حضور مستقیم و تدابیر آیت‌الله خامنه‌ای در جبهه‌های جنگ و با لباس مقدس سربازی پیروزی‌های متعدد را رقم می‌زد.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،  ارتباط آیت الله خامنه‌ای با مسائل نظامی و دفاعی، خیلی قبل‌تر از دوران دفاع مقدس آغاز شد؛ به‌واقع از زمانی که طی دوره ۱۵ ساله نهضت اسلامی، دادگاه‌ها و زندان‌های نظامی را تجربه کرد. به همین دلیل، وقتی در بعدازظهر روز ۳۱ شهریورماه سال ۱۳۵۹، دقایقی پیش از آغاز سخنرانی‌اش در کارخانه «جنرال»، صدای مهیب بمباران فرودگاه مهرآباد را شنید، نه خودش را باخت و نه ناامیدی در دلش خانه کرد. برای آیت الله خامنه‌ای این یک امتحان جدید بود. او نظامیان را می‌شناخت؛ می‌دانست که در میان ارتشی‌ها، عناصر انقلابی و متعهد کم نیستند.

درست برعکس جریان‌های چپگرا و منافقین که به دنبال انحلال ارتش بودند، آیت الله خامنه‌ای مخالف این اقدام بود و موضعی مانند موضع امام (ره) گرفت. او بیش از هر شخص دیگری، ارتش و ارتشی‌ها را می‌شناخت. بهار سال ۱۳۵۸ بود که با فرمان امام (ره)، به عنوان نماینده ایشان در ارتش انتخاب شد و در جلسات شورای انقلاب، به دفاع از موقعیت ارتش و اصرار بر حمایت از آن می‌پرداخت. آیت الله خامنه‌ای اواخر تیر ۱۳۵۸، به سِمَت معاونت امور انقلاب در وزارت دفاع منصوب شد؛ موقعیتی که به او امکان داد تا در مقابل رفتار‌های نامتعارف دولت موقت در قبال مسئله حساس دفاع از کشور، ایستادگی کند؛ نامه صریح و دستور آیت الله خامنه‌ای بود که باعث شد اعضای دولت موقت، نتوانند پروژه پس دادن تسلیحات به آمریکایی‌ها را کلید بزنند. تقریباً همان روز‌ها بود که با تدبیر نماینده امام (ره) در ارتش، ساختار اولیه سازمان عقیدتی سیاسی شکل گرفت؛ سازمانی که به دنبال تربیت کادر‌های جوان، انقلابی و متعهد در ارتش جمهوری اسلامی ایران بود. از سوی دیگر، آیت الله خامنه‌ای در زمینه همراهی با نهاد‌های نظامی انقلاب هم، صاحب سابقه بود؛ در سوم آذرماه سال ۱۳۵۸، سرپرستی سپاه پاسداران به ایشان سپرده شد؛ هر چند که با روی کار آمدن بنی‌صدر، آیت الله خامنه‌ای به ناچار و به صورت موقت، از مسئولیت‌هایش در ارتش و سازمان‌های دفاعی کشور استعفا کرد، اما این به معنای جدایی از نیرو‌های مسلح و قطع ارتباط با ارتشی‌ها نبود.


بیشتربخوانید


نخستین تصمیم راهبردی در دفاع مقدس

روز ۳۱ شهریورماه سال ۱۳۵۹، تهاجم رژیم صدام به خاک ایران آغاز شد؛ علاوه بر حملات زمینی، نیروی هوایی عراق از ساعت ۱۳:۳۰ تا ۱۴:۲۰، به ترتیب ایلام، اهواز، کرمانشاه، بوشهر، دزفول و فرودگاه مهرآباد تهران را هدف حمله هوایی قرار داد. حمله آخر، درست مصادف با زمان سخنرانی آیت الله خامنه‌ای بود. اتفاقاً محل سخنرانی در نزدیکی فرودگاه قرار داشت. به همین دلیل، سخنرانی را کوتاه کرد و بعد، با سرعت خودش را به ساختمان وزارت دفاع رساند؛ جایی که خیلی از بزرگان دولت نوپای جمهوری اسلامی حضور داشتند؛ شهید بهشتی، شهید رجایی و .... قرار بود تصمیم بگیرند که چه کاری باید انجام شود. این‌جا بود که آیت الله خامنه‌ای نخستین تصمیم راهبردی را پس از آغاز جنگ تحمیلی گرفتند؛ صدور بیانیه و آگاه کردن مردم از اتفاقات رخ‌داده. همه حاضران این فکر را پسندیدند و نگارش و قرائت بیانیه را برعهده آیت الله خامنه‌ای گذاشتند. ساعتی بعد، متن بیانیه با صدای آیت الله خامنه‌ای از رادیو سراسری پخش شد؛ بیانیه‌ای که جمله پایانی آن، چنین بود: «ارتش جمهوری اسلامی ایران به نبرد در زمین، هوا و دریا سرگرم است.»

حضور آیت الله خامنه‌ای در خط مقدم جبهه‌ها چگونه حماسه‌هایی مثل شکست محاصره سوسنگرد را رقم زد؟

حرکت به سوی جبهه

روز پنجم مهرماه سال ۱۳۵۸ بود که آیت الله خامنه‌ای تصمیمی سرنوشت‌ساز گرفتند؛ حضور در خط مقدم جبهه، با هدف روحیه بخشیدن به نیرو‌های مدافع و ارتشی و همچنین، همکاری با فرماندهان و مسئولان برای انجام بهتر امور. اما آیت الله خامنه‌ای نسبت به قبول این مسئله از سوی امام (ره) تردید داشت؛ به جماران رفت، از مرحوم سیداحمد خمینی خواست که اگر امام (ره) مخالفت کرد، از او حمایت کند. وارد اتاق محل اقامت امام (ره) شد و دید ایشان با برخی افراد و از جمله شهید مصطفی چمران جلسه‌ای دارد. آیت الله خامنه‌ای موضوع را مطرح کرد و با تعجب دید که امام (ره) بلافاصله با این درخواست موافقت کردند. چمران هم از امام (ره) خواست که اجازه همراهی آیت الله خامنه‌ای را به او بدهد؛ او نیز مجوز همراهی با نماینده امام (ره) در ارتش را گرفت. شبانگاه پنجم مهرماه، آیت الله خامنه‌ای، شهید چمران و ۵۰ نفر از نیرو‌های چریک همراه وی، با یک هواپیمای ترابری ارتشی، عازم اهواز شدند؛ شهری که دشمن تا ۲۰ کیلومتری آن پیش آمده‌بود. هواپیما در تاریکی مطلق روی باند فرودگاه نشست و نیرو‌های چمران، بلافاصله برای شکار تانک راهی منطقه شدند؛ این‌جا بود که آیت الله خامنه‌ای برای نخستین‌بار لباس نظامی پوشید، اسلحه کلاشینکف را به دوش انداخت و با چمران و نیروهایش همراه شد.

ایراد خطبه نماز جمعه با لباس سربازی

روز بعد را به بررسی وضعیت اختصاص دادند؛ ششم مهر بود که یک ارتشی جوان، طرحی را برای آب انداختن در مسیر عبور دشمن، با هدف جلوگیری از حرکت تانک‌های بعثی ارائه کرد. آیت الله خامنه‌ای طرح را پسندید و با فرماندهان مطرح کرد؛ آن‌ها هم نسبت به طرح نظر مساعد داشتند. مشورت کار را بسامان کرد؛ تانک‌های بعثی در گل ماندند و شکار آن‌ها راحت‌تر شد؛ ۱۵۰ تانک به دست نیرو‌های خودی افتاد. همان روز‌ها بود که آیت الله خامنه‌ای و شهید دکتر مصطفی چمران، با مساعدت نیرو‌های انقلابی ارتش، تشکیلات جنگ‌های نامنظم را شکل دادند؛ سازمانی نظامی که در بحبوحه روز‌های نخست جنگ، می‌توانست بسیار کارگشا باشد. آیت الله خامنه‌ای آخر هفته‌ها به تهران می‌آمد؛ هم برای ارائه گزارش به امام (ره) و هم برای اقامه نماز جمعه. لباس نظامی را از تن بیرون نمی‌کرد و فقط روی آن لباس روحانیت می‌پوشید. یک‌بار امام (ره) او را در این وضعیت دیدند و ضمن تشویق آیت الله خامنه‌ای، تحت تأثیر قرار گرفتند. با وجود این فداکاری‌ها، نگرانی‌های عمیقی از شرایط جبهه‌ها وجود داشت. رفتار‌های بنی‌صدر که علی‌رغم عدم اطلاع از ساختار و توانمندی ارتش، طرح‌های عجیب و غریبی را برای جلوگیری از پیشرفت دشمن تصویب می‌کرد، وضع را به شدت بی‌ثبات و وخیم کرده‌بود. عملیات ارتش در سوم آبان ۱۳۵۹، با شکست روبه‌رو شد و روحیه رزمندگان را تضعیف کرد. امام (ره) آیت الله خامنه‌ای را به عنوان نماینده خود در شورای عالی دفاع منصوب کرد؛ به این ترتیب، روند هماهنگی نیرو‌های ارتش و سپاه، در کنار حضور نیرو‌های مردمی، شتابی تازه و مضاعف به خود گرفت. اما باز هم با وجود تصمیم‌های بنی‌صدر، اوضاع جبهه‌ها به نفع ایران نبود.

حماسه ماندگار سوسنگرد

از سوسنگرد خبر‌های خوبی نمی‌رسید. ارتش بعث منطقه را محاصره کرده‌بود. نیرو‌های ایرانی در حصر قرار داشتند، اما درد فقط محاصره نبود؛ امکانات تسلیحاتی تقریباً وجود نداشت و علاوه بر این، مدافعان از گرسنگی رنج می‌بردند. ۲۳ آبان ۱۳۵۹، سرهنگ سلیمی، رئیس ستاد جنگ‌های نامنظم، با آیت الله خامنه‌ای تماس گرفت و از اوضاع بسیار وخیم سوسنگرد گفت؛ این‌که منطقه از هوا و زمین زیر آتش است و بچه‌ها دیگر توان ایستادگی ندارند. آیت الله خامنه‌ای در جلسه شورای عالی دفاع، خطاب به بنی‌صدر گفت که آیا از اوضاع وخیم سوسنگرد اطلاع دارد؟ او هم جواب داد که از وضعیت باخبر و عملیاتی برای نجات منطقه طراحی شده‌است. اما آیت الله خامنه‌ای باز هم نگران اقدامات بود؛ روز ۲۵ آبان، روانه اهواز شد تا به کار‌ها رسیدگی کنند؛ آن‌جا بود که با چهره مضطرب سرهنگ سلیمی و همکاران او روبه‌رو شد؛ بنی‌صدر هیچ اقدامی نکرده‌بود! از این بدتر اخباری بود که از سوسنگرد به گوش می‌رسید؛ تنها ۲۰ نفر از پرسنل نیرو‌های هوایی و تعدادی از نیرو‌های جنگ‌های نامنظم برای دفاع از یک شهر در برابر هجوم لشکر تا بن دندان مسلح عراق باقی مانده بودند.

به سرعت طرحی برای حمله و شکستن محاصره سوسنگرد ریخته شد؛ اما باید پیش از آن با امام (ره) هماهنگی‌های لازم صورت می‌گرفت؛ آیت الله خامنه‌ای به آقای اشراقی، داماد امام (ره) تلفن کرد، وضعیت را شرح داد و از او خواست موضوع را به امام (ره) اطلاع دهد. دقایقی بعد، آقای اشراقی تماس گرفت و گفت: امام فرمودند بنی‌صدر این‌جا مسئولیتی ندارد، عملیات را انجام دهید و خودِ سرتیپ فلاحی، فرمانده نیروی زمینی، باید مباشر عملیات باشد. خیال آیت الله خامنه‌ای از این بابت راحت شد. همه نیرو‌ها پای کار آمدند؛ شهید چمران هم نیروهایش را آورد. قرار شد تیپ دو زرهی لشکر ۹۲ اهواز هم از عملیات پشتیبانی کند؛ بدون آتش توپخانه و حضور تانک‌ها، عملاً نمی‌شد محاصره را شکافت. آیت الله خامنه‌ای شب را در اتاقش مشغول استراحت بود تا بامداد، با نیرو‌ها همراه شود. با توجه به روال عادی انجام امور، نیازی نبود که از فرمان امام (ره) استفاده کند؛ کار‌ها طبق نقشه پیش می‌رفت؛ اما ناگهان شهید چمران با اضطراب به دیدارش آمد؛ بنی‌صدر به لشکر ۹۲ اهواز دستور داده بود که حق شرکت در عملیات را ندارد. آیت الله خامنه‌ای بی‌درنگ قلم را برداشت و دو نامه نوشت؛ یکی به سرهنگ قاسمی، فرمانده لشکر ۹۲ زرهی و دیگر به سرتیپ فلاحی، فرمانده نیروی زمینی. نامه اول در ساعت یک و نیم بامداد به رشته تحریر درآمد؛ آیت الله خامنه‌ای در آن نامه تاریخی نوشتند: «من این عدول از تصمیم عصر را قابل توجیه نمی‌دانم. این به معنای تعطیل یا به ناکامی کشاندن عملیات فرداست.

استعداد دشمن چنان است که آن دو گروهان پیاده یارای کار درستی در برابر آن ندارند و اگر تیپ وارد عمل نشود، در حقیقت تک انجام نگرفته است ... جوانان ما در سوسنگرد، حداکثر تا صبح مقاومت خواهند کرد و صبح زود اگر ما قدری بار دشمن را سبک نکنیم، همه نابود خواهند شد و شهر کاملاً سقوط خواهد کرد. خلاصه این‌که به نظر و تشخیص ما کار باید به همان روالی که عصر صحبت شد پیش برود و تیپ آماده باشد که صبح وارد عمل شود. در غیر این صورت مسئولیت سقوط سوسنگرد با هر کسی است که از این تصمیم عدول کرده‌است.» نامه دوم را در ساعت ۲ بامداد نوشت؛ خطاب به سرتیپ فلاحی و در آن فرمان امام (ره) قید شد. شهید چمران نیز، پایین هر دو نامه، چند جمله‌ای از سر درد نوشت. آن دو نامه، سرنوشت سوسنگرد را عوض کرد؛ فردای آن روز، تیپ دو زرهی وارد معرکه و محاصره سوسنگرد شکسته شد. پیروزی در این عملیات، یک پیام واضح و روشن داشت؛ این‌که پیروزی اصلاً دور از دسترس نیست، اگر کارشکنی در بین نباشد.

حضور در جبهه‌ای دیگر

با این حال، هنوز هم طرح و برنامه‌های بنی‌صدر نتوانسته‌بود کار جبهه‌ها را بسامان کند؛ عملیات نصر یک در ۱۵ دی ۱۳۵۹، با ناکامی روبه‌رو شد؛ همزمان تحرکات منافقین هم در داخل کشور شدت گرفته بود؛ غائله ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ و معرکه‌ای که بنی‌صدر با میدان‌داری منافقین به‌پا کرد، بر وخامت اوضاع افزود. روز بعد از آن غائله بود که آیت الله خامنه‌ای به عنوان خطیب جمعه، با مردم تهران سخن گفت؛ در سخنانش اشاره‌ای به اتفاقات روز قبل نکرد، مردم را به وحدت فراخواند و گزارشی از ورود هیئت میانجی‌گری سازمان کنفرانس اسلامی ارائه کرد؛ آن‌چه به چشم همه مردم آمد، لباس سربازی آیت الله خامنه‌ای بود؛ لباسی که روی آن، جامه روحانیت بر تن داشت.

برکات آن روز‌های سخت

آن روزها، با تمام سختی‌هایش، برای آیت الله خامنه‌ای برکات فراوانی به همراه داشت؛ یکی از آن‌ها آشنایی با جوانانی بود که بعدها، سرنوشت جنگ را تغییر دادند. با شهید حسن باقری در پایگاه گُلف اهواز آشنا شد؛ جوانی لاغراندام که برای نخستین‌بار واحد شناسایی را در سپاه پاسداران راه‌اندازی کرده‌بود. آیت الله خامنه‌ای به جوانان باور و اعتقاد راسخ داشت؛ می‌دانستند اگر قرار است کاری انجام شود، به دست آن‌ها میسر خواهد شد. اوایل سال ۱۳۶۰، وقتی برای بازدید از جبهه غرب رفت و در کردستان، سری به خطوط مقدم زد و به مریوان سفر کرد، با احمد متوسلیان آشنا شد. ارتباط آیت الله خامنه‌ای با رزمندگان صمیمانه بود؛ آن‌ها دوستش داشتند؛ یک روحانی خوش‌بیان که لباس رزم پوشیده و دوشادوش آن‌ها در جبهه‌ها حضور داشت. فروردین ۱۳۶۰، در پادگان ابوذر بود که خطاب به رزمندگان گفت: «وا... العظیم من از روز اول جنگ تا الان یک روز ناامید نشده‌ام.» این حرف‌ها نور امیدواری را به قلب رزمندگانی می‌تاباند که چندان از وضعیت جنگ، مطمئن نبودند. اردیبهشت ۱۳۶۰ بود که آیت الله خامنه‌ای باز هم به میدان نبرد در جبهه جنوب بازگشت و این‌بار، به سراغ رزمندگانی رفت که در آبادان، گرفتار محاصره دشمن بعثی بودند.

ورود به شهر سخت بود، اما به هر حال، با بالگردی که از ماهشهر به آبادان می‌رفت، خودش را به شهر رساند تا به دیدار رزمندگان بشتابد. شاید اگر حادثه ششم تیرماه سال ۱۳۶۰ و ترور آیت الله خامنه‌ای اتفاق نیفتاده‌بود، حضورش در جبهه‌ها، بیش از گذشته تداوم می‌یافت. پرونده فعالیت رهبر انقلاب در میدان‌های پرحماسه دفاع مقدس، کارنامه‌ای بس درخشان است؛ ایشان حتی پس از رسیدن به مقام ریاست‌جمهوری نیز، با حضور‌های گاه و بی‌گاه در مناطق عملیاتی، درصدد تقویت روحیه رزمندگان بودند؛ اما آن لباس سربازی و آن همراهی‌های مؤثر، هیچ‌گاه از خاطر رزمندگان آن روز‌ها و پیش‌کسوتان دفاع مقدس امروز و از آن مهم‌تر، از حافظه تاریخی این سرزمین، پاک نخواهد شد.

منبع: روزنامه خراسان

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.