رضاشاه پس از بازگشت از سفر چهلروزهاش در سال ۱۳۱۳ از ترکیه که به توصیه محمدعلی فروغی نخستوزیرش انجام داده بود دچار تغییرات فکری اساسی شد. او در سال ۱۳۱۴ تصمیم گرفت ایران را مانند ترکیه از آنچه مظاهر تمدن غرب خوانده میشد بهرهمند کند. یکی از این مظاهر کلاه شاپو بود. کلاه شاپو که در کشورهای غربی به آن فدورا گفته میشود نوعی کلاه لبهدار است که معمولاً از جنس ماهوت ساخته میشود.
نظر منفی تولیت
رضاشاه دستور اجباری کردن این کلاه را در سراسر کشور صادر کرد، اما این کار لااقل در استان خراسان برای او آسان نبود.
در این استان، پس از رضاشاه، دو قدرت حکومت میکردند. قدرت نخست استاندار فتحالله پاکروان بود که موافق اجبار در گذاردن کلاه شاپو بر سر مردم بود و دیگر قدرت خراسان که تا حدی مردمی بود نایبالتولیه آستان قدس رضوی محمدولی اسدی بود. اسدی که رابطه گستردهای هم با روحانیون استان داشت بر این باور بود که مشهد شهری مذهبی است و روحانیون در آن نفوذ زیادی دارند. در این شهر باید استفاده از کلاه شاپو دلبخواهی باشد وگرنه مردم شورش میکنند و خون و خونریزی به پا میشود.
اسدی معتقد بود باید شهر مشهد در میان تمام شهرهای ایران از این بابت مستثنی باشد.
زور استاندار چربید
رضاشاه از این دو مشورت خواست. پاکروان در نامهای به شاه نوشت و مدعی شد اگر نایبالتولیه دیگران را تحریک نکند قادر به گذاشتن کلاه شاپو بر سر مردم است. اما نایبالتولیه بر نظر قبلی خود پافشاری کرد و اجرای اجباری این طرح را خطرناک دانست.
پاکروان استاندار خراسان
در نهایت نظر پاکروان چربید و مأموران حکومتی بهزور کلاههای مردم را از سرشان بیرون کردند و کلاه شاپو بر سر آنها قرار دادند. این کار نارضایتی مردم و روحانیون را در پی داشت. روحانیون، آیتالله سیدحسین طباطبایی قمی را به نمایندگی از خود برای مذاکره با رضاشاه به تهران فرستادند. اما رضاخان دستور دارد محل اقامت این روحانی در تهران محاصره و او بازداشت و ممنوعالملاقات شود.
نطقهای تأثیرگذار بهلول
انتشار خبر بازداشت قمی در مشهد، واکنش تند روحانیت مشهد را همراه داشت. شیخ بهلول واعظ روحانی معروف در مسجد گوهرشاد مشهد به منبر رفته و مردم را به مقاومت علیه این تصمیم شاه فراخواند. بهلول پای منبر رفت و در نطقهایی تند با مهارتی که در فن خطابه داشت مردم را شدیداً تحتتأثیر قرارداد. مردم نیز بست نشسته و به اعتراض علیه دستگیری آیتالله قمی و اجباری شدن کلاه شاپو ادامه دادند.
رضاخان برآشفته از این اقدام روحانیت، به مأموران نظامی خود دستور داد اگر تا فردا صبح مردم بست نشسته را پراکنده نکنند آنها را به بالاترین مجازات نظامی گرفتار خواهند کرد.
فرار بهلول و تبعید قمی
اما کاری از پلیس مشهد برنیامد و پلیس استانداری به دستور پاکروان به جان مردم افتاد و با تیراندازی مستقیم به بستنشینان آنها را متفرق کرد. در منابع تاریخی آمار متفاوتی از تعداد کشتهشدگان آمده است. برخی منابع صحبت از دهها نفر میکنند و برخی دیگر کشتهشدهها را بیش از هزار و ششصد نفر میدانند. حتی صحبت از ریختن اجساد کشتهشدگان در گورهای دستهجمعی نیز شد.
بهلول نیز به افغانستان گریخت. حکومت آیتالله قمی را به عراق تبعید کرد.
نامه محرمانه نخست وزیر
رضاخان از این واقعه بسیار خشمگین شد و دستور رسیدگی به ماجرا را صادر کرد. رئیس شهربانی مشهد نیز برکنار شد. در گزارشی که مأموران رضاخان دادند اسدی نایبالتولیه سبب شوراندن مردم معرفی شد. اسدی در دادگاه نظامی به اعدام محکوم شد.
فروغی نخستوزیر که دو دخترش عروس اسدی بودند در صدد شفاعت او نزد شاه برآمد، اما شاه آنقدر عصبانی بود که حکم به عزل فروغی از نخستوزیری داد و او را خانهنشین ساخت.
البته بعدها گفته شد علت ناراحتی شدید شاه از فروغی نامهای محرمانه بود که در تفتیش خانه فروغی به دست آمد. در این نامه که فروغی خطاب به اسدی نوشته بود این بیت شعر از مولوی آمده بود:
در کف شیر نر خونخوارهای / غیرتسلیم و رضا کو چارهای؟
بدینسان اجباری شدن کلاه شاپو در ایران با واقعهای خونبار آن هم در یک مسجد همراه شد.
منبع : ایرنا
درست شدن نهضت