به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، من همسرم را دوست دارم، اما دیگر حاضر به ادامه این زندگی نیستم او علاوه بر این که به مواد مخدر اعتیاد دارد، من را به بهانههای واهی مورد ضرب و شتم قرار میدهد و تمایلی ندارد بعد از ۱۲ سال زندگی مشترک ازدواجمان را رسمی کند ... این جملات اظهارات زن ۴۲ سالهای است که با در دست داشتن مرجوعه قضایی مبنی بر ایراد صدمه بدنی عمدی به کلانتری احمدآباد مشهد مراجعه کرده است تا از همسر ۳۳ ساله اش شکایت کند او در شرح ماجرای ازدواجش به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: در خانوادهای نسبتا مرفه در شهر مشهد متولد شدم پس از پایان تحصیلات در دوره متوسطه و کسب مدرک دیپلم در حالی که کنکور سراسری را پیش رو داشتم منوچهر به خواستگاری ام آمد قصه آشنایی من و منوچهر همان قصه تکراری عشق و عاشقی دختر و پسر همسایه بود!
عشقی که به ازدواجی زود هنگام ختم شد و من با پوشیدن لباس عروسی سوار بر اسب سفید خوشبختی پا به خانه منوچهر گذاشتم مدتی بعد من که شوق ادامه تحصیل و رویای حضور در دانشگاه را در سر میپروراندم با شنیدن خبر بارداری ام دفتر کنکورم را بستم تا بیشتر به وظایف همسری و مادری ام رسیدگی کنم مدت کوتاهی از تولد اولین فرزندم نگذشته بود که متوجه شدم منوچهر به مواد مخدر اعتیاد پیدا کرده است البته او از ابتدای زندگی مشترکمان رفیق باز و خوشگذران بود و بارها نیمههای شب با وضعیتی آشفته و نابسامان به خانه میآمد، اما اعتیاد او به مواد مخدر صنعتی باعث بروز تغییراتی در خلق و خو و رفتارش شده بود که به بدرفتاریهای جسمی و عاطفی اش نسبت به من و فرزندم میانجامید تا جایی که وقتی موضوع را با خانواده ام مطرح کردم تصمیم به جدایی از منوچهر را گرفتم، اما وقتی متوجه شدم که فرزند دومم را باردار هستم منصرف شدم امید داشتم بتوانم منوچهر را به زندگی بازگردانم و زندگی مشترکم را حفظ کنم تا برچسب فرزند طلاق بر پیشانی فرزندانم ننشیند، اما به دنیا آمدن دو دختر دوقلویم نیز تاثیری در رفتار منوچهر نداشت در هر حال من صبر پیشه کردم و به قول معروف سوختم و ساختم تا فرزندانم از آب و گل در بیایند دختران دو قلویم که به سن هفت سالگی رسیدند تصمیم به جدایی از منوچهر گرفتم، چون دیگر در منزل امنیت جانی و روانی نداشتم و ناچار به منزل پدری ام بازگشتم و به دادگاه خانواده رفتم و درخواست طلاق دادم. منوچهر تهدیدم میکرد که در صورت جدایی فرزندانم را از من میگیرد و اجازه دیدار و ملاقات با آنها را به من نمیدهد، اما من تصور میکردم که به دلیل اعتیاد منوچهر به مواد مخدر دادگاه صلاحیت او را برای نگهداری از فرزندان مان تایید نمیکند و حضانت بچهها را به من واگذار میکند، اما منوچهر در کمال ناباوری اعتیادش را برای مدتی ترک کرد تا قانون را دور بزند و در دادگاه برنده شود که به هدفش رسید و حضانت فرزندانم به پدرشان واگذار شد.
بیشتربخوانید
با جدایی از منوچهر من از فرزندانم دور شدم و منوچهر از سر انتقام جویی به سختی اجازه ملاقات فرزندانم را به من میداد وضعیت روحی و روانی نامناسبی داشتم دلم برای یک لحظه دیدن و در آغوش کشیدن پارههای تنم پر میکشید چشم به آخر هفتهها میدوختم تا بتوانم آنها را ملاقات کنم، اما هر بار که برای تحویل گرفتن فرزندانم به کلانتری میرفتم او بهانهای میتراشید و از آوردن بچهها امتناع میورزید در همین اثنا با یاسر آشنا شدم او ۹ سال از من کوچکتر بود و در تاکسی تلفنی محله مان فعالیت میکرد. بیشتر اوقات وقتی با آژانس محله تماس میگرفتم و درخواست سرویس میکردم او به دنبالم میآمد تا این که یاسر شماره تلفنش را در اختیار من قرار داد و گفت هر گاه در هر ساعت از شبانه روز نیاز به خودرو داشتم مستقیما با او تماس بگیرم. به این ترتیب یاسر از مشکلات خانوادگی ام مطلع شد.
او برخی اوقات من را تا داخل دادگاه یا کلانتری همراهی میکرد تا حمایتم کند و من در آن زمان که نیاز به یک همراه و تکیه گاه داشتم او را در کنار خود دیدم و با گذشت زمان به او وابسته شدم از طرفی او که جوانی ۲۰ ساله بود با حمایت از من احساس استقلال و مردانگی میکرد با این آشنایی ارتباط عمیق عاطفی بین ما شکل گرفت تا جایی که یاسر به رغم مخالفت خانواده اش به خواستگاری ام آمد خانواده من مخالف این ازدواج بودند، چون من تجربه یک ازدواج ناموفق را به دلیل دوستی و آشنایی خیابانی داشتم، اما یاسر گفت که عاشق من شده است و نمیتواند من را فراموش کند او میگفت که میخواهد مرد زندگی ام باشد و جای خالی فرزندانم را برایم پر کند بار دیگر من درگیر احساسات زودگذر شدم و در حالی که یاسر کاملا از خانواده اش طرد شده بود به درخواست ازدواج او جواب مثبت دادم و ما به صورت موقت به عقد یکدیگر در آمدیم.
یاسر قول داد که بعد از مدتی عقدمان را محضری و ازدواجمان را رسمی میکند چند سال بعد از ازدواج من و یاسر روابط ما به سردی گرایید او درگیر مشکلات مالی بود، چون خانواده اش هیچ حمایتی از ما نمیکردند من نیز با به دنیا آمدن دخترم دچار افسردگی پس از زایمان شدم گاهی با پرخاشگری و تندی با او برخورد میکردم به نحوی میخواستم تمام ناراحتیها و عقده هایم را از شکستهایی که در گذشته در زندگی ام متحمل شده بودم بر سر او خالی کنم و ... خلاصه اکنون نزدیک به ۱۲ سال از زندگی مشترک من و یاسر میگذرد و من دختری ۱۰ ساله دارم. یاسر هنوز هم از رسمی کردن ازدواجمان ممانعت میکند او که مدتی است به مواد مخدر هم اعتیاد پیدا کرده است به بهانههای واهی من را مورد فحاشی و کتک کاری قرار میدهد و کاملا نسبت به من سرد و بی توجه شده است و از آن همه ابراز عشق و علاقه دیگر خبری نیست و هنگامی که به او معترض میشوم مشغله کاری و مشکلات اقتصادی را بهانه میکند دیگر از این زندگی خسته شدم و به رغم علاقهای که به او دارم حاضر به ادامه این زندگی نیستم و... شایان ذکر است در اجرای دستور سرگرد علی عسکری (رئیس کلانتری احمد آباد) بررسی کارشناسی و روان شناختی این پرونده به مشاوران زبده دایره مددکاری سپرده شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: خراسان
انتهای پیام/