به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از کرمان، مادر، شخصی که واقف بسیار خوبی است، واقفی که جان و جوانیش را برای فرزندی نثار میکند که امید دارد انسانیت را منتشر کند و برای جهان، مثمر ثمر باشد. او که خود دیده نمیشود؛ اما، از دامنش فرزندی به معراج میرود. از دامن فاطمه سلیمانی، زنی در روستای قنات ملک رابر کرمان مردی پرورش یافت که جهان و جهانیان مجذوب او شدند؛ گرچه نام سردار سلیمانی، لرزه بر اندام دشمنان جهان میانداخت؛ اما، خضوع و خشوع او در برابر انسانی که نامش مادر بود، بی نظیر بود. شاید بتوان گفت: احترام او به مادر، او را این چنین بزرگ کرد.
امروز که میلاد بزرگ بانوی جهان حضرت فاطمه زهرا (س) به نام مادر مزین شده است کمی از ارتباط سردار دلها با مادرش جویا شدیم. ارتباط احترام گونهای که حتی، بعد از حیات مادر سردار نیز کم رنگ نشد. رفتاری که میتواند الگویی عملی برای نسلی قرار گیرد که میگویند: ما «سلیمانی» هستیم.
امروز پای صحبت ابراهیم شهریاری از دوستان و همراهان سردار سلیمانی، راوی خاطرات حاج قاسم سلیمانی با مادرش در باشگاه خبرنگاران جوان کرمان نشستیم.
او به بیان چند خاطره در رابطه با احترام حاج قاسم سلیمانی این سردار جهان، نسبت به مادرش پرداخت.
شهریاری با بیان اینکه آخرین دیدار، حاج قاسم که تقریبا آخرین وداع وی با مادرش بود در بیمارستان حضرت فاطمه الزهرا (س) کرمان در ایام ماه مبارک رمضان، اتفاق افتاد، گفت: حاج قاسم آن روز از هرکس که در بیمارستان بالای تخت مادرش بود خواست، برود و گفت: امشب خودم میخواهم بمانم.
او با بیان اینکه حاج قاسم شب تا صبح در بیمارستان کنار مادرش ماند، افزود: ما نگران بودیم که اتفاقی برای او رخ بدهد و از طرفی میدیدم که او زیاد نگران است، رفتیم و سرک کشیدیم، دیدیم سردار سلیمانی کنار پای مادر نشسته و جورابها را از پای مادرش درآورده و پاهای مادر را بر روی پیشانی و چشمانش میکشد و اشک میریزد.
شهریاری گفت: آن روز حاجی زمانی که میخواست برود راننده خود، محسن رجایی را خواست و گفت: محسن، میشود خواهشی از تو کنم؟ رجایی گفت: حاج آقا شما دستور بدهید. سلیمانی گفت: نه، این دفعه میخواهم از تو خواهش کنم و ادامه داد: من باید به سوریه بروم و مادرم اینجا بستری است. از شما خواهش میکنم، به نیابت از من، هر روز، سه مرتبه آبمیوه تازه در منزل آب بگیری و برای مادرم به بیمارستان بیاوری.
او با بیان اینکه سردار سلیمانی مقدار پول هم به راننده خود داد، بیان داشت: حاج قاسم برای مادرش این قدر دلواپس بود که از همان جا زنگ میزد و اوضاع را بررسی میکرد تا اینکه بعد از مدتی مادرش به رحمت خدا رفت.
ابراهیم شهریاری به بیان خاطره دیگری از سردار دلها نسبت به مادر پرداخت و گفت: یک روز حاج آقا از منطقه به حسینیه ثارالله آمد. برای رعایت مسائل امنیتی و حفاظتی، موقع رفتن بدون آنکه متوجه شود ما او را تا منزل مادرخانمش همراهی کردیم. آنجا که رسید، متوجه شد و من را صدا زد و گفت: چرا دنبال من میآیید و من را تعقیب و ناراحت میکنید؟
شهریاری گفت: من پیشانی حاج قاسم را بوسیدم و گفتم: حاجی! ارواح خاک مادرت ما را اذیت نکن و بگذار ما کار حفاظت از جان تو را به خوبی انجام بدهیم. حاجی موقعی که این قسم را از زبان من شنید، سکوت کرد.
او با بیان اینکه در این موقع از او اجازه خواستم تا خوابی را که از مادرش دیده بودم، برایش تعریف کنم، افزود: سردار سلیمانی گفت: چه خوابی دیده ای؟ گفتم: در عالم خواب، مادرتان را در جمعی از بچههای رزمنده دیدم. مادرتان با همان حیای اسلامی که رعایت میکرد، آمد و ما چهره اش را یک لحظه دیدیم. سلام کرد و گفت: از حاجی چه خبر؟ گفتم: حاجی حالش خوب است و سلام میرساند. مادرت گفت: بگو احوال پدرش را بپرسد.
شهریاری با اشاره به اینکه این موضوع که یک پیرزن حتی بعد از مرگ نیز به فکر همسر است، در جامعه امروز ارزش دارد افزود: بعد از آنکه این را به حاج قاسم گفتم، شروع به گریه کرد و بعد از گریه گفت: درست است من هر روز یا یک روز در میان، زنگ میزدم و احوال پدرم را میپرسیدم. این دفعه یک عملیات سختی بود و داعشیها در املی این قدر شیعهها را اذیت میکردند و خود و بچه هایشان را میکشتند که من ۴ یا ۵ روز سخت درگیر شدم و نتوانستم با پدرم تماس بگیرم.
راوی این خاطره ادامه داد: حاج قاسم همان شب با وجود خستگی گفت: به قنات ملک برویم و حدود ساعتهای ۱ یا ۱ و نیم شب که رسیدیم به سر مزار مادرشان رفتیم و صبح زود نیز بعد از اقامه نماز صبح، دوباره سر مزار مادرشان رفتیم و همان جا، حاج قاسم دوباره من را صدا زد و گفت: ابراهیم، خوابت را بار دیگر برای من تعریف کن.
شهریاری بیان داشت: من گفتم حاج آقا خواب من به جای خودش؛ فقط، میخواهم احترام مادر شما را که سن و سالی از او گذشته بود نسبت به شوهرش بگویم که چه احترامی دارد، شما دو یا سه روز یادتان رفته از پدر احوال بپرسید، مادرتان در عالم خواب به شما تذکر داد. این باید الگویی برای نسل آینده و آنها که ازدواج میکنند، قرار گیرد و احترام همدیگر را نگه دارند.
او افزود: حاج قاسم بعد از سخن من گفت: درست هم هست، هر وقت مادرم را به تهران میآوردم، بیشتر از ۳ یا ۴ روز نمیماند و برای رفتن اصرار میکرد. من میگفتم: مادر تازه آمده ای؟ میگفت: من به پدرتان قول دادم و باید بروم و اگر من را نبری، خودم میروم یا به برادرت سهراب یا حسین میگویم من را ببرند.
شهریاری با بیان اینکه بعد از آنکه مادر سردار سلیمانی به رحمت خدا رفت، دیگر حاجی به نیابت از مادرشان به خانواده شهدا به خصوص مادر علی شفیعی که حرمت مادری و سن و سال مادری داشت، وصل شد، بیان کرد: اتفاقا یک دفعه که سردار دیداری با مش سکینه داشت. از او سؤال کردم، گفت: من به نیابت از مادرم این مش سکینه را باید روی چشم هایم نگه دارم. او، هم سن و سالش به مادر من میخورد و هم مادر شهید است.
راوی این خاطره گفت: حاج قاسم از هرجا میآمد، سری به مش سکینه میزد و احوالش را میپرسید و با او راحت بود و در آشپزخانه و اتاقش میرفت و اگر کاری داشت، برایش انجام میداد و همیشه هم «مادر» صداش میزد.
ابراهیم شهریاری در بیان خاطرات سردار دلها از مادرش خاطرهای را بیان کرد و گفت: این خاطره خیلی به درد نسل امروز و جوان میخورد.
او گفت: یک روز از رابر میآمدیم. حاج قاسم از خواب بیدار شد. من دیدم حسرتی به دلش هست. گفتم: حاج آقا اتفاقی برایتان افتاده است؟ گفت: ابراهیم یک حسرتی به دلم مانده. گفتم چیست؟ گفت: من از مادرم یک رضایتی در قالب نوشته گرفتم که آیا من پسر و فرزند خوبی برایش بوده ام؟ ولی این حسرت به دلم ماند که من نتوانستم از پدرم این رضایت نامه را بگیرم و این کار را به تعویق انداختم.
شهریاری افزود: حاج قاسم توصیه میکرد و میگفت: شما اگر پدر و مادرهایتان زنده هست، دنبال این کار بروید و تا زنده هستند، یک رضایت از آنها بگیرید.
دوست و همراه سردار سلیمانی اظهار کرد: حاج قاسم برای شهادتش چند کار را آماده کرده بود، یک رضایتی که از مادرش گرفته بود تا ببیند از او راضی هست یا نیست؟ کار دیگرش این بود: بعد از تمام شدن جنگ در شلمچه، دیدم مقداری خاک از خاکریز شلمچه با خودش برداشت. گفتم: حاج آقا اینها به چه درد میخورد؟ گفت: اینها باید روزی شهادت بدهند که ما در جبهه برای امام (ره) چه کار کردیم؟ و گفت: من مقداری از خاک شلمچه، مقداری از عمامه حضرت امام (ره) و مقدار کوچکی از پرده خانه کعبه را کنار گذاشتم که با خود به قبر ببرم.
گرچه از امسال حاج قاسم در میان ما نیست؛ اما، منش و راه این سردار دل ها، قلبهای زیادی را مجذوب خود کرده است و رفتار او الگوی خوبی است برای قاسم سلیمانیها و ادامه دهندگان راه سردار جبهههای مقاومت، عطوفت و مهربانی ها!
فاطمه سلیمانی مادر سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در ۱۵ فروردین ۱۳۰۲ در روستای قنات ملک شهرستان رابر متولد شد و در ۱۸ شهریور ۱۳۹۲ درگذشت. آرامگاه او، اکنون در روستای قنات ملک شهرستان رابر استان کرمان قرار دارد.
گفت و گو از معصومه یحیی زاده
انتهای پیام /ی