به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، عدالت خواهی، نخستین شعاری بود که مردم ایران با آن جذب انقلاب مشروطه شدند و شاید تنها شعاری بود که مفهوم آن برای جامعه ایرانی آن روزگار، شناخته شده بود. با وجود تلاشهایی که مورخان روشنفکر برای طرح مباحثی مانند قانونگرایی، تشکیل مجلس و مانند اینها، به عنوان انگیزه اولیه ملت برای انقلاب مشروطیت، انجام داده اند، گزارشها و روایات موجود، تردیدی در عدالت خواهی ایرانیان و نقش آن در بروز و ظهور انقلاب مشروطه باقی نمیگذارد. این انقلاب، در پی مهاجرت صغری و کبرای علما به حرم حضرت عبدالعظیم (ع) و قم اتفاق افتاد و فصلالخطاب درخواستهای معترضان، تأسیس عدالت خانه و اجرای عدالت و مساوات برای فرد فرد ایرانیان، بدون در نظر گرفتن وابستگیهای خاندانی و نفوذ سیاسی و اقتصادی بود.
آنچه بعدها به عنوان مجلس و مشروطه به خورد ملت داده شد، مجموعهای از گرتهبرداریهای ناقص بود که منورالفکرها و از فرنگ برگشتهها، آن را از روی نمونههای اروپایی اقتباس کرده و احیاناً بر آن، لعابی از مفاهیم قابل فهم برای ایرانیان کشیده بودند. در واقع ناآگاهی ملت و غفلت دلسوزان، باعث شد که از همان ابتدای کار، سکان هدایت انقلاب و سپس نظام مشروطه در دستان کسانی قرار گیرد که «آنچه خود» دارند، «ز بیگانه تمنا» میکنند؛ گروهی که پیشرفت و سعادت ایران را، یکسره در تبعیت از غرب و در واقع غربی کردن ایران میدانستند. غلبه این گروه و استفاده از ابزار رسانه برای همسو کردن جامعه با خود، باعث شد که فریادهای شخصیتهایی همچون شیخ فضلا... نوری به جایی نرسد و آنها که آخر و عاقبت این رویکرد و روش را میدانستند، یا مانند او بر فراز دار، طعم شهادت را چشیدند یا در گوشه انزوا پوسیدند.
نسخهای که علاج درد نبود
انقلاب مشروطیت، با امضای فرمان آن توسط مظفرالدینشاه قاجار در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵، یعنی دقیقاً ۱۱۳ سال قبل، ظاهراً به پیروزی رسید؛ اما شاید بسیاری از ایرانیان ندانند که از این تاریخ تا هنگام به توپ بستن مجلس توسط محمدعلیشاه، در تیرماه ۱۲۸۷، کشور دستخوش چه آشوبها و دردسرهایی شد. جنجال بر سر تصویب قانون اساسی مشروطه و مخالفتهای محمدعلیشاه با محدودیت اختیاراتش، از یک سو و توقع بالای ملت از مشروطیت، آن هم در سالهای نخست و ناآشنایی با اصول حکومتی غیراستبدادی از سوی دیگر، در کنار زرمداران و زورمدارانی که رخت عوض کرده بودند تا در الگوی جدید حکومت، از قافله قدرت عقب نمانند، عرصه را برای فعالیت تجددطلبان غرب گرا، فراختر از قبل کرد و راه را برای عرض اندام اعضای فرقههای ضاله و دشمن مذهب رسمی بازکرد.
نسخهای که برای انقلاب مشروطیت ایران پیچیده شد، از همان ابتدا، کشور را به سمت هرج و مرج برد. مجلس در برابر قدرتهای خارجی مقاومتهایی از خود نشان میداد، اما هیچ ابزاری برای تحقق عینی اراده خود نداشت. در ابتدای کار، بسیاری از نمایندگان مجلس شورای ملی، به ویژه پس از فتح تهران و پایان یافتن استبداد صغیر، دل به یاری انگلیسیها بسته بودند تا با اتکا به قدرت آن ها، از پسِ روسها برآیند؛ اما باطل بودن این خیال، زمانی آشکار شد که انگلیسیها برای حفاظت از منافع کلان خود در آسیا، با روسیه بر سر میز مذاکره نشستند و طی قرارداد ۱۹۰۷، ایران را به دو منطقه نفوذ تقسیم کردند و شمال کشور را به تزار روسیه وانهادند.
طولی نکشیدکه شاخ و شانه کشیدنهای نمایندگان تزار در سرزمین ایران آغاز شد. آنها از دولت خواستند که مستشارانی را که برای سامان دادن به وضعیت مالی کشور استخدام کرده بود، اخراج کند. مجلس، زیر بار نرفت؛ اما ناصرالملک، انگلوفیل معروف و نایبالسلطنه وقت، به سرعت اولتیماتوم روسیه را پذیرفت و درِ مجلس شورای ملی را گِل گرفت و اساس مشروطیت برای مدت سه سال، تعطیل شد؛ از سوم دیماه سال ۱۲۹۰ تا ۱۴ آذر ۱۲۹۳. در این مدت، فجایع زیادی در کشور اتفاق افتاد و قحطی، روز به روز دامنه خود را در ممالک محروسه ایران گسترد تا در اواخر دهه ۱۲۹۰ و با مدیریت استعمار انگلیس، نَفَس نیمی از نفوس این سرزمین را قطع کند.
مجلس سوم نیز، دولت مستعجل بود؛ ایران درگیر جنگ جهانی اول شد و با آنکه اعلام بیطرفی کرده بود، از هر سو مورد تهاجم اجانب قرار گرفت؛ به این ترتیب، مجلس سوم مشروطه، در ۲۱ آبان ۱۲۹۴، هنوز یک ساله نشده، جان داد و ایران آشوب زده، شش سال دیگر را بدون مجلس گذراند. به این ترتیب، مشروطیت که میراث خون جوانان غیور این مرز و بوم بود، در کشمکشهای خانمان برانداز سالهای پایانی دهه ۱۲۹۰، به گوشهای پرتاب شد تا باز کی دولتش بدمد.
ردّ تسمه قزاق روی گُرده مشروطه
چهارمین دوره مجلس شورای ملی، پس از کودتای سیاه افتتاح شد؛ نخستین روز فصل تابستان سال ۱۳۰۰، درست در میانه دوران رئیسالوزرایی سیدضیاءالدین طباطبایی یزدی. مردم به تشکیل مجلس خوش بین بودند و احساس میکردند که بیش از یک دهه عذاب مضاعف را پشت سر گذاشتهاند، اما خیلی زود آشکار شد که این مجلس هم، دوران خود را صرف نزاعهای حزبی خواهد کرد، جدالهایی که بیش از هر چیز، مسیر عبور نامحرمان را به خانه ملت باز میکرد.
انگلیسیها که نتوانسته بودند قرارداد استعماری ۱۹۱۹ را، با وجود همه ضعفی که بر ایران مستولی بود، اجرایی کنند، در پی راه دیگری برای تسلط بر کشور میگشتند. رشد و ترقی رضاخان میرپنج، فرمانده دیویزیون قزاق، با حمایت آیرون ساید، از اسفندماه سال ۱۲۹۹ آغاز شده بود؛ رضاخان از این تاریخ تا هنگامی که توانست سلطنت را قبضه کند و خود را رضاشاه بخواند، همواره مسئولیت وزارت جنگ را برعهده داشت.
مجلس به ظاهر، راه استقلال را میپیمود؛ اقلیتی در آن حضور داشتند که به خواستههای قزاق قلدر تن در نمیدادند؛ اما آنها اقلیت بودند و هنگامی که در آبان سال ۱۳۰۴، طرفداران رضاخان بر طومار عمر قاجارها مهر پایان زدند تا او را شاه ایران کنند، فریادهای مدرس که این کار را خلاف قانون اساسی مشروطه میدانست و مخالفتهای مصدق که برای رضاخان، رئیسالوزرایی را میپسندید و نه پادشاهی را، به جایی نرسید. آنچه در این میان، مانند کودکی یتیم و بیپشتوانه باقی ماند، اساسیترین خواست ملت، یعنی برقراری عدالت و مساوات برای همه مردم ایران بود.
رؤیایی که دود شد!
با آغاز سلطنت رضاشاه، مشروطیت به قهقرایی کشیده شد که حتی برای خودِ انگلیسیها هم متصور نبود. در تمام ادوار پیشین مجلس، این نهاد اصلی مشروطیت، در مقابل دربار و خودکامگیهای آن میایستاد و با وجود وابستگی برخی نمایندگان به تعدادی از سفارتخانهها، همواره در برابر رویکردهای مستبدانه، حتی به ظاهر هم که شده، ساز مخالف کوک میکرد؛ ولو این اقدامات، به اضمحلال و انحلال مجلس منجر شود.
اما اینبار، اوضاع از اساس فرق میکرد. رضاشاه اصولاً حوصله مجلس را نداشت و آن را نهادی اضافه میدانست که مانع انجام اقدامات او میشود. به این ترتیب، نمایندگانی که از دوره هفتم مجلس شورای ملی به بعد، راهی خانه ملت شدند، اصولاً کسانی بودند که به گفتن بله قربان اشتیاق عجیبی داشتند! با این حال، رضاشاه حتی به همین مجلس فرمایشی هم وقعی نمیگذاشت؛ او اصلاً موضوع کشف حجاب را در قالب قانون به مجلس نبرد و خود به طور مستقیم دستور اجرای آن را داد؛ تصویب لوایح مربوط به تصرف موقوفات و قوانین مد نظر رضاشاه، با توپ و تشرهای او، به سرعت انجام میشد و اگر گاهی، نمایندهای، مخالفت ملایمی هم میکرد، دیگر در دوره بعد، جایش در مجلس قانون گذاری نبود.
استبداد سالهای نخست سلطنت رضاشاه، جای خود را به دیکتاتوری تمام عیار سالهای پایانی قدرت وی داد؛ استبداد و دیکتاتوری، دیگر جایگاهی برای عدالت خواهی باقی نمیگذاشت؛ تا سوم شهریور ۱۳۲۰ (سالروز ورود اشغالگرانه نیروهای متفقین) میراث مشروطه دیگر مرده بود و ملت، با چشمانی حزین، تابوت مشروطیت از دست رفته را، تشییع کرد.
منبع: روزنامه خراسان
انتهای پیام/