به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، اکنون که پشت میلههای بازداشتگاه به سرنوشت شوم خود فکر میکنم، دیوانه وار به کارهای گذشتهام افسوس میخورم. آن قدر کله شق بودم که به حرف هیچ کسی گوش نمیدادم. در واقع چشمانم کور و گوش هایم ناشنوا بود تا جایی که به خاطر یک زن پایم به پرونده جنایی کشیده شد.
اینها بخشی از اظهارات جوان ۲۶ سالهای است که به همراه یک زن ۳۸ ساله به اتهام قتل مرد تاجر کشمش و با صدور دستورات ویژهای از سوی قاضی کاظم میرزایی (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) دستگیر شد.
این جوان در حالی که بیان میکرد اگر زمان فقط دو سال به عقب بازمی گشت زندگی من به این جا نمیرسید، درباره سرگذشت خود گفت: از دوران کودکی در منطقه کاظم آباد مشهد رشد کردم و تا مقطع راهنمایی به تحصیل ادامه دادم، اما به خاطر مشکلات مالی مجبور به ترک تحصیل شدم و از همان دوران نوجوانی به بازار کار راه یافتم.
آن زمان در یک کارگاه ریخته گری در بولوار توس به عنوان شاگرد کارگاه مشغول کار شدم و از این راه کسب درآمد میکردم تا این که چند سال بعد برای گذراندن خدمت سربازی به منطقه مرزی در سیستان و بلوچستان رفتم.
خلاصه مدت سربازی نیز به پایان رسید و من با راه اندازی کارگاه ریخته گری در مشهد برای خودم کار و کسبی به راه انداختم.
اوضاع مالی ام روز به روز بهتر میشد و من با پس اندازهایم منزلی برای خودم ساختم و روزگار خوبی را میگذراندم تا این که حدود سال ۹۴ بازار کارم خراب شد و من به نوعی دچار ورشکستگی مالی شدم.
آن جا بود که کارگاه را تعطیل کردم و دوباره به عنوان کارگر در کارگاه دیگران مشغول شدم. در همین سال بود که روزی کنار خیابان دختری را دیدم و با خودروی پیکان کنارش متوقف شدم و از او خواستم سوار شود، اگرچه او ابتدا از سوار شدن به خودرو امتناع میکرد، اما من آن قدر سماجت کردم تا این که سوار شد و من شماره تلفنم را به او دادم.
چند روز بعد او با من تماس گرفت و این گونه ارتباط من و آن دختر آغاز شد. خلاصه این ارتباط و آشنایی حدود دو سال طول کشید و من تصمیم به ازدواج با او گرفتم، ولی خانواده ام که اعتقاد داشتند او یک دختر خیابانی است با این ازدواج مخالفت کردند.
با این که آن دختر خیلی به من وابسته شده بود، ولی من با او قطع ارتباط کردم و تصمیم گرفتم به خاطر لجبازی با خانواده ام دور ازدواج را خط بکشم. همین کله شقیها مرا به سوی خلاف سوق داد تا این که سال گذشته به یک مهمانی شبانه در خیابان حرعاملی دعوت شدم.
در همین مهمانی مختلط بود که با صاحبخانه ارتباط برقرار کردم، اگرچه آن زن از من بزرگتر بود، ولی این ارتباط نامتعارف چند ماه طول کشید تا این که من با زن ۳۸ ساله دیگری آشنا شدم که از دوستان همان زن صاحبخانه بود. او هوای مرا داشت و کم و کسری هایم را جبران میکرد، من هم با چشمانی بسته عاشق او شده بودم، ولی هیچ گاه قصد ازدواج با او را نداشتم.
هر بار که آن زن از شهرستان به مشهد میآمد سوئیتی را در هسته مرکزی شهر اجاره میکرد و چند روزی را با هم بودیم. آن قدر در روح و روانم نفوذ کرده بود که حرف هایش را بی، چون و چرا میپذیرفتم.
به همین دلیل هیچ وقت به نصیحتهای پدر ومادرم گوش نمیدادم و تنها خواستههای او را اجرا میکردم. تا این که از من خواست به کاشمر بروم و برای گرفتن طلبش از یک مرد میان سال به او کمک کنم، ولی فکر نمیکردم که این ماجرا سرآغاز نقشه شوم یک جنایت است.
من در یکی از اتاقهای منزل آن زن پنهان شدم و او با ریختن قرص درون نوشیدنی آن مرد را بیهوش کرد، سپس من از مخفیگاه بیرون آمدم و پیکر نیمه جان او را به یک ویلا در بولوار توس مشهد انتقال دادیم و دستها و پاهایش را با زنجیر بستیم. در نهایت نیز وقتی آن مرد به قتل رسید جسدش را در انتهای توس ۹۱ به آتش کشیدیم تا شناخته نشود و اثری از جنایت باقی نماند...
اکنون که به دره فلاکت و بدبختی سقوط کرده ام آرزو میکنم کاش زمان به عقب بازمی گشت و من دور همه خلافکاری ها، مشروب خوریها و روابط نامشروع را خط میکشیدم. وقتی پشت میلههای بازداشتگاه به کارهای دیوانه وار خودم میاندیشم تازه میفهمم که باید پایم را به اندازه گلیمم دراز میکردم و از همه مهمتر به نصیحتهای دلسوزانه خانواده ام گوش میدادم تا این گونه از ترس مرگ به خود نلرزم و زندگی ام به نابودی کشیده نمیشد.
شایان ذکر است متهم ۲۶ ساله پس از پاسخ به سوالات تخصصی سرهنگ نجفی (افسر پرونده) و با دستور قاضی میرزایی روانه زندان شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس آگاهی خراسان رضوی
منبع: خراسان
انتهای پیام/