به گزارش خبرنگار
گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از
مشهد، زن ۳۰ سالهای که ترس از افشای پیامکها و تماس هایش با جوانی غریبه او را به
کلانتری کشانده بود تا چارهای برای جلوگیری از رسوایی خانوادگی بیابد درباره این ماجرای تاسف بار به کارشناس اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: از رفتارها و پنهان کاریهای همسرم بسیار نگران بودم به طوری که مدام افکارم درگیر این ماجرا بود.
پیامکهای زیادی به گوشی «رامبد» ارسال میشد و شمارههای ناشناس زیادی در صفحه تلفن همراهش نقش میبست با وجود این وقتی زنگ تلفنش به صدا درمی آمد او برای مکالمه به بیرون از منزل میرفت و به طور پنهانی با طرف مقابلش سخن میگفت.
همسرم وضعیت مالی خوبی داشت و من از نظر امکانات رفاهی در شرایط خوبی به سر میبردم در عین حال «رامبد» خیلی کم در خانه دیده میشد و بیشتر اوقاتش را در بیرون از منزل میگذراند به طوری که حتی فرزندانم نیز به این وضعیت معترض بودند. وقتی درباره رفتارهای پنهانی اش به او گلایه کردم سوئیچ
خودرو را به من داد و گفت: با فرزندانت خوش بگذران! خلاصه مهر و عاطفه و محبت در زندگی ما به شدت کم رنگ شده بود و روابط من و «رامبد» هر روز بیشتر به سردی میگرایید.
این موضوع تا آن جا پیش رفت که دیگر خیلی از هم دور شدیم و زندگی بی روحی داشتیم در این وضعیت بود که به درد دل با دوستم پرداختم و جریان زندگی ام را برایش بازگو کردم، «فائزه» با شنیدن این حرفها خیلی راحت گفت: «احتمالا پای زن دیگری در میان است» با چشمانی متعجب پاسخ دادم اصلا چنین چیزی امکان ندارد! دوستم در حالی که میخندید ادامه داد خیلی خوش خیالی! مردی با این همه جایگاه اجتماعی و ثروت چگونه میتواند به جنس مخالفش توجهی نداشته باشد! مگر میشود! مگر داریم! خلاصه با وسوسههایی که فائزه به جانم انداخته بود و با پیشنهاد او راننده جوان یک خودروی مسافرکش را به تعقیب همسرم فرستادم تا از محلهای رفت و آمد او اطلاع یابم.
«فخرالدین» که جوانی باهوش بود هر روز با دادن اطلاعات از همسرم، پولش را میگرفت و من اعتماد زیادی به او پیدا کرده بودم. بالاخره با گذشت یک ماه از ماجرای
تعقیب پنهانی همسرم از او و یک زن فیلم کوتاهی گرفت و به من نشان داد که فهمیدم که او با زن دیگری ارتباط دارد به طوری که این موضوع مرا به بیماری افسردگی دچار کرد. این در حالی بود که پیامکهای فخرالدین برای حمایت از من موجب آرامش روحی ام میشد او که پیام هایش را از طریق شبکههای اجتماعی برایم ارسال میکرد آرام آرام جملات عاشقانه را جایگزین تعریف و تمجیدهایش کرد و من در اوج تنهایی و کمبود محبت به این پیامها و تماسهای تلفنی وابسته شدم به گونهای که دیگر عاشقانه به پیام هایش پاسخ میدادم اگرچه فخرالدین پنج سال از من کوچکتر بود و پشتوانه مالی نداشت، اما بسیار عاقلانه رفتار میکرد و خیلی مودبانه و با جملاتی آکنده از مهر و محبت با من تماس میگرفت و درد دل میکرد تا جایی که دلم به حالش سوخت و روزی مقدار زیادی از جواهراتم را که در بانک امانت گذاشته بودم به همراه رسیدهای خرید به او دادم تا با فروش آنها سرمایهای برای خودش فراهم کند، اما بعد از گذشت چند ماه از این ماجرا دیگر هیچ خبری از فخرالدین ندارم و او حتی نشانی و شماره تلفن هایش را نیز تغییر داده است با وجود این به خاطر ترس از آبروریزی و افشای پیامکها و تماس هایم با فخرالدین نمیتوانم از او شکایت کنم، اماای کاش ...
شایان ذکر است به دستور سرگرد محمدی (رئیس کلانتری آبکوه مشهد) این زن جوان پس از ارائه مشورتهای لازم در دایره مددکاری اجتماعی و برای پیگیری موضوع به کارشناسان قضایی معرفی شد.
منبع؛ خراسان
انتهای پیام//ف.ح
تعقیب و گریز از جنس طلا