باشگاه خبرنگاران جوان - مربی سابق تیم ملی و استقلال سالها است که خارج از ایران زندگی میکند و گاهی برای دید و بازدید و همچنین جویا شدن از حال مربیان و همبازیهایش به ایران میاید. او هنوز هم دلش برای بازی در چمن آزادی و راه رفتن کنار خط تنگ شده است. با ناراحتی فوتبال ایران را ترک کرد، اما هنوز هم در ذهنش، سودای درست شدن این فوتبال را دارد. از زمینهای خاکی گوشه و کنار تهران تا حرفهایترین ورزشگاه مجارستان خاطره دارد. او تنها مربی ایرانی قهرمان اروپاست، ولی در کشور خودش بارها به دلایل مسائل مختلف نتوانست قابلیتهایش را نشان دهد و بتواند همان افتخار را با تیمهای باشگاهیاش به دست بیاورد.
وی کاشف استعدادهایی، چون حسین فرکی، محمد پنجعلی و بهتاش فریبا بوده و آنها را از زمینهای خاکی به سوی افتخارآفرینی برای ایران در آوردگاههای جهانی و بینالمللی سوق داده است. عباس رضوی اکنون در سوئد زندگی میکند، اما در سفر کوتاه مدتش به ایران، مهمان ما بود و ساعاتی را با او در خصوص خاطراتش در زمین و کنار زمین گفتوگو کردیم.
مشروح گفتوگو با عباس رضوی را در ادامه میخوانید:
- چه اتفاقی افتاد که فوتبالیست شدید و سر از زمینهای خاکی در آوردید؟
در آن زمانها، شرایط با امروز فرق داشت و در تهران ۶۰۰ زمین خاکی بود و با یک توپ، ۲۰ نفر سرگرم میشدند. شما میخواستی ژیمیناستیک و یا شنا بروی، کلی زمین و ابزاری میخواست که محدود بود، اما ایران پر از زمین خاکی بود.
- از حضور در تیم فوتبال جعفری بگویید و همبازی شدن با ستارههایی مثل جمشید رهگذر.
جمشید بچه محل ما بود و من او را به جعفری بردم. مربی آن زمان ما آقای ناصر عظیمی بود و تیم جوانی داشتیم. مثل همه تیمها چیزی نداشتیم، اما پرانگیزه بودیم. از دسته دو به دسته یک آمدیم و توانستیم تاجی را بزنیم که همه بازیکنان آن ملیپوش بودند. آن بازی را یک بر صفر پیروز شدیم و این در حالی بود که خیلی خوب بازی کردیم.
- اقبال تیم خوبی در زمان شما بود و کاپیتان آن بودید. چه اتفاقی برای آن تیم افتاد؟
بخشی از دوره زندگی من مربوط به جعفری بوده و یک دوره هم مربوط به تیم فوتبال اقبال میشود که من کاپیتان این تیم بودم. از دسته سه به دسته یک آمدیم، اما چون تیم اقبال توان مالی شرکت در لیگ تخت جمشید را نداشت، دیگر انگیزهای برای مربی و بازیکن نمیماند و بعد از به وجود آمدن لیگ سراسری، لیگ دستهجات تهران هم دیگر دیده نمیشد و اقبال هم نتوانست بعد از آن موفقیتی در این خصوص کسب کند.
- مربیگری را خیلی زود و در سن ۲۳ سالگی شروع کردید. چرا؟
با شرایطی که من داشتم، مجبور شدم هم بازیکن باشم و هم مربی. کلاسهای مختلف مربیگری را در آن سن شرکت کردم و حتی به مجارستان رفتم. دورههای تجربی را هم گذارندم. من فوتبال را دوست داشتم و علاقهمند بودم همه زیرمجموعههای فوتبال را تجربه کنم. در برق شیراز، اولین ۲-۴-۴ ایران را بازی کردیم و در یک دوره با ۳ امتیاز اختلاف صدر جدول بودیم. اوضاع خوبی در برق شیراز داشتیم و یک بار توانستیم تاجی که تمام بازیکنان آن ملیپوش بودن را ۳ بر یک شکست دهیم که تک گل آنها هم از روی نقطه پنالتی بود.
- چه اتفاقی افتاد که مجبور به استعفا از ابومسلم شدید؟
یادم میآید با پرسپولیس در ورزشگاه ۳۰ هزار نفری مشهد بازی داشتیم. تیم جنگنده و با روحیهای داشتیم و نیمه نخست بازی بدون گل تمام شد. بخشی از هیات مدیره و فرماندار مشهد در بین دو نیمه میخواستند به داخل رختکن بیایند، اما من روی چارچوب خودم ماندم و اجازه ندادم داخل بیایند، زیرا من تنها ۱۵ دقیقه وقت داشتم که تغییر تاکتیک تیم را در نیمه دوم برای بازیکنان توضیح دهم تا تیم برنده از زمین خارج شود. به خاطره این اجازه ندادن، درگیری لفظی پیش آمد که به من گفتند ساکت را جمع کن و برو که من دیگر روی نیمکت ننشستم و همان وسط بازی از استادیوم خارج شدم. روز بعدش من را خواستند و به من گفتند استعفایت را بنویس و برو که همین اتفاق هم افتاد. یک سری مسائل چارچوب است و هر مربی برای خود چارچوبی دارد و من هم از این قضیه مستثنی نبودم.
- و با انتخاب فدراسیون فوتبال، مربی تیم فوتبال تهران شدید و کلی افتخار به همراه داشتید.
ما برای مسابقات کشوری به شیراز رفتیم و زمانی که اسامی تیم را در روزنامه کیهان ورزشی منتشر کردیم، همه تعجب کردند، زیرا تیمهای بزرگ هیچکدام بازیکنانشان را به ما نداده بودند و با تیم گمنام و بینام و نشانتری در این مسابقات حاضر شدیم. تیمهایی مثل تاج، شاهین، پرسپولیس و هما بازیکنانشان را به ما ندادند. ما چند روزی را در دهکده المپیک تمرین کردیم. بعد پیش آقای دیدهبان رفتم و گفتم که بازیکنانشان را به ما ندادند که در جواب من گفت: شما خودت این کارهای، برو و کار را در بیاور.
به او گفتم که برای " آقامدد" ماموریت رد کن که گفت مگر او باز هم ماموریت میخواهد؟ آن جا بود که متوجه شدم "آقامدد" برای هر چیزی ماموریت میگرفته است. آن طرف هم آقا مدد به من گفته بود که ۶ ماه برای من ماموریت بگیر در حالی که کلا مسابقات کشوری یک ماه بیشتر طول نمیکشید، ولی هر طور که شد این کار را کردیم. سپس باهم به زمینهای خاکی اطراف تهران رفتیم؛ علی کرمسولی را از پاسداران، شهید عباس نوری و محمد پنجعلی را از انتهای خیابان گرگان، حسین فرکی را از پلیس نازیآباد و بهتاش فریبا را از کشتارگاه پیدا کردیم. در همان روزنامه هم کلی به ما و تیممان انتقاد شد و به ما گفتند که " رضوی این ره که میروی به ترکستان است". به آقامدد این تذکر را دادم که نگذارد روزنامهها به داخل اردوی تیم بیایند.
در بازی اول به تیم فوتبال خوزستانی خورده بودیم که پارسال قهرمان شده بود و در مسابقات بینالمللی هم طلا گرفته بود. تیم قوی و منظمی در اختیار داشت. تیم آنها هم از نظر تجربی از ما بهتر بود هم از نظر تاکتیکی. به بازیکنانم گفتم که باید بیشتر تلاش کنند و با تاکتیک ضدحمله و تک گل حسین فرکی یک بر صفر این تیم را بردیم. پیروزیهای ما ادامه داشت تا به فینال رسیدیم. خوزستان هم بعد از شکست مقابل ما به همه ۴ تا و ۶ تا زده بود و دوباره فینال به هم خوردیم که به بازیکنانم گفتم این تیم زخمی است، اما ما هم حالا باتجربه هستیم. با همان تاکتیک ضدحمله ۳ بر صفر آنها را بردیم. در جام بینالمللی شیراز هم در فینال روسیه را با تک گل بهتاش فریبا شکست دادیم و قهرمان شدیم. بعد از آن قرار بود مربی تیم قهرمان، مربی تیم ملی جوانان شود.
پس از آن به دلیل پیشنهاد برق شیراز، در شیراز ماندگار شدم و اصغر شرفی به عنوان دستیار همراه با تیم ملی به مسابقات آسیایی رفت. در آن زمان فدراسیون به من پیشنهاد داد که به کادر تیم ملی اضافه شوم و نخستین وظیفهام، آماده کردن تیم ملی نوجوانان برای مساقات فرانسه بود که در این بین انقلاب شد.
- برویم سراغ استقلال. به هر حال هر کسی یک فصل هم در استقلال باشد، کلی خاطره برایش به جا میماند. چه برسد به شمایی که سالها در تاج و استقلال فعالیت داشتی. چه اتفاقی افتاد که آن اتفاقات در داربی ۲۵ آبان سال ۵۸ رقم خورد؟
در آن بازی، فتحآبادی گل ما را زد و پرسپولیس زیر فشار بود. فکر میکنم در ضلع شمالی ورزشگاه آزادی گروهی بودند که شرطبندی میکردند. به گمانم آنها شروعکننده آن قشقرق بودند و بعد از آن کل ورزشگاه به زمین ریختند. البته درباره علت اصلی آن مطمن نیستم، اما فکر میکنم یکی از دلایل اصلی آن همین بود.
- شنیده شده بود حسین فکری بعد از انقلاب به دنبال انحلال باشگاه استقلال بود. چرا؟
آقای فکری، یک تضاد تاریخی با باشگاه تاج داشت. تضاد او بیشتر تضاد عقیدتی بود و فکر میکرد باشگاه تاج به خاطر مالکیت تیمسار خسروانی، سمت دربار است و امکانات بیشتری را دریافت میکند. او همیشه با شخص تیمسار خسروانی مقابله داشت. او از انقلابیها بود و تفکری متفاوت نسبت به دیگر فوتبالیهای آن زمان داشت. زمانی که تیم پیکان جوان به دعوت از براتیسلاوای چکسلواکی به این کشور دعوت شد، "آقافکری" نمیتوانست برود و همراه تیم نبود. او اجازه خروج از کشور را نداشت. او به همین دلیل و بعد از انقلاب به فکر این افتاد که باشگاه تاج را از بین ببرد.
- در سال ۶۴، منصور پورحیدری با وجود قهرمانی در لیگ فصل قبل، برکنار میشود و شما جانشین او میشوید. این اتفاق چه دلیلی داشت؟
وقتی که فوتبال به صورت لیگ و بعد از انقلاب دوباره شروع به فعالیت کرد، تیمی که از باشگاه تاج باقی مانده بود تیم جوانان تاج بود. منصور پورحیدری در آن سالها دستیار جکیچ بود و اتفاقات باعث شده بود تا آنها به قطر بروند و در آن کشور به فوتبال خود ادامه دهند و تیمی که از آن تاج در ایران باقی مانده بود، جوانانش بودند. اسکندریان، حسن روشن، ایرج داناییفر و ناصر حجازی رفته بودند. این تیم به کمک آقای آتشی و کردنوری شکل گرفت و اسم آن را وزارت ارشادی که مسئولیت آن به عهده آقای خاتمی بود، " استقلال " نامید.
تیم فوتبال استقلال کارش را با من شروع کرد، اما بعد از برگشت دوستان، وزارت ورزش دوست نداشت که ما دیگر در تیم حضور داشته باشیم. تیمی که در دست پورحیدری بود و قهرمان شد، در همان ابتدای فصل بعدش چند باخت داد و پورحیدری و کردنوری از من خواستند که برای کمک برگردم. تیم را دوباره سر و شکل دادیم و در یک سال و نیم تنها یک بار باختیم که آن هم داربی معروف سال ۶۵ بود که بازی با نتیجه ۳ بر صفر به اتمام رسید.
- چه اتفاقی در آن داربی افتاد که استقلال آماده با ۳ گل مغلوب پرسپولیس شد و زمینهساز خداحافظی حجازی با پیراهن استقلال شد؟
استقلال آن بازی را در رختکن و پیش از شروع بازی باخت. اتفاقات، حواشی و درگیریهای داخل رختکن باعث شد تا تیم بدون تمرکز وارد زمین شود. درگیری بین بازیکنان حواشی را شدیدتر کرد و من برای از بین بردن حواشی، حتی چینش ترکیب و آمادهسازی آن را به کردنوری سپردم. تلاطم در رختکن بهگونهای بود که من انگار هیچ کاره بودم و نمیدانستیم چه کاری انجام دهم. ناصر حجازی هم درگیر این حواشی شده بود و با این که کاپیتان تیم بود، درست ثانیههایی قبل از سوت زدن داور و بدون گرم کردن وارد زمین شد. همین اتفاقات باعث شد که او بعد از بازی با پیراهن استقلال خداحافظی کند و به محمدان بنگلادش بپیوندد. حواشی طوری بود که انگار من در تیم هیچکاره هستم و کاری هم نمیتوانستیم بکنم و تمام سعی من در آرام کردن بازیکنان بود.
- تفاوت پرسپولیس و استقلال آن زمان در چه بود؟
این دو تیم همیشه با هم رقابت داشتند. استقلال آن زمان مدام مورد بیتوجهی قرار میگرفت. من به عنوان یک مربی حتی گرمکن نداشتم. لباس و امکانات برای تیم کم پیدا میشد. شرایط تیم ما با پرسپولیس زمین تا اسمان با پرسپولیس فرق داشت و نگاه به استقلال، نگاه مقابلگرایانه بود. پرسپولیس بر خلاف تیم ما توانسته بود نفرات اصلیاش را حفظ کند. آنها اسپانسر داشتند و تیم ما نداشت، آنها زمین تمرین جدا داشتند و تیم ما نداشت. زمین چمن تمرین ما تبدیل به زمین خاکی شده بود و آن هم ۲ روز بیشتر نمیتوانستیم تمرین کنیم. تیم ما شرایط تمرینی نداشت و بازیکنانم را مجبور میکردم که روی تپههای داوودیه بدوند و تمرین کنند.
باشگاه استقلال شرایط مناسبی نداشت و امکانات در قواره تیم ما نبود. زمین تمرین تیم ما که برای تاج بود، دست کمیته افتاده بود و آن ۲ روزی هم که میخواستیم تمرین کنیم، میدیدیدم که افراد کمیته در آن در حال فوتبال بازی کردن هستند و مگر میشد آنها را از زمین بیرون کرد. در کل تیم ما شرایط سختی داشت و توجه ویژهای به استقلال نمیشد.
- در سال ۶۵ چه اتفاقی افتاد که شاهرخ بیانی از استقلال راهی پرسپولیس شد؟ آیا این که علی پروین قول زمین به این بازیکن داده بود، درست بود؟
دو باشگاه با هم رقیب بودند و برخی مسائل باعث میشد هم دیگر را تضعیف کنند که شکی در آن نبود. این که شاهرخ بیانی چرا از تیم ما به پرسپولیس پیوست را فقط خودش میتواند بازگو کند و هیچکس نمیتواند در این خصوص نظر قطعی دهد. شاهرخ بیانی محور تیم ما بود. او تازه به باشگاه ما پیوسته بود و خیلی طولی نکشید که تغییر باشگاه داد. هر چه که بود، پرسپولیس او را راضی کرده بود که از تیم ما جدا شد. چون سندیتی وجود ندارد، اخلاقی نیست که بخواهیم دلیل انتقال این بازیکن را زمین دادن به او یا هر چیز دیگری تصور کنیم.
- عده بسیار کمی میگویند شاهرخ بیانی به دلیل این که علی پروین او را از زندان آزاد کرده، به خاطر اثبات معرفتش به پرسپولیس پیوسته است، آیا این درست است؟
به هر حال یک امتیازی به او دادهاند که حاضر به پوشیدن پیراهن پرسپولیس شده است، اما یادم نمیآید که در آن زمان شاهرخ اصلا زندان رفته بود یا خیر.
- و بعد از استقلال سر از نیروی زمینی در آوردید.
زمانی که من را از استقلال کنار گذاشتند، یک مدت کوتاه با نیروی زمینی کار کردم. دلم سوخت که یک سری بازیکنانی هستند که در جنگ بودند و نیمی از آنها شهید شده بودند و نیمی در حال جن در خط مقدم بودند. یک نفری با من صحبت کرد و من حاضر شدم بدون حقوق دراین تیم کار کنم و خیلی زود تیم ما به یکی از قدرتهای کشور تبدیل شد. مشکلی که وجود داشت این بود که جنگ ادامه داشت و من هم نظامی نبودم و بازیکنان هم در اختیار من نبودند. بازیکنان مدام به منطقه دعوت میشدند و من هیچوقت تیم کاملی نداشتم، اما از همین تیم نصفه و نیمه، ۵ بازیکن مثل مجتبی محرمی و نادر فریادشیران به تیم ملی دعوت شدند.
- از قهرمانی در اروپا با واشاش مجارستان بگویید. چه اتفاقاتی افتاد که یک ایرانی به عنوان سرمربی توانست به این مهم دست پیدا کند؟
من در مجارستان تحصیل کرده بودم و سابقه حضور در این کشور را داشتم. اصولا مهاجرت آسان نیست و هر ایرانی به هر شکلی به خارج از کشور رود، غریب است. من قرار بود با یک تولیدی لباس بچه همکاری کنم، اما گشایش اقتصادی وجود نداشت و به دلیل نبود برخی از امکانات، با پیشنهادی که از مجارستان داشتم، به این کشور رفتیم. ابتدای راه خوب بود و در آمد بدی نداشتیم، اما زمانی که بقیه گروه رفتند که از ایران پول بیاورند، دیگر نیامدند و علی ماند و حوضش. من و خانوادهام تنها ماندیم و حتی راه برگشتی هم نداشتم. به دانشگاه محل تحصیلم رفتم و برایش گرفتاری ام را گفتم و گفتم که مربیگری را بلد هستم. غم چهرهام را دید و با باشگاه واشاش که در آن زمان باشگاه دولتی مجارستان و در ۱۷ رشته ورزشی قهرمان آن کشور بود، تماسی گرفت.
زمانی که به باشگاه واشاش رفتم، مدیرفنی باشگاه شخصی به نام رودولف ایلوفسکی بود. او از مربیهای نامدار مجارستان بود که موفق شده بود با بازیکنانی مثل فرانس پوشکاش ۹ گل به ما آلمان زده بود. مدارکم را نشان دادم، اما گفت که همه اینها را کنار بگذار و الآن چطور میتوانی با بازیکنان حرف بزنی؟ سرانجام با کلی ناراحتی که از من دیده بود گفت میتوانی گلرها را تمرین دهی؟ گفتم من مربی تیم ملی ایران بودهام، تمرین دادن دروازهبانان که کاری ندارد. به من گفت که پشت زمین شماره ۲ اشگاه دروازهبانان را تمرین میدهم و حق ورود به داخل زمین را هم ندارم، زیرا زمین چمن خراب میشود.
حقوقی هم که آن زمان به من میدادند، نصف اجاره خانه ام هم نبود، اما انتخابی بود که کرده بود و چاره دیگری نداشتم. لباسی که من دادندقدری محقر بود که حاضر نشدم آن را بپوشم. روزی مربی تیم زیر ۱۲ سالهها را به خاطر استفاده از مشروبات الکلی در تمرینات تیم خراج کردند و ایلوفسکی من را موقتا جایگزین کرد. بازی اول را با نتیجه ۴ بر صفر بردیم که برای آنها غیر طبیعی بود. بازی دوم را در خانه ۲ بر صفر بردیم. با همان تیم که هشتم جدول بود، قهرمان لیگ زیر ۱۲ سالههای مجارستان شدیم.
این قهرمانی باعث شد تا هدایت تیم زیر ۲۰ سالههای واشاش را به من دهند و با آن تیم قهرمان اروپا شدیم و بارسلونا را در فینال با حساب یک بر صفر شکست دادیم. بعد از آن هدایت تیم اصلی واشاش را به من سپردند. سفری که به ایران داشتم، آقایان نوآموز و مصطفوی از من خواستند که واشاش را به ایران بیاورم که این کار را کردم که تیمم ۳ بازی دوستانه با پرسپولیس، استقلال و تیم ملی اجام داد و آن جا بود که رییس فدراسیون فوتبال یعنی نوآموز به من هدایت تیم ملی را پیشنهاد داد.
- و در پایان، خاطره تلخی از حضور در لیگ برتر ایران دارید؟
راهآهن از تیمهای سازنده فوتبال ایران بود. بسیاری از بازیکنان پرسپولیس و استقلال در این سالها از راهآهن به این تیمها آمدند. بعد از انقلاب خیلی چیزها در مدیریت تیمها و باشگاهها تغییر کرد. برای راهآهن هم در این سالها این تغییرات رخ داد و که برای این تیم مفید نبود. من ناگهانی سرمربی راهآهنی شده بودم که در حال سقوط بود؛ سقوط نه به معنای رفتن به دسته پایینتر بلکه مسیر افولی که این تیم بعد از انقلاب پیش گرفته بود.
من در فرصت کوتاهی که در این تیم داشتم، میدانستم که مسیر باشگاه طوری نیست که بخواهد پیشرفت کند. مثلا من بعد از مدتها فهمیدم در رختکن و زمانی که من تیم را ارنج میکردم، موبایلی در رختکن باز بوده و استراتژی ما توسط یک نفر به تیم استقلال منتقل شده است. البته هیچوقت مشخص نشد که چه کسی این کار را کرده است.
منبع: ایسنا
انتهای پیام/