یک مددکار اجتماعی از چگونگی اعتیادش به مواد مخدر در ۱۶ سالگی و تلاش ۱۰ ساله اش برای رهایی از این اسارت می‌گوید.

به گزارش گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از قم، اطرافیان که می‌خواستند پسر سر به راهی را مثال بزنند محسن را مثال می‌زدند. نوجوانی که در بین فامیل و آشنایان در نیک‌رفتاری، تلاش و استعداد زبانزد بود.

سومین فرزند خانواده است و دو خواهر و دو برادر دارد. برادر بزرگترش پس از سال‌ها مصرف مواد مخدر به دلیل ابتلا به بیماری ایدز فوت کرده است. بقیه خواهر و برادرهایش همگی تشکیل زندگی داده‌اند. مادرش ۱۲ سال پیش به رحمت خدا رفته و پدرش پس از فوت همسرش مجددا ازدواج کرده است.

ساعت ۱۰ صبح در مرکز کاهش آسیب "امین" با محسن قرار ملاقات داشتیم. از سمت میدان نبوت که وارد بلوار یادگار امام شدیم، پس از طی حدود یک کیلومتر و ۷۰۰ متر مسافت، در مجاورت بوستان پردیس تابلوی این مرکز خود نمایی کرد.

در باز بود، دری سبز رنگ و آهنی با دو متر ارتفاع وارد شدیم، درخت‌های اکالیپتوس در ضلع شمالی حیاط زیر نوازش باد زمستانی نغمه پاکی زمزمه می‌کردند. سمت راست حیاط اتاق محسن قرار داشت، در زدیم، بی ‎معطلی با ظاهری اتوکشیده به استقبالمان آمد.

پیراهن زرشکی رنگی از زیر کت مشکی‌اش پیدا بود. مو‌های کوتاه و جوگندمی سرش را معمولی حالت داده بود. ریش پرفسوری‌اش پر بود از مو‌های سفید. قد خیلی بلندی نداشت، ولی اندام لاغرش او را بلند نشان می‌داد. او در حال حاضر مردی ۴۱ ساله است، ولی خیلی شکسته‌تر به نظر می‌آید. دلیل این شکستگی را شاید بتوان در میان انبوه حوادثی که بر او گذشته است پیدا کرد.

اتاقش حدوداً ۱۲ متر و موزاییک‌های کف اتاق خیلی قدیمی بود. کامپیوتری که روی میز چوبی جلویش قرار داشت مانع ارتباط چشمی‌مان بود. از پشت میزش بلند شد و روی صندلی رو‌به‌روی من که محل نشستن مراجعه‌کنندگان بود نشست. دو پنجره شیشه‌ای بسیار بزرگ در قسمت انتهایی اتاق قرار داشت و به حدی نور را مهمان اتاق می‌کرد که نیازی به روشن کردن لامپ نبود.

سؤال‌های زیادی در ذهنم چنبره زده بود، مایل بودم هر چه زودتر محسن سفره دلش را باز کند تا به جواب‌هایم برسم، ولی او مدام تلاش می‌کرد با پیش کشیدن مباحث دیگر، شروع گفت و گو را به تأخیر بیندازد. گویی در لا‌به‌لای دالان کلمات به دنبال راه فرار می‌گشت. به او حق می‌دهم، شاید من هم اگر جای او بودم از یادآوری خاطرات تلخی که شاداب‌ترین روز‌های جوانی‌ام را به یغما برده است گریزان بودم.

چه شد که در ۱۶ سالگی فکر مصرف مواد مخدر به سرت زد؟ محسن که گویی از سؤال بی‌مقدمه من غافلگیر شده باشد پس از چند ثانیه سکوت می‌گوید: «هیچ وقت فکرش را نمی‌کردم که روزی مواد مخدر مصرف کنم. بدون هیچ برنامه‌ریزی قبلی دستم به سمت مواد مخدر رفت. یک روز با دوستانم که همگی هم سن و سال من بودند به کوه رفتیم. یکی از بچه‌ها با خودش تریاک آورده بود و من آنجا برای نخستین بار مصرف مواد را تجربه کردم.»

 

اعتیاد، دانشجوی نخبه را از دانشگاه اخراج کرد

محسن معتقد است کمبود‌های روحی و عاطفی او را تشویق به ادامه مصرف مواد مخدر کرده است و در این باره می‌گوید: «رابطه خوبی با پدر و مادرم نداشتم، نمی‌گویم آنان رفتار بدی با من داشتند، ولی  ارتباط صمیمانه‌ای که برآورده کننده نیاز‌های روحی یک نوجوان است با من نداشتند. خیلی از هم فاصله داشتیم. پنج فرزند بودیم. پدرم که سر کار می‌رفت. مادرم هم مدام در صف گاز و نفت بود. برای هیچکدامشان فرصتی باقی نمی‌ماند تا به من بپردازند.»

 

او ادامه می‌دهد: «آزادی بیش از حد داشتم و نظارت دقیقی بر رفت‌و‌آمد‌ها و فعالیت‌هایم از سوی پدر و مادرم صورت نمی‌گرفت که این مسئله هم راه مرا به سمت گرداب اعتیاد هموار کرد. پدر و مادرم به بهانه این که به ما اعتماد دارند نظارت بر فعالیت‌های ما را کنار گذاشته بودند.» پدر محسن دیپلم رشته انسانی دارد و مادرش مدرک تحصیلی خود را از نهضت سوادآموزی گرفته بوده است.

مریم، خواهر محسن که ساکن استان قم نیست و هم زمان از پشت تلفن گفت‌وگوی ما را دنبال می‌کند تا در بحث مشارکت داشته باشد ،می‌گوید: «محسن از کودکی به مطالعه علاقه‌مند بود، از کتاب‌های ژول‌ورن گرفته تا آثار مارک ‌تواین را به دقت مطالعه می‌کرد. او با رتبه ۲۴۵ در رشته مهندسی شیمی دانشگاه  شیراز پذیرفته شد و در همان ترم اول دانشگاه دستگاه تعیین نقطه دود را برای نخستین بار در ایران ساخت و در دوازدهمین دوره جشنواره خوارزمی مقام آورد. مدام موفقیت پس از موفقیت دیگر کسب می‌کرد. هیچ کس فکرش را نمی‌کرد که محسن با این حجم از فهم و کمالات یک روز به دام اعتیاد گرفتار شود. البته برادر بزرگم و عموهایمان هم اعتیاد داشتند و این مسئله در عادی‌انگاری این بلای خانمان‌سوز نزد محسن بی تأثیر نبود.»

دست‌های محسن شروع به لرزیدن کرد. انگار صحنه‌هایی که بازگو می‌شد در ذهنش جان می‌گرفتند. آب دهانش را قورت داد و اضافه کرد: «برادرم و عموهایم جلوی ما مواد مخدر مصرف نمی‌کردند، ولی همه می‌دانستیم که اعتیاد دارند. من تا پیش از این همیشه با برادرم صحبت می‌کردم که دست از مصرف مواد مخدر بکشد، حتی با او گلاویز شدم. چند بار خواستم کمکش کنم که اعتیادش را ترک کند. ولی وقتی که خودم مبتلا شدم فهمیدم اعتیاد چیست!»

صدایش را صاف کرد و با لحنی تأسف‌آمیز گفت: «اوایل نمی‌دانستم باید چگونه مواد مخدر تهیه کنم، ولی کمی که گذشت یاد گرفتم. پس از گذشت سه سال از مصرف تریاک، به سراغ مصرف مواد مخدر سفید رفتم. از آن زمان به بعد ضریب تحلیل قوای بدنی‌ام و خاموشی ذهنم سرعت گرفت. دیگر نمی‌توانستم سر کلاس‌های درس و جلسات امتحان حاضر شوم، به همین دلیل چند ترم مشروط شدم و در نهایت مرا از دانشگاه اخراج کردند.»

خواهر محسن ادامه می‌دهد: «در همان روزها، یکی از کارمندان دانشگاه محسن که دوست پدرم بود پدرم را ملاقات کرد و نامه مشروطی محسن را به او نشان داد. پدرم از آن زمان به بعد توجه بیشتری روی رفت‌وآمد‌ها و فعالیت‌های محسن می‌کرد و نخستین فرد خانواده بود که پی برد محسن معتاد شده است. وقتی این خبر را به ما داد خیلی شوکه شده بودیم. دعوا‌های پدرم و محسن از آن زمان شروع شد.»

 

۱۰ سال تلاش برای ترک مواد مخدر

محسن با بغض و لرزشی که در صدایش هویدا است از بار‌ها تلاش بی‌نتیجه برای بازگشت به پاکی در مدت ۱۰ سال ابتلا به اعتیاد می‌گوید. از تیره راهی که در ۱۶ سالگی در آن قدم نهاد و تا ۲۵ سالگی راه خلاصی از آن را نیافت. از هر بار ایستادن‌ها و زمین‌خوردن‌ها، از رفتن‌ها و نرسیدن‌ها.

 

تحقیقات نشان داده است برخی از کسانی که به اعتیاد دچار می‌شوند تلاش می‌کنند دیگران را هم به مهلکه اعتیاد بکشانند تا بلکه تنهایی، طردشدگی و حس عقب‌ماندگی‌شان کمتر شود. ولی محسن می‌گوید: «من این طور نبودم. من نه تنها هیچ کسی را به این راه فرا نمی‌خواندم، بلکه از همان ابتدا که خود گرفتار این منجلاب شدم مدام برای نجات خود دست و پا می‌زدم، چون از عاقبت این مسیر باخبر بودم. چند بار تلاش ناموفق سبب شد به طور کلی از بازگشت به زندگی و رهایی از اعتیاد ناامید شوم. ضمن این که از دست دادن موقعیت‌های زندگی‌ام مثل اخراج شدن از دانشگاه مرا به جایی رسانده بود که احساس می‌کردم دیگر هیچ نقطه روشنی در آینده‌ام وجود ندارد. به افراد خانواده پرخاش می‌کردم، دست خودم نبود، حتی یک بار دست روی مادرم بلند کردم.»

نتوانست جلوی اشکش را بگیرد. با دستانش اشک چشمانش را پاک کرد، بلافاصله قطره اشک بعدی در میان ترک‌های شوره‌زار خاطراتش جریان گرفت. آسمان چشمانش باریدن گرفته بود و قصد بند آمدن نداشت؛ خواهرش از پشت تلفن سعی می‌کرد آرامش کند. از صدای مریم هم مشخص بود دارد آرام گریه می‌کند و می‌خواهد اشک‌هایش را در پس فاصله‌ها پنهان کند تا زخم دل برادر را مرهم باشد. پنجره‌های اتاق را باز کردم تا هوای تازه امواج پر تلاطم قلبش را آرام کند.

محسن می‌گوید با تعدادی از دوستانش در یکی از اتاق‌های خانه‌شان تاریک‌خانه راه‌انداخته بودند، با چاپ سیلک و جمع‌آوری و ارائه سفارشات چاپی درآمد خوبی به دست می‌آوردند که هزینه خرید مواد مخدر را هم از همین طریق تأمین می‌کرده است. با گذشت زمان و ظهور نشانه‌های اعتیاد در چهره‌اش رفته رفته افراد کمتری به او اعتماد می‌کنند. همچنین هدر رفتن وقتش برای تهیه و مصرف مواد و احوالاتی که به دنبال آن برایش ایجاد می‌شد مانع آماده شدن به موقع سفارشات شده و فرصت فعالیت اقتصادی را از او می‌گیرد.

پل می‌زند به آخرین باری که برای ترک اعتیاد اقدام کرد و موفقیتش در این راه، مدام روی صندلی‌اش تکان می‌خورد و با خودکاری که روی میز است بازی می‌کند. سرشار از هیجان است. با لحنی جدی‌تر از قبل ادامه داد: «تابستان سال ۱۳۸۳ بود که پدرم و دوستش خیلی با من صحبت کردند تا مرا قانع کنند به کمپ ترک اعتیاد بروم. دلم نمی‌خواست بروم، چون به خودم امیدی نداشتم، از سویی دیگر نمی‌خواستم حرمت حرف پدرم و محاسن سفید دوستش زمین بماند. با آنان همراه شدم. مرا به کمپ ترک اعتیاد رساندند.»

 

معجزه امید به بهبودی

لیوان کریستال را از آب پارچ که روی میز بینمان قرار دارد پر کرد و بعد از تعارف به ما آن را نوشید، سپس ادامه داد: «روز‌های نخست حال خیلی بدی داشتم. امکانات کمپ‌ها هم در گذشته مثل اکنون نبود و خیلی از کمبود امکانات رنج می‌بردم. به مرور احساس می‌کردم درونم اتفاقاتی در حال رخ دادن است. کور سوی امیدی درونم روشن شد و با خود می‌گفتم شاید این بار بتوانم خود را نجات دهم. رابطه‌ام را با خدا تقویت کردم، خیلی دعا می‌کردم، اعتقاد دارم این روزنه امید کمکی از جانب خدا بود. بعد از گذشت ۲۱ روز که در کمپ ماندم به من گفتند دیگر باید از اینجا بروی. من می‌ترسیدم از کمپ جدا شوم و دوباره به سراغ مواد مخدر بروم به همین خاطر هر روز اصرار می‌کردم که مرا مدتی بیشتر نگه دارند. ۹ روز بیشتر در آنجا ماندم و بعد از ۳۰ روز با پدرم تماس گرفتند و از او خواستند بیاید مرا با خود ببرد. وقتی به خانه برگشتم بی‌قرار بودم. نخستین شب بازگشت از کمپ، خود را به کلاس NA رساندم. فضای کلاس خیلی برایم جذاب بود. آن شب در کلاس شاهد جشن پاکی دوسالگی یکی از معتادان بهبودیافته بودم. تعجب کردم و با خودم گفتم مگر می‌شود دو سال از مصرف مواد مخدر به کلی دوری کرد؟!»

محسن همین طور که به نقطه‌ای خیره شده و سعی در تمرکز حواسش دارد ،اضافه کرد: «وقتی برای بار آخر از کمپ به خانه برگشتم اعضای خانواده‌ام خیلی از من حمایت کردند. مرا با حرف‌هایشان ناامید نکردند بلکه تمام نیروی خود را گذاشته بودند برای روحیه‌دهی به من و تشویق به ادامه مقاومت.»

او با کراهت از زمان اوج اعتیادش یاد کرد که گمان می‌کرده است خداوند رهایش کرده و دیگر کاری به کارش ندارد. می‌گوید وقتی ترک کردم رابطه‌ام با خداوند خیلی بهتر شد. دست روی سینه‌اش گذاشت، کمی خم شد و با تبسمی که گوشه صورتش را آذین‌بندی کرده بود، بیان کرد: «در آن روز‌ها این طور دست روی سینه می‌گذاشتم و می‌گفتم خدایا نوکرتم، کوچیکتم، کمکم کن این بار موفق بشم و به زندگی برگردم. مگر می‌شود زندگی مرا به‌هم‌ریخته آفریده باشی‌ای خدای دانه‌های انار؟!»

محسن تأکید دارد که خودش خواسته است تا توانسته به اعتیاد پشت پا بزند. معتقد است اگر همه دنیا برای کمک به او جمع می‌شدند، ولی او خواست و اراده‌اش را زیر خواست الهی برای ترک مواد مخدر به کار نمی‌بست هرگز به نتیجه مطلوب نمی‌رسید.

 

ازدواج موفق ارمغان پاکی و شجاعت

پدر محسن که قرار بود پس از گذشت یک ساعت از شروع گفت و گو خود را به جمع ما برساند، ضربه‌ای به نشانه کسب اجازه به در زد و وارد شد. پیرمردی با چهره‌ای مهربان که ژاکتی قهوه‌ای رنگ بر تن داشت و مو‌های کم‌پشت و سفیدش را به یک طرف شانه زده بود.

همگی به احترامش از جای برخاستیم. پس از سلام و احوالپرسی با ما سلامی هم از پشت تلفن به دخترش داد. روی صندلی کنار محسن نشست و خیلی سریع نخ گفت و گو را به دست گرفت: «خیلی تلاش می‌کردیم که محسن را ترک دهیم، ولی اعتیاد ذهن او را در هم پیچیده بود و هر بار دعوایمان می‌شد. از ترس آبرویم هر از گاهی خانه‌مان را جا‌به‌جا می‌کردم و می‌رفتیم جایی که دیگران ما را نشناسند. ولی وقتی بهبود پیدا کرد رفتارش خیلی دلچسب شد. اطرافیان هم او را پذیرفتند. زود وارد عرصه اشتغال شد. دوباره برای تحصیل در دانشگاه اقدام کرد و اکنون کارشناسی مددکاری اجتماعی گرایش کار با خانواده دارد.»

پدر محسن اضافه می‌کند: «متخصصان می‌گفتند خوب نیست تا قبل از گذشت یک سال از پاکی‌اش برایش زن بگیریم. حدوداً سه سال از پاکی‌اش می‌گذشت که برایش آستین بالا زدیم. چند جا رفتیم برای خواستگاری، برخی خانواده‌ها از سابقه اعتیادش که با خبر می‌شدند واکنش خوبی نشان نمی‌دادند و برخی هم می‌پذیرفتند. عاقبت قسمت شد که با یکی از همکلاسی‌های دانشگاهش ازدواج کند و خوشبخت هم هستند.» لبخند می‌زند و دستش را به شانه محسن می‌زند.

 

محسن، دست خدا شده است

محسن حدود هفت سال است که به عنوان مددکار اجتماعی در راستای کمک به معتادان و بیماران مبتلا به ایدز در سطح استان قم فعالیت می‌کند؛ دامنه فعالیت‌هایش از راه‌ندازی «باشگاه مثبت» برای آموزش و راهنمایی بیماران HIV+ تا تأسیس کانون جوانان و تنظیم اصول درمانی  ویژه نوجوانان معتاد زیر ۱۶ سال است.

دعوت از کارشناسان خبره کشوری به قم برای  ارائه مشاوره‌های ترک اعتیاد، برگزاری کارگاه‌های آموزشی برای مصرف‌کنندگان مواد مخدر، نوشتن مقالات متعدد در زمینه ترک اعتیاد، فعالیت به عنوان سم‌زدا در بین جمعیت معتادان، تلاش برای افزایش جذب سرمایه به منظور تهیه وسایل مورد نیاز بیماران مبتلا به ایدز، رایزنی برای راه‌اندازی بخش ویژه ارائه مشاوره به بیماران مبتلا به ایدز و خانواده‌های آنان در مراکز مربوطه، عضویت در کمیته کشوری صندوق جاری مبارزه با ایدز، سل و مالاریا به عنوان نماینده سازمان‌های مردم نهاد، ثبت رسمی موسسه خیریه مردم نهاد در راستای حمایت از معتادان و مبتلایان به بیماری ایدز و خانواده‌های آنان، سخنرانی در کنفرانس‌های بین‌المللی اروپا، آفریقا و خاورمیانه در زمینه ترک اعتیاد و کنترل ایدز و برگزاری کارگاه‌های مهارت زندگی برای مبتلایان به اعتیاد و خانواده‌های آنان از دیگر فعالیت‌های اوست.

 

محسن می‌گوید، چون من مسیر ابتلا به مواد مخدر و سختی‌های ترک اعتیاد را چشیده‌ام حرفم برای گرفتاران در دام اعتیاد خیلی قابل پذیرش‌تر است و ادامه می‌دهد: «تا کنون با بیش از ۵ هزار فرد مبتلا به اعتیاد به صورت مستقیم مصاحبه داشته‌ام و به عنوان یک مددکار اجتماعی آنان را برای مراجعه به کمپ و اقدام به ترک مصرف مواد مخدر ترغیب کرده‌ام. گزارش‌های خوبی از وضعیت خیلی از آنان به دستم می‌رسد، خیلی‌ها از کارتن‌خوابی نجات پیدا کرده‌اند و عده‌ای هم بعد از بهبودی ازدواج کرده‌اند.»

پدر محسن می‌گوید: «او برای بهبودی معتادان، توانمندسازی آنان و ارتقای زیرساخت‌های موجود در زمینه ترک مواد مخدر و حمایت از مبتلایان به ویروس HIV تمام زندگی‌اش را به میدان آورده است. ماشین و خانه‌اش را فروخت و صرف این راه کرد. هنوز هم که هنوز است هر چه می‌تواند برای این راه هزینه می‌کند و همیشه می‌گوید خدا باید ببیند که می‌بیند.»

محسن معتقد است هر کسی در این دنیا مأموریتی بر عهده دارد و مأموریت او هم این بوده است که پس از تحمل سال‌ها سختی اعتیاد، دست افرادی که در حال غرق شدن در این گرداب هستند را بگیرد.

بنا به درخواست محسن همگی دستان خواهش را بالا برده، مقابل صورتمان گرفتیم و او دعای «۱۲ قدم مراقبه» کلاس NA را با لحنی سرشار از آرامش برایمان زمزمه کرد، گویی در پس هر کلمه دوباره جوانه می‌زد، قد می‌کشید و تا سرچشمه نور اوج می‌گرفت:

آفریدگارا...

من اکنون آماده‌ام که تمام خوب و بد زندگی‌ام را به تو بسپارم...

تمنا دارم یک یک نقص‌های درونم که سد راه خدمت به تو و همنوعان من است را برطرف کنی...

 

پروردگارا...

خود را تقدیم تو می‌دارم.

با من کن و از من ساز آنچه خود اراده کنی.

از اسارت نفس رهایم کن تا انجام اراده‌ات را بهتر توانم.

 

خداوندا...

نشانم ده که چطور زندگی کنم...

و مرا واسطه عشق خود میان آدمیان کن...

منبع:فارس

انتهای پیام/ش

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.