شاعران کشورمان درباره امام موسی کاظم (ع ) شعر سرودند، که دراینجا به برخی از این اشعار اشاره می کنیم.
هر كه یك دفعه سر این سفره مهمان می شود
مور هم باشد اگر روزی سلیمان می شود
سر به زیر انداختن ذاتش توسل كردن است
دردها در این حرم ناگفته درمان می شود
این كریمان لطفشان هر چند آماده ست، لیك
نام مادر كه وسط باشد دو چندان می شود
ما پدر را خواستیم و از پسر خیرش رسید
در رجب ها كاظمین ما خراسان می شود
نیستی پیغمبر اما ظاهراً پیغمبری
هر كه می بیند تو را، از نو مسلمان می شود
نسل موسایی تو طبع مسیحا داشتند
یك نفر از آن همه پیر جماران می شود
این دلِ ما، سینه ی ما، عرش ما، حتی بهشت
هر كجا موسی بن جعفر نیست زندان می شود
نیستم آهو ولی سگ هم به دردی می خورد
لااقل یك گوشه از صحنت نگهبان می شود
«علی اکبر لطیفیان»
چه عالمی ست عالم باب الحوائجی
با توست نورِ اعظم باب الحوائجی
مهر تو است حلقهی وصل خدا و خلق
داری به دست خاتم باب الحوائجی
در عرش و فرش واسطهی فیض و رحمتی
بر دوش توست پرچم باب الحوائجی
در آستانهی تو کسی نا امید نیست
آقا برای ما همه باب الحوائجی
بی شک شفیع ماست نگاه رئوف تو
در رستخیز واهمه باب الحوائجی
دیوانهی سخای ابا الفضلی توام
مانند ماه علقمه باب الحوائجی
صحن و سرات غرق گل یاس می شود
وقتی که میهمان تو عباس می شود
در ساحل سخاوت دریای کاظمین
مائیم و خاک پای مسیحای کاظمین
با دست های خالی از اینجا نمی رویم
ما سائلیم، سائل آقای کاظمین
رشک بهشتیان شده حال کسی که هست
گوشه نشین جنت الاعلای کاظمین
نور الهی از همه جا موج می زند
توحیدی است بسکه سراپای کاظمین
داریم در جوار حرم، حق آب و گِل
خاتون شهر ما شده زهرای کاظمین
ما ریزه خوار صحن و سرای کریمه ایم
این افتخار ماست، گدای کریمه ایم
در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم
ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم
فیضش به گوشه گوشهی ایران رسیده است
یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم
هستی ماست نوکری اهل بیت او
ما خانه زاد زینب موسی بن جعفریم
قم آستان رحمت آل پیمبر است
در این حرم، مُقرَّب موسی بن جعفریم
با مهر و رأفتش دل ما را خریده است
ما بندهی مُکاتَب موسی بن جعفریم
چشم امید اهل دو عالم به دست اوست
مات مرام و مشرب موسی بن جعفریم
حتی قفس براش مجال پرندگی ست
مدیون ذکر و یارب موسی بن جعفریم
دلسوخته ز ندبهی چشمان خسته اش
دلخون ز ناله و تبِ موسی بن جعفریم
آتش زده به قلب پریشان، مصیبتش
با دست بسته غرق سجود است حضرتش
از طعنه های دشمن نادان چه میکشید
بین کویر، حضرت باران چه میکشید
در بند ظلم و کینهی قوم ستمگری
تنها پناه عالم امکان چه میکشید
خورشید عشق و رحمت و نور و سخا و جود
در بین این قبیلهی عصیان چه میکشید
با پیکرش چه کرده تب تازیانه ها
با حال خسته گوشهی زندان چه میکشید
شکر خدا که دختر مظلومه اش ندید
بابای بی شکیب و پریشان چه میکشید
اما دلم گرفته ز اندوه دیگری
طفل سه ساله گوشهی ویران چه میکشید
با دیدن سر پدرش در میان طشت
هنگام بوسه بر لب عطشان چه میکشید
وقتی که دید چشم کبودش در آن میان
خونین شده تلاوت قرآن چه میکشید
می گفت با لب پر از آهی که جان نداشت:
ای کاش هیچ سنگدلی خیزران نداشت
«یوسف رحیمی»
ای آفتـاب حُسن به زیبائیت سلام
وی آسمــان فضل به دانائیت سلام
در صبر شاخصی به شکیبائیـت سلام
تنها تو کاظمی که به تنهائیت سلام
هر گه غضب به قلب رئوف تو یافت دست
از آب عفــو آتش خشمت فرو نشست
ای صرف گشته عمر گران تو در نماز
دُرِّ خداست اشک روان تو در نماز
مطلوب ایزد است بیان تو در نمــاز
واجب بُود درود به جان تو در نماز
ای جلوه های لطف خدا دودمان تـو
این دوستی ست دوستی خاندان تو
تو عبد صالح و به کفت قدرت خــداست
هر ادعا ز قدرت و عزت، تو را سزاست
هارون چگونه صاحب این دعوی خطاست
کی ابر هر کجا که بباری ز ملک ماست
قدرت از آن توست کــه بر ابر پیــل وار
فرمان دهی و شیعـۀ خود را کنی سوار
«سید رضا موید»
شد با صفا خانه ى توحید
نور خدا در افق تابید
شد با صفا خانه ى توحید
ششم امام جان به قربانش
یک گل شکفت از گلستانش
شد باصفا خانه ى توحید
نسل بتول آیت کوثر
هفتم امام نسل پیغمبر
شد باصفا خانه ى توحید
موساى کاظم گل ایمان
گلواژه ى معنى قرآن
شد باصفا خانه ى توحید
نور وجود گشته تابنده
هستى زند بر رخش خنده
شد باصفا خانه ى توحید
صادق تبار حضرت کاظم
زهرا نسب چون على عالم
شد باصفا خانه ى توحید
یک جرعه از جام احسانش
شیرین کند کام یارانش
شد باصفا خانه ى توحید
میلاد او برهمه تبریک
برمهدى فاطمه تبریک
شد باصفا خانه ى توحید
«غلامرضا سازگار»
السّلام ای وارث خبر الانام
بر تو ای نور خداوندی سلام
السلام ای حجت روی زمین
کعبه ی جان را ستون هفتمین
جانشین حضرت خیرالبشر
تاج شاهنشاهی عصمت به سر
باب رحمت نور قرآن مبین
موسی کاظم امام هفتمین
بر زمین و آسمان فرمان روا
مظهری از رحمت و صبر خدا
درگهت باب الحوائج عام را
قبله گاهی هر دل ناکام را
باچنین فضل و بزرگی و شرف
گوهری هستی و پنهان در صدف
«حسان»
انتهای پیام/