به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از کرمان ، قلمم در دستم می لرزد وقتی میخواهم از ویروسی بگویم که با بی انصافی تمام زندگی را از خیلیها گرفت، کسانی که میتوانستند باشند و جهان را جای بهتری برای زندگی کنند؛ گرچه این ویروس با آمدنش جهان را درگیر خود کرده و زندگیها را تغییر داده است، اما این باعث شد تا قدر داشته هایمان را بیشتر بدانیم و از لحظه لحظه زندگی لذت ببریم، از اینکه در کنار خانواده ایم و هنوز هم میتوانیم نفس بکشیم باید شاکر خدا باشیم.
در میان آمار ارقام این بیماری بهبود یافته های زیادی هستند که به این بیماری منحوس دچار شده اند ولی از پای درنیامدند.
زینب یکی از بهبودیافتگان بیماری کرونا در استان کرمان است و سرگذشتش را با ما در میان میگذارد، من ، شما را نیز به خواندن این گفت و گو دعوت میکنم ،شاید بتواند تا حدودی دیدمان را نسبت به زندگی تغییر دهد و باعث شود امیدوارانهتر زندگی کنیم و از لحظاتمان لذت ببریم.
زینب خانم اهل شهرستان سیرجان استان کرمان است او ۳۸ سال سن دارد و صاحب ۳ فرزند است متاسفانه در طی تحمل بیماری کرونا به واسطه باردار بودن و داشتن شرایط بد ، پزشک متخصص مجبور میشود جان مادر را نجات دهد و فرزند چهارمش فوت میکند.
اما سرنوشت کرونایی زینب
زینب گفت: خداوند من را به حرمت بچه هایم و به حرمت بزرگی خودش به زندگی برگرداند، من خانمی ۳۸ ساله اهل سیرجان هستم که در ماه هفتم حاملگی ام برای انجام چک کردن قند خون به آزمایشگاه رفته بودم، بار اول آزمایشم را دادم برای بار دوم هم آزمایش خون داده و به اداره بیمه رفتم که همانجا حالم بد شد، با خودم گفتم شاید به خاطر آزمایش خونی است که داده ام؛ بعد از به هوش آمدنم به خانه خواهر شوهرم رفتم، شب سرگیجه داشتم و توانایی کنترل تعادل خود را از دست داده بودم.
او افزود: به پزشکم مراجعه کردم و سرم تجویز کردند و بهتر شدم، شب سرفه میکردم و با خودم گفتم سرما خورده ام یا ریه ام دچار مشکل شده، به بیمارستان مراجعه کردم و به بخش زنان و زایمان رفتم، پرستار گفت احتمال دارد که من کرونا داشته باشم، اما تب نداشتم و اکسیژن خونم ۹۴ بود و گفتند هیچ مشکلی نیست و نیازی به انجام آزمایش ندارم، به خانه آمدم و داروی محلی خوردم، اما حالم بدتر شد و صدایم گرفته بود پس دوباره به بیمارستان مراجعه کردم و درخواست تست دادم و آزمایش را برایم نوشتند، ساعت دو شب بود و معده درد داشتم که گفتند آزمایش بده و بعد از دو ساعت بیایید، من آن شب خواب افتادم بعد از بیدار شدنم به بیمارستان رفتم.
این بهبود یافته کرونا بیان داشت: با آمبولانس به کرمان منتقل شدم، در ابتدا به مدت دو روز بستری شدم، کامل ریه هایم درگیر شده بود و میگفتند یا خودش یا بچه اش را باید نجات دهیم، به خاطر مشکل ریوی گفتند که بچه باید طبیعی به دنیا بیاید، چون اگر بیهوش میشدم دیگر به هوش نمی آمدم ، خون داخل ریه ام لخته شده بود، بچه ام به دنیا آمد، اما متاسفانه جان دلم زنده نماند، بعد از به دنیا آمدن بچه به بخش منتقل شدم، اما شب به کما رفتم و ضریب هوشی ام روی ۳ بود و هیچ دارویی دیگر اثر نداشت.
از اینجا به بعد گفت و گو را با یکی از پرستاران زینب ادامه میدهیم، زیرا در این بخش سرگذشتش، او به کما رفته است...
یکی از پرستاران بخش icu بیمارستان افضلی پور کرمان در ادامه داستان زینب گفت: زینب خانم روز قبل از اینکه به کما برود، تنگی نفس شدید ، تب بالا داشت و اکسیژن خونش هم پایین آمده بود، او موقع پایین آمدن از تخت بی حال میشود که همین اینجا سریع لوله تنفسی برایش گذاشتیم و به دستگاه تنفس مصنوعی وصل شد و از اینجا به بعد بود که او به کما رفت.
او افزود: بیماری او آنقدر پیشرفت کرده بود که دستگاه با بالاترین تنظیمات و با فشاربالای اکسیژن کار میکرد، اما اکسیژن خون او بالا نمیرفت.
این پرستار به نگرانیهای همسر زینب هم اشاره کرد که زندگیش به نفسهای او وصل بود و روز و شب برای به هوش آمدنش دعا میکرد و هر لحظه در پشت در icu منتظر خبر به هوش آمدنش بود...
با همسر زینب نیز به گفت و گو نشستیم و از او خواستیم تا آن روزها را برایمان شرح دهد و او از نگرانیها و ترس هایش در آن روزها گفت: نگرانش بودم، هر روز، هر لحظه و همه جا با استرس قدم بر میداشتم، فکر و ذکر روز و شبم زینب شده بود، هر روز میرفتم تا بتوانم به او نیم نگاهی بیاندازم و خیالم راحت شود که هنوز هم نفس هایش در این دنیا هست، اما اجازه ملاقات برای همراهی های بیماران مبتلا به کرونا وجود نداشت و هر از گاهی آن هم از دور و پشت در میتوانستم او را ببینم، برایم سخت بود بتوانم دوری اش را تحمل کنم.
او افزود: حدود ۲۰ روزی از بستری شدن و به کما رفتنش میگذشت، یک روز که برای دیدنش رفتم پرستارش گفت دیگرامیدی به زنده بودن او نیست و پزشک گفته است به زودی دستگاهها را از او جدا میکنند، وقتی این خبر را شنیدم انگار تمام دنیا روی سرم خراب شد، همان جا زانو زدم و نشستم، برایم سخت بود حرف بزنم و فقط خودم را با گریه آرام میکردم، مانده بودم چگونه این خبر را به بچه هایم بدهم، تصور اینکه بتوانم بدون زینب زندگی کنم برایم سخت بود.
این قسمت از داستان زینب را با پرستارش ادامه میدهیم، او گفت : به زینب پلاسمای افرادی که قبلا کرونا گرفته بودند نیز دادیم، اما اثری نداشت، سلول بنیادی دادیم، ولی هیچ تغییری در روند بیماری او اتفاق نیافتاد؛ دکتر فرخ نیا متخصص عفونی بیمارستان برای زینب دارویی که بر روی بیماران کرونایی جواب میداد را توانست پیدا کند و به دستمان رساند.
این پرستار گفت: او دارو را دریافت کرد در روز دوم دیدیم نفسهای زینب خانم بهتر شده و اکسیژن خونش زیاد شده، امیدوار شدیم، ولی هنوز معلوم نبود چه میشود به همین خاطر به خانواده اش چیزی نمیگفتم، یک روز دیدیم نفس هایش خیلی خوب شده و اکسیژن خونش بالای ۹۵ بود، ۲۴ روز بود که از به کما رفتن او میگذشت، من عصرکار بودم، رفتم داروهایش را بدهم، زینب هنوز زیردستگاه بود؛ با صدای بلند صدایش کردم دیدم چشمانش را باز کرد، به همکاران گفتم زینب سطح هوشیاریش بالا آمده است و آنها به بالای سرش آمدند و صدایش کردند و دیدند دوباره چشمانش را باز کرد است.
او تصریح کرد: آن لحظه به شوهرش زنگ زدیم تا به بیمارستان بیاید، خیلی خوشحال شده بودیم و یکی از بچهها اشک میریخت، آن لحظه من روی صندلی نشستیم و همه به هم میگفتیم که خستگی مان بعداز یک ماه در رفت.
این مدافع سلامت گفت: زینب خانم واقعا دوباره به دنیا آمده بود، هر روز بهتر از دیروز میشد، ورمهای بدنش بهتر میشدند و آرام آرام دیدم ریه هایش بدون دستگاه هم کارمی کنند؛ دستگاه را از او جدا کردیم، سه روز که گذشت باید از تخت می آمد پایین که بتواند راه برود، چون یک ماه گذشته بود، شب برای اولین بار با خواهرش میخواستیم از تخت پایین بیاوریم اش که پاهایش قوت نداشت و درد میگرفت، به زور چند قدم راه رفت، ولی تنگی نفس گرفت؛ روز بعد دوباره برای راه رفتن تمرین کرد که بهتر شده بود.
او افزود: در روزهایی که زینب خانم در کما بود همه ما غصه میخوردیم الان که میبینیم حالش بهتر شده خیلی خوشحال هستیم و در حقیقت به قول پرستارهای بخشمان او یکی از ما شده بود، زینب بعد از این به بخش عفونی منتقل شد و سرانجام بعد از بهبودی به خانه رفت.
به گفت و گوی خودمان با زینب برمی گردیم، تا اینجای ماجرا برایتان چگونه بود؟
زینب گفت: در مدت بیماری ام خانواده همسرم نگرانم بودند، خیلی برایم زحمت کشیدند و به فرزندانم رسیدگی میکردند، خانواده خودم خیلی سختی کشیدند، در این ۲۰ روزی که من در کما بودم برای آنها ۲۰ سال گذشت و من مدیون آنها هستم، نه تنها خانواده بلکه همه اقوام برایم دعا کردند و من از آنها بسیار سپاسگزار هستم.
این بهبود یافته بیماری کرونا بیان داشت: سرانجام بعد از نزدیک به یک ماه تازه پاها و دست هایم را میتوانستم حرکت دهم، اما نمیتوانستم از تخت پایین یا حتی روی تخت بنشینم و تعادلم را حفظ کنم، چون در این دو حالت اکسیژن به مغزم نمیرسید و خیلی سریع از حال میرفتم و بیهوش میشدم و تنها میتوانستم در حالت دراز کش و خوابیده باشم، اما مدتی بعد که از تخت پایین آمدم و هنوز قدم اول را نگذاشته بودم از حال رفتم.
او تصریح کرد: وقتی از بیمارستان مرخص شدم و به خانه آمدم نمیتوانستم راه بروم و با کمک دو نفر قدم برمی داشتم، پس از یک هفته با کمک دو نفر میتوانستم از جایم بلند شوم و چند قدمی راه بروم و لیوان آبی بخورم، اما هنوز باید دارو مصرف کنم تا دو سه ماه دیگر زخمهای ریه هایم بهبود یابند، در این روزها حالم خوب است، اما بعضی از شبها حالم بد میشود و فکر میکنم یک سال طول بکشد تا بتوانم به روال طبیعی زندگی باز گردم، در این مدت بیماری از زندگی عقب افتادم، اما خدا را شاکرم که خداوند من را به آغوش خانواده ام بازگرداند، به خاطر فرزندانم و اشکهای خانواده ام خداوند مرا بخشید.
گزارش از فاطمه جابری نسب
انتهای پیام/ی