصور می‌کنند؛ که دوست دارد همه در مقابلش خم و راست بشوند. بخش عظیمی از معارف الهی و تعالیم اهل بیت (ع) در قالب روایات و ادعیه به ما تأکید می‌کند که اگر می‌خواهید به قرب خدا و بالاترین مرتبه وجودی برسید، باید بدانید که بنده‌ای بیش نیستید. بندگی و عبودیّت سرّ عظیمی دارد که انسان باید معرفت بالایی داشته باشد تا آن را درک کند.

انانیت؛ خطرناک‌ترین پرتگاه

بزرگترین مشکل انسان که او را از خدا دور می‌کند و نمی‌گذارد به خدا نزدیک شود و او را از عالی‌ترین مقام قرب الهی محروم می‌سازد این است که به خدا می‌گوید: «من یکی، تو هم یکی!»؛ اینجا انسان برای خود استقلال قائل می‌شود. «من دلم می‌خواهد! تو با اینکه خدا هستی! ما هرچه می‌گویی، بگو. من نیز دلم اینگونه می‌گوید.»؛ این را باور نمی‌کند که او خودش، دلش، فکرش و اراده‌اش همه و همه برای خداست.

او چیزی از خودش ندارد. فهمی که دارد، شعوری که دارد، زبانی که دارد، اراده‌ای که دارد، محبتی که دارد، بغضی که دارد، این‌ها هیچکدام ارث پدر و مادر انسان نیست. خدا به او عطا کرده است. ما از خودمان چه داشتیم؟

«هَلْ أَتی عَلَی الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً»؛ مگر نبود روزی که ما هیچ نبودیم. تا آنجایی که می‌دانیم، یک قطره آب گندیده بودیم، پیش از آن حتی همین هویت را نیز نداشتیم. عموماً ما به ابتکارات، خلاقیت‌ها و اختراعات، کشف معارف عقلی، حسی، تجربی و علمی؛ خود می‌بالیم و می‌نازیم. آیا این امور از عهده یک قطره آب گندیده برمی‌آید؟ همه این‌ها را خدا به ما عنایت فرموده است.

سخنی را که همین الان می‌گویم، حرف اول را که گفتم، اگر خدا قدرت ادامه‌اش را ندهد، حرف دوم را نمی‌توانم بگویم. اگر خدا اجازه ندهد عمر تمام می‌شود. حتّی در نفسی که می‌کشیم اگر اراده او نباشد، بازدمش به دست ما نیست.

ما چه از خودمان داریم جز جهل؟ «بَناهُمْ بنْیَةً عَلَی الْجَهْل»؛ خیال می‌کنیم که موجود مستقلی هستیم و اراده‌ای داریم. به تعبیر امروزی بر خدا، حقی داریم. انسان مدرن فراتر از این می‌گوید: «ما در برابر خدا حقی داریم. خدا نباید حقمان را پایمال کند. باید حق‌مان را از او بگیریم». همه مشکلات بشر از همین جاست. راه حل آن نیز این است که بفهمیم بنده‌ایم. این مشکل برای جنیان نیز هست.

انانیّت شیطان

مسئله انحراف شیطان، از کجا پیدا شد؟ امیرالمؤمنین (ع) در نهج‌البلاغه می‌فرماید «قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ لَا یُدْرَی أَ مِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الآْخِرَة» ۸؛ شیطان شش هزار سال عبادت کرد. منظور از سال، چه سالی است معلوم نیست.

سال سیصد و شصت و پنج روز یا هر سالی که هر روزش هزار سال است؟ فرض کنید همین سال‌های دنیایی باشد. شش هزار سال؟! علی (ع) گزاف نمی‌گوید. شیطان عابد مشکلش چه بود؟ مشکلش همین جمله بود که گفت: «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ»، «من! سجده کنم؟ من بهتر از آدم هستم!»؛ از یاد برد که بنده است و باید هر چه به او می‌گویند، اطاعت کند. مشکل در گفتن «أنا»؛ و «انانیّت»؛ است. این من گفتن است که انسان خیال می‌کند خودش در مقابل خدا کسی و؛ چیزیست. تصور می‌کند در مقابل خدا، وجود دارد. هستی دارد. علم دارد. قدرت دارد.

«من»؛ گفتن عامل اصلی سقوط

سراسر تاریخ هر آن کس که سقوط کرده از گفتن کلمه «من»؛ بوده است. ثروت قارون فوق العاده فراوان بود. قرآن می‌فرماید کلید گنج‌های قارون را حتی مردان نیرومند به تنهایی نمی‌توانستند، حمل کنند. به عده‌ای پهلوان نیاز بود تا کلید‌های گنج قارون را حمل کنند. «إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ»؛ به قارون گفتند مقداری از این ثروت عظیم و هنگفت را به فقرا و گرسنگان انفاق کن. گفت «إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدِی»؛ من این ثروت و گنج را با زحمت؛ و با علم خودم بدست آوردم، برای چه به دیگران بدهم؟ با این پاسخ می‌خواست بگوید، خدا چه کاره است! «إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدِی»؛ اگر هر کسی درون خود را جستجو کند و بکاود، خواهد دید که تا چه اندازه خداوند را به خدایی و خودش را به بندگی قبول دارد.

وقتی می‌خواهیم کاری انجام دهیم آیا به این فکر می‌کنیم که خدا راضی هست یا نیست؟ یا اول می‌گویم دلم می‌خواهد یا نمی‌خواهد؟ دوست دارم یا ندارم؟ همه زحمات انبیا و تلاش اولیا خدا و این همه تعلیم و تربیت طولانی در طول هزاران سال، با این همه شهید و کشته و گرفتاری‌ها و زندان‌ها، برای این بود. تا به انسان بگویند که: «اینرا بفهم که تو بنده‌ای! باید خدا را اطاعت کنی. تو خلق شده‌ای برای عبادت»؛ «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ»؛ از غیر این راه، انسان به آن کمالی که باید برسد نمی‌رسد. اگر انسان اطاعت خدا را کند به جایی می‌رسد که همه عالم در اختیار او خواهد بود «یَا ابْنَ آدَمَ… أَنَا أَقُولُ لِلشَّیْءِ کُنْ فَیَکُونُ أَطِعْنِی فِیَما أَمَرْتُکَ أَجْعَلْکَ تَقُولُ لِلشَّیْءِ کُنْ فَیَکُون»؛‌ای پسر آدم! تو را برای چنین مقامی خلق کردم، اما راه آن این است که بندگی کنی.

اگر کسی با خدا ارتباط داشت می‌تواند از فیوضات الهی بهره‌مند بشود تا جایی که افعال الهی در وجود او ظهور پیدا می‌کند. اما کسی که با خدا ارتباط نداشت و گفت «تو یکی، من هم یکی»؛ چه چیزی را می‌خواهد پیدا کند؟ از کجا؟ مگر خدای دیگری هم هست؟ مگر عالمی هم هست که خدا مالک آن نباشد؟ انسان آن قدر دچار جهل است که به این آسانی باور نمی‌کند همه امور عالم به دست خداست. برای همین است که انبیا الهی خیلی آهسته آهسته و با زحمت فراوان تلاش کرده‌اند، تا این مطلب را به بشریت بفهمانند که در این عالم همه کار‌ها به دست خداست.

اخلاص در بندگی راه رسیدن به حقایق

بهترین راهی که آدم می‌تواند به حقایق الهی برسد آن است که بنا را بر بندگی خدا بگذارد و مخالفت امر خدا را نکند. اگر هم مخالفتی کرد زود باز گردد. اگر اینگونه شد به جای آن‌که صد سال درس بخواند و با تحقیق و براهین بخواهد به نتیجه برسد، خداوند نوری را در دلش قرار می‌دهد تا همه حقایق را ببیند و درک کند. به جز این راه باید عمری زحمت بکشد تا مقدمات براهین را یاد بگیرد. آن هنگام شاید بتواند مراتب مختلف توحید را اثبات کند.

دیگر معلوم نیست که آیا از حقایق و معارف چیزی بفهمد یا نه. اگر ذهن نیز قبول کند، دل آن را نمی‌پذیرد. اما اگر از اول چنین گفت که: «خدایا ما بنده‌ایم. قبول داریم که تو خدایی و ما بنده‌ایم، به ما کمک کن! پیمان می‌بندیم آن اندازه‌ای که می‌توانیم در بندگی کوتاهی نکنیم.

خودت می‌دانی که ما ضعیف هستیم و شیطان قوی است. نفس حیله‌ها دارد. وسایل گمراهی فراهم است. از در و دیوار جاذبه‌های شیطانی می‌بارد. خودمان را به تو می‌سپاریم. تو کمک کن!»؛ خدا نیز او را آن قدر مورد لطف و رحمت قرار می‌دهد تا همه دشمنانش را از او دور کند. آن قدر عنایت و یاری می‌کند که هیچکس نمی‌تواند تصورش را بکند. فقط شرط آن این است که بنا را بر بندگی بگذارد. به اصطلاح عامی در مقابل خدا باید چوب را انداخت و گفت: «خدایا تو خدایی، ما بنده‌ایم. حکم آن چه تو فرمایی»؛ اگر اینگونه شد، خدا نیز به انسان کمک می‌کند تا خیلی از حقایق را بفهمد.

از نعمت‌های جزئی غفلت نکنیم

هنگامی که کمک خدا شامل حال انسان و حقایق به روی او باز شد، در مقام آن بر می‌آید که خدا را شکر بکند. امثال ما که غرق در نعمت‌ها هستیم سالی یک بار نیز به نعمت‌هایی که داریم توجه نمی‌کنیم. اما بندگانی هستند که در هر لحظه، تمام وجودشان متوجه این است که خدا به آن‌ها چه نعمتی داده و آن‌ها چقدر در شکر خدا قاصرند. همیشه سر به زیر و شرمنده در مقابل خدا می‌گویند: «خدایا ما آن اندازه هم که از دستمان برآمد، شکر تو را به جا نیاوردیم»؛ ببینید تفاوت ره از کجاست تا به کجا. بهترین و شیرین‌ترین راهی که آدم را می‌تواند در زندگی خوشبخت کند و هم موجب رضایت الهی و ترقی در مدارج کمال بشود این است که انسان به نعمت‌های خدا توجه داشته و شکر آن را به جا بیاورد. غصه‌هایی که ما داریم همیشه برای این است که فقط به کمبود‌ها توجه می‌کنیم. به اصطلاح معروف نصفه خالی لیوان را می‌بینیم.

در دنیا در کنار غم‌ها و غصه‌ها، شادی‌هایی هم وجود دارد. این تدبیر خداست «وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً»؛ همه این امور باید باشد تا انسان را مورد امتحان قرار دهد. اگر انسان همیشه کمبود‌ها را ببیند همیشه باید غصه بخورد. برخلاف آن باید به نعمت‌ها توجّه کرد.

اگر اینگونه شد زندگی با شادی همراه می‌شود. علاوه بر آن شکر خدا هم به؛ جا آورده می‌شود؛ که خدا چه نعمت‌های خوبی به ما داده است. این گونه خدا نیز از بنده راضی می‌شود و نعمتهایش را افزون می‌کند. پس از آن است که به نعمت‌های معنوی نیز پی می‌بریم، نعمت‌هایی همچون نعمت شکر و حمد خدا. «لِنَکُونَ لِإِحْسَانِهِ مِنَ الشَّاکِرِینَ»؛ تو حمد را به ما آموختی و توفیق دادی تا حمد تو را به جا بیاوریم. برای آن‌که به مقام شاکرین برسیم و شکر احسان تو را بجا بیاوریم «وَ لِیَجْزِیَنَا عَلَی ذَلِکَ جَزَاءَ الْمُحْسِنِینَ»؛ آن؛ هنگام لیاقت آن را پیدا می‌کنیم تا بالاترین پاداشی که تو مهیا نموده‌ای را دریافت کنیم. انسان جز کمال چه می‌خواهد؟ اگر به چیزی رسید که دیگر بهتر از آن چیزی نیست، دیگر کمبودی احساس نمی‌کند.

اگر انسان آن پاداش عظیمی که خدا برای مخلوقاتش مهیا کرده دریافت کند دیگر چه کمبودی را احساس می‌کند؟ معلوم می‌شود که هدف از این‌که خدا ما را به حمد و ستایش هدایت فرمود این است که «لِنَکُونَ لِإِحْسَانِهِ مِنَ الشَّاکِرِینَ»؛ تا از شاکرین باشیم. هرگاه شاکر بودیم، آن هنگام لیاقت دریافت بهترین پاداش‌ها را پیدا می‌کنیم.

منبع: مهر

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.