همسرش شهید اقبالی با اشاره به اینکه خودش اهل محلات است و شهید اقبالی اصالتا رودباری بود، از نحوه آشنایی خودش با همسرش گفت: آشنایی ما در یک مراسم عروسی رقم خورد و پس از دوسال به دلیل اینکه درس میخواندم قبول کردم به خواستگاریم بیاید. البته همیشه و همه جا در تحقیقاتی که خانواده من از او داشتد، همه از خوبیهای او برای ما میگفتند.
علیخانی در ادامه گفت: من یک سوال معروف دارم که سوژه خیلی از دوستان است، اینکه چه اتفاقی افتاد و چه فکری کردید که به او بله گفتید؟
همسر شهید اقبالی ادامه داد: ابتدا به خاطر شغل شهید تردید داشتم تا اینکه یکی از دوستان به صورت تصادفی فوت کردند من به این فکر کردم که مرگ دست خداوند است، بنابراین بعد از آشنایی و شناخت با توکل بر خدا جواب بله را به او دادم و ازدواج کردیم.
همسر شهید در پاسخ به سوال علیخانی اینکه درباره تردیدهای خود با شهید صحبت کردید او پاسخ داد: در این مدت صحبتی با هم نداشتیم و رابط ما خاله من بود و او حرف هایم را به شهید میگفت؛ البته در مراسم خواستگاری به شهید اقبالی گفتم که نگران شغل شما هستم، اما شما آنقدر حُسن و خوبی دارید که نمیتوان فقط به شغل شما فکر کنم.
وی ادامه داد: او عاشق شغلش بود حتی در زمان نامزدی، شهید اقبالی برای من عکسی با هواپیما فرستاد به این منظور که کارش خلبانی است و باید با این شرایط او را بپذیرم. بی نهایت پرواز را دوست داشت و برای مدتی در دوره نامزدی برای آموزش خلبانی به خارج از کشور سفر کردند و حتی در آن دوره هم کنار هم نبودیم.
وی عنوان کرد: به خاطر جسارت، شجاعت، آگاهی و نبوغ شهید اقبالی من هم علاقمند به هواپیما شدم. اول من از هواپیما میترسیدم، اما شهید میگفت: از هواپیما به خدا نزدیکتر هستیم.
همسر شهید اقبالی با اشاره به شروع جنگ ایران و عراق گفت: ابتدای آغاز زمان جنگ ما در تهران بودیم و شهید اقبالی با شروع جنگ از ما خداحافظی کرد و رفت. او خلبان آماده و آگاهی بود با این اطمینان که اتفاقی نمیافتد برای عملیات رفت و گفت: عزیزم؛ من برای چنین روزی تربیت شدم ناموس ما در خرمشهر دست بعثی هاست. من سکوت کردم و پسرم افشین که ۴ ساله بود و پدرش بسیار به هم وابسته بودند. علی به افشین نگاه میکرد و به من نگاه کرد و با اشاره به من و مادرم که آنجا بودیم گفت که او نمیتواند افشین و ما را بغل کند، تا این خداحافظی سخت نباشد و این آخرین دیدار من و افشین و علی با خانواده اش بود. من خیلی امیدوار بودم که جنگ خیلی زود تمام میشود، اما ...
وی از اعتقاد شهید اقبالی مبنی بر اینکه صدام نمیتواند غلطی در قبال ایران انجام دهد، گفت و به آخرین عملیاتی که همسرش در آن حضور داشت ، اشاره کرد و توضیح داد: در روز عملیات، ۱۴۰ فروند جنگندههای ایرانی وارد خاک عراق شدند و عراق را بمباران کردند. صدام اصلا انتظار چنین قدرت و صحنه آرایی را نداشت. علی به عنوان لیدر حضور داشت و در این مدت ۵۰ پرواز جنگی بود، جالب این است که خلبانهایی که شاگرد او هم بودند و تعریف میکردند زمانی که سوار هواپیما میشدیم به هر حال ترسی داشتیم، اما شهید اقبالی بسیار راحت ماژیک برداشته و روی بمبها مینویسد «to sadam» برای صدام و این بسیار باعث قوت قلب ما شد.
در ادامه علیخانی از شهیدعباس بابایی به عنوان شاگرد شهید اقبالی یاد کرد؛ و همسر شهید اقبالی گفت: علی هر روز بعدازظهر بعد از پروازها با من تماس میگرفت، اما در اول آبان هر چه منتظر ماندم تماسی گرفته نشد و به ناچار خودم با علی تماس گرفتم، اما کسی جواب نمیداد و هیچکدام از نیروها پاسخگو نبودند تا این که یکی از آنها جواب داد و گفت: در حال صرف شام هستند. من قبول نکردم گفتم امکان ندارد، چون قرار ما بود بعد از پروازها با هم صحبت کنیم و آنجا بود که فهمیدم اتفاقی افتاده است.
وی ادامه داد: وقتی موتور هواپیمای شهیدعلی اقبالی آتش میگیرد در جایی بین ایران و عراق بوده است. او با چتر در جایی نزدیک به مرز ایران فرود میآید.
همسر شهید از نحوه شهادت سید علی اقبالی گفت: شهادت او خیلی فجیعانه بود و بیان آن برای من به عنوان همسر که درباره عشق و عزیزترین فرد زندگی اش است، بسیار سخت خواهد بود. صدام از عملکرد علی آنچنان عصبانی بود که دست به کارهای غیر انسانی زدند. او را به دو جیپ ارتشی میبندند و با سمت مخالف شهید را به دو نیم میکنند تصورش خیلی سخت است که چرا این کار را کردند به خاطر اینکه خلبانان شجاع بودند که با رشادتها از خاک ایران عاشقانه و عاقلانه دفاع کردند و هر چه از آنها بگوییم کم است و ما به آنها مدیونیم.
وی ادامه داد: این ماجرا شبیه یک فیلم تخیلی است، چون فیلمی که تخیل داشته باشد نمیتوانیم تصور کنیم. ما سالها منتظر بودیم تا نامهای که نیروی هوایی به عنوان نامه اسارت به ما داد. من گفتم اگر شش ماه جنگ طول بکشد من علی را نبینم چکار کنم، اما فکر نمیکردم ۲۲ سال باید منتظر بمانم تا پیکر شهید را برای من بیاورند خیلی سخت است که به همه جا سر بزنید تا خبری از عزیزت داشته باشم. هر روز با یک امید از خواب بیدار میشدم، تا اینکه سال ۷۱ صلیب سرخ نامهای را داد که اسامی تعدادی خلبان را نوشته بود که بنابر گفته
دولت عراق در قبرستانی دفن شده بودند، ما میدانستیم اسیر خلبان پر ارزش است و افتخار یک کشور این است اسرا این چنینی داشته باشد.
وی درباره ملاقات با شهید بابایی بیان کرد:
شهید بابایی معاون فرمانده نیروی هوایی بودند زمانی که چنین نامهای اعلام کردند ما جاهای مختلفی مراجعه کردیم من به دفتر شهید بابایی رفتم بسیار مرد بزرگ و مهربانی بود زمانی که من دید بی اختیار اشک ریختن و قطرات اشک روی میز او دیده می شود و به من گفتند اگر علی بود اینجا جایگاه من نبود. بعد از ۲۲ سال در سوم مرداد ۸۱ پیکر شهید را آوردند. یک اتفاق خیلی جالب این بود که من همیشه میگم خداوند همه مسائل را کنار هم قرار میدهد، همسرم در پایگاه دزفول به خاطر
بازی فوتبال دستش شکسته بود و عمل کرده بود، اما به خاطر اینکه خوب نشده بود در دوران نامزدی در خارج از کشور دوباره عمل کرد و پلاتین گذاشته بود و قانون بود که پلاتین دربیاورد، اما حمکت خداوند این بود که در دستش نیاورد تا نشانهای برای من باشد بعد از ۲۲ سال یک مقدار استخوان آوردند بدون پلاک چگونه میتوانی باور کنی که این علی است حتی سر او را هم بریده بودند.
همسر شهید از ارتباطات با خانواده و پیامهای شهید در زندگی به آنان گفت و به داستانی اشاره کرد که قرار بود لباس هایش را به مردی دهد. آن مرد به سوی همسر شهید آمد و گفت، «سه شب است خواب
شهید علی اقبالی را میبینم و به او میگوید که تو هر روز صبح همسرم را میبینی. به او بگو که من جایم راحت است و آرامش دارم.» این اتفاق ۱۵ سال پس از رفتن شهید روی داد و خانواده هنوز هم چشم انتظار او بودند.
در ادامه برنامه مهمانانی از مشهد که در عرصه تئاتر فعال بود در استودیو حضور پیدا کرد. این گروه، نمایشی را با موضوع شهیداقبالی و حضرت علی اکبر (ع) روی صحنه دارند.
علیخانی در ادامه گفت: این نمایش به سختی محقق شد و مجوز صحنه گرفت در حالی که درباره رشادتهای شهدا بود و به سفارش جایی و کسی هم نبود و باید از این آثار حمایت شود.
همسر شهید اقبالی در پایان گفت: از خانواده همسرم تشکر میکنم که در کنارم پای گریهها و دلتنگیهای من و پسرم ایستادند. آرامش ایران و ایرانی، نتیجه اشکها و دلتنگیهای خانواده شهداست.
گزارش از الهام قبادی
انتهای پیام/
رونمایی از دو تیتراژ جدید «ماه عسل»
هیچ چیز نمیتونه قدردان این لحظه از زندگی شون باشه
اجرشون با حضرت زینب
خدا لعنت کنه جنایتکاران رو در هر عصری که به سر می برند. چه طوری می خوان جواب بدهند
قطعا فرزندان اين مرز و بوم ايثار و از خودگذشتگي جوانان برومند اين سرزمين كه در دفاع از وطن خود از همه چيزشان گذشتند را فراموش نخواهد كرد
قطعا فرزندان اين مرز و بوم ايثار و از خودگذشتگي جوانان برومند اين سرزمين كه در دفاع از وطن خود از همه چيزشان گذشتند را فراموش نخواهد كرد
درود خدا بر آنان و راهشان پر رهرو باد
درود خدا بر آنان و راهشان پر رهرو باد