به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، سیدجلال آلاحمد (۱۳۰۲–۱۳۴۸ ش) روشنفکری سختکوش، پرجنبوجوش، بیقرار با ذهنی دغدغهمند، پرسشگر و مسالهآفرین بود. کمتر روشنفکر ایرانی مثل او میتوان یافت که پیرامون خود، عالمی از حرف و حدیث، له و علیه پدید آورده باشد. هنوز هم بعد از ۵۰ سال از درگذشت وی کانون بحث محافل روشنفکری است و درباره او مطلب مینویسند.
البته توجه به سیدجلال در طول این ۵۰ سال بلکه در زمان حیات وی، یکسان نبوده است. نظرات آلاحمد در زمان حیاتش محل بحث بوده و خود سیدجلال سعی میکرد به خیلی از آنها پاسخ دهد. مانند کتاب «یک چاه و دو چاله و مثلا شرح احوالات» (۱۳۴۳، رواق) که در آن درباره سرگذشت و ماجراهایی که با برخی دوستان فرهنگی خود داشته گفته است یا کتاب «مکالمات» که مجموعهای از گفتهها و شنیدههای سیدجلال است و زیر نظر سیدشمس آلاحمد گردآمده است.
(به کوشش مصطفی زمانینیا، ۱۳۷۴، نشر فردوس) محتوای هر دو کتاب مربوط به سالهای ۴۰ تا قبل فوت اوست؛ یعنی دورهای که نوشتههای انتقادی جلال بیشتر رنگ و بوی اجتماعی و سیاسی پیدا میکند و نهفقط به مذاق حکومت خوش نمیآید و کتابش را در همان چاپخانه توقیف کردند، بلکه کمکم برخی دوستانش هم با او زاویه پیدا میکنند و در صدد نقد نظراتش برمیآیند. عمده این موضعگیریها مربوط به کتاب «غربزدگی» است. به گفته خودش چاپ ثلث از این اثر در نشریه «کتاب ماه» (۱۳۴۱ ش) موجب توقیف شدنش شد و کل اثر هم زیر چاپ توقیف شد (۱۳۴۲ ش) و ناشر (بنگاه جاوید) هم ورشکسته شد (آلاحمد جلال، ۱۳۷۶: ۱۶). از نقدهایی که بر غربزدگی نوشته شده یکی مربوط است به داریوش آشوری با عنوان «نگاهی به غربزدگی و مبانی آن» (۳) و دیگری از ناصر وثوقی با عنوان «جهانبینی و پیامش» .
اما با درگذشت جلال آلاحمد اظهارنظرها درباره دیدگاههای آلاحمد فروکش میکند. حتی مرگ جلال هم انعکاس مطبوعاتی چندانی پیدا نمیکند. نویسندهای که گفتههایش را در زمان حیات مطبوعاتچیها تعقیب میکردند، از مرگ سیدجلال به سادگی میگذرند. گویی جلال آلاحمد تا زمانی که زنده بود خیلیها را مجبور ساخته بود دربارهاش حرف بزنند و بنویسند، اما حالا که مرده، این زحمت از دوش آنان برداشته شده است. در همان روزهای بعد از فوت آلاحمد، یکی از علاقهمندان او، فریدون تنکابنی، نحوه انعکاس خبری درگذشت سیدجلال در مطبوعات را گزارش کرده و جمعبندی تحقیق خود را در همان آغاز سخن چنین آورده است:
«با انتشار خبر در گذشت آلاحمد، مسلم بود که ژورنالیسم خوراک لذیذی به چنگ آورده است. در مقایسه با آنچه پس از مرگ فروغ روی داد، همه به آسانی میتوانستند حدس بزنند که ژورنالیسم این بار چه خواهد کرد، اما خوشبختانه یا متاسفانه حدس همه غلط از کار درآمد. ژورنالیسم این خوراک لذیذ را ناگهان رها کرد و همین ناگهانی بودن ما را به شک میاندازدکه داوطلبانه این کار را کرده باشند. وقتی به آنچه روزنامهها، مجلهها و ماهنامههای ادبی درباره جلال نوشتهاند نگاه میکنیم، این اندیشه به ذهنمان میآید که اجباری در کار بوده است که درباره آلاحمد آنطور که شایسته و بایسته اوست، چیزی نوشته نشود و در عینحال چیزهایی نوشته شود تا نشاندهنده این واقعیت ساختگی باشد که اجباری در کار نبوده بلکه او «ارزش و اهمیت» بیش از این را نداشته است! (دهباشی علی، ۱۳۶۴: ۶۱)
فرض عوامل حکومتی و روشنفکران منتقد سیدجلال بر این بود که با سکوت و بیاعتنایی میتوان مانع تاثیرگذاری اندیشه او بر نسل جوان اندیشهگر دانشگاهی شد. یکی از همان منتقدان غربزدگی (مصطفی رحیمی) همان ایام درگذشت آلاحمد، ضمن تجلیل از او، عدم لزوم ادامه مباحثه را اینگونه توجیه کرده بود که «حمله به نظریه غربزدگی در حکم تیراندازی به قلعهای بیحفاظ است. جنگی که افتخار فتحی در آن باشد، نیست. پیشروی، اگر باشد، به طرف لشکری است که سردارش بیرون از میدان از پا در آمده است و برای آن همه صمیمیت و اصالت و حرکت، جانشینی نیست. با در گذشت جلال فضایی تهی به وجود آمد که به این زودی پرشدنی نیست.» (همان: ۹۵) در حالی که یک اندیشه وقتی متولد شد، بسته به عوامل زیادی میتواند مستقل از پدیدآورنده خود پایدار بماند. چنانکه [همان]گزارشدهنده بازتاب مرگ سیدجلال [یعنی فریدون تنکابنی]، سخن مصطفی رحیمی را با تاکید بر همین نکته اینگونه پاسخ داده است که «نوشته آقای دکتر رحیمی، در همین مجله [نشریه جهان نو]مثل نوشتههای دیگرشان، خوب و صمیمانه است و اندیشمندانه و اندیشهزا. اما از گفتن این سخن ناگزیرم که هر نوشتهای، ازجمله غربزدگی همین که چاپ و منتشر شد دیگر ملک شخصی و خصوصی نویسندهاش نیست. جزء میراث فرهنگی ملتی است؛ بنابراین سخن از «لشکر بیسردار» و «قلعه بیحفاظ» گفتن درست بهنظر نمیآید. این وظیفه اندیشمندان است که عقیده و نظر خود را درباره غربزدگی بگویند و بنویسند. برای غربزدگی اگر هم پر از ایراد و اشتباه باشد، این افتخار بس که مبدا جنبش فکری روشنفکران، اندیشمندان، جوانان و دانشجویان این سرزمین بوده است.» (همان: ۶۵).
اما این سکوت لغزنده بیش از ۹ سال دوام نمییابد و با وقوع انقلاب اسلامی (۱۳۵۷. ش) شکسته میشود و دوباره میراث جلال آلاحمد بر سر زبانها میافتد. زیرا این انقلاب کمابیش به استقبال و تایید نظرات سیاسی و اجتماعی سیدجلال آمده است. به همین خاطر، دوست و دشمن سهم جلال در پدید آمدن این انقلاب را نادیده نمیانگارند. از نگاه آنان غربزدگی در متن بیانیه انقلاب اسلامی حضور پررنگی دارد. همین امر باعث شده بود که محافل روشنفکری منتقد آلاحمد سکوت را جایز نشمرند و هرچه میتوانستند در رد نظرات آلاحمد مطلب نوشتند و مینویسند. کمتر روشنفکری را میتوان یافت که با بیاعتنایی از کنار قلعه آلاحمد گذر کند و حرف و حدیثی درباره وی نداشته باشد. آرامش دوستدار اسلامستیز در کتاب «درخششهای تیره» (۱۹۹۹ م، پاریس) به تفصیل در مقام نقد آلاحمد برآمده است. او جلال را یکی از مسببان فکری وضع کنونی ایران میداند. گویا جلال با وی مراوداتی داشته است.
مهرزاد بروجردی در بررسی نسبت روشنفکران ایرانی با غرب، گریزی از پرداختن به آلاحمد نمیبیند و او را «سخنور سرکش» خوانده است (۱۳۹۳، روشنفکران ایرانی و غرب، نشر فرزان روز، چاپ ششم). بروجردی در گفتگو با نشریه «مهرنامه» روشنفکران زیادی از معاصرین آلاحمد که بعضا با او رفاقتی هم داشتند، نام میبرد که با غربزدگی آلاحمد مخالف بودند. به عقیده وی «هم کتاب غربزدگی آلاحمد و هم نظریه بازگشت به خویشتن شریعتی خوراک فکری انقلابیهایی را که در سال ۵۷ به قدرت رسیدند فراهم میکردند.» (مهرنامه، شماره ۱۵، شهریور ۱۳۹۰) بیژن عبدالکریمی در چند جا، ازجمله در کتاب «هایدگر در افق تاریخی ما» (۱۳۹۵، نشر نقد فرهنگ) وارد نقد غربزدگی آلاحمد شده است. او در این اثر تلاش دارد نشان دهد گرچه دکتر احمد فردید از غربزدگی سخن گفته است و در عین حال با غربزدگی آلاحمد موافق نیست، ولی چون نظر فروید مبتنیبر هایدگر است، بهتر میتوان با آن همدلی کرد. همهساله حوالی سالگرد درگذشت آلاحمد، اصحاب رسانه و برخی از محافل علمی بهانهای پیدا میکنند تا میراث آلاحمد را مورد نقد و بررسی قرار دهند. برخیشان از آلاحمد به بزرگی یاد میکنند و برخی دیگر گویی به قصد مصاف با آلاحمد، ویژهنامه تهیه میکنند و حتی پروایی از بیان تمنای درون خود ندارند و موضوع «زوال آلاحمد» را پیش میکشند. البته اندیشهگران و نویسندگان انقلابی نیز به سهم خود در مقام دفاع از سیدجلال بر آمدهاند و در این زمینه ویژهنامههایی منتشر کردهاند.
تمام این توجهات، ما را به یک نکته اساسی رهنمون میسازد و آن زنده بودن میراث آلاحمد است. گرچه سیدجلال ۵۰ سال است که نقاب در خاک کشیده است و خیلی زودهنگام جامعه ایرانی را در شرایطی که به تلاش علمی و مسئولانه وی نیاز مبرم داشت، ترک کرد لیکن میراث فکری آلاحمد باقی است و قلعه وی بیسردار نمانده است. این امر، بازگوکننده آن است که ارزش و اهمیت تحقیق درباره جلال آلاحمد تا زمانهای دور همچنان به قوت خود پابرجاست.
لیکن پرسش اولیه در انجام چنین پژوهشیهایی آن است که میراث آلاحمد را حول چه مفهوم کلیدی میتوان تحقیق کرد. از آنچه گفته شد میتوان فهمید که کانون توجه به سیدجلال آلاحمد همان مفهوم غربزدگی است. آنچه جلال را از یک نویسنده برجسته ادبی فراتر برد و در متن توجهات عام قرار داد، پرداختن به مساله عام سیاسی و اجتماعی است. مسلما پرداختن به مساله ادبی مهم نمیتواند تا این اندازه فردی را عامالبلوا سازد. حالا بعد از فرض کانونی بودن غربزدگی، پرسشهای بسیاری را میتوان پیرامون آن طرح کرد. چرا غربزدگی آلاحمد مهم است؟ و چرا باید آن را خواند؟ چه تفاوتی میان غربزدگی آلاحمد با غربزدگی دیگران وجود دارد؟ چرا آلاحمد از نظر برخی خطرناک است؟ و چرا باید او را زوال یافته فرض کرد؟ آیا غربزدگی آلاحمد ایدئولوژیک است؟ آیا او در کار گفتمانسازی بوده است؟ اساسا موضوع غربزدگی آلاحمد چیست؟ چه تفاوتی میان غرب و غربزدگی وجود دارد؟ و دهها پرسش دیگر که میتوان از رهگذر پاسخ به هر یک از آنها، راهحل معضلات فکری و اجتماعی اکنون جامعه ایرانی را در اندازه میسور معلوم کرد.
منبع: روزنامه فرهیختگان
انتهای پیام/