به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، ۲۵ ذیالحجه مصادف است با نزول سوره دهر. داستان از آن قرار بود که بانوی دو عالم و امام علی (ع) برای شفای حسنین سه روز روزه نذر میکنند و وقتی نوبت به ادای آن رسید در همین سه روز مسکین و یتیم و اسیر جلوی خانه آنها آمده و طلب خوراک میکردند و این خانواده بزرگوار غذای خود را با تحمل گرسنگی به آنها میدادند و تنها با آب افطار میکردند و هیچ جزایی را از این افراد نمیخواستند و پاداش خود را از خدا طلب کردند که در این هنگام سوره دهر بر پیامبر اکرم (ص) در شأن امام علی (ع) و حضرت زهرا (س) نازل شد و به حرمت این خانواده عزیز شورای فرهنگ عمومی در سال ۱۳۸۶ «روز خانواده» را ۲۵ ذیالحجه انتخاب کرد و در تقویم رسمی کشور ثبت شد.
در هر جامعهای خانواده به عنوان نخستین واحد زندگی اجتماعی از اهمیت ویژهای برخوردار است، نهادی که هر فردی بعد از تولد اولین تأثیرات محیطی خود را از آن دریافت میکند و رشد شخصیتی او، تعیین سبک و سیاق زندگی و... همه و همه در خانواده پایهریزی میشود از این رو در دین اسلام به موضوع تشکیل خانواده و ازدواج و انتخاب همسری همکفو بسیار تأکید شده و آیات و روایات زیادی در این خصوص داریم که اگر به چند مورد آن درست و دقیق عمل کنیم زندگی همه ما گلستانی خواهد شد که با هیچ آتشی خاکستر نمیشود و هیچ طوفانی نمیتواند پایههای محکم آن را بلرزاند.
بیشتربخوانید
«روز خانواده» بهانهای شد تا به سراغ مادربزرگها و پدربزرگهایی که دلی با صفا دارند بروم و با سوال اینکه خانواده امروز با خانواده گذشته و زمانی که آنها تشکیل خانه و خانواده دادند چقدر فرق کرده است؟ گزارشم را پیگیری کنم.
اول از همه به سراغ مادربزرگم رفتم و هنگامی که موضوع مصاحبه را با او در میان گذاشتم خندهای کرد و گفت خوبه برای هر چیز یه روزی داریم بعد فایده این اسمها چیه؟! تو از من چی میخوای بپرسی؟
گفتم برای من از اهمیت خانواده و سختیهایی که شما در طول این سالها کشیدی و الانم که تنها شدی باز هوای اعضای خانواده رو داری و احوال همه بچههات و نوههات و نتیجههات باخبری بگو.
مادربزرگم که به او «مادر» میگوییم زنی دنیادیده و رنجکشیده است، در سن ۱۵ سالگی با پدربزرگم ازدواج میکند و با همان سن کمش بار زندگی را بر دوش میکشد و میشود همدم و همراه پدربزرگم، کشاورززادهای که با داشتن ملک و املاک زیاد پدری دوست داشته روی پای خودش باشد و نون بازویاش را بخورد پس از شهر خودش به همدان مهاجرت میکند و زندگیشان را از در اتاق کوچکی اجارهای آغاز میکنند. پدربزرگم در نانوایی مشغول به کار میشود.
مادر برایم تعریف کرد که چقدر در چند سال اول زندگیش در شهری غریب و با سنی کم و حداقل امکانات زندگی را گذرانده و جتی یک بار هم زبان گله و شکایت باز نکرده است و تا آنجا که میتوانسته با فرش بافتن در خرج و مخارج زندگی به همسرش کمک کرده است.
از او پرسیدم که خانوادههای امروز چقدر با زمان شما فرق کرده است؟ در جوابم گفت: از زمین تا آسمان، همه چیز زندگیها عوض شده، ازدواج کردنها، جهیزیه گرفتنها، خورد و خوراکها، وقت گذراندنها، ساعت خوابیدن و بیدار شدن و ....
زمان ما همه چیز ساده ساده بود با تکه نانی و لیوانی آبی که سر سفره بود سیر میشدیم و خدا را شکر میکردیم نه مثل الان که باید چند قلم سر سفره چید و برای هر یک از بچهها یک جور غذا درست کرد و ناز این بچه کشید و ناز آن بچه را کشید و با سلام و صلوات به آنها غذا داد و قاشق به دست دنبالشان بود.
زمانی که من وارد زندگی جدید شدم حداقل وسایل زندگی را داشتم که همه آنها در یک اتاق ۱۲ متری جا شد و در همان اتاق دو پسرم به دنیا آمدند و قد کشیدند تا اینکه مادر تو به دنیا آمد و بعد به فکر جایی بزرگتر افتادیم و با قرض و پولی که پسانداز کرده بودیم خانهای کوچک در جوادیه خریدیم. یادش بخیر، هیچ وقت شیرینی آن روز یادم نمیرود. من و مش احمد هر دو با زحمت خودمان توانستیم بعد از چند سال سختی و غربت یک خانه کوچک بخریم و از مستأجر بودن راحت شویم بعد کم کم وسایلهای خانه را خریدیم.
من هفت بچه به دنیا آوردم و همه وسایل آنها به اندازه یک بچه این دوره زمانه نبود، آنها با همان کم قانع بودند و هیچ وقت درخواستی نامعقول از پدرشان نداشتند و با جدیت درس میخواندند. لباسهای بچهها تا جایی که تازه بود و مرتب استفاده میکردم و حتی تن بچههای کوچکتر میکردم.
خانواده و زندگی مشترک یعنی همه چیز و یک راه بیبازگشت
از همان بچگی برای دخترهایم ذره ذره جهیزیه میخریدم و زیرزمین خانه میگذاشتم. آن موقع زندگی کردن خیلی سخت بود و هیچ کدام از وسایل رفاهی نبود، اما هیچ وقت ناشکر نبودم و هرگز غر نمیزدم؛ دلم به همسرم که شب و روز کار میکرد و به خندهها و شیطنتهای بچههایم گرم بود. در سن ۲۰ سالگی سه تا بچه داشتم و خودم هم با بچههایم بزرگ میشدم و خیلی از تجربهها را کسب میکردم.
آن روزها تشکیل خانواده و زندگی مشترک برای هر دختری یعنی همه چیز و یک راه بیبازگشت و همسرش یعنی همه کس او که باید تا آخر عمر همراهش باشد مثل الان نبود که چند ماه قبل ازدواج همدیگر را ببینند و دوست شوند یا مشاوره بروند و ... تازه با همه اینها سر کوچکترین چیزی دعوا کنند و قهر کنند ـ البته مخالفتی با مشاوره ندارم ـ
ما اصلا قهر کردن بلد نبودیم، زنهای آن دوران همه محکم و قوی بودند و توکلشان به خدا بود و پشتشتان به شوهرهایشان گرم.
خندیدم و گفتم؛ مادرجان! الان هم زنهایی هستند که مثل آن زمان باشند اینقدر هم همه چیز منفی نیست. مادر آهی کشید و گفت: بله الان هم زنهای زیادی هستند، ولی باز دوران ما این همه رفاه و آسایش نبود، همه چیز در دسترس نبود. الان کمد لباس یک خانم را که باز میکنی ۲۰ الی ۳۰ دست لباس آویزان است و باز موقع مهمانی رفتن میگوید لباس ندارم! ما دو سه دست بیشتر لباس نداشتیم و از آن هم آن قدر مراقبت میکردیم که تمیز باشد و مرتب.
برای ما خانواده حرمت داشت، مرد خانه احترام داشت، زن برای همسرش احترام داشت خب شاید ابراز کردن علاقه مثل امروزیها نبود که جلوی بقیه قربانصدقه هم بروند، اما در قلبشان در وجودشان عاشق هم بودند و جانشان برای هم در میرفت... ما که این طور بودیم.
در دلم احساس کردم که مادربزرگم وقتی با خود این تفاوتهای زندگی و خانواده امروز را به گذشته مقایسه میکند چقدر به حال ما افسوس میخورد که ما زندگی را چگونه تفسیر میکنیم و آنها چگونه.
بعد به سراغ یک پدربزرگ با صفا و اهل دلی رفتم، مردی ۹۰ ساله و دنیادیده به نام حاج مهدی که اهل کتاب و شعر و حکایتهای بسیار است و همه او را حاج آقا صدا میزنند، پدربزرگی که در لا به لای هر چروک صورتش یک دنیا تجربه و خاطره وجود دارد، مردی که زمان احمدشاه را دیده تا به امروز و در همان ابتدای صحبتمان چقدر از شرایط بد و وجود کرونا گلایه کرد و از این که رفت و آمدها کم شده و نمیتواند مسجد برود ناراحت بود.
خانواده برای من یعنی داشتن زنی صبور و نجیب
از حاج مهدی در مورد خانواده و وجود و اهمیت آن پرسیدیم، سری از روی آه و افسوس تکان داد و گفت: یک سال بیشتر است که همسر و مونسم را از دست دادهام، همه خانواده و همه کس من همسرم بود، زنی صبور و نجیب که بیش از ۷۰ سال با هم زندگی کردیم و روزگار گذراندیم. زنی که هم برایم همسر بود هم مادر و هم خواهر و الان نمیدانم چگونه تا الان بدون او زنده ماندهام البته خدا به دخترانم اجر بدهد که حواسشان به من است، ولی هیچ کس زنم نمیشود.
در ادامه گفت: دخترم! تشکیل خانواده و ازدواج کردن و زن گرفتن امروزیها با زمان ما خیلی فرق کرده، زمان ما همه چیز رسم و رسوم و قاعده خودش را داشت، من تا شب عروسی همسرم را ندیده بودم بدون حتی یک کلمه حرف زدن، ولی در طول این همه سال با خوشی کنار هم زندگی کردیم. خانواده یعنی زنی که برای شوهرش تب کند و مردی که دستانش برای نان حلال درآوردن و تأمین مایحتاج زندگی زن و بچههایش پینه بزند و بچههایی که احترام پدر و مادر را بگیرند.
«خانواده» مقدس است و خانهای که در آن زن و مرد به هم محبت کنند خداوند نظر رحمت و رأفت به آن خانه و اهلش دارد. ما دوران سختی را پشت سر گذاشتیم هم تابستانش سخت بوده و هم زمستانش؛ همین باغ را که میبینید تمامش دسترنج زحمات خودم است و من با همه این درختها زندگی کردهام و همسرم هم در آباد کردن این باغ و بوستان پا به پای من کار کرد و از محصولات این باغ چه چیزهایی که درست نمیکرد! زنی باسلیقه که از هر انگشتش یک هنر میریخت.
«خانواده» به نظرم یعنی زنی که اهل اسراف نباشد و امانتدار مال و ملک همسرش باشد، قانع باشد و شاکر خداوند و مردی که قدر این زن را بداند و به آن محبت کند و نازش را بخرد، اگر زن و مرد در زیر یک سقف با هم مهربان بودند و به مهر به هم نگاه کردند و حرف زدند خداوند همه چیز را حل میکند و به آنها نعمت میدهد و بزرگترین نعمت هم فرزندانی سر به راه و عاقل است. فرزندان من احترام گذاشتن و محبت کردن را از مادرشان آموختند و الان از نبود مادرشان خیلی غصه میخورند.
هر چه انسان سنش بالاتر میرود معنی خانواده و داشتن فرزند و نوه و نتیجه را بهتر درک میکند، خیلی خوشحالم که یک خانواده ۷۰-۸۰ نفر دارم و وقتی همه آنها به این باغ میآیند و سر و صدایشان در باغ میپیچد از خوشی وجودم لبریز میشود، وقتی برای نوهها و نتیجههایم داستان و حکایت تعریف میکنم و آنها با ذوق گوش میدهند خیلی خوشحال میشوم و خدا رو شکر میکنم که چنین خانواده بزرگی دارم.
«خانواده» یعنی جایی برای تنها نبودن
«خانواده» یعنی تکیهگاه برای هر انسانی که میتواند غمها و شادیها و دلتنگی و تنهاییاش را با آنها تقسیم کند؛ امروزه روز، خانواده معنایش را مثل قبل ندارد دخترها و پسرها پرتوقع شدهاند و با کوچکترین کم و کاستی خود را میبازند و خانه و کاشانه خود را بهم میریزند؛ با یک غوره سردیشان میشود و با یک کشمش گرمیشان. زندگی بالا و پایین دارد خوشی و ناخوشی دارد و در هر حالتی باید این خانواده و حرمتش حفظ شود. خانواده آن قدر مهم بوده و هست که ما اینقدر روایت و داستان برایش داریم.
من همیشه بچههای خودم را به محبت به زن و مردشان توصیه میکنم و معتقدم پایه هر خانه و خانوادهای مهربانی و محبت و اخلاق خوش است اگر اینها در هر خانهای بود بقیه چیزها فراهم میشود و خدا کمکشان میکند. زندگی امام علی (ع) و حضرت زهرا (س) فقط یک قصه برای ما نیست بلکه هر روز زندگی آنها برای ما درس است که باید الگو بگیریم. حدیث کسا را بخوانید آنجا فاطمه زهرا فرزندانشان را قرة عینی صدا میزند یعنی میوه دلم و چقدر این نوع صدا زدن به دل آدم مینشیند الان چند تا مادر بچههایش را اینگونه صدا میزند؟! باید با فرزندانمان حرمت و ارزش خانواده را یاد بدهیم و بگوییم بهتر و بالاتر از این وجود ندارد. الان خیلی ارزشهای زمان ما شده ضد ارزش. وقتی به جایی میروم میبینم دیگر کوچک و بزرگ مفهمومی ندارد حتی در بعضی از خانوادهها بچهها شدهاند ارباب و به پدر و مادر دستور میدهند مکدر میشوم و دلم میخواهد به دوران خودم برگردم حتی با همه سختیهای آن زمان.
وقتی حاج مهدی از خانه و خانواده حرف میزد چند بار بغض کرد و اشک در چشمانش جمع شد و من با تمام وجودم درک کردم که چقدر خانواده جایگاهی عظیم برای مردان و زنان روزگاران گذشته، چون حاج آقا داشته است.
بعد از حاج آقا سراغ مادربزرگ مهربان دیگری رفتم که او را «عزیز» صدا میزنند، پیرزنی ریزه و شیرین زبان و بسیار تمیز و مرتب که به خاطر کرونا حتی تعارف نکرد که به داخل خانه بروم، در حیاط روی زیراندازی نشستیم و بعد خوردن دمنوش به و دارچین گپ و گفت را شروع کردیم.
گفتم، عزیز! به نظرت خانواده امروز با خانواده دیروز فرقی کرده، فرقش چیست؟ با تعجب نگاهم کرد و جواب داد، عزیزجان! تفاوتش که معلوم است. خانواده و خانه در زمان ما یعنی صفا و صمیمیت و گذشت و قناعت. زمان ما دخترها با یک ظرف و ظروف محدود و یک عروسی ساده و بدون توقع زیادی وارد خانه شوهر میشدند آن هم نه یک خانه مستقل بلکه کنار مادرشوهر و پدرشوهر و بقیه اعضای خانواده شوهر و سهم تو از خانه شوهر یک اتاق بود. من با خانواده شوهرم که در منطقه جولان همدان یک خانه ۵۰۰ متری بود زندگی میکردم، خانهای بزرگ که با ۶ جاری کنار هم بودیم و در همه کارها به هم کمک میکردیم، نان میپختیم، لباس میشستیم، از بچههای همدیگر مواظبت میکردیم، خرید میرفتیم. مثل الان نبود که دخترها یک خانه مستقل ۱۰۰ متری با همه امکانات میخواهند مگر زندگی و تشکیل خانواده با ماشین لباسشویی، ظرفشویی و فرش افشار و سرویس آشپزخانه چند تیکه و قاشق فلان مارک و بشقان بهمان مارک رونق میگیرد؟! نه عزیزجان، اینها خوب است در زندگی باشد، اما نه به هر قیمتی.
متاسفانه بچههای این دوره زمانه اصل و اساس زندگی و تشکیل و حفظ خانواده را گم کردهاند و اصلا نمیدانند که زندگی مشترک و زیر سقف رفتن یعنی چه؟! که اگر میدانستند تلویزیون و رادیو اینقدر از آمار بالای طلاق نمیگفت.
زمان ما اصلا حرفی از طلاق نبود، ولی الان در همین اطراف و فامیل خودم دختر و پسرانی هستند که در همان دو سه سال اول زندگی طلاق گرفتهاند. چرا؟ چون از هم توقع بیجا داشتند،، چون راضی نبودند دست از خودخواهیهای خود بردارند. چون جهیزیه دختر کم و کسری داشته پسر او را مسخره کرده و شده دعوا آخرش هم طلاق. مگر قرار است همه وسایل زندگی بچهها را پدر و مادر تأمین کند پس خودشان باید چکار کنند، خوب دختر و پسر امروز باید از خودش هم اراده داشته باشد و برای تهیه وسایل زندگی خودش حرکتی کند. از قدیم گفتهاند از تو حرکت از خدا برکت.
من نمیدانم در مدرسه و دانشگاه چه چیزی به این بچهها از زندگی کردن و شوهرداری و زنداری یاد میدهند؟ دخترها هر روز بیهنرتر از دیروزند حتی بلد نیستند یک سوزن نخ کنند زمان ما همه دوخت و دوزها و لباس بچه و خودمان را باید میدوختیم. بافتنی میکردیم، چون آن موقع اینقدر تنوع لباس نبود و اگر هم لباسی بود گران بود ما نمیتوانستیم بخریم. باید خودمان میدوختیم و میبافتیم. انواع مرباها و ترشیها را درست میکردیم، همه جور غذا بلد بودیم و یک دختر ۱۴-۱۵ ساله یک مهمانی ۳۰ نفره را راه میانداخت الان من دخترانی را سراغ دارم که حتی بلد نیست چایی دم کند.
باید به نسلهای امروز یاد بدهیم که خانه و خانواده ارزش و اهمیت دارد، خانواده یعنی امنیت، آرامش، محلی برای دوست داشتن یعنی پناهگاه یعنی جایی که وقتی وارد آن میشوی انگار وارد بهشت شدی و این بهشت را در داخل خانه زن باید درست کند با هنرش با اخلاق خوشش با نظافت و سلیقهاش و مرد هم با احترام کردن و محبت کردن باید نیاز زنش را برطرف کند. در حدیثی خواندم که بهترین زنان کسانی هستند که خوشبو و خوشدستپخت باشند و چقدر خوب که مرد از این دستپخت همسرش تعریف کند.
مگر با لج و لجبازی میشود زندگی کرد بعد آن خانه بهشتی میشود جهنم برای مرد و قفس و زندان برای زن و طلاق هم میشود کلید رهایی. پیامبر (ص) فرموده: «این حرف مرد به زنش که «دوستت دارم» هرگز از قلب زن بیرون رفتنی نیست».
عزیزجان دختران و پسران امروز صبور نیستند که باید یاد بگیرند صبوری شاه کلید تشکیل خانواده است و هر کس صبور بود و شاکر زندگی خوب و خوشی دارد.
امروزه به جای اینکه زن و مرد جوان اوقاتشان را با هم بگذرانند و با هم گل بگویند و گل بشنوند سرشان در میان تلویزیون و گوشی موبایل است و همین دلسردی میآورد، آنها را از هم دور میکند. خود همین گوشیها شده مایه بلا و آشوب و بر هم زدن خانوادهها.
رفاه زیاد شد، اما اعضای خانواده از هم دورتر
رفاه زیاد شد که مردها برای زنها، زنها برای شوهرهایشان و والدین برای بچهها بیشتر وقت بگذارند، اما برعکس کلا وقتشان تنگتر شده است. آدمیزاد با حرف زدن و شنیدن و گفتن زنده است، ولی میشنوم که همه توی یک خانه هستند و زیر یک سقف، اما ده کلام با هم حرف نمیزنند و از حال هم باخبر نیستند. مادر از احوال دختر و پسرش خبر ندارد پدر از احوال زنش و ... اینها همه برای من و نسل من عجیب است دوران ما رفاه کم بود، ولی دلمان خیلی خوش بود. دستمان از شستن لباس در زمستان با آب حوض یخ زده از سردی قرمز میشد و میسوخت، ولی با عشق بدون غر زدن و شکایت کردن این کار را برای شوهر و بچهها میکردیم، چون عاشق خانه و زندگیمان و بچهها و شوهرمان بودیم. مردها هم خیلی آن زمان به سختی کار میکردند و نان حلال در میآوردند و سر سفره زن و بچه میگذاشتند، اما زنها صندوقدار مال و منال مردشان بودند و ذره ذره خرج میکردند، اسراف نمیکردند و حتی پسانداز هم میکردند، ولی الان دخترها و زنهایی را میبینی که از این پاساژ به آن پاساژ از این مغازه به آن مغازه میروند که چه شده؟ فلان لباس مد شده است. عزیز جان چشم و هم چشمی پدر مردم را درآورده است.
خانواده آن زمان حریم داشت دخترها وقتی ازدواج میکردند جلوی محرمهای خود جور دیگری رفتار میکردند؛ از حیا و حجاب و عفت آن زمان که دیگر هیچ نگویم که اصلا قابل مقایسه نیست، زنها خیلی مواظب رفتار، کردار و گفتار خود بودند بیخود بیجهت به کوچه و خیابان نمیرفتند و با نامحرم حرف نمیزدند حتی جلوی محرمهای خود حیا داشتند. من وقتی عروس شدم دیگر پدرم موهایم را ندید، نمیگویم این هم خوب بوده، چون ما آن زمان عادت به این شیوه کرده بودیم، ولی خیلی چیزها حرمت داشت. زن همه جوره امین و امانتدار مردش بود. الان دست همه گوشی است و از خانه و زندگی و سفرههایشان عکس میگیرند و برای هم میفرستند به جای اینکه سرشان به زندگی خودشان گرم باشد و به فکر تربیت درست بچههایشان باشند. جایگاه مادر جایگاه پدر در خانواده مقدس است و بچهها از همان کودکی احترام گذاشتن و محبت کردن را از والدین یاد میگیرند.
بله عزیزجان آسمان همان آسمان است و خاک همان خاک فقط این آدمها هستند که در طول این چند سال عوض شدهاند و تغییر کردهاند حالا چه چیزی باعث این همه تغییر شد خدا میداند. انشاءالله که عاقبت همه بچهها ختم به خیر شود.
با این تفاسیر و درددل چند پیر دنیادیده فهمیدم که باید سعی کنیم شکل و رنگ و بوی خانوادههای ایرانی- اسلامی را از لا به لای زندگی پیران و ساخوردگان بیرون بکشیم و بازنگری به زندگی گذشتگان داشته باشیم و نقاط مثبتش را تقویت کنیم و نقاط منفیش را اصلاح و درست آن را به خودمان و نسلهای آینده گوشزد کنیم و چقدر نقش رسانه و سیستم آموزشی کشور در این ارزش دادن و بها دادن به خانواده و حرمت گذاشتن به آن مهم و اثرگذار است.
منبع: فارس
انتهای پیام/