به گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، همزمان با فرارسیدن جشن ولادت حضرت رقیه(س)، شما میتوانید اشعار شاعران کشورمان را درباره میلاد حضرت رقیه(س) اینجا بخوانید.
به روى پر جبرئیل آرمیده
همانکه دلم را به مستى کشیده
فرشته بیا در زمین بار دیگر
ببین کودکى هاى زهرا رسیده
عجب سیب سرخ قشنگى خداوند
براى خود سیب سرخ آفریده
گمان مى کنم اینکه مانند زهرا
فداها ابوها ز بابا شنیده
همانکه به پاکى بود شهره آمد
به دامان خورشیدمان زهره آمد
پدر، عاشق بوى پیراهنش بود
و گرم طواف ضریح تنش بود
میان همه خانواده یکى هم
همیشه خراب عمو گفتنش بود
سحرها سرش روى دامان بابا
شبى هم پدر بر روى دامنش بود
شبى که رد ریسمان هاى این راه
به جامانده بر بازو و گردنش بود
همان شب که از گریه او بى رمق شد
و یک مرتبه روبرو با طبق شد
سلام آنکه بى تو دلم وا نمى شد
کویر زمین مثل دریا نمى شد
اگرکه نمى آمدى تا همیشه
کسى مثل تو شکل زهرا نمى شد
به غیر از تو و عمه زانوى سقا
براى کس دیگرى تا نمى شد
تو در کربلا تشنه،بى آب بابا
ولى آب هم بود بابا نمى شد
چه شد در میان بیابان بماند
چه بهتر که این راز پنهان بماند
مسیح از نگاه تو درمان گرفته
به یمن تو درشهر باران گرفته
براى سفر تا خدا بار دیگر
نخ چادرت را سلیمان گرفته
نگاه شما مى برد سمت دریا
کسى را که راه بیابان گرفته
تو مانند زهرا تو بانوى آبى
تو هم بازى طفل ناز ربابى
شبى که بهارنگاهت خزان شد
زمان وداع تو با کاروان شد
زمین خوردى از ناقه،دربرهه اى کم
تمام تنت پاره اى استخوان شد
تو دیدى که قران برنیزه رفته
ورق در ورق خیزران خیزران شد
تو دیدى که بر نیزه مى رفت بابا
و انگشترش قسمت ساربان شد
خلاصه ترک خورد بغض گلویت
پدر آمد اما بدون عمویت
علی زمانیان
حسّی از عشق فراتر متولّد شده است
نور در قالب اَختر متولد شده است
جبرئیل آیه ی تطهیر نخواند عجب است
ماه بانوی مُطهّر متولّد شده است
گفت ارباب پس از بوسه زدن بر دهنش
طفل نَه ، قند مکرّر متولّد شده است
فاطمه آمده از سلسله ی فاطمیون
کوثر از تیره ی کوثر متولّد شده است
می شود از حرکات و سکناتش فهمید
عشق عبّاس دلاور متولّد شده است
آخرین" فاطمه سادات " حسین آباد است
این که در خانه ی دلبر متولّد شده است
بی سبب نیست اگر حیدریون سرمستند
نوه ی حضرت حیدر متولّد شده است
دختر زینت دوش نبی آمد ، یعنی
زینت دوش برادر متولّد شده است
عطر مادر شده از هر نفسش ، استشمام
گر چه در کِسْوت خواهر متولّد شده است
أمّ اسحاق تو رفتی ولی از دامانت
غنچه ای ناز و مُعطّر متولّد شده است
توأمان است غم و شادی امروز حسین
همسرش رفته و دختر متولّد شده است
تا که آماده ی جُنباندن گهواره شود
زودتر از علی اصغر متولّد شده است
کوچ او مثل پرستوست ، غریبانه و تلخ
گر چه مانند کبوتر متولّد شده است
بعداً از " أَیتمنی " گفتن او می فهمیم
خبره ی روضه ی منبر متولّد شده است
محمد قاسمی
نامش چقَدْر در دلم اعجاز میکند
پا بر زمین نَهَد ، که زمین ناز میکند
عشقش دوباره بندگی آغاز میکند
راهِ بهشت را ، نفسش باز میکند
رجعت نموده حضرتِ زهرا ، قیام کن
برخیز ، بر سُلاله ی او احترام کن
بر جنّ و انس و حوریه ، سَرور رقیه است
بر خانه ی حسین ، کبوتر رقیه است
ساقی عموی اوست ، که کوثر رقیه است
واللّه ناجیِ صفِ محشر رقیه است
جان میدهم تصدّقِ یک تارِ موی او
عالم گرفته روحِ خدایی ، ز روی او
سائل تر از همیشه و لبریزِ حاجتم
دستم به روی سینه و غرقِ ارادتم
مشتاقِ جان سپاری و فیضِ شهادتم
من از بزرگواریِ ایشان ، بد عادتم
با دست های کوچک و مشکل گشای خود
بابُ المراد گشته برای گدای خود
لطفش همیشه شاملِ احوالِ عالم است
هرچه بگویم از سَرِ الطافِ او کم است
آری… رقیه ، بانیِ ماهِ محرّم است
بی عشقِ او زمین و زمان سخت درهم است
بانوی بی مثالِ مدینه رقیه است
نورِ دلِ رباب و سکینه رقیه است
چشمش همیشه مثلِ گُلِ یاس بود و بس
هر خنده اش تبلورِ احساس بود و بس
از کودکی به معجرش حسّاس بود و بس
جایش به روی شانه ی عبّاس بود و بس
همبازیِ همیشه ی سقّای کربلا
«سوزِ جگر کشیده»ی فردای کربلا
روزی رسد که ساکنِ ویرانه میشود
مویش به دستِ باد …چه بَد ، شانه میشود
دیدن برای چشمِ او افسانه میشود
دورِ سرِ حسین ، چو پروانه میشود
بانو فدای آن جگرِ پاره ات شوم
قربان عمه زینبِ آواره ات شَوَم
پوریا باقری
نسیمی آمد و درهای آسمان وا شد
در آسمان مدینه ستاره پیدا شد
همینکه غنچه ی یاسی دگر شکوفا شد
خبر رسید دوباره حسین بابا شد
سحر شد و شرف الشمسی از سما آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد
عروس فاطمه این بار دختر آورده
برای حضرت صدیقه کوثر آورده
چه کوثری، چه بگویم چه گوهر آورده
برای حضرت ارباب، نوبر آورده
دهید مژده که نوری ز کبریا آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد
لباس پولکیِ این بنفشه از یاس است
و عطر و بوی تنش از عصاره ی یاس است
شبیه فاطمه این نازدانه حساس است
و در شگفتی اش این بس، عموش عباس است
بشیری آمد و گفتا گل خدا آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد
به روی دست اباالفضل تا تبسم کرد
فرات، از هیجان در خودش تلاطم کرد
کبوتری به مناره شد و ترنم کرد
فرشته دور و برش، دست و پای خود گم کرد
حسین را گلی از باغ هل اتی آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد
کشیده پای لبش قطره قطره دریا را
اسیر خویش نموده وجود سقا را
نوشته اند به پایش نگاه زهرا را
و زنده کرد به یک یاحسین، دنیا را
برای تهنیت از عرش، مرتضی آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد
نگین شمسیِ انگشتر علمدار است
کنار حضرت ارباب، گرم اذکار است
علیِ اکبر لیلا بر او گرفتار است
جمال حضرت زهرا در او پدیدار است
ستاره ی شب تاریک نینوا آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد
چه قدر غنچه ی لبهای او عسل دارد
گرفته شاخه ای از یاس و در بغل دارد
که گفته دختر ارباب ما بدل دارد ؟
به زیر هر قدمش کوهی از زُهَل دارد
کسی به شکل بشر با فرشته ها آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد
کلام و حرف خدا بوده ذکر آغازش
همیشه و همه جا بوده عمه همرازش
حسین، از دل و جان می خرد به دل نازش
به روی دوش ابالفضل اوج پروازش
بهشت گفت، بهشت من از کجا آمد
رقیه دختر سلطان کربلا آمد
رضا باقریان
بام هایند و کبوترهایشان
بال ها و قیمت پرهایشان
بیشتر شادند آقاهای ما
وقت خوشحالی نوکرهایشان
منت گهواره ای را میکشند
عرشیان با سجده سرهایشان
برکت خانه است دختر داشتن
گفته اند این را پیمبرهایشان
بیشتر از اهل خانه میخرند
این پدرها ناز دخترهایشان
بین دخترها پدر ها دیده اند
در یکی رخسار مادرهایشان
دختر شاه اند عمو قربانشان
میدهد مژده به خواهرهایشان. ..
دختری آمد سراپا فاطمه
این رقیه خانم است یا فاطمه؟
در اصالت کیست طاها اینچنین؟
در جلالت کیست زهرا اینچنین؟
جلوه ای حیدر . نمایی ذوالفقار
مرتضا را کیست معنا اینچنین
دختر اینقدر آیینه شدن
جلوه شد زینب شدن را اینچنین
با همین چادر نماز کوچکش
ناز دارد پیش بابا اینچنین
بعد زهرا و پیمبر کس ندید
دختری ام ابیها اینچنین
با عمو انسی که دارد دیدنی است
کس نشد دلبر به سقا اینچنین
بین فرزندان اربابم فقط
او حرم دارد مجزا اینچنین
کهکشان عشق را دنباله است
این سه ساله عین هجده ساله است
یا رقیه گفتم و بهتر شدم
با رقیه آمدم نوکر شدم
در حقیقت روضه هایش کیمیا ست
خاک بودم تیره بودم زر شدم
من شب سوم پرستم تا ابد
سومین شب بود دیده تر شدم
سرنوشتم را چه دیدی شایدم
با رقیه وارد محشر شدم
کاش میشد در دفاع از مرقدت
مادرم میدید که بی سر شدم
یک عروسک نذر خانم کرده ام
هر زمان که سایل این در شدم
دختر ارباب دستم را گرفت
یا رقیه گفتم و بهتر شدم
بهتر از این نیست مارا میخرد
نوکران را پیش بابا می برد
او نمازی عارفانه بود و بس
لیله القدری یگانه بود و بس
از همان اول که آمد ناز داشت
از ولادت ناردانه بود و بس
بر زمین هرگز نیامد پای او
او همیشه روی شانه بود و بس
لایق خوابیدنش گهواره نیست
روی دست اهل خانه بود و بس
تا عمو دارد نبیند آفتاب
سایبانش بی کرانه بود و بس
از همان اول که آمد زینت اش
گوشواری دخترانه بود و بس
او به ویرانه پرش عادت نداشت
او که مرغ آشیانه بود و بس
آبله چسبید زیر پای او
گمشده دیگر عروسکهای او
محمد جواد پرچمی
حق خواسته که دست عطا داشته باشی
بالا بنشینی و گدا داشته باشی
والله که حق است که در جمع بزرگان
بالای سر عمّه تو جا داشته باشی
رزّاقی و روزی خور این سفره دوعالم
ای کاش برایم تو غذا داشته باشی
تو جمع صفاتی تو خودت جلوه ذاتی
باید حرمی نزد خدا داشته باشی
از آن همه شهزاده ی ارباب تو باید
مخصوص خودت صحن و سرا داشته باشی
صد مریم و حوا به درت سجده نمایند
گر قصد کنی که خاک پا داشته باشی
گر قصد کنی نیل شکافی به نگاهی
محتاج نباشی که عصا داشته باشی
تو فاتح شامی سزد آن کس که مقامت
فرمانده ی کل قوا داشته باشی
بد نیست که در اریکه سلطنت خود
تو چند غلام رو سیه داشته باشی
پیغمبر عشاق حسینی و عجب نیست
صد تازه مسلمان همه جا داشته باشی
ای کاش که در رهگذر عرش؛ توقف...
....در بین حسینیه ما داشته باشی
انتهای پیام/