به گزارش گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان، قهرمان گمنام این گزارش علی نصیری اول مهر ۱۳۴۷ در شهر ونک سمیرم متولد و دوران ابتدایی و راهنمایی را در ونک به پایان رسانده است. در سال ۵۸ و از سال سوم راهنمایی جهت ادامه تحصیل به همراه خانواده به شهرضا مهاجرت و در دبیرستان شهید باهنر تحصیل کرد و مسئول انجمن اسلامی مدرسه و عضو فعال انجمن اسلامی شهرضا شد و هفتهای چند شب در کنار پدر در کارخانه ریسندگی مشغول کار شد.
انگیزه حضور در جبهه و خوابی که مرا متحول کرد
او نقطه شروع رفتن به جبهه را این گونه توصیف کرد: سال ۶۲ تصمیم گرفتم به جبهه بروم و نقطه شروع جبهه رفتن من توسط شهید سید عبدالکریم تقوی زده شد. آخرین باری که میخواست به جبهه برود اتفاقی ایشان را در کوچههای پیچ اهواز دیدم و به من گفت «تو که دبیرستان درس میخوانی مراقب برادرم باش». برادرش عبدالرحیم برای ادامه تحصیل به شهرضا آمده بود و از من خواست مراقبش باشم. خودش سال چهارم بازرگانی بود که به جبهه رفت و شهید شد و یک ماه بعد من خوابش را دیدم و همان خواب تحولی در من به وجود آورد.
مدتی بعد خواب دیدم در محله حکیم شهر ونک رو به روی مسجد صاحب الزمان مغازهای داشتیم و من در مغازه بودم و شهید عبدالکریم از داخل مسجد با لباس شیک و تمیزی در حالی که کفش ورزشی پوشیده بود بیرون آمد و وارد مغازه شد؛ من میدانستم شهید شده و پول مخصوصی به من داد و گفت «الان سر کلاس بودم حضرت علی برایمان کلاس گذاشته و زنگ استراحت، من آمدم از شما خرید کنم». پرسیدم شهید صادق هم هست؟ گفت «بله شهید صادق، شهید صفرعلی، شهید داراب عسگری همه هستیم». من پولها را نگاه کردم دیدم نه شبیه یک ریالی است و نه شبیه دو ریالی من هم مقدار زیادی بیسکویت به او دادم و از قطرههای خون روی کفشش پرسیدم گفت «وقتی شهید شدم اینها روی کفشم ریخته و هنوز پاک نشده است».
نصیری آغاز تحول و همراهی با همرزم شهیدش را این طور روایت کرد: این خواب یک تحولی در من به وجود آورد که باعث شد مهر سال ۶۲ عازم جبهه شوم. آموزش نظامی را در شهرضا دیدم. هم زمان عملیات والفجر ۴ بود موقع حرکت شهید لطفعلی انصاری را دیدم روز اعزام خودش را معرفی کرد، موقع اعزام خانوادهها آمده بودند، مادرم کنارش ایستاد و سفارش کرد «آقای انصاری دست پسرم را در دستت میگذارم، مراقبش باش تا بروید و برگردید». گفت «چشم خاله، کی از من مراقبت کنه؟» مادرم گفت «خدا» و مقداری خوراکی و وسیله به ما داد و ما راهی جبهه شدیم. من پانزده ساله بودم، اما شناسنامهام را دستکاری کردم و تاریخ تولدم را از ۴۷ به ۴۵ تغییر دادم تا بتوانم به جبهه بروم.
شهید لطفعلی در حال حفظ کردن سوره یاسین بود و میگفت «باید این سوره را حفظ کنم». موقع جنگ همه را دور هم جمع کردند تا مسیر عملیات را نشان بدهند به همه ما یکی یک چفیه دادند که چفیه لطفعلی بر عکس همه چفیهها سفید بود و چهارخانه مشکی نداشت؛ به من گفت «نصیری این کفن من هست وقتی شهید شدم آن را به گردنم بینداز».
صبح روز بعد عملیات والفجر۴ شروع شد و لطفعلی چند ترکش بزرگ خورد که از ترکشهای او چند ترکش هم به سر و صورت و سینه و پاهای من اصابت کرد و موقعی که ترکش به سر و صورت و شکمش خورد نگاه خندانی به من کرد و چند کلمهای گفت که فکر میکنم سوره یاسین بود و با صورتی نورانی و ریشهای آراسته و سرشار از معنویت با لبخندی بر لب شهید شد و من چفیه را به دور گردنش انداختم و دیگر چیزی نفهمیدم.
بعد از مجروحیت سال دوم دبیرستان بودم که بعد از بهبودی دوباره به جبهه کردستان رفتم و نزدیک چهار ماه در کردستان بودم؛ سال ۶۳ دوباره در پاتکی در جزیره مجنون شیمیایی شدم و این آخرین بار بود که به جبهه رفتم.
بیشتر بخوانید:
عشق به کار از کودکی
نصیری از عشق به پزشکی در دوران کودکی میگوید که نقش بازیهایش پزشک بود و با اینکه زمان جنگ باعث دوری از درس و مدرسه شد، اما توانست با تلاش شبانهروزی به آرزوهایش جامه عمل بپوشد.
از سال ۶۳ تا سال ۶۷ علاوه بر دانشآموز بودن مسئول پایگاه بسیج امام حسن عسگری شهرضا کهرویه و هونجان بوده که جوانانی، چون رضا عکاشه، صنعلی عکاشه و صیدال آهنگ از پایگاه بسیج امام حسن عسگری به شهادت رسیدند.
حوالی همین سال در رشته داروسازی قبول شد و پس از شش ماه تحصیل انصراف داده و جهت قبولی در رشته پزشکی دوباره تلاش کرد تا اینکه در این رشته قبول شد و مدرک گرفت.
مسئولیتهای پزشک ایثارگر از جبهه تا بیمارستان
علی که روزگاری کودکانه هایش را در نقش پزشک بازی میکرد تا ایثار را در رگهایش جاری کند نوجوانیش را در خون و شهادت تجربه کرد تا معنای عشق و ایثار را در لحظههای آرامش تقدیم هموطنانش کند و امروز او کسی است که لحظههایش را در خدمت به بیماران نیازمند و بیماران کرونایی میگذراند تا عاشقانههای کودکیش را به ثمر بنشاند.
مسئولیتهای او در جبهه در والفجر۴ آرپی جی زن، در مرحله بعدی مسئول موقعیت شهید نورمحمدی در منطقه روستای توریور از شهرستان سنندج و مرحله آخر هم فرمانده دسته گردان یازهرا (س) تیپ قمربنی هاشم (ع) و از جمله فعالیتهای او بعد از جنگ، عضو کمیسیون پزشکی تهران، فرمانده بهداری لشکر مقدس امام حسین (ع)، هم زمان عضو کمیسیون ناجا و عضو بهداشت و درمان ستاد کل در اصفهان که این روزها در بیمارستان ثابت و سیار شهید صدوقی و بیمارستان امام خمینی (ره) فلاورجان در حال خدمت به بیماران کرونایی و غیرکرونایی است.
نصیری که در بسیج جامع پزشکی استان فعالیتهایی، چون ویزیت رایگان بیماران را در نقاط مختلف بر عهده دارد افتخار میکند و خدمت به بیماران را وظیفه شرعی خود میداند و برای این کار زمان و مکان و بیمار برایش فرقی نمیکند.
دلخوری از شرایط حاکم بر اقتصاد جامعه
او گریزی هم به مسائل اقتصادی کشور زد و تصریح کرد: تنها خدمت ما ویزیت رایگان است و حضور بر بالین بیماران در هر شرایطی و در هر مکانی، اما مهم بحث دارو، آزمایشات، سی تی اسکن و... است که بار سنگینی بر دوش بیماران است و تاکنون نتوانستهایم در این زمینه کمکی به آنها داشته باشیم؛ نه دولت و نه خیرین نتوانستهاند در این زمینه گامهای اساسی بردارند و شرایط سخت اقتصادی عرصه را بر بیماران سخت کرده تا جایی که از ادامه معالجه ناتوان میشوند و این دردی است که هر لحظه تاب تحملش نیست.
او که از سال ۶۷ عضو سپاه بوده بعد از اتمام درس در تهران در معاونت پژوهش دانشگاه بقیه الله برای جانبازان شیمیایی در کل کشور طرح تغییرات خاص آنالیز اشک جانبازان را مطالعه کرده تا از لحاظ اکسیدان و آنتی اکسیدان بتوانند مشکلات خشک شدن قرنیه اشک و غدد اشکی را درمان کنند که با توجه به پیشرفتهای خوب این طرح به دلایلی ناتمام ماند.
اما اینجا پایان ایثاراین پزشک ایثارگر نیست که تار و پود ثانیههایش با عشق به خدمت تنیده است و این روزها در جبهه جنگ با کرونا مردانه میجنگد تا جور دیگری از امنیت و آرامش مردم سرزمینش دفاع کند.
منبع: فارس
انتهای پیام/ح