بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی عَلِىَّ بن مُوسَی الِّرِضا المَرُتَضی اَلاِمامِ التَّقیِّ النَّقیِّ
وَ حُجَتِکَ عَلی مَن فَوقَ الاَرضِ و َمَن تَحت الثَّری اَلصِدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تآمَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مِتَواتِرَةً مُتَرادِفَة
کَاَفضَلِ ما صَلَّیتَ عَلی اَحَدٍ مِن اولیائِکَ
یا اَبَالْحَسَنِ یا عَلِىَّ بْنَ مُوسى اَیُّهَا الرِّضا یَا بْنَ رَسُولِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِدَنا وَ مَولانا
اِنا تَوَجَّهنا وَ استَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه
*****
به گزارش گروه استانهای باشگاه خبرنگاران جوان از شهرکرد؛
حضرت ثامن الحجج امام علی بن موسی الرضا (علیه آلاف التحیه و الثناء) دهمین معصوم و هشتمين امام شيعيان از سلاله پاک رسول خدا و پيامبر مكرم اسلام (ص) می باشد.
پدر بزرگوار ايشان ، " حضرت امام موسی بن جعفر الکاظم (ع) ؛ پيشواي هفتم شيعيان " است كه در سال 183 هجری قمری ، به دست هارون عباسی به شهادت رسيدند و مادر گرامي شان نیز " نجمه " نام دارد.
حضرت ثامن الحجج (ع) در 11 ذی القعده الحرام سال 148 هجری قمری در مدينه منوره ديده به جهان گشودند. از قول مادر گرامی ايشان نقل شده است كه : " هنگامي كه به حضرتش حامله شدم ، به هيچ وجه ، ثقل حمل را در خود حس نمي كردم و وقتي به خواب ميرفتم ، صداي تسبيح و تمجيد حق تعالی و ذکر « لا اله الا الله » را از شكم خود می شنيدم ، اما چون بيدار مي شدم ، ديگر صدايی به گوش نمی رسيد. هنگامی که وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمين نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند كرد و لبانش را تكان می داد ، گويی چيزی می گفت. "
نظير اين واقعه ، هنگام تولد ديگر ائمه (ع) و بعضي از پيامبران الهی (ع) هم نقل گردیده ، از جمله ؛ حضرت عيسی (ع) كه به اراده الهي در اوان تولد ، در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند. ( كه شرح اين ماجرا در قرآن كريم آمده است. )
نام مبارک امام رضا (ع) ؛ " علی " ، كنيه آن حضرت ؛ " ابوالحسن " و مشهورترين لقب ايشان ؛ " رضا " به معنای " خوشنودی " می باشد. حضرت امام محمدتقی (ع) ؛ فرزند بزرگوار ايشان و امام نهم شیعیان ، در بیان سبب ناميده شدن آن حضرت به اين لقب ( رضا ) می فرمايند : " خداوند او را « رضا » لقب نهاد ، زيرا خداوند در آسمان ، و رسول خدا (ص) و ائمه اطهار (ع) در زمين ، از او خوشنود بوده اند و ايشان را براي امامت ، پسنديده اند و همين طور ( به خاطر خلق و خوی نيكوی آن حضرت ) ، هم دوستان و نزديكان و هم دشمنان ، از ايشان راضی و خوشنود بودند. "
يكی دیگر از القاب مشهور آن حضرت (ع) نیز ؛ " عالم آل محمد (ص) " است که نشانگر مراتب علم و دانش ايشان می باشد. جلسات مناظره متعددی که امام رضا (ع) با دانشمندان بزرگ عصر خويش و بويژه علمای اديان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بيرون آمد ، دليل کوچکی بر اين امر می باشد و اين علوم ، جز از يک منبع وابسته به الهام و وحی ، نمی تواند سرچشمه گرفته باشد.
غريب الغرباء ، شمس الشموس ، معين الضعفاء ، ضامن آهو ، صابر ، رضى ، وفى ، فاضل ، صديق و ... از جمله دیگر القاب متعدد هشتمین امام شیعیان جهان است.
سبيكه يا خيزران ( مادر امام محمدتقى (ع) ) و ام حبيبه ( دختر مأمون ) ، همسران امام رضا (ع) و امام محمدتقى (ع) ( كه پس از شهادت پدرش، در سن حدود 8 سالگى به امامت رسيدند. ) طبق نظر علماى شيعه ، تنها فرزند امام رضا (ع) هستند. اما برخى منابع ؛ فرزندان ديگرى نيز براى آن حضرت (ع) ذكر نموده اند که عبارتند از: ابو محمد حسن، جعفر ، ابراهيم ، حسن ، عايشه و فاطمه.
حيات مبارک حضرت امام رضا (ع) ، با خلافت خلفای عباسی مقارن بود که رنج و سختی های بسياری را بر آن حضرت (ع) روا داشتند. مدتي از حیات طیبه امام رضا (ع) ، با دوران خلافت هارون الرشيد مقارن بود که مصيبت دردناک شهادت پدر بزرگوارشان ؛ امام موسی بن جعفر (ع) و ديگر مصيبت های اسفبار برای علويان ( سادات و نوادگان اميرالمؤمنين (ع) ) واقع گردید.
حضرت امام علی بن موسی الرضا ( علیه آلاف التحیه و الثناء ) در سن 35 سالگی و پس از شهادت پدر ارجمندشان ؛ حضرت امام موسی کاظم (ع) در سال 183 هجری قمری ، عهده دار مسئوليت امامت و رهبري شيعيان گرديدند.
امامت و وصايت حضرت امام رضا (ع) ، بارها توسط رسول اكرم (ص) ، اجداد طاهرين (ع) و پدر بزرگوارشان(ع) اعلام شده بود. به خصوص امام كاظم (ع) ، چندین بار در حضور مردم ، ايشان را به عنوان وصی و امام بعد از خويش ، معرفی فرموده بودند كه به نمونهای اشاره می شود ؛
يكي از ياران امام موسی كاظم (ع) می گويد: " ما شصت نفر بوديم كه امام موسی بن جعفر (ع) به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علي (ع) در دست او بود. فرمود : آيا ميدانيد من كيستم ؟ ، گفتم: تو ، آقا و بزرگ ما هستی. فرمود : نام و لقب من را بگوئيد. گفتم : شما موسي بن جعفر بن محمد (ع) هستيد. فرمود : اين كه با من است كيست ؟ گفتم : علي بن موسي بن جعفر (ع) . فرمود : پس شهادت دهيد او در زندگانی من ، وكيل من است و بعد از مرگ من ، وصی من می باشد.
در حديث مشهوری نيز که جابر از قول نبى اكرم (ص) نقل می كند، امام رضا (ع) به عنوان هشتمين امام و وصي پيامبر اکرم (ص) معرفي شدهاند. امام صادق (ع) نيز مكرر به امام كاظم (ع) می فرمودند كه ؛ " عالم آل محمد (ص) ، از فرزندان تو است و او وصی بعد از تو می باشد. "
مدت امامت حضرت امام رضا (ع) ، حدود 20 سال و مقارن با خلافت و زمامدارای 3 تن از خلفای عباسی ( 10 سال اول ؛ همزمان با هارون الرشید ، 5 سال بعد از آن ؛ مقارن با خلافت امين و 5 سال آخر مصادف با خلافت مأمون ) بود.
كوشش های فراوانی از سوی دشمنان و بدخواهان اهل بیت عصمت و طهارت (ع) در تحريک هارون ، برای به شهادت رساندن امام رضا (ع) انجام می شد تا آنجا که در نهايت ، هارون تصميم بر قتل امام (ع) گرفت ، اما فرصت عملی کردن نقشه شوم و پلید خود را پیدا نکرد.
بعد از وفات هارون الرشید و خلافت فرزندش ؛ امين ، ضعف و تزلزل حکومت ( به دلیل مرگ هارون ) و غرق بودن امين در فساد و تباهی ، او ( امین ) و دستگاه حكومت را از توجه به سوی امام رضا (ع) و پيگيری امورات ايشان باز نگه داشت. بنابراین ، می توان اين دوره از زندگی امام رضا (ع) را دوران آرامش نسبی حیات آن حضرت (ع) ناميد.
اما سرانجام مأمون عباسی ، با شكست و قتل برادرش ؛ امین ( در سال 193 هجری ) به خلافت رسید و با سركوب شورشيان ، فرمان خود را در اطراف و اکناف مملكت اسلامی جاری کرد. مأمون ، در مرو اقامت گزيد و حكومت ايالت عراق را به يكي از عمال خويش واگذار نمود. مأمون ، فضل بن سهل را كه مردی بسيار سياستمدار بود ، وزير و مشاور خويش قرار داد. علويانی که پس از قرنی تحمل شکنجه و قتل و غارت ، اکنون با استفاده از فرصت دودستگي در خلافت عباسی، به عناوين مختلف و در خفا و آشكار ، علم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حكومت عباسی بودند ، خطری تهدیدکننده برای حكومت مأمون بودند. ضمن اینکه آنان ( علویان ) در جلب توجه افكار عمومی مسلمين و كسب حمايت آنها به سوی خود ، موفق گرديده بودند ، و هر جا که علويان بر ضد حكومت عباسيان قيام و شورش مي کردند، انبوه مردم از هر طبقه ، به دلیل ستم ها ، ناروائي ها و انواع شكنجههای دردناكي كه ( بویژه علویان ) از دستگاه حكومت عباسي ديده بودند ، به ياری آنها بر می خواستند.
بنابراین مأمون که در پی رفع تشنجات و بحران ها و ایجاد محيط امن و آرام برای استقرار پايه های قدرت خود بود ، درصدد برطرف کردن موجبات برخورد با علويان بر آمد. لذا با مشورت وزير خود ( فضل بن سهل ) تصميم گرفت تا دست به خدعه ای بزند و خلافت را به امام رضا (ع) پيشنهاد دهد و خود ، به نفع آن حضرت (ع) ، از خلافت کناره گیری نماید. مأمون چنین پیش بینی می كرد که پذيرفتن یا نپذیرفتن امام (ره) ـ در هر صورت ـ برای مأمون و خلافت عباسيان، پيروزی خواهد بود. چرا که اگر امام رضا (ع) بپذيرند ؛ ناگزير و بنابر شرطي كه مأمون قرار ميداد ، خود مأمون ولايتعهدی آن حضرت (ع) را برعهده می گرفت و همين امر ، مشروعيت خلافت او را پس از امام رضا (ع) نزد تمامي گروهها و فرقه های مسلمانان تضمين می كرد. چه بسا که مأمون ، در مقام ولايتعهدی ، می توانست امام (ع) را از ميان بردارد ( بدون اين كه كسی آگاه شود. ) ، تا حكومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در اين صورت ، علويان با خوشنودی به حكومت می نگريستند و شيعيان ، خلافت او را شرعی تلقی نموده و او را به عنوان جانشين امام (ره) می پذيرفتند. از طرف ديگر هم چون مردم ، حکومت را مورد تأييد امام رضا (ع) می دانستند، لذا هر گونه قيامی بر ضد حکومت ، جاذبه و مشروعيت خود را از دست می داد.
مأمون ؛ می انديشيد اگر امام رضا (ع) خلافت را نپذيرد ، ايِشان را به اجبار به عنوان وليعهد خود معرفی می کند که در اين صورت ، باز هم خلافت و حکومت او درميان مردم و شيعيان توجيه گشته و اعتراضات و شورش هايی که به بهانه غصب خلافت توسط عباسيان و ظلم و ستم های آنان انجام می گرفت ، فاقد دليل و توجيه خواهد شد و مورد استقبال مردم و دوستداران امام (ع) واقع نمی گردد.
ضمن اینکه ، مأمون می توانست ؛ امام رضا (ع) را نزد خود ساكن و از نزديک ، مراقب رفتار آن حضرت (ع) و پيروان و شیعیان ایشان باشد و هر حركتی از سوی امام (ع) و شيعيان را سركوب نماید. مأمون همچنين گمان مي کرد که ديگر شيعيان و پيروان امام رضا (ع) ، ايشان را به خاطر نپذيرفتن خلافت ، در معرض سؤال و انتقاد قرار خواهند داد و بدین ترتیب ، جايگاه امام رضا (ع) در ميان دوستدارانشان دچار خدشه می شود.
مأمون برای عملی كردن اهداف ذكر شده ، چند تن از مأموران مخصوص خود را ( در سال 201 هجری قمری و در سن 53 سالگی امام رضا (ع) ) خدمت حضرت امام رضا (ع) در مدینه فرستاد ، تا حضرت (ع) را به اجبار و از راهی كه كمتر با شيعيان برخورد داشته باشند، به سوی مرو ( مرکز خلافت مأمون ) روانه كنند ، چرا که احتمال می داد ؛ شيعيان با مشاهده امام رضا (ع) در ميان خود ، به شور و هيجان آمده و مانع حركت ايشان شوند و بخواهند آن حضرت را در ميان خود نگه دارند كه در اين صورت ، مشكلات حكومت چند برابر می شد.
حضرت امام رضا (ع) ، هنگامى كه خود را ناچار به سفر يافت، براى اعلام ناخرسندى خود از اين سفر ، چندين بار در كنار حرم مطهر پيامبر گرامی اسلام (ص) حضور يافت و به گونه اى به زيارت پرداخت كه همگان فهميدند ؛ اين سفر مورد رضايت امام رضا (ع) نيست. پس از آن هم، امام رضا (ع) همه اقوام و نزديكان خود را فراخواند و در جمع ايشان فرمود : " بر من گريه كنيد ، زيرا ديگر به مدينه بازنخواهم گشت. " اين امر نشانگر اطلاع امام (ره) از نقشه شوم مأمون بوده است ، حال آنکه راهى جز پذيرفتن تصميم وى نداشته است ، لذا امام رضا (ع) ، بدون آن که خانواده خویش را به همراه ببرد، با فرستادگان مأمون ، مدينه را ترک و عازم ایران ( مرو و خراسان ) گشت.
مسير اصلی در آن زمان ، راه كوفه ، جبل ، كرمانشاه و قم بوده كه نقاط شيعه نشين و مراكز قدرت شيعيان بودند ، لذا امام (ع) را از مسير بصره ، اهواز ، بهبهان ، فارس ( شیراز )، ابرقوه، فراشاه، یزد، خوانق رباط پشت بادام، قدمگاه، نیشابور، طوس، سرخس به سوی مرو ( خراسان ) حركت دادند ( امروزه در بسیاری از این شهرها، آثاری وجود دارد که شیعیان و دوستداران اهل بیت (ع) ، آنها را به یادگار از محل اقامت موقت امام در شهر خود، ساخته اند. ) ، ضمن اینکه مأموران او نيز پيوسته حضرت (ع) را زير نظر داشته و اعمال ایشان را به مأمون گزارش مي دادند.
در طول سفر امام رضا (ع) به مرو ( خراسان ) ، هركجا آن حضرت (ع) توقف می فرمودند، بركات زيادی شامل حال مردم آن منطقه می شد. از جمله ؛ هنگامی كه امام (ع) وارد نيشابور شدند ، در حالي كه در محملی از وسط این شهر عبور كردند ، مردم زيادی كه خبر ورود آن حضرت (ع) به نيشابور را شنيده بودند، به استقبال ایشان آمدند. در اين هنگام ، دو تن از علما و حافظان حديث نبوي (ص) ، به همراه گروه های بی شماری از طالبان علم و اهل حديث و درايت، مهار مرکب امام (ع) را گرفته و عرضه داشتند : " اي امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار ، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت ، سوگند می دهيم كه رخسار فرخنده خويش را به ما نشان دهی و حديثي از پدران و جد بزرگوارتان ؛ پيامبر خدا (ص) براي ما بيان فرمايی تا يادگاری نزد ما باشد. " ، امام (ع) دستور توقف مركب را دادند و ديدگان مردم به مشاهده طلعت مبارک ، مقدس و نورانی امام رضا (ع) روشن گرديد. مردم از مشاهده جمال آن حضرت (ع) بسيار شاد شدند ، به طوري كه بعضی ، از شدت شوق می گريستند و آنهايی كه نزديک ايشان بودند ، بر مركب امام (ع) بوسه می زدند. ولوله عظيمی در شهر طنين افكنده بود ، به طوري كه بزرگان شهر با صدای بلند از مردم ميخواستند كه سكوت نمايند تا حديثي از آن حضرت (ع) بشنوند. تا اينكه پس از مدتي مردم ساكت شدند و حضرت ثامن الحجج (ع) حديث ذيل ( مشهور به " حديث سلسلة الذهب " ) را بیان فرمودند : " پدرم ؛ بنده شايسته خدا ؛ موسى بن جعفر، از پدرش ؛ جعفر بن محمد، و او از پدرش محمد بن على ، و او از پدرش على بن الحسين، و او از پدرش حسين بن على ، و او از پدرش على بن ابى طالب، نقل كرده كه از پيامبر(ص) شنيده است، و پيامبر از جبرئيل دريافت كرده كه خداوند فرموده است : كلمه « لا اله الا الله » دژ و حصار استوار من است ، هر كس كه وارد آن دژ و حصار شود ، از عذاب من ايمن خوهد بود. " گوش ها این حدیث گهربار را شنيدند و قلم ها نوشتند ، در ميان مردم همهمه افتاد و ده ها هزار مرد و زنى كه اين سخن را شنیدند ، آن را براى يكديگر بازگو می کردند ... ، كاروان امام رضا (ع) به راه افتاد، اما حضرت (ع) ندا در داده ، کاروان را از رفتن باز داشتند و فرمودند : " اما اين شروطی دارد و من خود ، از جمله آن شروط هستم. "
بهرحال ، چون حضرت امام رضا (ع) وارد مرو شدند ، مأمون از ايشان ، استقبال شايانی كرد و در مجلسي كه همه اركان دولت حضور داشتند ، گفت : " همه بدانند من در آل عباس و آل علي ( علیه السلام ) ، هيچ كس را بهتر و صاحب حقتر به امر خلافت ، از علی بن موسی الرضا ( عليه السلام ) نديدم. " ، پس از آن به حضرت (ع) رو كرد و گفت: " تصميم گرفتهام كه خود را از خلافت خلع كنم و آن را به شما واگذار نمايم. " ، امام رضا (ع) فرمودند: " اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده ، جايز نيست كه به ديگري ببخشی و اگر خلافت از آن تو نيست ، تو چه اختياري داری كه به ديگري تفويض نمايی؟ " ، مأمون بر خواسته خود پافشاری كرد و بر امام رضا (ع) اصرار ورزيد ، اما امام رضا (ع) فرمودند : " هرگز قبول نخواهم كرد. " ، وقتي مأمون مأيوس شد ، گفت: " پس ولايتعهدي را قبول كن تا بعد از من ، شما خليفه و جانشين من باشيد. " ، اين اصرار مأمون و انكار امام رضا (ع) تا دو ماه طول كشيد و حضرت (ع) قبول نميفرمودند و مي گفتند : " از پدرانم شنيدم ؛ من قبل از تو از دنيا خواهم رفت و مرا با زهر شهيد خواهند كرد و بر من ملائک زمين و آسمان خواهند گريست و در وادی غربت ، در كنار هارون الرشيد ، دفن خواهم شد. " ، اما مأمون بر اين امر پافشاری نمود ، تا آنجا كه مخفيانه و در مجلس خصوصی ، حضرت امام رضا (ع) را تهديد به مرگ كرد. لذا حضرت فرمودند : " اينک كه مجبورم ، قبول می كنم ، به شرط آنكه ؛ كسي را نصب يا عزل نكنم و رسمی را تغيير ندهم و سنتی را نشكنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم. " ، مأمون با اين شرط راضي شد. پس از آن ، حضرت ثامن الحجج (ع) ، دست مبارک خود را به سوي آسمان بلند كردند و فرمودند: " خداوندا ! تو ميدانی كه مرا به اكراه وادار نمودند و به اجبار ، اين امر را اختيار كردم ، پس مرا مؤاخذه نكن ، همان گونه كه دو پيغمبر خود ؛ يوسف و دانيال را هنگام قبول ولايت پادشاهان زمان خود ، مؤاخذه نكردي. خداوندا ! عهدي نيست ، جز عهد تو و ولايتي نيست ، مگر از جانب تو، پس به من توفيق ده كه دين تو را برپا دارم و سنت پيامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا كه تو نيكو مولا و نيكو ياوری هستی. "
حضرت امام رضا (ع) تا قبل از هجرت به مرو ، در مدينه ( زادگاهشان ) ساكن بودند و در آنجا ، در جوار مدفن پاک رسول خدا (ص) و اجداد طاهرينشان (ع) به هدايت مردم و تبيين معارف دينی و سيره نبوی مي پرداختند. مردم مدينه نيز ، امام رضا (ع) را بسيار دوست می داشتند و به ايشان ، همچون پدري مهربان مي نگريستند.
امام رضا (ع) در گفتگويي كه با مامون درباره ولايت عهدی داشتند، می فرمايند: " همانا ولايتعهدی ، هيچ امتيازي را بر من نيفزود. هنگامي كه من در مدينه بودم ، فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگر از کوچه های شهر مدينه عبور می کردم ، عزيرتر از من كسي نبود. مردم پيوسته حاجاتشان را نزد من مي آوردند و كسي نبود كه بتوانم نياز او ر ا برآورده سازم ، مگر اينكه اين كار را انجام مي دادم و مردم به چشم عزيز و بزرگ خويش، به من مى نگريستند. "
مأمون كه پيوسته ، شور و اشتياق مردم نسبت به امام رضا (ع) و اعتبار بی همتای آن حضرت (ع) را در ميان ايشان ميديد ، با برنامه ها و دسیسه های مختلف ، در پی خدشه دار ساختن قداست و اعتبار امام (ع) بود که تشکيل جلسات بحث و مناظره بين امام رضا (ع) و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنيا ، از جمله کارهاي مأمون برای رسيدن به اين هدف بود تا شايد بتوانند امام رضا (ع) را از نظر علمی ، شکست داده و وجهه علمی آن حضرت (ع) را زير سؤال ببرند.
خصوصيات اخلاقي و زهد و تقوای حضرت امام رضا (ع) ، حتي دشمنان خويش را نيز شيفته و مجذوب خود كرده بود. با مردم در نهايت ادب تواضع و مهرباني رفتار مي كرد و هيچ گاه خود را از مردم جدا نمی نمود. يكي از ياران آن حضرت (ع) می گويد: " هيچ گاه نديدم كه امام رضا ( عليه السلام ) در سخن بر كسي جفا ورزد و نيز نديدم كه سخن كسي را پيش از تمام شدن قطع كند. هرگز نيازمندی را كه مي توانست نيازش را برآورده سازد ، رد نمي كرد. در حضور ديگري پايش را دراز نمی فرمود. هرگز نديدم به کسي از خدمتکارانش بدگوئي کند. خنده او قهقه نبود ، بلكه تبسم می فرمود. چون سفره غذا به ميان مي آمد ، همه افراد خانه ، حتی دربان و مهتر را نيز بر سر سفره خويش می نشاند و آنان ، همراه با امام (ع) غذا مي خوردند. شبها كم مي خوابيد و بسياری از شبها را به عبادت مي گذراند. بسيار روزه مي گرفت و روزه سه روز در ماه را ترک نمي كرد. كار خير و انفاق پنهان بسيار داشت. بيشتر در شبهای تاريک ، مخفيانه به فقرا كمك مي كرد. "
ياسر ؛ خادم حضرت رضا (ع) مي گويد: " امام رضا ( عليه السلام ) به ما فرموده بودند : " اگر بالای سرتان ايستادم ( و شما را براي كاري طلبيدم ) و شما مشغول غذا خوردن بوديد ، برنخيزيد تا غذايتان تمام شود ، به همين جهت بسيار اتفاق مي افتاد كه امام (ع) ما را صدا مي كرد و در پاسخ او مي گفتند ؛ به غذا خوردن مشغولند. و آن گرامی (ع) مي فرمودند : بگذاريد غذايشان تمام شود. "
سرانجام ؛ مأمون عباسی ، حضرت امام علی بن موسی الرضا (ع) را در سن 55 سالگی بوسیله انگور یا انار مسموم و زهرآلودی به شهادت رساند. در نحوه به شهادت رسيدن امام رضا (ع) نقل شده است كه ؛ مأمون به يكي از خدمتکاران خود دستور داده بود تا ناخن های دستش را بلند نگه دارد ، سپس به او دستور داد تا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده كند و در بين ناخن هايش زهر قرار دهد ، آنگاه انگور ( یا اناری ) را با دستان زهرآلودش دانه كند ، او نیز دستور مأمون را اجابت كرد. مأمون ، انگور ( یا انار ) زهرآلوده را خدمت حضرت امام رضا (ع) گذارد و اصرار كرد كه امام (ع) از آن انگور ( یا انار ) تناول کنند. اما امام رضا (ع) از خوردن ، امتناع فرمودند و مأمون اصرار كرد ، تا جايی كه آن حضرت (ع) را تهديد به مرگ نمود و حضرت (ع) به اجبار ، قدری از آن انگور ( یا انار ) مسموم را تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت ، زهر اثر كرد و حال امام رضا (ع) دگرگون گرديد و صبح روز بعد ، در سحرگاه روز جمعه، آخر ماه صفر ( 29 یا 30 صفر ) سال 203 هجری قمری در شهر توس به شهادت رسيدند.
امام هشتم شیعیان (ع) ، پيش تر، شهادت خود به دست مأمون را به دو تن از اصحاب نزدیک خويش را گوشزد فرموده بودند که ؛ " اينک هنگام بازگشت من به سوى خدا ، فرا رسيده و زمان آن است كه به جدم رسول خدا (ص) و پدرانم (ع) بپيوندم. تومار زندگى ام به انجام رسيده است. اين حاكم خودكامه ( مأمون ) تصميم گرفته است كه مرا با انگور و انار مسموم به قتل برساند. "
به قدرت و اراده الهی ، حضرت امام جواد (ع) ؛ فرزند عزیز و امام بعد از آن حضرت (ع) ، به دور از چشم دشمنان ، از مدینه به خراسان آمده ، بدن مطهر پدر بزرگوارشان ، حضرت امام رضا (ع) را غسل داده ، کفن کرده و بر آن نماز گذاردند و پيکر پاک آن حضرت (ع) با مشايعت بسياري از شيعيان و دوستداران اهل بیت عصمت و طهارت (ع) در باغ حميد بن قحطبه در سناباد ( كه بعدها به مشهد الرضا ؛ محل شهادت امام رضا (ع) و مشهد مقدس کنونی نام گرفت. ) دفن گرديد.
با شهادت امام رضا (ع) ، شورش بزرگی در خراسان برپا شد، مأمون در حالي كه می گريست و بر سر مي زد، می خواست خود را عزادار نشان دهد ولی گروه زيادی می دانستند كه خود مأمون، قاتل امام هشتم (ع) است. موجی از نفرت و فرياد عليه مأمون به راه افتاد ، بطوري كه مأمون، يک روز و يک شب نگذاشت ، جنازه مطهر امام رضا (ع) را بيرون ببرند ، چون می ترسيد دامنه آشوب گسترش بيشتری يافته و مردم خشمگين ، حکومتش را زيرو رو نمایند، لذا افرادی را به ميان مردم فرستاد كه شهادت امام (ع) را طبيعی معرفی كنند و بگويند كه مأمون دخالتی در اين كار نداشته است. اما هر چه كرد نتوانست خود را تبرئه كند و بی گناه جلوه دهد ، سرانجام روز بروز در ديده های مردم منفورتر و بی ارزشتر شد ، تا آن كه با وضع بسيار بدی از دنيا رفت.
امام رضا (ع) در لحظات آخر عمر شریفشان ، به اباصلت فرمودند : « فرش های خانه را جمع كن و كسی را به داخل خانه را مده كه وقت جان دادن من است و می خواهم ؛ مانند جدم حسين (ع) ، روی خاک، جان دهم. »
اباصلت هروی مي گويد: من در خدمت حضرت رضا ( عليه السلام ) بودم. به من فرمود: " اي اباصلت! داخل اين قبّه اي که قبر هارون است، برو و از چهار طرف آن کمي خاک بردار و بياور. " من رفتم و خاک ها را آوردم. امام (ع) خاکها را بوييد و فرمود: « ميخواهند مرا پشت سر هارون دفن کنند، ولي در آنجا سنگي ظاهر مي شود که اگر همه کلنگهای خراسان را بياورند، نمي توانند آن را بکنند. » و اين سخن را در مورد بالای سر و پايين پای هارون فرمود. بعد وقتي خاک پيش روی هارون ، يعني طرف قبله هارون را بوييد، فرمود: « اين خاک، جايگاه قبر من است. اي اباصلت، وقتي قبر من ظاهر شد، رطوبتي پيدا مي شود. من دعايي به تو تعليم مي کنم. آن را بخوان. قبر پر از آب مي شود. در آن آب ، ماهی های کوچکی ظاهر مي شوند. اين نان را که به تو مي دهم براي آنها خرد کن. آنها نان را مي خورند. سپس ماهي بزرگي ظاهر مي شود و تمام آن ماهي های کوچک را مي بلعد و بعد غايب مي شود. در آن هنگام دست خود را روي آب بگذار و اين دعا را که به تو ميآموزم بخوان. همه آبها فرو می روند. همه اين کارها را در حضور مأمون انجام بده. » سپس فرمود: « اي اباصلت! من فردا نزد اين مرد فاجر و تبهکار مي روم. وقتي از نزد او خارج شدم، اگر سرم را با عبايم پوشانده بودم، ديگر با من حرف نزن و بدان که مرا مسموم کرده است. »
فردا صبح، امام (ع) در محراب خود به انتظار نشست. بعد از مدتی، مأمون غلامش را فرستاد که امام رضا (ع) را نزد او ببرد. امام (ع) به مجلس مأمون رفت و من هم به دنبالش بودم. در جلوی او طبقي از خرما و انواع ميوه بود. خود مأمون خوشه ای از انگور به دست داشت که تعدادی از آن را خورده و مقداری باقی مانده بود. با ديدن امام (ع)، برخاست و او را در آغوش کشيد و پيشاني اش را بوسيد و کنار خود نشاند. سپس آن خوشه انگور را به امام (ع) تعارف کرد و گفت: « من از اين انگور ، بهتر نديده ام. » ، امام (ع) فرمودند : « چه بسا ، انگورهای بهشتی بهتر باشد. » ، مأمون گفت: « از اين انگور ميل کنيد. » امام (ع) فرمودند: « مرا معذور بدار. » ، مأمون گفت: « هيچ چاره ای نداريد. مگر می خواهيد ما را متهم کنيد؟ نه ، حتماً بخوريد. » ، سپس خودش خوشه انگور را برداشت و از آن خورد و آن را به دست امام (ع) داد. امام (ع) ، سه دانه خوردند و بقيه اش را زمين گذاشتند و فوراً برخاستند. مأمون پرسيد: « کجا مي رويد؟ » ، فرمودند: « همان جا که مرا فرستادي. » ، سپس عبايش را به سر انداخت و به خانه رفت و به من فرمود: « در را ببند. » سپس در بستر افتاد. من در وسط خانه ، محزون و ناراحت ايستاده بودم که ناگهان ديدم ، جواني بسيار زيبا ، پيش رويم ايستاده که شبيه ترين افراد به حضرت رضا (عليه السلام) است. جلو رفتم و عرض کردم: « از کجا داخل شديد؟ درها که بسته بود. » ، فرمودند : « آن کس که مرا از مدينه تا اينجا آورد، از در بسته هم وارد کرد.» ، پرسيدم: « شما کيستيد؟» ، فرمودند : « من حجّت خدا بر تو هستم، اي اباصلت ! من محمد بن علي الجواد هستم.» ، سپس به طرف پدر گراميشان رفتند و فرمودند :« تو هم داخل شو! » ، تا چشم مبارک حضرت رضا (عليه السلام) به فرزندشان افتاد، او را در آغوش کشيدند و پيشانی شان را بوسيدند. حضرت جواد ( عليه السلام ) خود را روي بدن امام رضا (ع) انداخت و او را بوسيد. سپس آهسته شروع کردند به گفتگو که من چيزي نشنيدم. اسراري بين آن پدر و پسر گذشت تا زماني که روح ملکوتي امام رضا (عليه السلام) به عالم قدس پر کشيد.
امام جواد (عليه السلام) فرمود: « اي اباصلت! برو و از داخل آن تخت ، لوازم غسل و آب را بياور.» ، گفتم: « آنجا چنين وسايلي نيست.» ، فرمود:« هر چه مي گويم، انجام بده! » ، من داخل خزانه شدم و ديدم بله، همه چيز هست. آنها را آوردم و دامن خود را به کمر زدم تا در غسل امام (ع) کمک کنم. حضرت جواد (ع) فرمودند: « اي اباصلت! کنار برو. کسي که به من کمک مي کند، غير از توست. » سپس پدر عزيزش را غسل داد. بعد فرمود: « داخل خزانه زنبيلي است که در آن کفن و حنوط است. آنها را بياور. » ، من رفتم و زنبيلي ديدم که تا به حال نديده بودم. کفن و حنوط کافور را آوردم. حضرت جواد (ع) پدرش را کفن کرد و نماز خواند و باز فرمود: « تابوت را بياور.» ، عرض کردم:« از نجاري؟» ، فرمود: « در خزانه ، تابوت هست.» ، داخل شدم. ديدم تابوتي آماده است. آن را آوردم. امام جواد (ع)، پدرش را داخل تابوت گذاشت و سپس به نماز ايستاد.
هنوز نمازش تمام نشده بود که ناگهان ، ديدم سقف شکافته شد و تابوت از آن شکاف به طرف آسمان رفت. گفتم: « يابن رسول الله ! الان مأمون مي آيد و مي گويد ؛ بدن مبارک حضرت رضا (ع) چه شد؟» ، فرمود: « آرام باش! آن بدن مطهّر به زودی برمي گردد. اي اباصلت! هيچ پيامبري در شرق عالم نمي ميرد، مگر آنکه خداوند ارواح و اجساد او و وصياش را به هم ملحق فرمايد، حتي اگر وصيّ اش در غرب عالم بميرد. » ، در اين هنگام دوباره سقف شکافته شد و تابوت به زمين نشست. سپس حضرت جواد (ع) ، بدن مبارک پدرش را از تابوت خارج کرد و به وضعيت اولیه خود در بستر قرار داد. گويي نه غسل داده و نه کفن شده بود. بعد فرمود: « اي اباصلت! برخيز و در را براي مأمون باز کن. » ناگهان مأمون به همراه غلامانش با چشمي گريان و گريباني چاک کرده ، داخل شد. همان طور که بر سر خود مي زد، کنار سر مطهر حضرت رضا ( عليه السلام ) نشست و دستور تجهيز و دفن امام را صادر کرد. تمام آنچه را که امام رضا (ع) به من فرموده بود، به وقوع پيوست. مأمون مي گفت: « ما هميشه از حضرت رضا (ع) در زنده بودنش کرامات زيادی مي ديديم. حالا بعد از وفاتش هم از آن کرامات به ما نشان ميدهد. » ، وزير مأمون به او گفت:« فهميديد ؛ حضرت رضا (ع) به شما چه نشان داد؟ » ، مأمون گفت: « نه.» ، گفت: « او با نشان دادن اين ماهيهاي کوچک و آن ماهي بزرگ ، مي خواهد بگويد سلطنت شما بني عباس با تمام کثرت و درازيِ مدت، مانند اين ماهي هاي کوچک است که وقتي اجل شما رسيد، خداوند مردي از ما اهل بيت را به شما مسلط خواهد کرد و همه شما را از بين خواهد برد. » ، مأمون گفت:« راست گفتي.» ، بعد مأمون به من گفت: « آن چه دعايی بود که خواندي؟ » ، گفتم: « به خدا قسم، همان ساعت فراموش کردم. » واقعاً هم فراموش کرده بودم. ولي مأمون مرا حبس کرد و تا يک سال در زندان بودم. ديگر دلم به تنگ آمده بود. يک شب تا صبح دعا کردم و خدا را به حق محمد و آل محمد (ص) خواندم که ناگاه حضرت جواد ( عليه السلام ) داخل زندان شد و فرمود: « اي اباصلت، دلتنگ شده اي؟» ، گفتم: « به خدا قسم، آري. » ، فرمود: « بلند شو! » ، زنجير را باز کرد و مرا از زندان خارج فرمود. محافظين مرا ميديدند ولي نميتوانستند چيزي بگويند. فرمود:« برو در امان خدا که ديگر دست مأمون به تو نخواهد رسيد. » ، و تا کنون من ديگر مأمون را نديده ام.
* گزیده ای از فرمایشات گرانسنگ حضرت امام رضا (ع) :
- مهرورزی و دوستی با مردم ، نصف عقل است.
- مردی كه برای زندگی خود و فرزندانش زحمت می كشد مانند كسی است كه در راه خدا جهاد می كند.
- چيزی نيست كه چشمانت آنرا بنگرد ، مگر آن كه در آن پند و اندرزی است.
- علم و دانش همانند گنجي ميماند كه كليد آن سئوال است، پس بپرسيد. خداوند شما را رحمت كند ، زيرا در اين امر ، 4 طايفه داراي اجر می باشند ؛ سئوال كننده ، آموزنده ، شنونده و پاسخ دهنده.
- دوست هركس ؛ عقل او و دشمن هركس ؛ جهل و ناداني و حماقت است.
- نظافت و پاكيزگی ، از اخلاق پيامبران است.
- كسی كه به مسلمانی خيانت كند ، از ما نيست.
- بدترين مردم كسی است كه از وجود او بهره ای نبرند.
*****
الّلهُمَّ ارْزُقْنا زِيارَتَهُ وَ شَفاعَتَهُ وَ اجعَلنَا مِن خَیرِ شِیعَتِهِ وَ مُحِبِّیهِ
انتهای پیام/ش