به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، همزمان با ماه محرم، باشگاه خبرنگاران جوان برنامهای گفتگو محور با نام «تنهای تنها» را تدارک دیده است که در حدود ۳۰ دقیقه به زندگی افرادی میپردازد که کارشان به گونهای متفاوت با محرم گره خورده است.
برنامه «تنهای تنها» که در ایام محرم از سایت باشگاه خبرنگاران جوان تقدیم شما میشود، در نهمین قسمت برنامه خود میزبان حاج سعید پناهنده آزاده و جانباز هشت سال دفاع مقدس است که در ادامه میتوانید این برنامه را ببینید.
شما سالهایی از عمر خود را در جنگ تحمیلی سپری کردید، چند سال داشتید که به جبهه رفتید؟ چند سال در جبهه حضور داشتید و نوع اسارت شما چگونه بود؟
من دانش آموز اول دبیرستان بودم که به کشور حمله شد، سال ۱۳۵۹ اولین حضور من در جبهه شوش بود تا سال ۱۳۶۰ در جبهههای شوش، آبادان، پاستوریزه و پاسگاه امام حسن (ع) و فتح المبین بودم و بعد از یک سال حضور در جبهه در شب بیست و سوم ماه رمضان عملیات رمضان را انجام دادیم و متاسفانه در مرحله اول این عملیات شکست خوردیم، محاصره شدیم و به اسارت دشمن درآمدیم.
شما علاوه بر اسارت، نشان جانبازی هم دارید، چه شد که جانباز شدید؟
هربار که توفیق حضور پیدا میکردیم، مجروح میشدیم و برمیگشتیم و دوران درمان را در بیمارستانهای متفاوت سپری میکردیم تا بهبودی لازم برای آمادگی در جبهه را کسب کنیم. خاطرهای به یاد دارم، در سال ۱۳۶۷ سال هفتم اسارت بودیم که آزادهها را برای زیارت به عتبات عالیات بردند و این توفیق نصیب ما شد، در صحن حضرت عباس (ع) احساس کردم که پاداش خود را دریافت کرده ایم و این عظمت و دلاوری حضرت عباس (ع) همچنان پررنگ بود. این زیارت ایمان و آرامش ما را دوچندان کرد.
آن غربت لحظه نخست اسارت خود را به یاد دارید؟
لحظه اولی که به اسارت درآمدیم، بسیار بی رحمانه بود و زخم اسرا را نمیبستند، برای مثال در بصره نشسته بودیم و یکی از درجه دارهای ارتش با زخم باز و دست قطع شده نشسته بود و همان جا به شهادت رسید. ما به جانبازی و شهادت فکر میکردیم، اما به اسارت فکر نمیکردیم. فضای اسارت کم کم بر ما حاکم شده بود که اسرای قبلی جملاتی را روی دیوار حک کرده بودند و یکی از جملهها این بود؛ گر مرد رهی میان خون باید رفت از پای فتاده سرنگون باید رفت. این الهام خوبی برای من بود و پیام مقاومت را به من القا کرد.
در دوران اسارت کسی از دوستان خود را از دست دادید؟
بله در واقع یکی از بچهها مشکل قلبی داشت و حدود ساعتهای ۱۱ شب دردهایش شروع شد و هرچه صدا زدیم تا به ما کمک کنند، نیامدند. درمانگاه هم نزدیک اردوگاه بود و ایشان به شهادت رسیدند.
در شب قدر ماه رمضان و وسط افطار برای کتک زدن ما آمدند، یکی از بچهها میگفت که شاید اگر بگویم ترکش در سر دارم مرا نزنند. راهرویی درست میکردند که موقع رد شدن از آن با کابلهایی مانند کابلهای برق اسرا را میزدند، همان رزمنده بلند شد و گفت من ترکشی در سر دارم، اگر میخواهید مرا بزنید، ولی به سرم نزنید. اتفاقا آنها اولین ضربه را به سر ایشان زدند. اینها اوج عناد خود را با آن شدت نشان میدادند.
حاج آقا شما نزدیک به ۹ سال در اردوگاههای رژیم بعث اسیر بودید، اسرا در ایام محرم چگونه عزاداری میکردند؟
جالب است بدانید که مظلومیت صدچندان میشد، قبل از محرم واکسنی به ما میزدند تا نتوانیم عزاداری کنیم. ما بدن درد میگرفتیم و بیمار میشدیم و بسیاری از اسرا در بستر میخوابیدند. اما باز هم شور و شعف حسینی بر این واکسن غلبه میکرد و بچهها میکردند، از آن جایی که دلها شکسته بود، فضا بسیار متفاوت بود. یک حسین (ع) گفتن کافی بود تا انقلابی ایجاد شود.
نوحه «بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا» چه خاطراتی را برای شما زنده میکند؟
آرزوهای مادربزرگها و مادران ما تحقق یافته بود و ما را به حرم امام حسین (ع) بردند، زمانی که ما را به حرم بردند گفتند که به مردم نگاه نکنید من از زیر چشم دیدم که مردم به ما نگاه و گریه میکنند. حس و حالی که در حرم داشتیم غیرقابل تصور بود. در حال زیارت ناگهان صدای دعوا آمد، نگاه کردم دیدم یکی از اسرا را کتک میزنند که چرا گریه میکنی؟ میگفت شبیه بعثیها زیارت کنید. آنها حتی در ضریح امام حسین (ع) هم دست از کتک کاری برنمیداشتند، اما تا ساعتها در ضریح حضرت عباس (ع) کاری با ما نداشتند و با احترام با ما برخورد میکردند.
چند بار به کربلا رفتید؟ مزه اولین زیارت سیدالشهدا (ع) برایتان هنوز هم ملموس است؟
من همان باری که در عراق ما را به زیارت بردند با هیچ چیز عوض نمیکنم. بسیار عجیب بود. بعدها فهمیدم که در زیارت امام حسین (ع) هیچ آداب و ترتیبی را مجویی. قبل از زیارت آب برای طهارت و وضو نبود، بنابراین شروع به تیمم کردیم. نشسته بودیم و منتظر باقی اسرا بودیم تا به حرم برویم، کبوترهای حرم به بالای سر ما آمدند و روی سر بچهها مینشستند، گویی کبوترها هم به استقبال آمده بودند.
انتهای پیام/