به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از کرمان، سال ۷۰ بود، در نزدیکی شهر بزنجانِ استان کرمان مدرسهای بود که بچهها، روزهای جمعه در حیاط خاکی آن بازی میکردند، از آنجایی که مدرسه کنار جاده واقع شده بود، همیشه درش به روی مسافران برای استفاده از سرویس بهداشتی و نمازخانه باز بود.
آن روز هم، بچهها مثل همیشه در حیاط مدرسه مشغول توپ بازی بودند، ناگهان با شوت یکی از بچه ها، توپ به داخل نمازخانه مدرسه افتاد و از کنار فردی که نماز میخواند گذشت، فرد دیگری که دورتر ایستاده بود، در این باره به بچهها تذکر داد، اما کسی که نماز میخواند، با رویی خندان و چهرهای بشاش از او خواست کاری به بچهها نداشته باشد.
اگر چه بچه ها، آن روز او را نشناختند، اما این سر آغازی بود برای عشقی که از او در دل بچهها افتاد و او کسی نبود جز سردار شهید سپبهد حاج قاسم سلیمانی ...
یکی از آن بچهها که امروز یکی از قهرمانان این مرزوبوم است، امروز بزرگ شده و از آن روزها میگوید.
پیمان نصیری، قهرمان بازیهای پارالمپیک ۲۰۱۲ لندن، نفر سوم پارالمپیک ۲۰۱۶ ریو و دارنده چندین مدال طلا در بازیهای پاراآسیایی، یکی از همان بچههای سال ۷۰ است که عشق به سردار از آن سالها در دلش شکل گرفته و حتی بعدها بخاطر همین عشق، مدال خوشرنگ طلایش را به وی تقدیم کرده است، تصمیم گرفتیم در این باره با وی گفت و گوی اختصاصی داشته باشیم که با هم میخوانیم:
ـ نخستین بار بر میگردد به سال ۷۰، همون موقع که در حیاط مدرسه مشغول توپ بازی بودیم که توپمان به طرف نمازخانه مدرسه و فردی که نماز میخواند رفت، یادم است فردی دورتر ایستاده بود و با این اتفاق به ما تذکر داد، اما مردی که نماز میخواند با رویی گشاده، چهرهای بشاش و لبانی خندان از او خواست کاری به ما نداشته باشد، ما او را نشناختیم، اما دقایقی بعد پدرم با آن فرد احوال پرسی کرد و بعداً که او رفت به ما گفت که او حاج قاسم سلیمانیست، فرمانده جبهه جنگ که بارها به تنهایی تا خاکریز عراقیها جلو رفته است.
ـ سال ۷۰ وقتی سردار سلیمانی را دیدم، ولی نشناختم، حسرت احوال پرسی و بوسیدن روی او به دلم ماند، به خودم قول دادم، هر وقت او را ببینم، حتما این کار را انجام دهم که خوشبختانه چند سال بعد این فرصت برایم مهیا شد.
اعزام کاروان ورزشکاران به بازیهای پاراآسیایی ۲۰۱۴ اینچئون تقریباً همزمان با بحث داعش بود، قبل از اعزام با خودم عهد کرده بودم به خاطر ارادتی که به حاج قاسم سلیمانی دارم، اگر طلا بگیرم، مدالم را به او تقدیم کنم. خدا را شکر این نعمت بزرگ نصیبم شد، روزی از استانداری کرمان تماس گرفتند که به آنجا بروم، اما دقایقی بعد، دوباره زنگ زدند که سردار خودش میخواهد به منزلم بیاید، از حضور سردار سلیمانی در منزلم خیلی خوشحال بودم، چون او با این کار بزرگواری خود را نشان داد، اگر چه سردار با بزرگواری مدالم را قبول نکرد، اما حرفش امیدی بزرگ را در دل من زنده کرد و قلبم همچنان مالامال از عشقش شد.
ـ او گفت، "من همیشه قدردان شماهایی هستم که پرچم کشور را به اهتزاز در میآورید، شما همچون برادران جهادی من هستید. " و این دیدگاه او نسبت به ورزشکاران این دیار را میرساند.
ـ چهرهای زیبا، با صلابت و دلنشین داشت، مهربان و فروتن بود، احساس راحتی زیادی میکرد، مسئلهای که حتی اطرافیانش هم از آن متعجب بودند.
ـ دیروز بدترین جمعه زندگیام را پشت سر گذاشتم، کرمان یک اسطوره و ایران یک شیرمرد بزرگ را از دست داد، حاج قاسم سلیمانی آبرویی بزرگ برای ایران بود، اجازه نخواهیم داد پرچمی که این سردار شهید برافراشته، به زمین بیفتد.
ـ سردار سلیمانی فردی بود که کل خاورمیانه در یک مشتش جای داشت، بزرگ مردی که با رفتار، اخلاق، منش، فکر و تاکتیکش از جنگهای بزرگتر جلوگیری میکرد، اگر وجود با برکت حاج قاسم نبود، خاورمیانه امروز در بدترین وضعیت بود، او در همهی گروههای مختلف در خاورمیانه صاحب اعتبار بود.
ـ کرمانیها همیشه به واسطهی همشهری بودن، بیشتر از دیگران به وی افتخار میکردند، اکنون هم کرمانیها بیشتر از دیگران داغدارند، چرا که فرزند و اسطورهی خود را از دست داده اند.
ـ آمریکا با این کارش در واقع خواست به ما ضربهای بزند و به نحوی از ما امتیاز بگیرد، چرا که در مسائلی مثل برجام و ... دستش از آن کوتاه شد و امروز وظیفهی همه ما این است، نگذاریم خون حاج قاسم پایمال شود.
حاج قاسم بخاطر ما، اسلام و امنیت پرپر شد و گرنه هیچ دلیلی نداشت در کشوری دیگر، در مرگی به این شکل که هیچ دفاعی از خود نداشت، به شهادت برسد.
انتهای پیام/ب
گفت و گو از: مریم سادات بهادر