به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، همزمان با ولادت حضرت جوادالائمه (ع)، شاعران کشورمان هرکدام در مدح والای حضرت جود و کَرم امام جواد (ع) ابیاتی را سرودهاند، که شما میتوانید برگزیده این اشعار را در زیر بخوانید.
ای وجودت جود را معنا جواد
ای مرید لطف تو دست مراد
نورِ مهرت دائما در ازدیاد
خانه ات شد قبلهٔ خیرُ العباد
هر چه خوبی هست بِه از آن کنی
سائلت را سیر نه اعیان کنی
نیست چون تو بنده و بنده نواز
سایه ات خورشید نه خورشید ساز
سفره دارِ عالمی ، عالم نیاز
سیزده معصوم هستی در طراز
بر سریرِ عشق فرمان می دهی
داده حق دندان تو هم نان می دهی
ای چو جد اطهرت شمس هدی
درد ما هستیم ای دستت دوا
حرز تو سکان امن هر بلا
کرده نامت کارِ لاحول و ولا
گر کمی از لطفتان معنا شود
قطره از یمن همان دریا شود
گر گه ما مستیم از پیمانه ات
کفر ایمان شد اگر ازدانه ات
دست مافوقی است در کاشانه ات
چون رضا گردیده خانِ خانه ات
کاسه و دست دل و باب المراد
یا تقی و یا محمد یا جواد
آنکه تا کویت خیالش رفته است
داده ای بال و وبالش رفته است
هرکه در راه تو مالش رفته است
از حریمت رزق سالش رفته است
آنقدر کرده رضایت بر تو ناز
پرچمت بر طوس شد در اهتزار
حامد آقایی
آسمان از منزلش در آسمان دل کنده است
چادر شبرنگِ ماه از روشنی آکنده است
از زمین دارد دوباره نور، میبارد به عرش
نور یعنی؛ بر لب خورشید هشتم خنده است
غصه رفته از دلش؛ اوقاتِ شادش آمده
بین آغوشش دلیلِ «اِنیَکادش» آمده
باب رحمت باز شد بر زائرانِ مشهدش
در مدینه؛ صاحبِ «بابالجوادش» آمده
آب و جارو کرده جبرائیل، با پر، جاده را
میپراند بالهایش هر زمین افتاده را
هدیهای را میبَرد تا خانهی سلطان طوس
میبَرد از جانب حق؛ نامِ سلطانزاده را
تا بساط سور و سات شادمانی جور شد
خانهی خورشید، غرقِ نورِ «نورُالنّور» شد
این طرف؛ چشمِ رضا روشن شد از تابیدنش
آن طرف؛ چشمان شور دشمنانش کور شد
عالِم آل محمد عالِمی آورده است
عالِمی که مکتبِ درسِ خدا پرورده است
پیش او «یحیبناکثم»ها تلمّذ میکنند
عالِمان را علم او طفل دبستان کرده است
من که باشم تا برای مدح او شاعر شوم ؟!
مصرعی گفتم که شاعرهاش، را چاکِر شوم
آمدم اینجا بیاندازم دلم را در ضریح
آمدم تا صاحبِ دربار را زائر شوم
از درِ بابالمرادش هر که داخل میشود
با خروشِ چشمهی جودش مقابل میشود
با ضریحش؛ طبعِ شعرِ هر کسی گل میکند
بیسوادِ این حرم؛ یکباره دعبل میشود
دستِ رقص پرچمش دل میسپارد آسمان
پای کوه گنبدش سر میگذارد آسمان
کاظمین از روز روشن نیز نورانیتر است
اصلا انگاری سه تا خورشید دارد آسمان
رضا قاسمی
ای که از دست کریمت خیر و برکت میرسد
هر کسی شد سائل جودت به عزت میرسد
تو نشان دادی که در آل امیرالمومنین
ظاهراً بر کودکانش هم امامت میرسد
از “رضا” باید “جوادی” اینچنین یابد ثمر
از قیامت انتظاری جز قیامت میرسد؟!
ظرف عقل آدمی از درک جودت عاجز است
بر امامان از تو وقتی که محبت میرسد
من خودم را می شناسم مستحق نقمتم
از تو اما سمت من هر بار نعمت میرسد
من اگر از تو فقط دنیا بخواهم باختم
بس که از معنای جودت معنویت میرسد
لطف ابراهیم چشمانت به من آموخته
دست بر دامان تو روزی به خُلّت میرسد
وای بر دستی که یک دفعه به سمتت رو نزد
بیشتر در روز حسرت، او به حسرت میرسد
شاعری بیتی برایت گفت و رفت، اما بر او
از علی موسی الرضا صدبار خلعت میرسد
زائر مشهد شدم دیدم که از باب الجواد
بیشتر از پیش بر زائر عنایت میرسد
یابن سلطان خراسان! از پر قنداقهات
به علیاصغر قسم آدم به دولت میرسد
حرف قنداقه شد و دیدم که در کرببلا
از کمان حرمله تیری به دقت میرسد
تیر، حلق کودک ارباب مان را پاره کرد
روضهی این طفل آخر شیعه را بیچاره کرد
امیر عظیمی
باز شبیه شبِ بارانیام
زادهی دریایم و طوفانیام
مثلِ اویس از قَرَن آوارهام
در پِیِ یارانِ خراسانیام
عاشقیام را همه فهمیدهاند
مُهر شده مُهر به پیشانیام
دست نسیم است سر گیسویش
دست خودم نیست پریشانیام
ابروی او نور عَلی نور شد
عاشق این طاق چراغانیام
داده جنون هستی من را به باد
روز نخستی که شنیدم جواد
–
میچکد از کنج لبانم شراب
خانهات آباد خرابم خراب
–
سنگ تراشی دل سنگم گرفت
تیشه زد و ساخت از آن دُرِ ناب
شانه زد و یکسره دل ریخت ریخت
در خَم آن گیسویِ پُر پیچ و تاب
وای اگر دست تو اُفتد دلم
فارقم از روز حساب و کتاب
جاذبهی محض مرا نور کن
حضرت خورشید به جانم بتاب
–
جذبهی پیغمبرِ اُمّی جواد
ای به ابی انت و اُمی جواد
–
نیست فقط روز مبادا کریم
هست همه روز و شبم با کریم
یاد گرفته است که بر هیچ کس
رو نزند این دلم الا کریم
هرچه گره بیشترم میزند
کم شود این فاصله ها… تا کریم
خواهشِ ما جرعهای از آب بود
داد ولی پهنهی دریا کریم
بس که درِ بسته زدم خستهام
باز نشد هیچ در امّا کریم…
–
در نزده در به رویَم باز کرد
باز همین طایفه اعجاز کرد
–
فیضِ مسیحاییات عیسیٰ بَرَد
دست به دامان تو موسیٰ بَرَد
از همه دل میبَرد آقای ما
بیشتر از حضرت زهرا بَرَد
رویِ پَرَش لطف کن و پا گذار
رتبهی جبریل به بالا بَرَد
شُکر براتِ حرم آخر رسید
نالهی مجنون دل لیلا بَرَد
–
بال بده تا حرمِ کاظمین …
با نَفَسِ وای حسینم…حسین
–
مثل همیشه دَمِ ایوان طلا
نام تو شد نامِ تو سوگندِ ما
نام تو را گفتم و باران گرفت
خیس شد از گریهی ما صحنها
پنجره فولاد گره باز کرد
از منِ اُفتاده به لطف شما
مثل همیشه دَمِ باب الجواد
حاجت ما بود که آقا رضا …
… جان جوادت ببرم کاظمین
تا که بخوانیم به پایین پا …
–
…” آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده “
–
وای اگر غصهی مادر نبود
حالِ تو اینقدر مکدر نبود
مثلِ حسن شد جگرت ریز ریز
حیف که بالین تو خواهر نبود
کاش زمین آب نمیریختند
حیف به جز خنده پسِ در نبود
سخت کشیدند تو را رویِ بام
وای اگر بالِ کبوتر نبود
شُکرِ خدا قسمت تو بام شد
گودی و نامحرم و خنجر نبود
خوب شد از حنجرهات خون نریخت
حرمله در لحظهی آخر نبود
شُکرِ خدا پیشِ نگاهت زِ بام
بر سرِ نیزه سرِ اصغر نبود
شُکرِ خدا پیکرت عریان نشد
زیر سُم اسب پریشان نشد
حسن لطفی
روزی که روی نفسِ خودم پا گذاشتم
دل را کنارِ خانه ی تو جا گذاشتم
بیمارِ چشم های تو روزِ ازل شدم
روزی که سر به پای مداوا گذاشتم
هر عیش را که عشقِ تو جایی در آن نداشت
باقی برای مردمِ دنیا گذاشتم
وقتِ عروج تا به مقامِ گدایی ات
پا روی شانه های مسیحا گذاشتم
دل از دلم نگاهِ تو بردَه ست یا جواد
زُلفم گِره به پای تو خوردَه ست یا جواد
ای دلخوشیِ زندگی و حاصلِ رضا
دُردانه ی رضا و عزیزِ دلِ رضا
چشم انتظار، مردِ غریبی نشسته بود
لطفِ خدا به نورِ تو شد شاملِ رضا
مولودی از تو با بَرِکت تر نیامده
در خانه های شهر، بِجُز منزلِ رضا
دیگر نیاز نیست به انگورِ زَهردار
حالا که خنده های تو شد قاتلِ رضا
چون کوثر مُحمّدی اِی کوثرِ رضا
خیرِ کَثیر، یعنی علی اکبرِ رضا
خوشبو شدند با نفسِ تو گُلاب ها
سرمست می شوند زِ چشمت شَراب ها
اصلاً بعید نیست زِ دوزخ به اَمرِ تو
برداشته شَوند تمامِ عذاب ها
مِلکِ خُصوصیِ تو و اَجدادِ پاکِ توست
روی زمین وَجَب به وَجَب خاک و آب ها
هفتاد و دو حروفِ علومِ خُدا تویی
دارند وام از تو مُتونِ کتاب ها
دریای عِلم قَطره ای از موجِ عِلمِ تو
مَردانِ عِلم خاک شُده پیشِ حِلمِ تو
حَق، چَشمِ من به شوقِ رُخَت آفریده، تَر
مرغوب تَر، هَر آنچه بُوَد آبدیده تر
هَر کَس که دید روی تو را، جُز خُدا نَدید
دَر حَدِّ خویش، رَنگِ رُخَش شُد پَریده تر
زیباترین جَمال، اَگَر روی یوسُف اَست
زیباست پیشِ روی تو او سَر بُریده تر
اِقرار به ولایتِ خاصِ تو کَرده اند
دَر باغ، میوه های لَذیذ و رِسیده تر
مَحصول های مَزرعه ی سَبزِ عِترَتیم
مَحکوم به تَحَمُّل عُمری مُحَبَّتیم
لُطفِ تو گَر نَبود، حَیاتی نداشتیم
حَتّی به سُفره نانِ بَیاتی نداشتیم
نامِ تو را اگر که “محمّد” نمی گُذاشت
ذِکرِ کَثیرِ چون صَلَواتی نداشتیم
روزِ جَزا برای تَجَلّیِ جودِ توست
وَرنَه نیاز به عَرَصاتی نداشتیم
مَحشر اگر خَبر زِ حُضورِ شُما نَبود
اَصلاً اُمیدِ بَرگِ بَراتی نداشتیم
آنجا که دستِ ماست به دامانِ اَنوَرَت
زانو زَنیم پیشِ تَبارِ مُطَهَّرَت
تو مَعدَنِ کِرامَت و ما مُشتَری جواد
نازِ گِدا شَبیهِ حَسَن می خَری جواد
اَبتر همان کسی ست که زَخمِ زَبان زَده
کوریِ چَشمِ کوردِلان، کوثَری جواد
نُه سال زیرِ سایه ی نورِ رضا فقط
کارِ تو بوده از پدَرَت دِلبَری، جواد
باید عَصای پیریِ بابای خود شَوی
باید کُنی بَراش علی اَکبَری، جواد
گیرَم مَحاسِنِ پِدری هَم سِفید گشت
پیشِ پِسَر، دِلَش پُرِ نورِ اُمید گشت
تو آمَدی چِراغِ سَرای رضا شوی
تو آمدی که صاحبِ دلهای ما شوی
تو آمدی نگفته کِرامت کُنی به ما
هَیهات اگر که باعِثِ شَرمِ گِدا شوی
با آن همه مَناقب و فَضلَت رَوا نبود
دورِ تو کَف زَنَند و تو تِشنه فَدا شوی
هرگز سِزا نبود سه روز و دو شَب به خاک
بَر پُشتِ بامِ خانه به غُربت رَها شوی
صَد شُکر، پیکرِ تو دِگر زیرِ پا نرفت
رَاسَت جُدا نَشُد، به روی نیزه ها نرفت
رضا رسول زاده
انتهای پیام/