به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، فرح دیبا پیش از ازدواج با محمدرضا پهلوی، مدتی در پاریس تحصیل کرده بود؛ در آن زمان، داییاش محمدعلی قطبی خرج او را میداد. فرح مدتی در رشته هنر درس خواند؛ اما مشکلات مالی داییاش باعث شد که به کشور بازگردد. او از همان ابتدا مدعی بود که فردی هنردوست و هنرشناس است. آشنایی با شهناز پهلوی، دختر شاه و سپس، ازدواج با محمدرضا پهلوی، این مجال را برای فرح به وجود آورد که به ضرب پول ملت، به تکاپوهای ظاهراً هنری خود وسعت ببخشد؛ هر چند این تکاپوها، تطبیقی با واقعیت هنر ایرانی نداشت و فرح، بیش از آنکه علاقهمند به هنر ایرانی باشد، مفتون و شیدای سبک هنر غربی بود.
او با گالری گردیهایش در اروپا و خرید تابلوهای نقاشان مشهور، سعی میکرد برای خودش در این عرصه، نام و جایی دست و پا کند. با این حال، فرح به عنوان مادر پسر ارشد شاه، جایگاه سیاسی خود را هم اشغال کرده بود و در زمینههای مختلف، به اظهار نظر میپرداخت. تغییر قانون اساسی، برای نیابت سلطنت وی، گامی مهم در راستای تثبیت جایگاه سیاسی همسر محمدرضا پهلوی بود؛ بر همین اساس، او کاملاً از شرایطی که در کشور وجود داشت، مطلع بود و میدانست در بازداشتگاههای مخوف رژیم شاه، رژیمی که قرار بود فرح مدتی بعد، مسئولیت آن را برعهده بگیرد، چه میگذشت. این روزها، وقتی شبکههای وابسته به جریانهای معاند انقلاب اسلامی، سعی در تطهیر پهلویها دارند، از هنردوستی فرح به عنوان یکی از نمادهای مثبت رژیم ساقط شده پهلوی یاد میکنند؛ اما کمتر کارگردانی در آن سوی مرزها، به فکر تطبیق زمانی این ژستهای عجیب و غریب، با واقعیتهای مخوفی میافتد که بر سر ملت ایران سایه انداخته بود.
سیاهه فعالیتهایی که ظاهراً هنری بودند!
بخش مهمی از مراسم جشنهای ۲۵۰۰ ساله و تقریباً تمام آنچه در جشن هنر شیراز میگذشت، با نظارت فرح دیبا سازمان پیدا کرد. شاه دست او را برای ریخت و پاشهایش باز گذاشته بود؛ شاید برای اینکه دست از سرش بردارد و محمدرضا را با سرگرمیهایی که اسدا... علم و هوشنگ دَوَلّو برایش تدارک میدیدند، راحت بگذارد. به هر حال، فرح، مادر ولیعهد به حساب میآمد و نمیشد مانند فوزیه، از شرش خلاص شد! جشن هنر شیراز زیر نظر دفتر مخصوص فرح، بین سالهای ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۶، طی ۱۰ سال، در ۱۱ دوره برگزار شد؛ زمان برگزاری جشن، اواخر تابستان بود. در ابتدای کار، گروههای هنری ایرانی در جشن حاضر میشدند؛ اما به تدریج، فرح دیبا تصمیم گرفت به گروههای خارجی و نیز، گروههایی که هنر را باب میل او دنبال میکردند، میدان بیشتری بدهد؛ نمایش آشوربانیپال بابلا، با گروهی موسوم به «اهریمن»، یکی از این نمایشها بود که اعتراضات گستردهای را برانگیخت؛ بابلا بدون واهمه و با پشتیبانی کامل مسئولان برگزاری جشنها، به ارائه نمایشهای بسیار مستهجن و غیراخلاقی، زیر عنوان هنر، در خیابانها و سالنهای شیراز میپرداخت. بدیهی بود که این رویه، شباهتی به حمایت از هنر ایرانی نداشت؛ اما فرح مُصِر بود که آن را دنبال کند تا بتواند در محافل هنری بیگانه، خود را روشنفکری نشان بدهد که به هنر غربی، از هر نوع آن، عشق میورزد؛ حتی اگر این به ظاهر هنر، در تناقض جدی با حیا و عفت انسانها باشد! روند غیرقابل کنترل جشنهای هنر شیراز با امواج توفنده انقلاب اسلامی متوقف و فرح، شاید از ترس اقدامات شدید مردم علیه رژیم، از برگزاری آن در تابستان ۱۳۵۷ منصرف شد.
نالههایی که در غریو مدهش کارناوالها گم میشد
اما در دورانی که همسر شاه، با ژست هنردوستی در اقصی نقاط دنیا میگشت تا خودی نشان بدهد، تابلویی خون رنگ در ایران عصر پهلوی ترسیم میشد که جلوهای از هنر خوفناک این دوره بود؛ ساواک با تمام قدرت به سرکوب مخالفان میپرداخت و بازداشتگاهها، از مبارزانی که در برابر دیکتاتوری و استبداد به پا خاسته بودند، آکنده بود. به نظر میرسید کسی که ژست روشنفکرانه میگیرد و خود را معتقد به حقوق بشر غربی معرفی میکند، نباید در برابر این تحرکات آرام بنشیند. در حالی که بسیاری از هنرمندان ایرانیای که در جشن هنر شیراز به هنرنمایی پرداخته بودند، بعدها در برابر این اقدامات ساکت نماندند، فرح آرام و بیتفاوت نشست و دلنگرانیهایش را به باختن در مناقصات گالریهای هنری اروپا و آمریکا و رقابت بر سر تصاحب آثار نقاشی، گرافیک و ... هنرمندان مشهور، معطوف کرد. برای او، تابلوی خونرنگی که دستگاه امنیتی رژیم پهلوی بر بوم سیاه کارنامه خود ترسیم میکرد، اهمیتی نداشت. چهارم بهمن سال ۱۳۵۰، کمیته مشترک ضدخرابکاری تشکیل شد تا روند بازجویی و شکنجه مخالفان رژیم، بهتر سازمان دهی شود. در چنین محیط رعبانگیزی، معترضان به بدترین شکل ممکن مورد آزار و اذیت قرار میگرفتند. شکنجهها تنها به شکنجههای جسمی محدود نمیشد؛ بلکه شکنجههای روحی را هم در بر میگرفت. عزت شاهی، از مبارزان معروف دوران انقلاب، در خاطراتش مینویسد: «گاهی که مرا به بازجویی میبردند، چون هیچ لباسی به تن نداشتم، مرا لخت و عور به روی زمین سرد مینشاندند و هرچه التماس میکردم که یک تکه کاغذ یا مقوایی بدهند تا بر روی آن بنشینم، فایدهای نداشت. گاهی صبح تا ظهر روی زمین سرد مینشستم و سرما تا عمق وجودم نفوذ میکرد. حسابی هتک حرمتم میکردند و از هیچ اذیت و آزار و توهینی فروگذار نبودند.
بدتر از یک حیوان رفتار میکردند. خیلی غیرانسانی! میخواستند به لحاظ شخصیتی خردم کنند.» زندهیاد «مرضیه حدیدهچی دباغ»، از بانوان مبارز و انقلابی نیز، در خاطراتش، شکنجههای ساواک و رفتارهای غیرانسانی بازجوها را به یاد میآورد و میگوید: «شکنجهها با سیلی و توهین و به تدریج با شلاق و باتوم و فحاشی جانفرسا شروع شد. چند بار دست و پایم را به صندلی بستند و مهار کردند و گاهی مفتولی آهنی یا مسی بر سرم گذاشته و بعد جریان الکتریسیته با ولتاژهای متفاوت به بدنم وارد میکردند که موجب رعشه و تکانهای تند پیکرم میشد؛ شلاق و باتوم، کار متداول و هر روز بود؛ در مواقعی آنقدر شلاق بر کف پاهایم میزدند که از هوش میرفتم. یک بار وقتی در اثر درد ضربات شلاق بیهوش شدم و دوباره چشم باز کردم، خودم را در داخل اتاقی که در آن یک میز و صندلی بود، دیدم. پشتم به شدت درد میکرد و زخمهایم میسوخت. از وحشت و ترس خود را به دیوار چسباندم تا اگر دوباره برای شکنجه آمدند، پشتم از ضربات شلاق درامان بماند؛ صدای پایی شنیدم. چشمهایم را نیمه باز نگه داشتم، خدا عذابش را زیاد کند، دیدم مأموری وارد شد؛ چشمم را بستم و به خدا توکل کردم. مدتی ایستاد و رفت، دوباره بازگشت و باتومی در دست داشت؛ جلو آمد و مرا کتک زد؛ وحشی و نامتعادل به نظر میآمد، هر چه میپرسید، اظهار بی اطلاعی میکردم. اثر باتوم برقی بر روی نقاط حساس بدن، از جمله گوش، لب و دهان، به قدری دردناک بود که بیحس و بی نفس میشدم.» این خاطرات تکان دهنده در روزهایی اتفاق میافتاد که فرح در اوج فعالیت گالریگردی و ژست روشنفکری و هنرپروری به سر میبرد. جالب اینجاست که او، در حالی با دیدن یک اثر از رامبراند یا پیکاسو غرق در شگفتی میشد که شنیدن اخبار استفاده از «آپولو»، یکی از ابزارهای مدهش شکنجه، کشیدن ناخنها و سوزاندن بدن معترضان، حساسیت هنری او را بر نمیانگیخت و احساساتش را دگرگون نمیکرد! واقعیت این بود که فرح، اصولاً در بند این نبود که درک کند بر ملتش چه میگذرد؛ او مانند تمام اعضای از خودراضی خانواده پهلوی، فعالیتهایش را منزه از هر عیبی میدانست؛ اما اگر ژست هنردوستی فرح را در کنار رقم ۶۰ هزار شهید انقلاب اسلامی قرار دهیم، تردیدهای فراوانی درباره حقیقت رفتار وی به وجود خواهد آمد؛ اینکه برای فرح، مانند شاه و اطرافیانش، مردم نه ارزشی داشتند و نه جایگاهی؛ آنچه میگذشت، همه و همه، خواستهها و هوسهایی بود که رنگ و لعاب هنردوستی و هنرشناسی بر آن زده میشد.
منبع: خراسان
انتهای پیام/