کتاب «ماه در تکه‌های آینه» اثر ذبیح الله رحمانی در انتشارات هزاره ققنوس منتشر شده است.

به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات  گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، کتاب «ماه در تکه‌های آینه» اثر ذبیح الله رحمانی سال جاری در انتشارات هزاره ققنوس منتشر شد. بر اساس آنچه در بخشی از متن کتاب آمده است متوجه می‌شویم با یک اثر فلسفی روبرو هستیم. اثری که می‌خواهد مخاطب را به تفکر وادار کند. برای همین او را به درون خود می‌برد و از انسانی می‌گوید که خود هدفی ندارد و نمی‌داند انتهای مسیرش کجاست؛ اما دیگری را با خود همراه می‌کند و راهنمای دیگری می‌شود و این تسلسل باطل را به زیبایی به تصویر می‌کشد.


بیشتر بخوانید

  • بی برادر؛ داستانی درباره یکی از شهدای مدافع حرم

سبک نگارش کتاب سوم شخص یا دانای کل است؛ یعنی داستان از زبان راوی روایت می‌شود. راوی‌ که حادثه را می‌بیند و برای دیگران نقلش می‌کند. کتاب زبانی ساده و روان دارد و سادگی و روانی یکی از مولفه‌هایی است که باعث می‌شود مخاطب بتواند با اثر ارتباط برقرار کند و به مطالعه آن ترغیب شود.

منظور از سادگی اثر سهل انگاری در کاربرد کلمات یا طرح داستان نیست؛ منظور سادگی بیان است. داستان باید به راحتی روایت شود تا مخاطب خود را جزئی از اثر بداند. کتاب با اینکه درونمایه ای فلسفی دارد، با تصویر همراه می‌شود و این را می‌توان نتیجه فعالیت ذبیح الله رحمانی در سینما حقیقت دانست. تصاویری که مانند سکانس‌های سینمایی خلق می‌شوند و آرام آرام مخاطب را با خود همراه می‌کنند.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

«در یک شب سیاه در کویری بی انتها تن‌ها مانده‌ای می‌دانی کجا بوده‌ای، اما نمی‌دانی کجا هستی و نمیدانی کجا باید بروی حیران و خسته‌ای گاهی از جایی شاید نزدیک و شاید دور صدایی می‌آید انگار مقصدی را راهنمایی می‌کند به سمتش می‌روی هنوز نرسیده‌ای که کور سوی آن مقصد را می‌بینی انگار دیگر خود می‌دانی به کجا بروی راه کج می‌کنی و می‌دوی تا اینکه با هر قدم آن کور سو دورتر و دورتر می‌شود برمی گردی تا به او رجوع کنی، اما دیگر صدایی نمی‌شنوی حال بیشتر و بیشتر واماند‌های در راه کور سویی که دورتر و دورتر می‌شود و صدایی که گم کرده‌ای حسرت می‌خوری و در تنهایی به دور خود می‌چرخی ندایی به گوش می‌رسد ندای کمک می‌شنوی سمتش می‌روی دستش را می‌گیری با خود همراهش می‌کنی، اما چه فایده؟ وقتی خود نمی‌دانی به کجا میروی به مقصدی نمی‌رسی بلکه گمراه‌تر می‌شوی و گمراه‌تر می‌کنی

حال دیگر کورسویی هم نیست خسته می‌شوی و می‌نشینی گاهی احساس می‌کنی مسیری را می‌دانی با وهم دانستن بلند می‌شوی و می‌روی، اما زود می‌فهمی در توهم بوده‌ای در نا امیدی ندای کمک سر می‌دهی کسی دستت را می‌گیرد همراهش می‌روی، اما چه فایده؟ وقتی خود نمی‌داند به کجا می‌رود گمراهت می‌کند و خود گمراه‌تر می‌شود و باز…»

انتهای پیام/

 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.