به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ گلچینی از اشعار برجسته شاعران آیینی کشور در رسای حضرت امالبنین(س) در اینجا آماده دریافت است.
* محسن کاویانی
مردی میان خاک و خون، مشکی پراز خالی
این خواب تکراری دمادم کرده بی تابت
وقتی تمام کربلا را دیدهای بانو
در بوسههای آسمان بر دست مهتابت
وقت زبان واکردن عباس در گوشش
گفتی حسین فاطمه آنجاست میبینی؟
مولا صدایش کن همیشه... (نه –برادر-نه)
آخر کنارش حضرت زهراست میبینی؟
زیبا نشانش دادهای از خود گذشتن را
عشق وادب میبارد از طرز قدم هایش
در کوچهی تاریخ هم پیداست تا آخر
بوده همیشه رَدّ پایش بعد مولایش
گاهی تأمل کن کمی در گردش دستاس
تاحس کنی امداد یک دست خدایی را
عطری شبیه عطر زهرا دارد این خانه
آری تماشا کن حضوری ماورایی را
من شک ندارم روزگاری تازه میفهمی
میآمده در هرقدم او پا به پای تو
تو مادری کردی برای بچّههای او
او مادری کرده برای بچّههای تو
با فاطمه هم نامی و این حکمتی دارد
هرچند از روی ادب ام البنین باشی
در کوفه مسمار و در و دیوار بسیار است
باید برای مرتضی زهراترین باشی
این آسمان بیکران مهتاب میخواهد
باید بسازی پهلوان کربلایت را
روزی تمام کهکشان بوی تو میگیرد
از بس حسینی کردهای عباس هایت را...
* علی اکبر لطیفیان
گفتم ام البنین، دلم پا شد
گرههایی که داشتم وا شد
مادر آب را صدا زدم و ...
خشکسالم شبیه دریا شد
سورهی حمد نذر او کردیم
گم شده داشتیم و پیدا شد
با ادب بود و روی دامانش
تا گل نازدانهای جا شد
... به مدینه نگفت مادر شد
گفت، مولای شهر بابا شد
با کنیزیّ خانوادهی عشق
در دو عالم عزیز زهرا شد
خادمی کرد تا که عباسش
از ازل تا همیشه آقا شد
همهی بچه هاش عیسایند
گرچه عباس او مسیحا شد
آن قَدَر خرج گریه شد افتاد
آن قَدَر خرج گریه شد تا شد
تا قیامت به احترام حسین
ذکر لبهاش واحسینا شد
گفت: گفتند روز عاشورا
در غروبی که خیمه غوغا شد
بیت تقسیم آبروی حرم
مشک بی آب، سهم سقّا شد
کاش دست عمود نخلستان
سدّ راهش نمیشد، امّا شد
گفت: گفتند بعد آنی که
علیِ اکبر ارباًاربا شد
قد سقّا شبیه قاسم شد
قدّ قاسم شبیه سقّا شد
گفت: گفتند بر سر نیزه
سر عبّاس من تماشا شد
بسته بودند اگر نمیافتاد
بسته بودند اگر به نی جا شد
خوب شد همره حسین نرفت
در مسیری که سر به نیها شد
خوب شد مجلس شراب نرفت
در همان جا که جشن برپا شد
* علی انسانی
گمان مکن پسرت ناتنیبرادر بود
قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود
منال ام بنین و ببال از عباس
تو شیرمادر و شیر تو شیرپرور بود
سقوط قلعهی خیبر اگر به نام علیست
فرات، خیبر دیگر؛ یل تو حیدر بود
ز. شام تا به سحر دور خیمهها میگشت
که ماه هاشمیان بود و مهرپرور بود
به لرزه بود از او پشت هفتپشت ستم
یل تو یکتنه یک تن نبود، لشگر بود
به جای دست روی چشم خویش تیر گذاشت
ببین که تا به چه حدی مطیع رهبر بود
اگر فتاد روی خاک میشود پرپر.
ولی گل تو روی شاخه بود و پرپر بود
* غلامرضا سازگار
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
امد به در خانهی عباس علمدار
زد بوسه بر ان درگه و استاد مؤدب
گفتا به ادب با پسر حیدر کرار
کی صاحب این خانه یکی مرد فقیرم
بیمار و تهیدست و گرفتار و دل افکار
هر سال در این فصل از این خانه گرفتم
بر خرجی یکسالهی خود هدیهی بسیار
گفتا به زنان ام بنین مادر عباس
با سوز دل سوخته و دیدهی خون بار
کز زیور و زر هر چه که دارید بیارید
بخشید بر این مرد فقیر از ره ایثار
خود سائل هر سالهی عباس من است این
عباس دل ازرده شود گر برود زار
دادند بدو زیور و زر هر چه که میبود
از لطف و کرم عترت پیغمبر مختار
سائل که نگاهش به زر و سیم بیفتاد
بگذاشت ز غم چهره به دیوار
گفتند همه هستی این خانه همین بود
ای مرد عرب اشک میفشان تو به رخسار
آن سائل دلباخته چنین گفت:
کی در همه جا بوده به خیل ضعفا یار
بر من در این خانه گدائیست بهانه
من عاشق عباسم، نه عاشق دینار
من امده ام بازوی عباس ببوسم
من در پی گل روی نهادم سوی گلزار
هر سال زدم بوسه بر ان دست مبارک
هر بار شدم محو رخ صاحب این دار
یک لحظه بگوئید که عباس بیاید
باشد که برم فیض از ان چهره دگر بار
ناگاه زنان شیونشان رفت به گردون
گفتند: فروبند لبای مرد گرفتار
ای عاشق دلسوختهای محو رخ دوست
ای سائل دلباخته،ای طالب دیدار
دستی که زدی بوسه جدا گشت ز. پیکر
ماهی که تو دیدی به زمینگشت نگونسار
ان دست کزو خرجی یکساله گرفتی
شد قطع ز. تیغ ستم دشمن خونخوار
سر بر سر نی، دست جدا، تن به روی خاک
لب تشنه، جگر سوخته، دل شعلهای از نار
این طایفه هستند در این خانه سیه پوش
این خانه بود در غم عباس عزادار
این مادر پیری که قدش گشته خمیده
سر تا به قدم سوخته، چون شمع شب تار
این مادر دلسوختهی چهار شهید است
گردیده دو تا قامتش از ماتم آن چهار
این مادر عباس همان ام بنین است
دادند بنینش همه جان در ره دادار
سوگند به ان مادر و ان چهار شهیدش
بگذر ز گناه همهای خالق غفار
* مهدی رحیمیخانمی که تا خود خورشید قامت داشته
در رشادت با ابالفضلش رقابت داشته
مادر باب الحوائج بوده و با این حساب
دامن او را گرفته هر که حاجت داشته
میرسد از والدین اخلاق فرزندان، ولی
این زن از اول به فرزندش شباهت داشته
اول از عباس او اذن حرم را خواسته
هر کسی در کربلا قصد زیارت داشته
با کلام نافذش در روضهها حاضر شده
در زمین کربلا هر چند غیبت داشته
تحت فرمانش کلام و تحت امرش واژهها
صحبتش با ابروی عباس نسبت داشته
فاطمیه رفته و آمادهی رفتن شده
بسکه بر زهرای مرضیه محبت داشته
بعد زهرا آمده پس بعد زهرا میرود
اینچنین در مکتب مولا ولایت داشته
دانه پاشیده برای کفتران قبر او
در مدینه هرکسی یک جو لیاقت داشته
تا ابد شرمندهی عباس شد، چون قبر او
بیشتر از قبر فرزندش مساحت داشته
* کاظم بهمنیرسالتت نه فقط صاحب پسر شدن است
تو را کنار علی شأنِ همسفر شدن است
بزرگ مادرِ ماهِ همیشه کامل عشق!
هنوز نور تو در حال بیشتر شدن است
محبتت رقمی در دل علی دارد
که رو به آینه در حال ضربدر شدن است
رسیدن تو به وصل علی به ما آموخت
مهمتر از همه از جانبش نظر شدن است
حسودهای مدینه تو را نمیفهمند
و قلب تیره سزاوار شعله ور شدن است
تمام میشود این غم همین که برگردی
فرشته مشکلش از بابت بشر شدن است
تو آن ضمیر بلندی که راز عرفانت
نتیجهی گذر از مرز خون جگر شدن است
سکوت کن که ادب یادداشت بردارد
سخن بگو که حیا فکر بارور شدن است
که عشق در تو نه با مهر مادری یکسوست
نه فارغ از غم هفتاد و یک نفر شدن است
دو دست خویش به جای تو داده فرزندت
وگرنه میل تو هم بر شکسته پر شدن است
حسین تا که نماند به روی نیزه غریب
سفارشت به پسرها بدون سر شدن است
خیال مرثیه سازم به روضه میکشدم.
ولی تمایلم امشب به برحذر شدن است
به زخمتان دم رفتن نمک نمیپاشم
بشیرم و همه سعیم به خوش خبر شدن است
خیال مرثیه ساز مرا ببخشای سرو
کبوترست و به دنبال نامه بر شدن است
* حسن لطفی
من و این یک نفس بشتاب مادر
مرا این لحظهها دریاب مادر
شدم مثل رباب این روز آخر
عذابم میکند این آب، مادر
نه دل گرمی نه تسکین مانده باقی
که داغی سخت و سنگین مانده باقی
ببین از پنج فرزندم برایت
فقط یک مشک خونین مانده باقی
ز تو حیف است بازویت بیافتد
و زخمی بین ابرویت بیافتد
چه میشد وقت جان دادن عزیزم
سرم بر روی زانوی بیافتد
زمین خوردن تنت را هم بِهَم ریخت
حرامی پیکرت را هم بِهَم ریخت
حرم با تو زمین افتاد عباس
عمود آمد سرت را هم بِهَم ریخت
تو را بست از سرگیسو به نیزه
مگر تابت دهد هر سو به نیزه
الهی بشکند دستان خولی
تو را محکم زد از پهلو به نیزه
سرت بر خاک بود و درد سر شد
که سرگرمی چندین رهگذر شد
سرت برگشت بر نیزه ولیکن
شکاف ابروی تو بازتر شد
هزاران تیر برتن تا پرآمد
هزاران تیر بود و مادر آمد
مگر کم بود حجم تیر این سو
که غلطیدی و از آن سو در آمد
پُر است اینجا پری آتش گرفته
لباس و مَعجری آتش گرفته
شنیدم روضه ات را بار اول
خودم از دختری آتش گرفته
چقدر آن قافله شرمنده ام کرد
نشان سلسله شرمنده ام کرد
تو را نه، کاش مَشکَت را نمیزد
بمیرد حرمله شرمنده ام کرد
ببین این روزهای آخری را
شنیدم روضهی انگشتری را
خداوندا سنان از من گرفته
تمام لذت نامادری را
* علی اکبر لطیفیان
آشفتگی گیسوی ما شانه کم داشت
لبهای خشک ما فقط پیمانه کم داشت
وسع خریدار تو بسیار است، امّا
یوسف به ما دادند، ولی بیعانه کم داشت
من اختیاراً این همه حالم خراب است
گنجی که پیشم داشتی ویرانه کم داشت
دیشت قنوت تو به یاد من نیفتاد
تسبیح چل تایی تو یک دانه کم داشت
به لطف دیوار دم در تکیه میداد
آنکه برای گریه کردن شانه کم داشت
دیشب نبودم پیش تو فهمیدی اصلاً ...
که بازی شمع و گلت پروانه کم داشت
وقتی رسیدم جور شد بازی طفلان
سنگ سر کوچه فقط دیوانه کم داشت
چه خوب شد آب دهانت را مکیدم
این مسجدی که ساختم میخانه کم داشت
گفتم مرا زنجیر این خانه نمایید
کلب نگهبانِ در این خانه کم داشت
جانها فدای آستان بانویی که
یک سایبان و چند سقاخانه کم داشت
انتهای پیام/
لطفا شعرهای محمد سهرابی و احمد بابایی بگذارید.