به گزارش خبرنگار حوزه احزاب و تشکلهای گروه سیاسی باشگاه خبرنگاران جوان، داود مهدوی زادگان؛ دانشیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در تحلیلی به نامهای جمعی از اصلاحطلبان پاسخ داد.
سال گذشته دولت یازدهم در حالی خود را نامزد ریاست جمهوری کرد که نشانهای برجسته دال بر پیشرفت و توسعه در آن دیده نمیشد و تنها وجه مقبولیت آن تداوم جریان زندگی روزمره بود. امیدهای برجامی دولت هم به تدریج به نا امیدی گرایید و پژمرده شد. سوء مدیریت دولت، فاصله طبقاتی را نه تنها بیشتر ساخته بود که مسببان آن را خود شیفتهتر ساخت تا آنجا که نجومی بگیران به جای آن که در جای متهم بنشینند، در جای ذخایر انقلاب نشستند و منتگزار بر ملت شدند. اشرافی گری مزمن لگام گسیخته مجالی بیشتر در تولید فسادهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی پیدا کرد و دولت مستقر حاضر نشد حتی در اندازه قطع یارانه، بر آنان نهیب بزنند. وادادگی دستگاه سیاست خارجی هم نظام سلطه جهانی را گستاختر کرده بود و سیاست «نقد بگیر و وعده سر خرمن بده» را علیه نظام اسلامی پیش گرفته بود. وضعیت نا کارآمد دولت مستقر پیش بینی یک دوره شدن آن را قوت بخشیده بود. به طوری که هیچ دولتی به مثل این دولت، رقیب اصلی خود را جدی نگرفته بود و الا مجبور نبود مردم را با تهمتهای واهی دیوار کشی و جنگ و دلار پنج هزار تومانی از رأی دادن به رقیب بترساند. در این میان، چیزی که برای من خیلی تعجب آور به نظر میآمد حمایت تمام قد جماعت روشنفکران و جمعی از صاحب نظران و برخی دانشگاهیان از تداوم دولت مستقر بود. به ویژه که این گروه خود را مدافعان عقلانیت و حاملان گفتمان اصلاحی معرفی میکنند. با وصف این، رأی به این دولت را وظیفه اخلاقی خود و تداوم روی آوردن به عقلانیت سیاسی و مدیریتی و تضمین کننده توسعه مداوم اقتصادی و بهبود زندگی کارگران و زحمتکشان میدانستند! حتی شخص ارشد جریان اصلاح گری در روزهای پایانی تبلیغات انتخابات وارد صحنه شد و طی نطق چند دقیقهای از دولت مستقر حمایت جانانه و بدون منّتی انجام داد. همان ایام طی یادداشتی آن نطق را «نطقی برای پایان اصلاح گری» نامیدم. زیرا دولت مستقر اساساً فاقد اندیشه اصلاحی بود و بر بنیاد «خواست معطوف به قدرت» میاندیشید و عمل میکرد.
این دولت هیچ ارادهای برای تغییر وضع موجود نداشته بلکه طرحهای اصلاحی پیشین را هم به دلیل تنفر نامعقول کنار گذاشت. بنابراین، چگونه است که جریان اصلاح گری حاضر به حمایت از دولت غیر اصلاحگر میشود؟ در آن زمان برخی از همین اندیشمندان در توجیه رأی به دولت مستقر چنین استدلال میکردند که «شرکت نکردن در انتخابات یا شرکت در آن و به دیگری رای دادن وضع را مسلما بدتر از اینکه هست؛ خواهد کرد». در حالی که این استدلال به غایت غیر مسئولانه و نا معقول است. زیرا امر غیر یقینی را بر امر یقینی ترجیح داده است. منطقی این بود که گفته شود «رأی به دیگری لا اقل وضع را بدتر از این که هست نمیکند». بلکه مسلما وضع بهتر خواهد شد. چون در همان ایام نوشتم که پایههای دولت ایدئولوژیک در این دوره از انتخابات ریاست جمهوری تا به این اندازه متزلزل نشده است و اکنون فرصت مناسبی است برای گذار از دولت ایدئولوژیک. این دولت بازمانده و میراث پیشا انقلاب است و بنیادش بر «خواست معطوف به قدرت» (دولت اقتدار گرا) است و اکنون میتوان به دولت اسلامی که بر بنیاد «خواست معطوف به خدمت» (دولت خدمت گزار) گذر کرد. ویژگی دولت ایدئولوژیک غیر مسئول دانستن خود و نقد ناپذیر بودنش است و مهمتر از آن چنین دولتی درون نظام اسلامی همواره ایفاگر نقش «اپوزیسیون در قدرت» است و برابر اهداف مترقیانه و متعالی نظام، مقاومت و بلکه اخلال گری میکند. این را هم گفتم که «حتی اگر ملت رأی به تداوم کار این دولت بدهند، چهره اپوزیسیونی و ایدئولوژیک برای دولت دوازدهم با چالشهای جدی رو برو خواهد بود. زیرا مردم به دولتی رأی داده اند که در موضع دفاع از عملکرد خود بر آمده بود».
دو پاسخ
به اصل مسأله بازگردیم. در آن ایام پرسش اساسی این بود که چگونه ممکن است جریان مدعی اصلاح گری و هواخواه عقلانیت و توسعه از تداوم کار دولتی حمایت کند که هیچیک از این نشانها در او دیده نمیشود؟ با هیچ منطق و استدلال عقلانی نمیتوان این دو خواست اصلاح گری و خواست معطوف به قدرت را یک جا جمع کرد. برای این پرسش مهم، دو پاسخ جدی به نظرم آمده بود.
پاسخ اول این بود که اساساً دعوی اصلاح گری از سوی این جریان کذب محض و توهمی بیش نیست. باطن این جریان همان خواست معطوف به قدرت است؛ و چنین حمایت جانانه و بی منّت به دلیل هم ذات پنداری است. چهار دهه است که پیروان خواست قدرت دولت را به کاشانه اختصاصی خود تبدیل کرده اند و سیاستهای اقتصادی و فرهنگی شان را از همین طریق بر ملت و نظام اسلامی تحمیل کرده اند. کینه این جماعت از دولت نهم و دهم به خاطر آن است که آنان را قدری از متن قدرت دور کرده بود. این جریان آنگاه که بیرون قدرت هستند، به غایت اصلاح اندیش و اصلاح گر میشوند و با همین حربه وارد میدانهای انتخاباتی میشوند و سطح مطالبات مردم از نظام را بالا میبرند و وقتی که قدرت را تصاحب میکنند، مشی «حفظ قدرت» را جایگزین مشی «اصلاح گری» میکنند و اپوزیسیون در قدرت میشوند و عامل کُندی اصلاح گری و نا کارآمد بودن شان را به نظام نسبت میدهند. هنوز از یادمان نرفته که تئوریسین دولت اصلاحات، بعد تصاحب قدرت، بالا بودن مطالبات مردم را مساله اصلی میدانست و برای کاستن ضربه آن بر دولت، دو راه حل سیاسی حوضچه جامعه مدنی و حوضچه احزاب – تعابیر از خود ایشان است – را پیشنهاد کرده بود. چنان که در سال نود و دو، بعد پیروزی دولت مستقر، شبیه همین توصیهها از سوی وی تکرار شد. بنابر این، چنین حمایتی از سوی این جریان، نه حمایت از دولت مستقر که دفاع از موقعیت خود بوده است. آنان به شدت نگران از دست دادن قدرت خود بودند.
و، اما پاسخ دوم، سیاست تغییر نظام از طریق اصلاح گفتمان حکمرانی است. وقتی به ادبیات و مواضع و دغدغههای سیاسی این جریان و حتی حضور فعال برخی شخصیتهای سکولار در آن نظر میافکنیم؛ کاملاً آشکار است که آنان درون گفتمان نظام اسلامی نمیاندیشند. تسامح و تساهل و مشی مردم سالارانه نظام اسلامی فرصت بسیار مناسبی را به این جریان داده تا درون پیکره دولت و سایر نهادهای آموزشی و پژوهشی و فرهنگی نفوذ کنند و بر خلاف گفتمان انقلاب اسلامی عمل کنند. کمتر افرادی از این جریان را میتوان یافت که رأساّ یا مشاورتاً در قدرت حضور نداشته باشند. بخش زیادی از کادر کارگزاری نظام زیر نظر همین جریان، آموزش و تربیت شده اند. گاه سلطه این جریان در برخی از مراکز علمی و اجرایی به حدی است که نیروهای انقلابی این مراکز مجبور به تقیه میشوند.
یکی از دلایل کاستی ثمربخش بودن خدمات گسترده نظام، فعالیت گسترده اخلال گرانه این جریان است. از این منظر، روی کار آمدن دولتی کارآمد و مقتدر و اثر بخش مطلوب نیست بلکه باید همواره دولتهای ضعیف و ناکارآمد به روی کار آیند. تنها در این حالت است که میتوان نظام اسلامی را به نا کارآمدی و عدم ثمربخشی متهم کرد و افکار عمومی را به سوی ضرورت تغییر گفتمانی سوق داد.
بیانیه و معمای حمایت
سال گذشته در بحبوحه روزهای انتخابات دوازدهمین دوره ریاست جمهوری، این دو پاسخ یا احتمال را برای مساله حمایت جریان اصلاح گری داده بودم. اکنون بعد گذشت یک سال تداوم دولت مستقر، ناکارآمدی دولت در سیاست خارجی و حوزه اقتصاد کاملاً مشهود است. این دولت در حوزه سیاست خارجی توان دفاع از منافع ملی و عزت شهروندان خود را ندارد و در حوزه اقتصاد، با بی تدبیریهای خود جامعه را با وضعیت بد گرفتار کرده است. حال، در شرایطی که نظام و ملت و دولت برای عبور از وضعیت دشوار پیش آمده به همبستگی و سخنان همدلانه نیاز دارد، جمعی از همان جماعت اصلاح خواه با صدور بیانیه سیاسی مشی واگرایی را پیش کشیده است. همان جماعتی که سال گذشته با حمایت از دولت مستقر، مردم را به حفظ وضع موجود فرا میخواند و با اطمینان نگران بدتر شدن وضع بود؛ با استناد به وضع اکنون که خیلی بدتر از سال گذشته است، با دعوی خیرخواهی و خردورزی، بیانیه ضرورت اصلاح گفتمانی نظام را صادر میکند. بدون تردید این جماعت در پدید آمدن وضعیت خطیر کنونی نقش بسزایی دارد. لیکن آنان نه تنها حاضر به قبول گناه خود نیستند که نظام را متهم به ناکارآمدی میکنند. به طوری که نظام حکمرانی در همان ابتدای بیانیه به «خطاها و ناکارآمدی مزمن» متهم شده است. سیاه نمایی که در این بیانیه علیه نظام اسلامی شده است، نه خیر خواهانه است و نه خردورزانه بلکه عوام فریبانه و فرار به جلو است. چون از روی همدلی و همگرایی میان نظام و ملت نشده است.
پرسش از خیر خواهی و خردورزی
همواره اندیشهورزان خردورز در نظامهای مردم سالار، دولتها را مورد عتاب و خطاب خود قرار میدهند و نه نظام را. دعوت به اصلاح نظام مردم سالار، فراخوان به جانشینی نظام استبدادی است. کارآمدی نظام مردم سالار در تضمین حضور حد اکثری مردم پای صندوق رأی و انتخاب آزاد نامزد مورد نظر شان است. چنان که حکمرانی نظام اسلامی در طول چهل ساله عمر خود موفق به انجام آن شده است. اندیشه گر اصلاح خواه، روح دموکراتیک نظام حکمرانی را دیده که چنین گفته است: «همیشه باید درنظر گرفت که کسی که در انتخابات شرکت نمیکند بالاخره به مصالح و درد و رنجهای مردم خود میاندیشد یا نه؟ اگر نمیاندیشد که هیچ، اما اگر میاندیشد چه راه بهتری سراغ دارد غیر از شرکت در انتخابات؟»؛ و آن دیگری هم در این نظام حکمرانی تداوم عقلانیت را دیده بود که شرکت در انتخابات را وظیفه اخلاقی میدانست: «مساله امروز ما این است که آیا به ادامه عقلانیت و ادامه درمان بیماریهای مهلک که به آن مبتلا شدهایم رای دهیم یا با بیتفاوت بودن و رای ندادن میدان را به کسانی واگذار کنیم که شعار میدهند. فکر میکنم وظیفه اخلاقی ما امروز این است که با رای دادن به ادامه دولت روحانی نگذاریم کشور ما به گذشته برگردد.» و آن دیگری هم چرخیدن چرخهای توسعه را در این نظام حکمرانی دیده است که اینگونه ملت را حمایت از دولت مستقر فرا میخواند: «برای شرکت در انتخابات ریاستجمهوری و رای دادن به آقای روحانی دلایلی دارم. میبینم چرخهای اقتصاد کشور به گردش درآمده و به ویژه در یک سال گذشته در حال خروج از وضعیت رکود هستیم. آغاز راه است، اما به راه افتادهایم». پس نظام حکمرانی اسلامی در مردم سالار بودن، کارآمد بوده است. اما ثمربخش بودن این نظام به سلامت ساختاری (نهادها و سازمانها) و کارگزاران وابسته است. در این صورت، کجای دعوی اصلاح گفتمانی نظام حکمرانی، خردورزانه است؟ چنین اصلاحی طلیعه «بازگشت فرهنگ سیاسی گذشته» است؛ یعنی بازگشت استبداد و دیکتاتوری. آیا خردوزی است که از سیادت حکمرانی خواسته شود برای عبور از وضعیت خطیر پیش آمده به روشهای غیر دموکراتیک رو آورد؟ به یقین، روش دموکراتیک آن است که از دولت منتخب مردم را پا برجا نگهدارد و از او بخواهد آستین همت بالا بزند و کار شبانه روزی انجام دهد و همه نهادهای تحت امر خود را در جهت حمایت از این دولت بسیج کند. چنان که، ولی فقیه نظام حکمرانی بر همین مشی رفتار کرده است؛ و بالاخره، این چه خردوزی است که ناکارآمدی دولت مورد حمایت خود را به پای نظام حکمرانی مینویسند؟
چه کسی باید از ملت عذر خواهی کند؟
این چه خود شیفتگی است که جماعت اصلاح خواه، نقش خود در پدید آمدن وضعیت خطیر کنونی را کتمان کرده از نظام حکمرانی میخواهد که از ملت بزرگ عذر خواهی کند؟ این نظام باید بابت چه چیزی عذر خواهی کند؟ بخاطر دموکراتیک بودنش یا بخاطر دادن فرصت مجدد به دولت مستقر برای اصلاح رویکردها و روشها و شعارهای نا صوابش؟ اگر به راستی، نویسندگان این بیانیه سودایی غیر از خیر خواهی نداشتند؛ طلیعه سخن خود را با عذر خواهی از ملت بزرگ آغاز میکردند. چون در شکل گیری آن اتفاق خلاف آگاهی و داوری ملموس مردم مؤثر بودند. آن اندیشمند و صاحب نظر و دانشگاهی و روحانی که شجاعت این اندازه عذر خواهی را نداشته باشد، نشاید که خیر خواه و خردورزش خوانند. متاسفانه شعار عقلانیت در کلام این جماعت از درون تهی شده است و هر قدر در گفتار و کردارشان میاندیشیم، عقلانیت بیشتر بی معنا میشود.
حل معما
به هر روی، کاملاً میتوان آن دو پاسخ را از فحوای متن بیانیه یافت. از سویی میتوان گفت که این جماعت بر پایه خواست معطوف به قدرت به چنین خطابهای رسیده اند. زیرا در این بیانیه، دولت مستقر در حاشیه امن قرار گرفته است و مورد هجمه و نقد مستقیم واقع نشده است و حتی از نظام واژگانی آن (امید) بهره گرفته است؛ و در مقابل بر دستگاه قضایی و نهادهای نظارتی و انقلابی هجمه تندی رفته است. به راستی چرا این جماعت، حاضر به نوشتن بیانیهای انتقادی خطاب به دولت مستقر نیست؟ پر واضح است که چنین بیانیهای نوعی خود انتقادی است. زیرا هیچگاه نبوده است که این جماعت، فضای بیرون از قدرت را تجربه کرده باشد. البته خود انتقادی هم به شجاعتی نیاز دارد که در این جماعت کمتر سراغ داریم. و، اما از سوی دیگر، میتوان احتمال خواست تغییر نظام حکمرانی از طریق اصلاح گفتمانی را فهمید. چنان که در جای جای متن بیانیه بر لزوم اصلاح گفتمانی نظام حکمرانی تاکید شده است. اگر مراد این جماعت از اصلاح گفتمانی تغییر نظام حکمرانی نیست؛ چرا این دعوی خود را به ابهام مطرح کرده اند و به صراحت نمیگویند که باید چه چیز این نظام تغییر کند؟ منظور شان از استقلال قوه قضاییه چیست؟ آیا مراد، استقلال آن از قوه مجریه است یا سیادت، ولی فقیه؟ چرا توضیح نداده اند که مرادشان در این بیانیه ازتعبیر پر کاربرد «گفتمان جدید» چیست؟ این گفتمان جدید چه نسبتی با گفتمان امام خمینی ره و گفتمان انقلاب اسلامی دارد؟ اینگونه ابهام گزاریهای پنهان نگارانه، شائبه احتمال تغییر نظام حکمرانی را بیشتر میکند. البته این پنهان نگاری لزوماً به دلیل تقیه نیست بلکه در اینجا به دلیل فقر تئوریک در فلسفه و گفتمان حکمرانی است. این جماعت نظام حکمرانی بیش از نظام استبدادی را نمیتوانند به این ملت سرافراز پیشنهاد کنند. در ادامه نقد بیانیه سیاسی جماعتِ خواست قدرت (بخوانید اصلاح خواه) به چند نکته اشاره میشود.
پشتیبان ولایت فقیه باشید
حتماً نویسندگان بیانیه به خاطر دارند که امام خمینی ره همواره ملت را به پشتیبانی از ولایت فقیه توصیه میکردند و ضمانت مملکت از خطرات و آسیبها را در این پشتیبانی میدانستد. چنانکه تاکنون، ملت به این توصیه امام ره عمل کرده است. اما نکته مهم در گفتگو با نویسندگان بیانیه آن است که میان پشتیبانی از اصل ولایت فقیه و حمایت از حکم حکومتی فرق اساسی است. در امر اول (پشتیبانی)، پذیرش سیادت، ولی فقیه نهفته است، ولی در امر دوم (حمایت) چنین نیست.
در امر پشتیبانی همواره تلاش بر این است که، ولی فقیه کمتر مجبور به صدور احکام حکومتی شود. اما در امر حمایت تلاش بر این است که سیره حکمرانی، ولی فقیه بر حکم حکومتی استوار شود. مسلماً از چنین رویکردی نمیتوان التزام به اصل ولایت فقیه را فهمید. زیرا در این رویکرد، پذیرش سیادت، ولی فقیه مبهم است. بلکه شائبه رویکرد ابزاری به اصل ولایت فقیه در آن دیده میشود. چنان که یکی از نویسندگان اصلی بیانیه در مقاله معروف خود با عنوان «فرآیند عرفی شدن فقه شیعه» و «امام خمینی ره فقیه دوران گذار» با همین نگاه به اصل ولایت فقیه نگریسته است. به زعم وی، این اصل در عرفی سازی نظام حکمرانی، نقش بی بدیلی دارد. البته او – در مقاله دوم - تلویحاً اقرار به درست نبودن ادعای خود کرده است. زیرا او تاکید دارد که کارکرد عرفی سازی ولایت فقیه با قرائت صاحب الدراسات ممکن میگردد. لکن به نظر میرسد حتی با قرائت صاحب الدراسات هم چنین اتفاقی روی نخواهد داد.
اهداف نظام منجمسم و شفاف است
فلسفه و اهداف نظام حکمرانی به همراه ساختار سیاسی و مدیریتی آن یکپارچه و منسجم است. تمام مسئولیتها در قانون اساسی به روشنی تعریف شده است و همه دستگاهها زیر نظر ولایت فقیه مشروعیت پیدا میکنند. ذهنیت عدم یکپارچگی و انسجام نظام حکمرانی مربوط به کسانی است که با چنین نظام سیاسی مشکل دارند و آن را پارادکسیکال تصور میکنند. در حالی که چهار دهه است که این نظام علیرغم همه کارشکنیها و اخلال گریهای نهادی و کارگزاری درونی و بیرونی، با اقتدار و صلابت پیش رفته است. اگر این نظام حکمرانی پارادکسیکال بود که نباید شرکت در انتخابات را وظیفه اخلاقی خود بدانند یا در آن نشانههایی از توسعه دیده شود.
سازندگی با تمام قوا گرچه قوه مجریه در امر سازندگی مقدم است، ولی مسلم است که قوه مجریه به تنهایی قادر به انجام چنین مأموریتی نیست و کارهای زمین مانده زیاد است؛ لذا باید تمام قوا و نیروهای انقلابی در اینکار قوه مجریه را یاوری کنند. خیلی تاسف بار است که نویسندگان بیانیه چنین مشارکت انقلابی را مداخله در کار قوه مجریه خوانده اند. اگر آنان حجم عظیم خدمات نهادهای انقلابی را مطالعه کنند؛ به خوبی پی میبردند که دولتهای روی کار آمده بدون تلاش این نهادها حتی چند ماه هم بر قرار نمیماندند. برای مثال به مساله زلزله کرمانشاه و آبرسانی آبادان و خودکفایی در تولید بنزین میتوان اشاره کرد. این جماعت، چرا به مساله وجود کم کاری و کاهلی در بدنه دستگاه اجرایی و نیز سیطره خواست معطوف به قدرت از بعد جنگ تحمیلی بر آن در زمینه سازی برای مداخله نهادهای انقلابی، التفات نمیکند. نهادهای انقلابی بر پایه خواست معطوف به خدمت و دغدغه حفظ نظام است که در امر سازندگی مشارکت میکنند.
توهم فساد سیستمی
این سخن نویسندگان بیانیه که: «کشورهای تمیز و بدون فساد، دارای کمترین سازمانهای کنترلی هستند چرا که این سازمانها وقتی گسترش مییابند، خودشان فساد آور هستند»، نه فقط غیر واقعی که نا معقول است. اولاً نفس نظارت و کنترل امر مطلوبی است. زیرا افراد در هر شأن و مقامی که باشند در معرض فساد قرار دارند. بنابر این، نا معقول است که گفته شود گسترش سازمانهای نظارتی فساد آور است؛ و ثانیاً سیطره سازمانهای نظارتی در همان کشورهای پیشرفته تمیز مشهود است بلکه این کشورها همواره در اندیشه گسترش و مدرن سازی سیستمهای نظارتی خود هستند. از سوی دیگر، وجود فساد سیستمی در نظام حکمرانی، ادعای واهی است. فساد سیستمی یعنی تمام کارگزاران نظام مظنون به فساد هستند؛ و قطعاً این بد گمانی شامل حال بسیاری از نویسندگان بیانیه نیز میشود. زیرا بسیاری از آنان در گذشته و اکنون در بدنه دستگاههای اجرایی و آموزشی و فرهنگی و اقتصادی حضور دارند؛ لذا خیلی خوب بود اگر این جماعت، قدری درباره سهم خود در پدید آمدن این فساد سیستمی توضیح دهند.
شمول گرایی نظام حکمرانی
جماعت خواست قدرت در حالی نظام حکمرانی را به تقسیم کردن شهروندان به خودی و غیر خودی و مخدوش کردن اصل «شمول گرایی» متهم میکند که خود به شدت در مظان چنین اتهامی است. فی الواقع، آنان شمول گرایی و تساهل حداکثری ثابت شده نظام حکمرانی را به خود نسبت میدهند. بهترین دلیل برای شمول گرایی نظام، حضور اغلب این جماعت در بدنه قدرت سیاسی است. به راستی باید از آنان سوال کرد که شما چه وقت در قدرت حضور نداشتید که حالا نظام را به چنین وصفی متهم میکنید؟ اساساً یکی از دلایل حضور کم رنگ نیروهای انقلابی در بدنه دستگاه اجرایی، سلطه این جماعت بر دولت است. آنان هر جا که به قدرت رسیده اند سیاست تقسیم خودی و غیر خودی را اجرا کردند؛ و مقصودشان از غیر خودی صرفاً نیروهای انقلابی است. دلیل دیگر آن است که مقصود آنان از حوزه عمومی هر جایی است که آنان سلطه انحصاری ندارند.
روحیه مقاومت و سازندگی
تردیدی در حمایت همبستگی ملی از تیم فوتبال نیست. اما سخن اساسی این است که این همبستگی ملی نه در زمین فوتبال که در میدانهای دفاع و سازندگی شکل گرفته است. همان رزمندگان و مدافعین حرم و نیروهای جبهه سازندگی هستند که زمینه ساز همبستگی ملی بودند. مثال زدن این جماعت به تیم فوتبال خود دلیل آشکار بیگانگی آنان با ریشههای اصلی همبستگی ملی است. البته این امر هم طبیعی است. زیرا بستر همبستگی ملی از آن گفتمان «خواست معطوف به خدمت» است. گفتمان «خواست معطوف به قدرت» مخدوش کننده همبستگی ملی است.به هر روی، امید است این جماعت خود شیفته اصلاح خواه، شفاف بیاندیشد و شفاف عمل کند و از سر خیر خواهی و خردورزی واقعی و با مشی همگرایی و همدلی و فارغ از خواست معطوف به قدرت با ملت و نظام حکمرانی وارد گفتگو شوند. به امید آن روز.
انتهای پیام/