به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان، ۶۲ سال پیش در چنین روزهایی، به ناگاه در رسانههای حکومت شاه، خبر ازدواج او با دختر گمنامی به نام فرح دیبا نشر یافت. این رویداد از آن تاریخ تا هم اینک، محمل گمانهها و تردیدهای متنوع است. در مقال پی آمده، شمهای از آنها طرح و تحلیل شدهاند!
از روایتهای رسمی تا روایت واقعی!
آذر ۱۳۳۸ بود که محمدرضا پهلوی، پس از دو ازدواج ناموفق، نهایتاً با فرح دیبا ازدواج کرد. ازدواج شاه ایران با فرح دیبا آنقدر غیرمنتظره و عجیب بود که حتی دوستان نزدیک فرح هم از شنیدن آن حیرت کنند! دانشجویی که در طول دوران تحصیل، علیه رژیم پهلوی فعالیت سیاسی کرده و شاه ایران را نوکر امریکا و کمپانیهای نفتی دانسته، حالا به همسری همان شخص درآمده بود! در خصوص نحوه آشنایی و ازدواج فرح با پهلوی دوم، چند روایت وجود دارد.
روایت نخست گفتههای مشابهی است که توسط محمدرضا پهلوی و فرح نقل شد و در همان دوران در رسانهها تبلیغ شد. روایت دیگر آن است که توسط دوستان فرح بیان شد و نهایتاً دیگری آنکه ارتشبد حسین فردوست (قائم مقام ساواک) در خاطراتش آورد، اما روایت اول را محمدرضا پهلوی در کتاب «مأموریت برای وطنم» نوشته است: «روزی دخترم (شهناز) با چشمانی که بیش از معمول فروغ شادی در آن میدرخشید، نزد من آمد و اظهار داشت وی و شوهرش با دوشیزه جوانی به نام فرح دیبا آشنا شدهاند که به نظر آنها برای احراز مقام ملکه ایران، از هر حیث شایستگی دارد. داماد و دخترم که با وی آشنا شده بودند، برای صرف شام از او دعوتی به عمل آوردند. معلوم شد دختر من و دوشیزه فرح، دارای دوستان مشترکند و در بسیاری از امور، با یکدیگر توافق دارند!...». از نظر دور ندارید دانشجویی که به گفته احسان طبری، عضو حزب توده بوده و افکار چپ داشته، چطور میتواند با یک شاهزاده و آن هم در بسیاری از امور، توافق داشته باشد؟! کسی که به گفته دوستان نزدیکش، آنچنان تحت افکار چپ قرار داشته که حتی به شدت با ثروتمندان مخالفت میکرده است!
بیشتربخوانید
روایت دوم، آن داستانی است که توسط دوستان فرح از جمله لیلی امیرارجمند، یار دیرینهاش بیان شد: «وقتی فرح پس از سالها دوری از ایران، برای دیدن مادر و افراد فامیلش به تهران آمد، به دلیل مشکلاتی که سر راه خروج مجدد از کشور پیدا کرده بود، چندبار به ملاقات اردشیر زاهدی - که آن موقع سرپرست امور دانشجویان ایران مقیم اروپا و امریکا در وزارت امورخارجه بود- رفت. در اثنای این رفت و آمدها، زاهدی تصمیم گرفت تا او را به شاه معرفی کند. به همین خاطر ضیافتی در ویلای حصارک خود ترتیب داد و شاه بهدیدن فرح رفت... فرح توانست در همان دیدار اول، شاه را مفتون خود ساخته و او را وادار کند تا پس از دو ملاقات دیگر، رسماً تقاضای ازدواج خود را مطرح نماید...!»
روایت آخر که به حقیقت نزدیکتر مینماید، از سوی ارتشبد حسین فردوست بیان شده است. او در صفحه ۲۱۲- ۲۱۰ کتاب خاطرات خود، ما وقع آشنایی شاه و فرح را اینطور شرح میدهد: «در آن زمان، فرح که دختر فقیری بود، تمایلات چپ کمونیستی داشت و با تعدادی دانشجو رفاقت داشت که یکی از آنها لیلی امیرارجمند بود. خود من برخی از دانشجویان این دانشکده را در پاریس دیدهام که همه آنها افکار کمونیستی داشتند. هم فرح و هم لیلی امیرارجمند، چنین گرایشاتی داشتند. در مورد فرح با توجه به وضع زندگی و فقر مادیاش، زمینه چنین گرایشی نیز وجود داشت.
به هر حال فرح این فرهنگ چپ را در دوران زندگی با محمدرضا حفظ کرد... چنین دختری که نمیتوانست مورد پسند هیچ مردی باشد، از فرط استیصال و برای کمک مالی، سراغ اردشیر زاهدی در حصارک میرود تا بتواند در پاریس تحصیل و زندگی کند. اگر ندانیم حصارک چیست، شاید مسئله مفهوم نشود. در حصارک ویلایی بود که اردشیر زاهدی با تعدادی از رفقای جوان، منتظر شکار دخترها و زنها مینشستند و هر مراجعه کننده از جنس مونث، اگر مورد پسند زاهدی واقع میشد، بلافاصله به اتاق خواب میرفتند و اگر مورد پسند زاهدی نبود، او را به یکی از رفقایش که حضور داشتند، میداد که آنها نیز در همان حصارک، به اتاق خواب میرفتند... حال این دختر با اطلاع از چنین وضعی، برای درخواست پول سراغ زاهدی در حصارک میرود، یعنی اینکه خود را تقدیم زاهدی کند. لابد زاهدی از این دختر خوشش نیامده بود که به محمدرضا تلفن میزند دختری اینجا آمده و اگر اجازه دهید، او را بیاورم. محمدرضا میپذیرد و بدون تحقیق قبلی که او کیست و خانواده او چیست، به او پیشنهاد ازدواج میدهد! معلوم است که فرح نیز بلافاصله قبول میکند. دختری که تا یک ساعت پیش از زاهدی پول میخواست که مفهومش معین است، حال قرار شده با شاه ازدواج کند و میکند. بدین ترتیب فرح حصارک، ملکه ایران میشود و در مراسم تاجگذاری با آن تشریفات و تجملات که از تلویزیون دیدهاید، تاج بر سر میگذارد...!»
پس از ازدواج فرح دیبا با محمدرضا پهلوی، تمامی دیباها از سراسر کشور، با در دست داشتن شجرهنامههای خود، به کاخ مراجعه میکنند و فرح هم در نهایت سخاوتمندی، همگی آنها را به عنوان «دیبا» میپذیرد و هریک، صاحب منصبی میشوند. فرح حتی به پاس خدمات داییاش (محمدعلی قطبی)، مقاطعه کاریهای سازمان برنامه را به او واگذار میکند. رضا قطبی نیز از این لطف بینصیب نماند و به ریاست سازمان رادیو و تلویزیون ملی منسوب شد.
با این همه جای این پرسش باقی است که همسر جدید محمدرضا پهلوی که بود؟ فرح تنها فرزند یک خانواده متوسط بود. پدرش استوار «سهراب دیبا» از درجهداران ارتش بود که وقتی سال ۱۳۱۵ به رشت منتقل شد، با دختری به نام «فریده قطب» که شاگرد خیاطخانه بود، ازدواج کرد و در محله ششکلان تبریز اقامت گزید. پس از تولد فرح در سال ۱۳۱۷، سهراب دیبا بعد از سالها تحمل بیماری، سرانجام در اثر سرطان معده میمیرد. با مرگ پدر، مادر به دلیل مشکلات معیشتی، فرح شش ساله را با خود به تهران آورده و نزد برادرش محمدعلی قطب میسپارد و خود به تبریز باز میگردد و صیغه یک تاجر تبریزی به نام ایپکچی میشود. فریده قطب مدتی بعد از خانه ایپکچی بیرون آمده و در محله ششکلان تبریز یک خیاطخانه دایر میکند. ناهید کلهر هماتاقی و همکلاسی سابق فرح در پاریس میگوید: «فرح همیشه از مادرش با احترام یاد میکرد و ضمن تعریف زندگی محقرانهای که داشتند و کار سخت مادرش، تصویری کوتاه از مرگ پدرش را ترسیم میکرد. میگفت مادر و نزدیکانم تا ۹ سالگی، مرگ پدر را از من پنهان کردند و به من میگفتند پدرت برای مأموریت، به شهرستان دیگری رفته است! اما کمکم دریافتم که همه چیز تغییر کرده است... مدتی بعد از مرگ پدر، مادرم مورد توجه یک تاجر تبریزی قرار گرفت و، چون میخواست صیغه آن تاجر شود، مرا به تهران آورد و نزد داییام گذاشت. مدت دو سال صیغه آن مرد تبریزی بود. بعداً با پولی که از او گرفته بود، یک خیاطخانه در تبریز باز کرد و از آن مرد جدا شد...».
فرح در منزل داییاش - که معلم مدارس ابتدایی بود- در کنار پسرداییاش رضا قطب بزرگ میشود. با اتمام دوران تحصیلات متوسطه، وقتی محمدعلی قطب پسر خود را برای تحصیل به فرانسه میفرستد، فرح نیز در پی دلتنگی و بهانهجوییهای بسیار، برای ادامه تحصیل راهی پاریس میشود. فرح پس از ورود به پاریس، به مدت دو سال در یک هنرستان معماری و طراحی مشغول تحصیل میشود. ولی ضمن آن به واسطه دوستان خود، به فعالیتهای سیاسی نیز گرایش پیدا میکند. از جمله این دوستان، دانشجویی ایرانی به نام «انوشیروان رئیسفیروز» بود که فرح به واسطه او به فعالیتهای کمونیستی روی میآورد و عضو حزب توده ایران میشود! البته وضعیت مالی دایی فرح طوری نبود که بتواند تمام هزینههای زندگی او در پاریس را تأمین کند.
ناهید کلهر در خصوص وضعیت مالی فرح در دوران دانشجوییاش میگوید: «آقای قطبی ماهانه فقط ۱۵۰ یا ۲۰۰ تومان برای او میفرستاد که فرح با چنین مبلغی قادر به زندگی و تحصیل در پاریس نبود، به همین دلیل روزها درس میخواند و شبها به عنوان پرستار بچه کار میکرد! در مواقع تعطیلی و فرصتهایی هم که به دست میآورد، برای امور نظافت و خانهداری، به منازل پاریسیها مراجعه میکرد و پولی به دست میآورد!...». حال دختری که برای تأمین مخارج زندگی، مجبور بود منزل فرانسویان را نظافت کند، یکباره ملکه ایران میشود و خرید عروسیاش را از بهترین مؤسسات فرانسوی انجام میدهد. این ازدواج آنقدر شیرین بود که فرح حتی از عشق رؤیاییاش چشمپوشی کند و نامزدیاش با او را برهم زند!
آشنایی فرح با کریم پاشا بهادری مربوط به روزی میشود که فرح برای شنا به اطراف رودخانه سن رفته بود. فرح آنجا با کریم پاشا، دانشجوی ایرانی آشنا میشود. این آشنایی تا آنجا پیش میرود که فرح بیشتر اوقاتش را با او میگذراند! نهایتاً هم اواخر سال ۱۳۳۷ یا اوایل ۱۳۳۸، این دو طی جشن کوچکی با حضور دوستان و تنی چند از دانشجویان ایرانی مقیم پاریس، رسماً نامزدی خود را اعلام میکنند. ناهید کلهر هم اتاقی فرح در پاریس، در مورد چگونگی برهم خوردن این نامزدی و ازدواج فرح با محمدرضا پهلوی میگوید:
«اولین سؤالی که از او [فرح]کردم، این بود: پس تکلیف نامزدیت با کریم پاشا بهادری چه شد؟! فرح از این سؤال گستاخانه من، کمی ناراحت شد. اما خیلی زود بر اعصابش مسلط شد و گفت خواهش میکنم دیگر درباره این موضوع، با کسی صحبت نکن! من از همه دوستانم که این مطلب را میدانند، خواهش مشابهی را مطرح کردهام.
من به فرح قول دادم. در عین حال یادم آمد که چطور کریم پاشا بهادری به آپارتمان ما میآمد و با او خلوت میکرد و سپس همگی، با هم به سینما میرفتیم. من هر شب آنها را با هم میدیدم. فرح مرتب به من میگفت کریم (پاشا بهادری) پرنس رؤیاهای من است!...». البته حق شناسی و عمق روابط آنها نهایتاً باعث شد که یک ماه بعد از ازدواج فرح با محمدرضا پهلوی- اول بهمن ۱۳۳۸- کریم پاشا بهادری به سمت رئیس دفتر مخصوص فرح گماشته شود. سمتی نوظهور که تا پیش از آن در دربار سابقه نداشت. ماجراهای عشقی فرح، البته به همین یک مورد ختم نمیشود. ماجرای دیگرش مربوط به آشنایی با بژورن مایرولد است. فرح شبی با این دانشجوی نروژی، در کافه محله لاتن آشنا میشود و عشق آتشینی بین آنها شکل میگیرد.
روابط آزاد فرح پس از ازدواج با محمدرضا پهلوی هم همچنان ادامه داشت. ملکه مادر در خصوص ماجراهای عشقی فرح پس از ازدواجش با محمدرضا در خاطراتش مینویسد: «فرح عمداً و عالماً کاری میکرد که به محمدرضا لطمه بخورد... خب چه کار میتوانستم کنم؟ اگر میخواستم به محمدرضا بگویم، درست نبود و پسرم ناراحت میشد. این بود که خودم فرح را خواستم و به او نهیب زدم: زنیکه گدازاده خجالت نمیکشی، این قبیل کارها را جلوی چشم کارکنان دربار انجام میدهی؟ فرح گفت درست گفتهاند شاه میبخشد، شیخ علیخان نمیبخشد! خود محمدرضا مرا آزاد گذاشته، آن وقت به تو حساب پس بدهم؟ من آزاد هستم و اختیار پایینتنهام را دارم...!»
ازدواج محمدرضا پهلوی و فرح دیبا تنها برای دیباها پرمنفعت نبود. این وصلت، فرصت خوبی برای تلطیف چهره خشن و دیکتاتورمآبانه رژیم بود که پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به اجرا درآمد. به همین روی برای فریب مردم، مطبوعات و رادیو و تلویزیون رژیم تلاش میکردند چهره یک زن نیکوکار و مهربان را از فرح ترسیم کنند و به هر ترتیبی که هست، مهر او را در دل مردم بیندازند! لذا در جراید و وسایل ارتباط جمعی، مرتباً از فرح به عنوان شهبانوی نیکوکار نام برده میشد! گاهی اوقات عکسی از او در صفحه اول روزنامهها چاپ میشد که نشان میداد در مسافرت به شهرستانها قید و بندهای امنیتی را کنار گذاشته و به میان مردم رفته است! یا او را در حالیکه سرگرم چسباندن «نان» در «تنور» است، نشان میدادند!
البته اینها روستاهای کوچکی بودند که قبلاً توسط ساواک آماده پذیرایی از فرح میشدند! اگر ساواک تشخیص میداد که ممکن است اهالی روستا مزاحمتهایی برای فرح ایجاد کنند، تمامی اهالی را تخلیه میکرد و افراد مورد اعتماد خود را جهت استقبال از ملکه به روستا میآورد! اسکندر دلدم خبرنگار سابق روزنامه اطلاعات، در خصوص این بازدیدهای گزینشی و فرمایشی فرح در کتاب «من و فرح پهلوی» مینویسد: «من در بازدید فرح از یک روستای چهارمحال و بختیاری، همراه او بودم. فرح وقتی دید روستا بیش از حد خلوت است، رو به یکی از گاردهای امنیتی کرد و پرسید پس مردهای این روستا کجا هستند؟ گارد امنیتی که از ساواک اصفهان به منطقه مأمور شده بود، پاسخ داد مردها در این وقت روز به صحرا میروند! سپس فرح پرسید چرا در این روستای نسبتاً بزرگ، فقط ۳۰- ۴۰ زن حضور دارند؟ باز همان مأمور امنیتی پاسخ داد دختران برای تحصیل به روستای بالاتر رفتهاند و بعضی از زنها هم برای کمک به همسرانشان در صحرا هستند! فرح تقریباً قانع شده بود که ناگهان چشمش به ناخنهای بلند و لاک زده یکی دو نفر از خانمهایی که لباس محلی به تن داشتند، افتاد و، چون با آنها صحبت کرد، متوجه شد هیچکدام لهجه محلی ندارند و جملگی همسران استاندار، فرماندار، بخشدار و مسئولان منطقه هستند که برای بازدید امروز لباس روستایی پوشیده و به استقبال فرح آمدهاند!...».
از آنجا که فرح از ابتدا، توسط راهبههای ایتالیایی و سپس توسط راهبههای فرانسوی مدرسه ژندارک پرورش یافته بود، تربیتی کاملاً غربی داشت؛ لذا با آنکه از زنان ایرانی میخواست تا لباسهای سنتی و محلی را زنده کنند، ولی لباسهای خودش را از گرانترین مزونهای پاریس خریداری میکرد! حتی با آنکه فرح جشن هنر شیراز را به بهانه معرفی هنر اصیل ایران به جهانیان بهراه انداخت، اما در آن هنرمندانی چون: اندی وارهول، اشتوک هاوزن و پیتر بروک به اجرای برنامه پرداختند! علاوه بر این با آنکه فرح در مصاحبههایش از ثروتمندان میخواست بهجای مسافرت به اروپا و امریکا، به ایرانگردی روی بیاورند، اما خودش ترجیح میداد تعطیلاتش را در سنموریتس سوئیس بگذراند!
در شرایطی که مردم گول عکسهای شهبانوی نیکوکار را در بازدید از بیمارستانها و یتیمخانهها خورده و برای دفتر مخصوص فرح نامه مینوشتند و شکایات خود را از مسئولان و ظلمی که برآنها رفته بود، مطرح میکردند، نامههایشان فوراً به ساواک داده میشد که نویسندگان آنها شناسایی و تحت تعقیب قرار گیرند! مینو صمیمی (منشی امور بینالمللی فرح) در این مورد میگوید:
«هر روز صبح، یک بسته بزرگ حاوی صدها نامه تحویلم میدادند که از کشورهای مختلف دنیا برای شهبانوی ایران فرستاده شده بود و من وظیفه داشتم، هر یک را مطالعه کنم و اقدام لازم را دربارهاش انجام دهم. بعضیها در نامه خود، از شهبانو تقاضای کمک مالی داشتند. گروهی طالب عکس امضا شده شهبانو یا تعیین وقت ملاقات بودند. کسانی هم او را به خاطر اقداماتش، در زمینههای فرهنگی و اجتماعی میستودند. چند نفری برایش هدایای کوچکی میفرستادند. عدهای هم فقط میخواستند جزوههای مربوط به راهنمای سیاحت ایران، برایشان ارسال شود. مادرانی بودند که پسرانشان به دلیل قاچاق موادمخدر، در زندانهای ایران به سر میبردند و از ملکه تقاضای عفو آنها را داشتند. در بعضی نامهها از خلف وعده شرکتها یا مقامات ایرانی شکایت شده بود و از ملکه میخواستند تا دستور دهد به کارشان رسیدگی شود. نامههای زیادی هم بود که نویسندگان آنها ضمن ابراز نگرانی از طرز رفتار شاه با مخالفان سیاسی خود در زندانهای ایران، از کارهای نامعقول مثل ولخرجیها و اقدامات سرکوبگرانه رژیم، انتقاد میکردند و ما البته وظیفه داشتیم این نامهها را بلافاصله تحویل مقامات ساواک بدهیم تا نویسندگانش در لیست سیاه قرار بگیرند و سفارتخانههای ایران، از دادن ویزا به آنها منع شوند!...». البته سرنوشت نامههای دیگر هم چندان خوش نبود! مینو صمیمی در خصوص رسیدگی به درخواستهای مردمی میگوید: «نامهای از یک کشاورز روستایی دیدم که نوشته بود: کارگزاران یکی از افراد متنفذ، او و خانوادهاش را از مزرعهای که چند سال پیش در برنامه اصلاحات ارضی نصیبش شده، بیرون کردهاند، او از شکایت به دادگاه هم هیچ نتیجهای نگرفته است.
پس از خواندن این نامه، از محمود مصلح پرسیدم شما این نوع نامهها را به اطلاع شهبانو میرسانید؟ او خنده تلخی کرد و بعد در حالی که با دست روی شانهام میزد، با لحنی پدرانه گفت خیلی خوش خیال و سادهلوح هستی! به نظرم هنوز با سیستم حاکم آشنا نشدهای! هیچ میدانی روزی چند تا از این شکایتنامهها به دستمان میرسد؟... حقیقت این است که اگر بخواهیم همه آنها را برای مطالعه شهبانو بفرستیم، ایشان باید تمام کارها را کنار بگذارند و از صبح تا شب، فقط نامه بخوانند. راجع به این نامه هم مسئله کاملاً روشن است: مرد متنفذی که کارگزارانش آن روستایی بدبخت را از زمینش بیرون کردهاند، شریک یکی از برادران اعلیحضرت است و به این ترتیب معلوم است که از دست ما هیچ کاری برنمیآید...!»
منبع: روزنامه جوان
انتهای پیام/
ظلمی که اینا به مردم وارد کردن خیلی خیلی زیاده
لعنت خداوند بر اینان
در مورد هزینه جشن 2500 ساله و به تصویر کشیدن حلبی اباد در تهران و سایر شهرها
در ان زمان 680 میلیون دلار هزینه برای این جشن میشه
حتی سران کشورها زیر سیگاری طلا را هم ربوده بودند
فکر کنید این مبلع 680 میلیون دلار را تقسیم بر 25 تا 35 میلیون ایرانی کنید
به هر ایرانی چقدر میرسید
هیچ وقت اینو نمینوشتی
خفقان .فقر مطلق
فقط دو کانال تلویزیون .ان هم در شهرهای بزرگ
اب لوله کشی نبود .اب را از جوراب رد میکردند تا کرم هایش گرفته شود
خدا ان روزها را برنگرداند