به گزارش گروه بین الملل باشگاه خبرنگاران جوان، فارن افرز در مطلبی نوشت: دونالد ترامپ، رئیس جمهور پیشین آمریکا قرار بود یک نابهنجاری باشد، رئیس جمهوری که سیاست خارجی اش نشان دهنده گسست شدید، اما موقتی از تعامل با جامعه بین المللی است، روندی که مشخصه تعاملات هفت دههای آمریکا با جهان بود. او برای ائتلافها ارزش چندانی قائل نبود و معاهدات و نهادهای چند جانبه را رد میکرد.
او مشتاقانه از توافقهای بین المللی همانند توافق نامه آب و هوایی پاریس و توافق هستهای ایران در سال ۲۰۱۵ خارج شد و از توافقهای جدید مانند شراکت در دو سوی اقیانوس اطلس هم دست کشید. او با خودکامهها رابطه برقرار کرد و سبب خشم شرکای دموکراتیک آمریکا شد.
در نگاه اول، سیاست خارجی بایدن رئیس جمهور آمریکا نمیتواند متفاوت از سیاستهای او (ترامپ) باشد. بایدن بر این باور است که برای متحدان سنتی آمریکا در اروپا و آسیا ارزش قائل است، از چند جانبه گرایی تجلیل میکند. او همچنین از تعهد دولت خود به "نظم بین المللی مبتنی بر قوانین" خبر داده بود. او تغییرات آب و هوایی را تهدیدی جدی و کنترل تسلیحات را یک ابزار ضروری تلقی میکند. او مبارزه بین دمکراسی و خودکامگی را جدال عصر ما میداند و متعهد شده است آنچه را که آن را نشست دموکراسی مینامد برگزار خواهد کرد تا سبب بازگشت رهبری آمریکا در امور مرتبط با دموکراسی شود.
اما تفاوت ها، هرچقدر هم که معنادار باشند، حقیقتی عمیقتر را پنهان میکنند: بین سیاست خارجی رئیس جمهور فعلی و رئیس جمهور سابق پیوستگی بسیار بیشتری در مقایسه با آنچه که به طور معمول به رسمیت شناخته میشود، وجود دارد. عناصر مهم این تداوم حتی قبل از دوران ریاست جمهوری ترامپ -در دوران ریاست جمهوری باراک اوباما- ظاهر شد که نشان دهنده توسعه بلندمدت و تغییر الگوی رویکرد آمریکا در قبال جهان بود. در ورای این بی ثباتی ظاهری، خطوط کلی سیاست خارجی آمریکا پس از جنگ سرد در حال ظهور است.
پارادایم قدیمی سیاست خارجی پس از جنگ جهانی دوم و جنگ سرد شکل گرفت و بر این اساس بر روی این موضوع تأکید شد که امنیت ملی آمریکا فراتر از تلاش برای رفع نگرانیهای محدود در کشور خودش است. حفاظت و پیشبرد منافع آمریکا هم در سطح داخلی و هم در سطح بین المللی، مستلزم کمک به خود و سپس حفظ یک نظام بین المللی است که هرچند ناقص، امنیت و رفاه آمریکا را در بلند مدت تقویت میکند.
با وجود اقدامات اشتباه (مهمتر از همه، تلاش نادرست برای اتحاد مجدد شبه جزیره کره با توسل به زور و آغاز یک جنگ در ویتنام) نتایج تا حد زیادی سبب تأیید این فرضیهها شد.
امروزه، با وجود تعهد بایدن "برای کمک به هدایت جهان به سوی آیندهای آرامتر و مرفهتر برای همه مردم", واقعیت این است که آمریکاییها خواهان بهرهمند شدن از مزایای ناشی از منافع مرتبط با نظم بین المللی هستند بدون این که بخواهد تلاشهای دشواری را برای ایجاد و حفظ آن در پیش بگیرند.
تصور این رویکرد ناسیونالیستی در حال ظهور در قبال جهان امری روشن است، زیرا این روند در دولتهای مختلف همانند دولتهای اوباما، ترامپ و بایدن در عین متفاوت بودن تداوم داشته است. این که آیا این روند میتواند سبب در پیش گرفته شدن یک سیاست خارجی شود که میتواند سبب تقویت امنیت، رفاه و ارزشهای آمریکایی شود، موضوع دیگری است.
همانند هرگونه تغییر پارادایمی که روی میدهد، آنچه در حال حاضر شاهدش هستیم تنها به دلیل شکست بسیاری از رویکردهایی است که طی سالهای قبل در پیش گرفته شد.
آمریکا طی سی سال گذشت دستاوردهای زیادی داشت اما این دستاوردها را باید با شکستهای آمریکا سنجید. واشنگتن در زمینه ایجاد روابط و ایجاد نهادها چندان فعال نبود و فاقد خلاقیت و بلندپروازی بود که مشخصه سیاست خارجی آمریکا پس از جنگ جهانی دوم بود. آمریکا با وجود قدرت بی بدیل خود، در رفع شکاف فزآینده بین چالشهای جهانی و نهادهایی که در تلاش برای رفع این چالشها هستند، کار چندانی انجام نداد. لیست این اشتباهات طولانی است. واشنگتن تا حد زیادی نتوانست خود را با ظهور چین تطبیق دهد. تصمیم برای گسترش ناتو -که مغایر با دستور چرچیل بود- موجب دشمنی با روسیه شد بدون این که ناتو به اندازه کافی تقویت شود. آفریقا و آمریکای لاتین به طور متناوب در آن دوره زمانی محدود مورد توجه قرار گرفتند.
فراتر از همه آن که، جنگهای پس از ۱۱ سپتامبر در افغانستان و عراق از نظر طراحی و اجرا با ناکامیهایی همراه بودند و موجب افزایش شدید هزینهها شدند و این موضوع به نوبه خود سبب شد آمریکا به صورت فزآیندهای بر خاورمیانه بزرگتر متمرکز شود که این خود ناقض منطق راهبردی بود. دولتهای جرج دبلیو بوش و اوباما درصد بالایی از تمرکز سیاست خارجی خود را به منطقهای اختصاص دادند که تنها پنج درصد از جمعیت جهان را در خود جای داده است و هیچ قدرت بزرگی در آنجا حضور ندارد و اقتصاد کشورهای این منطقه وابسته به هدر دادن داراییهای مرتبط با سوختهای فسیلی است. واژهای که در ارزیابی سیاست خارجی آمریکا پس از جنگ سرد به ذهن میرسد "اسراف" است.
آمریکا بهترین فرصت خود را برای به روز رسانی نظامی از دست داد که با موفقیت جنگ سرد را برای آغاز دوره جدیدی که با چالشها و رقابتهای جدید تعریف شده بود، به راه انداخت. در همین حال، به لطف جنگ در افغانستان و عراق، مردم آمریکا به صورت فزآیندهای با آنچه سیاست خارجی پرهزینه و شکست خورده تلقی میشد، مخالفت کردند. آمریکاییها تجارت را عامل از بین رفتن میلیونها فرصت شغلی در بخش تولید و نابرابری فزاینده میدانستند که به سبب بحران مالی ۲۰۰۸ و شیوع همه گیری کرونا تشدید شد و به سوء ظن پوپولیستی در قبال نخبگان سیاسی دامن زد. در مواجهه با مشکلات داخلی، از جمله رو به زوال رفتن زیرساختها و اختلال در آموزش عمومی، مداخله در خارج به عنوان یک اقدام پرهزینه تلقی شد و بدین ترتیب، زمینه برای الگوی جدیدی در سیاست خارجی آماده شد.
اولین و برجستهترین عنصر تداوم بین ترامپ و بایدن شامل محوریت رقابت میان قدرتهای بزرگ و مهمتر از همه با چین است. سیاست آمریکا در قبال چین از زمانی که بایدن رئیس جمهور شد تقریبا هیچ تغییری نکرده است: همانطور که متیو پوتینگر یکی از مقامات ارشد شورای امنیت ملی در دوران ریاست جمهوری ترامپ که معمار اصلی رویکرد دولت ترامپ در قبال چین بود اعلام کرد، دولت بایدن تا حد زیادی سیاست دولت قبلی آمریکا را حفظ کرده است. بایدن خود از "رقابت شدید" با چین صحبت کرده است، و هماهنگ کننده او در امور هند و اقیانوس آرام اعلام کرده است "دورهای که به طور گسترده از آن به عنوان دوره تعامل یاد میشد به پایان رسیده است".
این وضعیت جدید نشان دهنده سرخوردگی فراگیر در نهاد سیاست خارجی آمریکا و مشاهده نتایج تلاشها برای ادغام چین در اقتصاد جهانی و نظام بین المللی گستردهتر به همراه افزایش نگرانیها در این باره است که پکن در حال استفاده از نفوذ فزآینده خود در خارج و همچنین سرکوب در داخل است.
تداوم سیاستها بین دو دولت را میتوان در رویکردهای آنها در قبال تایوان -که به احتمال زیاد عامل تنش بین آمریکا و چین است- مشاهده کرد. دولت بایدن به جای لغو سیاستی که طی هفتههای پایانی دولت ترامپ وضع شده بود و شامل رفع محدودیتها در تعاملات رسمی آمریکا با مقامات تایوانی میشد، به طور فعال این سیاست را اجرایی کرده است.
درست همانطور که دولت ترامپ برای بهبود روابط آمریکا و تایوان تلاش میکرد، دولت بایدن بارها بر حمایت "قاطع" خود از تایوان تأکید کرده است. این تداوم سیاستها فراتر از موضوع تایوان است. دولت بایدن تعرفهها و کنترلهای صادراتی وضع شده در دوران ترامپ را همچنان به قوت خودحفظ کرده و گفته میشود که در حال بررسی انجام تحقیقاتی در ارتباط با یارانههای بزرگ صنعتی مرتبط با چین است. این موضوع سبب افزایش انتقاد از چین به سبب امتناع از صدور مجوز انجام شدن تحقیقات مستقل در زمینه منشأ کووید ۱۹ و احتمال نشت ویروس کرونا از آزمایشگاه ووهان چین شده است.
دولت بایدن همانند ترامپ نقش اصل "یک کشور، دو سیستم" چین را در هنگ کنگ محکوم کرد. دولت بایدن تلاشها برای تقویت کوآد را افزایش داده است، ائتلافی که به منظور تقویت همکاری بین استرالیا، هند، ژاپن و آمریکا تشکیل شده است. دولت بایدن همچنان از واژه منطقه "هند و اقیانوس آرام" استفاده میکند، که نخستین بار توسط دولت ترامپ به طور رسمی مورد استفاده قرار گرفت.
در رویکرد دولت بایدن در برخی حوزههای مهم تفاوتهایی وجود دارد، از جمله تمرکز بر یافتن راهکارهایی به منظور همکاری با هدف مقابله با تغییرات آب و هوایی، تصمیم برای خودداری از نشان دادن واکنش به درخواست مایک پمپئو وزیر خارجه ترامپ برای تغییر رژیم در پکن و تلاش برای ایجاد یک موضع مشترک با متحدان.
با این حال، این دیدگاه که چین رقیب اصلی آمریکا و حتی دشمن آن است، گسترده و عمیق شده است و شباهت در رویکردهای دو دولت بسیار بیشتر از تفاوت هاست.
همین موضوع درباره سیاستهای دولت آمریکا در قبال دیگر رقیب قدرتمند واشنگتن صدق میکند. پس از بر سر کار آمدن بایدن، سیاست آمریکا در قبال روسیه تغییر چندانی نکرده است. تنها شاهد تمجیدهای غیرقابل توضیح ترامپ از ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه نیستیم. اما نظر شخصی ترامپ درباره پوتین هر چه که بوده باشد، موضع دولت ترامپ در قبال روسیه در واقع نسبتا سخت گیرانه بود. دولت ترامپ تحریمهای جدیدی را علیه روسیه وضع کرد، کنسولگریهای روسیه در آمریکا تعطیل شدند و حمایت نظامی آمریکا از اوکراین افزایش یافت و همه اینها در دوران بایدن ادامه داشته است. به نظر میرسد دیدگاه مشترک بین دو دولت شامل این موضوع میشود که سیاست آمریکا در قبال روسیه عمدتا شامل محدود کردن آسیبها -جلوگیری از تبدیل شدن تنش ها، چه در اروپا و چه در فضای مجازی به بحران- است. حتی تمایل بایدن برای تمدید معاهده کنترل تسلیحات آمریکا و روسیه و آغاز مذاکرات "ثبات راهبردی" عمدتا با هدف جلوگیری از فرسایش بیشتر است نه پیشرفت بیشتر. دوران تلاش برای "تنظیم مجدد" روابط با با مسکو به پایان رسیده است.
تقویت تمرکز بر موضوع مرتبط با قدرتهای بزرگ وجه مشترک ناسیونالیسم آمریکایی است. دولت ترامپ مشتاقانه شعار "اول آمریکا" را پذیرفت، با آنکه این مفهوم ریشه در انزواطلبی مربوط به دوران آلمان نازی دارد. ملی گرایی در دولت بایدن چندان آشکار نیست، اما شعار دولت او در اتخاذ یک "سیاست خارجی برای طبقه متوسط" نشان دهنده برخی تمایلات مشابه است.
تمایلات مرتبط با "اول آمریکا" همچنین در واکنش اولیه دولت بایدن به کووید ۱۹ مشهود بود. صادرات واکسن از آمریکا محدود شد و به تأخیر افتاد حتی در شرایطی که عرضه داخلی بسیار بیشتر از تقاضا بود. این تمرکز داخلی اقدامی کوته بینانه بود، زیرا سویههای بسیار مسری قبل از اینکه به آمریکا آسیب برساند در سایر نقاط جهان ظاهر شده بودند. این موضوع همچنین سبب از دست رفتن فرصتی برای نشان دادن حسن نیت آمریکا در سطح بین المللی از طریق نشان دادن برتری آمریکا در بخش فنآوری و سخاوتمندی آمریکا در مواجهه با دیپلماسی واکسن چین و روسیه شد.
سیاست تجاری آمریکا نیز به واسطه نیروهای مشابه شکل گرفته است و این موضوع نشان دهنده تداوم بیشتر بین سیاستهای ترامپ و بایدن است. دولت بایدن از فراز و نشیب قبلی اجتناب کرده است، روندی که سبب دفع همه پیمانهای تجاری به جز توافق نامههایی شد که دولت خود او بر سر آنها مذاکره کرده بود. اما دولت بایدن علاقه چندانی به تقویت سازمان جهانی تجارت، مذاکره درباره موافقت نامههای تجاری جدید یا پیوستن به توافقهای قبلی از جمله شراکت در دو سوی اقیانوس اطلس نشان نداده است در حالی که دلایل اقتصادی و راهبردی زیادی برای انجام این کار وجود دارد. دور ماندن از این توافق نامه سبب شد آمریکا درروند برقراری نظم اقتصادی در منطقه هند و اقیانوس آرام در حاشیه قرار گیرد. این روند همچنین به معنای از دست دادن فرصتها در زمینههای دیگر همانند پیشبرد اهداف جهانی مرتبط با آب و هوایی از طریق وضع مالیات کربن فرامرزی یا استفاده از این توافق نامه به منظور ارائه یک وزنه توازن اقتصادی در مقابل چین است.
محور اصلی سیاست خارجی جدید شامل تمایل برای عقب نشینی از خاورمیانه بزرگ میشود که محل اصلی آغاز جنگی به اصطلاح دائمی است که سبب تقویت تغییر پارادایمی در سیاست خارجی آمریکا شده است. افغانستان بارزترین نمونه این فرآیند مشترک محسوب میشود. در فوریه سال ۲۰۲۰، دولت ترامپ موافقت نامهای را با طالبان امضا کرد که در آن روی نخست ماه مه سال ۲۰۲۱ به عنوان ضرب الاجل خروج نیروهای آمریکایی از این کشور تعیین شد. در این مذاکرات دولت افغانستان به شدت تضعیف شد و خود این توافق نامه نتوانست سبب شود تا طالبان سلاحهای خود را بر زمین بگذارند یا این که حتی متعهد شدن به برقراری آتش بس شوند. این یک توافق نامه صلح نبود بلکه یک پیمان برای تسهیل روند خروج نظامیان آمریکایی از افغانستان بود.
در بقیه نقاط خاورمیانه بزرگ نیز دولت بایدن رویکردهای ترامپ برای کاهش حضور آمریکا را ادامه داده است. دولت بایدن در برابر هرگونه وسوسهای برای حضور بیشتر در سوریه، و حضوری کمتری در لیبی یا یمن مقاومت کرده است. دولت بایدن اعلام کرد تنها یک حضور کمرنگ و غیر رزمی در عراق خواهد داشت. او توافق نامه آبراهام را پذیرفت در حالی که با اکراه در تلاشهای دیپلماتیک برای پایان دادن به جنگ بین رژیم صهیونیستی و حماس حضور یافت و از هرگونه تلاش جدید برای دست یابی به توافق نامه صلح بین اسرائیل و فلسطین خودداری کرد.
در نگاه اول، ایران ممکن است یک استثناء آشکار در این میان به نظر برسد. ترامپ منتقد شدید توافق هستهای سال ۲۰۱۵ با ایران بود و در سال ۲۰۱۸ به طور یکجانبه از این توافقنامه خارج شد. دولت بایدن از تمایل خود برای بازگشت به توافق نامه خبر داد. احیای این توافق آسانتر از دستیابی به یک توافقنامه جدید است، زیرا دو دولت نتوانسته اند درباره تعهدات خاص به توافق برسند. در نتیجه، دولت بایدن ممکن است با همان گزینههای قبلی خود روبرو شود، زیرا ایران توان هستهای و موشکی خود را افزایش داده و نفوذ خود را در سراسر منطقه گسترش داده است. حتی اگر ایران بار دیگر محدودیتهای زمانی مرتبط با فعالیتهای هستهای خود را بپذیرد، آمریکا همچنان باید تصمیم بگیرد که چگونه باید به تحریکات دیگر ایران پاسخ دهد.
هیچکدام از اینها بدین معنا نیست که تفاوتهای مهمی بین دولت ترامپ و دولت بایدن در زمینه سیاست خارجی وجود ندارد. به عنوان مثال موضوع تغییرات آب و هوایی را در نظر بگیرید: این فعالیتها جای خود را به سرمایه گذاریهای جدید در زمینه فن آوری و زیرساختهای سبز، تنظیم روند تولید و استفاده از سوختهای فسیلی و حضور توافق نامه اقلیمی پاریس داده است. اما این موضوعات مورد اختلاف به ندرت در اولویت قرار میگیرند.ناکامیهای مرتبط با این پارادایم جدید هرچه باشد، باید گفت که دیگر بازگشتی وجود ندارد.
انتهای پیام/