به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان؛ حج جایی است برای درک «و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا.» اینقدر آدمهای رنگارنگ میبینی که ریز و درشت و تنومند و ضعیف راه میروند و مینشینند و نماز و قرآن میخوانند که تازه میفهمی چرا با این همه هجمه علیه اسلام، همچنان محمد پرتکرارترین نام آدمهای روی زمین است.
بیشترین زائرانی که این چند روز دیدم، پاکستانی و هندی بودند و اندونزیایی و مالزیایی و ساحل عاجی و نیجری و ازبک و چینی و ترک و ایرانی. مصریها و عراقیها هم کم و بیش هستند. ایرانیها را که از چهره میشناسم، اما بقیه را از لباسهای فرمشان. لباسهایی که با تکیه به فرهنگ هر کشور و با بهترین تناسب نسبت به هوای عربستان در این فصل و راحتی زائر طراحی شدهاند. ازبکها شلوارهای آبی کمرنگ و جلیقههایی با همان رنگ که پرچمشان بزرگ پشت آن درج شده پوشیدهاند. آفریقاییها کلا انگار طراحی لباس واحدی دارند. قمیصهای بلند و شلوار گشاد به رنگهای کاملا جیغ که همرنگ پرچم کشورشان است. در واقع مسلمانان آفریقا ابتدا خودشان را با لباسهای یک مدل از بقیه متمایز کردند و جلو که میآیند از رنگ لباس و پرچم کشورشان میشود ملیتشان را تشخیص داد. ترکها پیراهنهایی دارند با ردی از رنگ قرمز و چینیها روی جلیقههایشان نوشتهاند «الحاج الصینی».
قدر مشترک تمام این لباسها این است که راحتیشان بر زیباییشان غلبه دارد. تقریبا زائران تمام کشورها کارتهای شناساییشان را به گردن انداختهاند؛ حتی ایرانیها. مشکل ما فقط این است که هیچ لباس فرمی نداریم. هرکس به رنگی و شکلی لباس پوشیده. در این دو ـ سه روز به ترتیب مرا ترک، هندی، مصری و ایرانی تشخیص دادهاند و این به خاطر آن است که هیچ برنامهای برای پوشش هماهنگ نداریم. واقعیت این است که قصد انتقاد ندارم؛ چون حقیقتاً سازمان حج و بعثه عملکرد خوب و کمنقصی دارند. ذکر این نکته تنها به عنوان یادآوری یکی از معدود ضعفهای سیستم مدیریتی زائران ایرانی در حج است.
روز اول که آمدم فکر میکردم فقط خودم با داستانی پر پیچ و خم به این سرزمین رسیدم، اما پای صحبت همکاروانیها و زائران دیگر کشورها که مینشینی، تازه میفهمی به تعداد این حجاج داستان و روایت رسیدن به حج وجود دارد. خدا حاجت دل هرکدام را یک جور داده.
از این حرفها که بگذرم باید بگویم حج جوی کاملا آرام دارد. آرام که میگویم یعنی صلحآمیز؛ یعنی صمیمی؛ بدون تبعیض نژادی. نه از آن غیرنژادپرستانههای کمپینی و در حد حرف. اینجا سیاه و سفید و شیعه و سنی شانه به شانه هم صف میبندند، تکبیر میگویند، سلام میدهند و مصافحه میکنند. در حج بر خلاف عمره که قاطبه جمعیت را وهابیون عربستانی تشکیل میدهند، اکثریت حجاج، شیعیان و اهل سنتی هستند که ترجیح میدهند وحدت خود را حفظ کنند و بر طبل اختلاف نکوبند. مردمانی که خدا و رسول و کتاب و قبله واحد خود را برای دوستی کافی میبینند و لبخند هنگام مصافحه با همدیگر را به هر حرف و عمل دیگر ترجیح میدهند.
محمد نعمان، زائر پاکستانی از لاهور که با لباس احرام برای بار آخر به مسجدالنبی آمده است، بعد از سلام و علیک و حرفهای اولیه وقتی میفهمد مجردم، یک ساعت برایم روضه انگلیسی، اردو و فارسی میخواند تا پدرانه قانعم کند که وقت ازدواج نباید دیر شود. میگوید که پنج بچه دارد از یک زن. میگویم: یک زن فقط؟ میخندد و دست میگذارد روی دستم که دعا کن باز هم ازدواج کنم!
امت واحده یعنی همین. یعنی دو فرد از دو فرهنگ و دو ملیت، به محض قرار گرفتن در کنار هم و فقط به واسطه دین و آیین مشترک، چنان گفتوگو کنند که نصیحت و شوخی و جدی، همه را در بر داشته باشد.
در این چهار سفری که به مکه و مدینه آمدهام، برایم ثابت شده که به ترتیب پاکستانیها، هندیها، اندونزیاییها، ترکها و تانزانیاییها در بین مردم حاضر در حج بیشترین علاقه را به ایرانیها دارند. جز اندونزیاییها که علاقهشان صرفا به دلیل مواضع رئیس جمهور قبلی است، بقیه کشورها به تناسبات فرهنگی مشترک ایرانیها را دوست دارند.
حج اگر هیچ فایدهای هم نداشته باشد، لااقل در ذهن من ایرانی مسلمان جا میاندازد که وقتی اسم پاکستان را میشنوم به جای انتحاری و وهابیت و ... لبخند مهربان چشمهای محمد نعمانها را به یاد بیاورم و این یعنی بدانم اگر در مرز شرقی کشورم طالبان و وهابیون پاکستان حضور دارند، میلیونها محمد نعمان هم هستند که اهل سنتاند و محب اولاد علی.
حقیقت این است که حج جایی است که تفسیر «و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا» را میبینی. چشمت به ریشهای خضاب شده خیس از اشک پیرمرد هندی که میافتد، دلت میلرزد. رد نگاهش را که میگیری به خانه فاطمه زهرا میرسی و دوباره دلت روضه میخواهد. مدینه شهر روضههای نانوشته و ناخوانده است. خدا روزیم را میدهد. ساعتی بعد کنار یک شیعه عراقی نشستهام که از کربلا آمده. زیر لب میخواند و اشک میریزد. صدایش را میشنوم، اما نمیدانم چه میخواند. حسین میان زمزمههایش تکرار میشود.
دارد حجاج تشنه را میپاید که جرعه جرعه از کلمنها، آب زمزم خنک مینوشند. صدای هق هقش که بالا میرود، سریع جلوی دهانش را میگیرد و بیخداحافظی میرود. خوب میکند. صدای گریه به بلندای تاریخ اهالی این شهر را آزار میدهد. مدینه شهر روضههای نانوشته و ناخوانده است. من هم حوصله ماندن ندارم. حقیقت است که «لا یوم کیومک یا اباعبدالله».
منبع: فارس
انتهای پیام/