شهید رضا پناهی دوازده ساله، متولد سال ۴۸ در کرج بود که تصمیم گرفت عازم جبهه های جنگ شود. برای رفتن به جنگ در ابتدا پدر و مادرش را راضی کرد اما مسئولان اعزام او به جبهه به دلیل سن کم مانع از رفتن او شدند.
این دانش آموز دوازده ساله در نهایت با دستکاری شناسنامه توانست راهی نبرد با دشمن شود. در نهایت این رزمنده کوچک در ۲۷ بهمن سال ۱۳۶۱ در جبهه قصرشیرین به شهادت رسید.
کتاب «عارف دوازده ساله»، خاطرات مادر این شهید است که در ۸۰ صفحه و قطع رقعی توسط انتشارات شهید کاظمی چاپ شده است. چاپ بیست و نهم این کتاب نیز به تازگی وارد بازار شده است.
در فیلم زیر نیز وصیت نامه این شهید دوازده ساله با صدای خودش قرار داده شده است که از هدف جبهه رفتن خود گفته:
«اول به ندای «هل من ناصر ینصرنی» لبیک گفته باشیم و امام عزیز و اسلام را یاری کنیم و آن وظیفه ای که امام عزیزمان بار ها در پیام ها تکرار کرده: که «هرکس که قدرت دارد واجب است به جبهه برود» و من می روم تا به پیام امام لبیک گفته باشم. آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است و امیدوارم که روزی به یاری رزمندگان، تمام ملت ها زیر سلطه آزاد شوند.»
در قسمتی از کتاب می خوانیم:
برای رضا و خواهرش دفتر گرفته بودم. هنوز رضا مدرسه نمیرفت. فقط بلد بود روی دفترش خط بکشد. خواهرش که از رضا بزرگتر بود، تازه نوشتن حروف الفبا و اعداد را یاد گرفته بود. خواهرش مشغول نوشتن بود که یکدفعه رضا دفتر را از زیر دستش کشید و فرار کرد. دوید دنبال رضا که دفترش را از او بگیرد. روی چارچوب در زمین خورد و چانهاش شکافت. یادم است رضا خیلی گریه کرد. خیلی ناراحت شد. میگفت: میخواستم شوخی کنم. نمیدانستم اینطوری میشود. خواهرش را بردیم به چانهاش بخیه زدند. تا مدتها به خواهرش نگاه میکرد و به فکر فرو میرفت. دل رئوفی داشت. خیلی مهربان بود. از بچگی تحمل ناراحتی و اشک کسی را نداشت...