رمان «صفر مطلق» اثر معصومه باقری روایتی عاشقانه و متفاوت با درونمایه‌ جنگ در فضای خرمشهر و آبادان است.

رمانی که از دل جنگ ایران و عراق روایت می‌کند

به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات  گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، رمان «صفر مطلق » در ۲۷۰ صفحه به قلم معصومه باقری در نشر شانی منتشر شده است.این کتاب رمانی برگرفته از جنگ ایران و عراق است که در آن رنج، التیام، دلهره و اضطراب‌های جنگ کاملا ملموس و باورپذیر است. روایتی عاشقانه و متفاوت که با درونمایه‌ جنگ در فضای بومی و لهجه‌ شیرین مردم خرمشهر و آبادان نوشته شده است و در آن تلخی‌ها و رنج‌های جنگ در زندگیِ دشوار و خوفناکِ مردمِ جنگ‌زده به نمایش گذاشته است.

 


بیشتر بخوانید:


در رمان «صفرمطلق » نماد‌ها به خوبی ترسیم شده‌اند. نماد‌هایی مانند نخل، خرما، گل‌سرخ، بلم، هور، پرنده‌ها و ماهی‌ها، تولد نوزاد و عشق که بین آدم‌ها در وسط جنگ هم پُررنگ است.این کتاب  داستان آدم‌هایی است که خانه و زندگی خود را در خرمشهر رها کرده و به شادگان آمده‌اند. قصه‌ مردمی که سرنوشت‌شان ناخواسته در جنگ متشنج شده است. حکایت شهادت غیرتمندانه‌ مسلم جوان شانزده ساله‌ خرمشهری و عشق‌نامه‌ یاسر و سلماست که به تلخی می‌انجامد.

تبحر نویسنده در ترسیم فضا‌های ذهنی و ملموس که خواننده بتواند عمق تلخی‌ها و مشکلات جنگ را درک کند، تبدیل به صدایی واضح و گیرا شده که در قعر کلمات پیچیده است.صفر مطلق صدای آرام و آهسته‌ مردمی است که هیچ‌وقت از ذهن بیرون نمی‌روند؛ حکایتی است برای دل‌های ناآرام و رنج‌دیده که روز‌های تلخ‌شان به فراموشی سپرده نمی‌شود.

نویسنده در فصل‌هایی از رمان تبعات جنگ را ارزیابی می‌کند و زندگی مردمی را نشان می‌دهد که زیر بمباران و حمله‌های موشکی و هوایی دشمن قرار گرفته‌اند و با ترس و وحشتی فزاینده زندگی می‌کنند. در بخشی از داستان زندگی زنان و دخترانی نشان داده می‌شود که مستقیم درگیر جنگ نیستند، اما از دل و جان در این راه قدم برداشته اند و منتظر بازگشت مرد‌های خانه شان هستند.

برشی از رمان:

اُم جبار دستش را سایبان کرد و به صورتِ یاسر توی شرجی آفتاب نگریست. نگاهش لغزید پایین. خار درشتی به پاشنه‌ی پای یاسر رفته بود و از آن خون می‌جهید. یاسر به قدری گیج و منگ بود که هیچ توجّهی نمی‌کرد. اُم جبار خم شد و هیکل درشتش را بر زانو خماند:
_ ببینُم خار رفته به پات؟ از پات داره خون میاد نفسِ اُم جبار؟
یاسر سر چرخاند و به خونِ پایش نگاه کرد. قبل از اینکه خم شود، اُم جبار دست دراز کرد و خار را از پایش در آورد:
_ ئی چجوری رفته به پات که نفهمیدی نورعینی؟
یاسر چمباتمه زد روی زمین. به قطره‌قطره خونِ سرخ پایش زل زد و آه کشید. آفتاب توی صورتش می‌تابید و پیشانی‌اش خیسِ عرق بود. اُم جبار زانو زد و پنجه‌های درشت و خالکوبی‌شده‌اش را بر کاسه‌ی زانوانِ یاسر تکیه داد:
_ چی شدی تو نور عینی؟
یاسر با پشتِ دست عرقِ پیشانی‌اش را پاک کرد. چشم‌هایش از هرم آفتاب می‌سوخت. گردن کج کرد و سر به زیر انداخت:
_ دلُم تنگ شده برا سلما...
ام جبار دست زیر چانه‌ی خیس و عرق کرده‌ی یاسر گرفت و سرش را بالا آورد:
_ وقتی از دلتنگیِ سلما حرف می‌زنی، سرتَه پایین نگیر!
یاسر سر چسباند به شانه‌های محکم و بزرگِ اُم جبار که زیر شیله‌ی سیاه پوشانده بود. داغ و شرجی بود. صورتش در حرارتِ دلتنگی می‌سوخت...

صفر مطلق روایتی قهرمانانه از رزمندگانی است که درعرصه‌ دفاع مقدس ایستاده‌اند و در برابر هجوم بی‌رحمانه‌ دشمن مقاومت و پایداری کرده‌اند. روایتِ رزمندگانی که هیچ ترسی به دل راه نداده‌اند و آرزو‌ها و آرمان‌ها و جانِ خود را در این راه نثار کرده‌اند.


انتهای پیام/ 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار