به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، همین ماجرای اعتراضات آمریکا بهانهای است تا دوباره بهآنها فکر کنیم؛ سیاهها را نمیگویم. دموکراسی نیمبند اهالی ایالات متحده را هم منظورم نیست. مجسمهها را میگویم؛ ساکنان ساکت شهرهای جهان... سیاسیترین ساکتهای خیابانهای شلوغ.
زانوی پلیس آمریکایی روی گرده و گردن جورج فلوید بود که کارتونیستها در رفتاری کاملا قابل پیشبینی، یقه مجسمه آزادی را گرفتند. مثل هر بار دیگری که آمریکا در نمایش تام و تمام آزادی ناکام میماند، این مجسمه معروفشان بود که باید حسابش را بار دیگر پس میداد.
کارتونی منتشر شد که مجسمه معروف آزادی، زانویش را روی گردن سیاهپوست معروف این روزهای جهان گذاشته. دیگری، آزادی را با چشمهایی گریان به تصویر کشیده بود؛ مثل روزی که دونالد ترامپ کلید را در قفل کاخ سفید چرخاند و داخل شد و کارتونیستها دوباره سراغ از مجسمه آزادی گرفتند که آن روز به صورت خودش خنج میکشید.
آزادی اگر مهمترین گفتمان مطلوب بشریت باشد، مجسمهاش هم معروفترین نماد جهان امروز است؛ نمادی کاریکاتوری و مضحک و در عین حال دردناک از آنچه در میان نیست. مجسمه آزادی، سالهاست به عنوان یار و یاور کسانی است که میخواهند دودمان دموکراسیِ نمایشی را بر باد بدهند. همکار کسانی است که میخواهند پایههای آزادی بیانِ فرمایشی و پوشالی را سست کنند.
او آنجاست تا نماد و نماینده نهتنها یک کشور، بلکه مهمترین مطالبه جهان باشد. اینها را گفتیم تا بگوییم مجسمههای شهری تا چقدر مهمند یا تا چه اندازه میتوانند اهمیت خودشان را در معرض نمایش قراردهند. همان سازههای تراشیدهنتراشیدهای که هر روز با سرهایی تا آرنج در گوشی فرو رفته از کنارشان رد میشویم و گاهی هم به این فکر میکنیم که آنها به چه فکر میکنند.
امروز ۱۷ خرداد بیش از شش دهه از نصب یکی از مهمترین مجسمههای شهر تهران میگذرد؛ مجسمه ابوالقاسم فردوسی، به عنوان یکی از مهمترین هویتنماهای مفهوم ملیگرایی. شاعرِ شهیر شاهنامه، سالهاست آنجاست، خیره در چشمهای ما. کمی اینسوتر، کمی آنسوتر، رفقایی دارد که هر چند سال سری به او نمیزنند، اما رفاقتشان به قامت تاریخ تهران پابرجاست؛ از خیام و ابوریحان در مرکز شهر گرفته تا یکی از اسطورههای خودش یعنی گرشاسب در مرکزترِ شهر. به همین بهانه، سراغ زندگی و زمانه هفت مجسمه خاطراهانگیز پایتخت رفتهایم. جز این، چنانچه میبینید، دو یادداشت در همین باره میخوانیم و نیز گزارشهایی دیگر در همین باره و بیشتر.
مرمر ایتالیایی برای شاعر ایرانی
فردوسی و زال
محل استقرار: میدان فردوسی
تاریخ نصب: ۱۷ خرداد ۱۳۳۸
جنس: سنگ مرمر کارارا
سازنده: ابوالحسن صدیقی
آن روز که فریدون صدیقی - نه این استاد طناز و پیشکسوت ما در روزنامهنگاری، بلکه استاد مجسمهسازی - پایین آن تکه سنگ نتراشیده از کوه الوند وسط میدان فردوسی ایستاد تا شاهد نصب مجسمه ساخت پدرش روی آن باشد، لابد فکرش را میکرد که بارها باید برای مرمت از تکهسنگ بالا برود. مجسمه خاطرهانگیز شاعر توس البته سومین مجسمهای است که وسط میدان فردوسی نشسته، اما در این شش دهه، بارها آسیب دیده است؛ از شکسته شدن انگشت تندیس بهخاطر آویزانکردن پوستر و سپس چسباندن آن با چسب بدون رعایت تکنیکهای فنی و علمی مرمت، و نیز ترک برداشتن این تندیس در نتیجه گرمایش و سرمایش و پوشاندن آن با لایه کنیتکس و رنگ کردن آن.
ابوالحسن صدیقی که به میکل آنژ شرق و پدر مجسمهسازی ایران مشهور بود سال ۱۳۳۷ ساخت مجسمه سوم را از انجمن آثار ملی سفارش گرفت. کار که تمام شد، نصب به فرزند ابوالحسن صدیقی، فریدون صدیقی که در کشور اتریش تحصیلات آکادمیک مجسمهسازی و مرمت مجسمه را آموخته بود سپرده شد.
برای نصب این تندیس، پایهای لازم بود تا با داستان زال که در این سازه به عنوان پیرکودکی پیش پای فردوسی نشسته است، تناسب داشته باشد. چون میدانید که زال، روی کوه قاف بزرگ شد. بنابراین، برای پایه مجسمه، تختهسنگی با ۵۹ تن وزن از کوه الوند همدان جدا کردند و به تهران آوردند تا فردوسی و زال را بنشانند روی آن. ابوالحسن صدیقی برای فردوسی پنج تندیس ساخت که سه تندیس از این میان باقی مانده است؛ یکی در میدان فردوسی تهران، یکی در میدان فردوسی ویلا بورگز رم ایتالیا و دیگری در آرامگاه فردوسی در توس.
چهره محو بیرونی
ابوریحان بیرونی
محل استقرار: پارک لاله
تاریخ نصب: ۱۳۷۳
جنس: برنز
سازنده: محمد علیمددی
شما را نمیدانم، اما برای من این، عجیبترین سازه هنری پایتخت بود آن سالها. پیرمردی که جزئیات صورتش پیدا نیست، یکسری گوی را بر حلقهای بسته و روی هوا میچرخاند. خدایا او دارد چه کار میکند؟! آن احوال بیرونی چه میکرد آن وقتها با درون من! لابد پدرم بود که گفت ابوریحان بیرونی کیست و این تندیس با آن حرکت موزونش وسط پارک لاله دارد چه کار میکند. لابد گفت که بیرونی ریاضیدان و ستارهشناس و تقویمشناس و انسانشناس بزرگی بوده است. بعدها، اما خودم خواندم که مجسمه ابوریحان، نخستین مجسمه بزرگقامت تهران در پس از انقلاب بوده است.
بعدها این را هم از فرزند سازندهاش خواندم که چرا چیزی از صورت بیرونی پیدا نیست: «چون چهره قطعی از ابوریحان در دسترس نبود بیشتر سعی کرد بهدنبال نمایش تاثیر این دانشمند بر علم، بهخصوص علم ستارهشناسی، باشد». خب همین هم، بین مجسمههای مشاهیر در شهر، تازگی دارد. سرانجام مجسمهسازی پیدا شده که نخواهد در تلاشی مصرانه، نعلبهنعل چین و چروکهای فرضی صورتی را که نمیشناسیم بتراشد.
مچاندازی با شاعر نیشابور
خیام
محل استقرار: پارک لاله
تاریخ نصب: ۱۳۵۴
جنس: سنگ مرمر کارارا
سازنده: ابوالحسن صدیقی
بوستان لاله در خیابان کارگر شمالی، جز تندیس ابوریحان بیرونی و البته مجسمههای مدرن محوطه موزه هنرهای معاصر [که در گزارشی در همین صفحه به آنها خواهیم پرداخت]، میزبان خیام نیز هست. حالا قدمت این میزبانی، ۴۵ ساله شدهاست. البته خب میزبان، چندان هم مهماننواز نبوده و بارها آقای شاعر را لت و پار تحویل چشمهای خیره عابران دادهاست. میگویند به دلیل نوع ساخت و جانماییاش، از مجسمههای در دسترس شهری به شمار میرود و به همین دلیل از گزندها در امان نماندهاست. یاد همین چند سال پیش میافتم که حسین کیانی که کارگردان تئاتر است در یکی از پیادهرویهای هرروزهاش در پارک لاله، دیدهبود که نامروتها مچ خیام را چنان پیچاندهاند که یکی دو انگشتش شکستهاست. البته این مجسمه چند باری مرمت شدهاست. چند سال پیش هم به خاطر افزایش آسیبدیدگیها، تصمیم گرفتند آن را از پارک بیرون ببرند و در محل دیگری نصب کنند؛ اما خب هنوز هم همانجاست. مجسمه شاعر پرآوازه ایرانی صادره از نیشابور، سه سال پیش از اینکه در پارک معروف پایتخت نصب شود، در ایتالیا ساختهشد. خب صدیقی را بیشتر در رم میشد پیدا کرد تادرتهران.
به چه اشاره میکنی مرد؟
مدرس
محل استقرار: میدان بهارستان
تاریخ نصب: آذر ۱۳۷۵
جنس: برنز
سازنده: ملک دادار گروسیان و نادر قشقایی
ارتفاع: ۳.۵ متر
ظهر کودتا که هنوز خیابانهای پایتخت دست قلچماقهای وابسته به دربار پهلوی نیفتادهبود، مصدقچیها از آن چهار ستون هخامنشی بالا رفتند تا مجسمه برنزی رضاشاه را که همقامت خودش بود، پایین بیاورند که آوردند. هر چند آنها را عرصه خیابان را واگذار کردند و مجسمه هم به جای خود بازگشت.
پس از آن، مجسمه پرحاشیه «فرشته آزادی» چهار دههای مهمان بهارستان بود تا اینکه سال ۱۳۷۵ مجسمهای کاملا بیحاشیه به این میدان بیاید و تا همین حالا که ۲۴ سال از تاریخ نصبش گذشته، دستش را به اشاره بگیرد رو به ساختمان مجلس، گو که بخواهد چیزی بگوید، هشداری بدهد یا اینکه به وکلای مردم یادآوری کند آن ساختمان خاطرهانگیز جای چه کارهایی بوده و جای چه کارهایی نیست. شاید لازم باشد با تغییر ساختمان مجلس، حالا جای این مجسمه را هم تغییر دهند که سمتِ اشاره مدرس، سوی نمایندگان مردم باشد. نمایندگانی که خود او، یکی از مهمترینهایشان در تاریخ پارلمانتاریسم ایرانی بودهاست.
مجسمه سیدحسن مدرس، وسط میدان روی پایهای از آجر قرار گرفته و روی تختی چوبی نشسته و عصایی در دست چپ دارد. البته پیشترها پایه بلند این مسجمه باعث شده بود ارتفاعی هشت متری بیابد؛ یعنی حتی یک متر بالاتر از ساختمان قدیم مجلس. خردادماه ۱۳۹۵، اما پایه را کوتاهتر کردند تا حریم منظری ساختمان مجلس، چون برخی نمایندگان داخل آن، مخدوش نباشد. اتفاق دیگری که در همین سال برای مجسمه رخ داد این بود که کف محوطه مجسمه را کفپوش آجر فرش ایرانی با یک سرامیک فیروزهای کشیدند تا آن را شبیه مجلس وعظ شیعی کنند که در آن منبر با فاصله دو متر از مخاطبانش قرار میگیرد. حالا سه سال است مجلس مدرس آنجا برپاست.
دیواری که حلزون شد
انقلاب
محل استقرار: میدان انقلاب
تاریخ نصب: ۱۳۶۱
جنس: بتون
سازنده: ایرج اسکندری
استعاره عجیبی است اینکه میدانی را به نام «مجسمه» بشناسند. مجسمه در معنای عام کلمه. یعنی به جای اینکه بگویند میدان فلان، بگویند میدان مجسمه. با اینکه این میدان، به مناسبت زادروز رضا پهلوی، «۲۴ اسفند» نام داشت، اما همه به آن میگفتند میدان مجسمه. از همین رو شاید به لحاظ ماهیت وجودی مجسمهها برای شهرها، این میدان مهمترین جغرافیای مجسمهها برای پایتخت بودهباشد.
جالب است بدانید چنین میدانی با چنین اهمیتی، چهار سال بدون هرگونه مجسمه و نمادی ماند. سال ۱۳۸۶ که به خاطر احداث متروی انقلاب، ساختار میدان تغییر کرد و حجمی گنبدیشکل، وسط میدان نشست، صدای اعتراضها بلند شد که چرا میدان انقلاب، دیگر هیچ نماد و نشانهای از انقلاب اسلامی ندارد.
دوباره جالب است که بدانید حتی آن مجسمه پیشین هم که از سال ۱۳۶۱ تا ۱۳۸۶ وسط میدان جا خوش کردهبود، هیچ ربطی به انقلاب نداشت. ایرج اسکندری سال ۱۳۶۱ طرحی دیواری را برای نصب در مصلای تهران از معاونت هنری وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی سفارش گرفتهبود که به جنگ ربط داشت، اما سرانجام فریدون صدیقی آن را نه به شکل دیواری بلکه در هندسهای حلزونی وسط میدان انقلاب نصب کرد.
مرد نستوه بالاشهریها
کوهنورد
محل استقرار: میدان دربند
تاریخ نصب: ۱۳۳۸
جنس: ابتدا گچ، سپس سیمان
سازنده: رضا لعل ریاحی
میگویند هشت ماه روزی هفت ساعت میرفته همینطور سیخ و ارتشی میایستاده روبهروی رضا لعل ریاحی تا پیکرش را بتراشد؛ امیر شاهقدمی را میگوییم که خلبان و کوهنورد معروفی بود. مجسمه معروف به کوهنورد در میدان دربند ابتدای مسیر کوهنوردی قله توچال یکی از قدیمیترین مجسمههای شهری تهران است که هنوز پابرجاست. نمادی برای ورزش کوهنوردی که البته خب حالا چندان مناسب نیست برای آن میدان و محله! باور ندارید بروید خودتان ببینید که آنجا سالهاست بیش از آنکه پاتوق کوهنوردها و ورزشکارها باشد، تفرجگاه اهالی دود و شکم است؛ دو فقرهای که اتفاقا ورزش میانه چندانی با آنها ندارد.
کوهنورد، ۶۱ سال است آنجاست؛ همقدمت با تندیس ابوالقاسم فردوسی، چنددهکیلومتر پایینتر وسط میدانی به نام خودش.
منبع: جام جم
انتهای پیام/