به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، الان اعتیاد و انواع خلافکاریها مرا به این روز انداخته و جسم و پیکرم را نابود کرده است وگرنه من در سالهای نه چندان دور به همراه برادرم در رشته قهرمانی بوکس فعالیت میکردم و اندامی ورزشکاری داشتم! در واقع همه چیز از یک شکست عشقی شروع شد .
بیشتر بخوانید
بازداشت دختر نوجوان در صحنه قتل / نقش مبینا چه بود؟
اینها اظهارات جوان متهم به قتلی است که شانزدهم مهر سال ۹۴ تیغه چاقویش، قلب رفیق را نشانه رفت و در یک نزاع مرگبار شبانه در پارک گلهای مشهد، دوست ۲۴ ساله اش را به قتل رساند و خانوادهای را داغدار کرد. این جوان پارک نشین که پاتوق خودشان را به خون آلوده کرده بود از محل حادثه گریخت و به مکان نامعلومی رفت تا این که پس از گذشت چند سال از ماجرای جنایت، دوباره به مشهد بازگشت و خانهای را در منطقه نودره اجاره کرد تا به زندگی مخفیانه اش ادامه بدهد، اما از سوی دیگر گروه ورزیدهای از کارآگاهان اداره جنایی مشهد به سرپرستی سرهنگ "وحید حمیدفر" که عملیات ردیابی او را آغاز کرده بودند با صدور دستوری از سوی سرهنگ جواد شفیع زاده (رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی) وارد عمل شدند و در یک عملیات هماهنگ و ضربتی، او را به دام انداختند. متهم این پرونده جنایی پس از آن که به سوالات تخصصی قاضی زرقانی (قاضی ویژه قتل عمد) درباره چگونگی وقوع جنایت پاسخ داد، در گفت وگویی یک ساعته با خبرنگار خراسان نیز سرگذشت تلخ خود را بازگو کرد. آن چه میخوانید نتیجه این گفتگو در حاشیه جلسه بازپرسی است.
میگویی نامت محمدعلی است، پس چرا به «پدرام» معروف هستی؟
پدر و مادرم نام «پدرام» را دوست داشتند و میخواستند با این نام برایم شناسنامه بگیرند، اما در ثبت احوال این نام را ثبت نکرده بودند! به همین دلیل نام شناسنامهای ام را «محمدعلی» گذاشتند، ولی در خانه «پدرام» صدایم میزدند و من هم با همان نام «پدرام» شناخته شدم.
چند سال داری؟
الان ۳۰ ساله هستم، اما زمان قتل ۲۵ ساله بودم.
چند کلاس سواد داری؟
تا دوم راهنمایی درس خواندم، ولی چون علاقهای به تحصیل نداشتم در همان سن نوجوانی ترک تحصیل کردم.
اهل مشهدی؟
بله! قبلا در خیابان المهدی بولوار طبرسی ساکن بودیم، ولی بعد به خیابان اندیشه منطقه قاسم آباد آمدیم.
پدر و مادرت در قید حیات هستند؟
نه! پدرم در سال ۸۴ فوت شد.
بعد از آن مادرت ازدواج کرد؟
نه! او در مرکز درمانی مشغول کار بود و با حقوق پدرم حضانت و سرپرستی ما را به عهده گرفت.
بعد از ترک تحصیل چه میکردی؟ وارد بازار کار شدم به شاگردی در یک تعمیرگاه مکانیکی مشغول شدم و بعد هم دنبال ورزش بوکس رفتم.
چرا بوکس را انتخاب کردی؟
برادرم قهرمان این رشته بود من هم در مسابقات قهرمانی جوانان در آذر ۸۶ سیستان و بلوچستان و سال ۸۷ در مسابقات قهرمانی بندرعباس شرکت کردم و مقامهایی نیز داشتم!
خدمت سربازی هم رفته ای؟
بله! سال ۸۹ در کرمان خدمت میکردم.
مشروب خوری را از چه زمانی شروع کردی؟
از همان دوران نوجوانی! با دوستانم بیرون میرفتم و مشروب میخوردیم! بعد هم عادت کردم و دیگر به یک دایم الخمر تبدیل شده بودم!
مجردی؟
بله!
چرا ازدواج نکردی؟
وقتی سال ۹۰ خدمت سربازی ام به پایان رسید عاشق زن جوانی شدم که از همسرش طلاق گرفته بود او ۱۷ سال بیشتر نداشت، ولی چون همسرش اعتیاد داشت بعد از دو سال از او جدا شده بود! من قصد ازدواج با او را داشتم، اما او با فرد دیگری ازدواج کرد و من دچار شکست عشقی سنگینی شدم به طوری که حتی یادآوری آن روزها نیز آزارم میدهد!
چرا ازدواج کرد؟ او میگفت: مادرت راضی به این ازدواج نیست و هیچ گاه زن مطلقهای را برای پسرش عقد نمیکند!
بعد از این ماجرا چه کردی؟
دیگر دچار افسردگی شدم. شب و روز مشروب میخوردم و مست بودم! به همه گیر میدادم! در واقع کارهای خلاف را از همین جا شروع کردم! این شکست عشقی از من تبهکار ساخت!
با احمد (مقتول) دوست بودی؟
بله! بچه محل بودیم با هم رابطه داشتیم! در پاتوق پارک همدیگر را میدیدیم و هیچ اختلافی با یکدیگر نداشتیم. اما من همیشه دنبال دعوا بودم!
پشیمانی؟
خیلی! کاش سرنوشتم به این جا نمیرسید.
ریشه خلافکاری هایت را در چه چیزی میبینی؟ کمبودهای عاطفی و احساسی! اما شکست عشقی هم خیلی تاثیر داشت!
معاشرت با دوستان ناباب را دلیل تبهکاری هایت نمیدانی؟
نه! من به خواست خودم به دنبال خلاف رفتم! اگر دوست نداشتم کسی نمیتوانست مرا مجبور کند!
از چه زمانی معتاد شدی؟
بعد از وقوع قتل به سیستان و بلوچستان گریختم و در آن جا مخفی شدم! همان جا هم بود که به مصرف سیگار و مواد مخدر روی آوردم و انواع مخدرها را تجربه کردم به طوری که دیگر چهره و جسمم نابود شده است و از آن اندام ورزشکاری خبری نیست!
چه شد که مرتکب قتل شدی؟
آن روز به مغازه یکی از دوستانم در بولوار امامت مشهد رفتم و مشروب خوردم. در همان حالت مستی هم سوار پرایدم شدم و با یکی از دوستانم به طرف پارک گلها آمدم جایی که پاتوق همیشگی ما بود! دوستانم کنار یکدیگر نشسته بودند من هم که مست بودم یکی یکی به آنها گیر دادم و تیکه پراندم تا این که مرحوم ناراحت شد و ما با هم گلاویز شدیم او هم رزمی کار بود به همین خاطر مرا کتک زد که من هم در همان حالت عصبانیت چاقو را از کمرم بیرون کشیدم و ضرباتی را به او زدم که متاسفانه یکی از این ضربات به سینه اش خورد و ...
اگر زمان به عقب برگردد چه میکنی؟ مثل آدم زندگی میکنم!
حرف آخر؟ این گونه خلافکاریها و رفاقتهای بیخودی، هیچ کدام عاقبتی جز بدبختی و فلاکت ندارد! اشتباه کردم .
منبع: روزنامه جام جم
انتهای پیام/