به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ شاعران آیینی کشورمان درباره شهادت امام هادی (ع) اشعاری را سرودند، که شما می توانید در اینجا این سرودههای شاعران آیینی را بخوانید .
محمد بیابانیشده ام بر آن که پری زنم به هوات یا علی النقی
سفری کنم و سری زنم به سرات یا علی النقی
به هوات تازه کنم نفس، به سرات آیم از این قفس
برسم به مأمن آسمان رهات یا علی النقی
هلهای قلم تو شروع کن، ز. درون درآ و طلوع کن
بنویس سردر مشقهای سیات یا علی النقی
بنویس دست مِداحتم نرسد به عرش فضائلت
شود آبهای جهان اگر که دوات یا علی النقی
بنویس اوج کدام دم، برسد به وسعت آن قلم
که دمیده جامعهای بدان جلوات یا علی النقی
تو همان تجلّی ایزدی، که به شکل بنده درآمدی
و سرودهای غزل از زبان خدات یا علی النقی
و به استناد زیارتت، تو و اهل بیت نبوتت
شده اید رب جلی، ولی به صفات یا علی النقی
ز. عدم وجود درست کن، ز. نبود بود درست کن
و به شیر جان بده با مسیح نگات یا علی النقی
منم آشنای قدیم تو، ز دیار عبدالعظیم تو
که سلام میدهمت به شوق لقات یا علی النقی
نبود به بودن تو غمم، بخداکه حر جهنمم
که گرفته ام به ولات برگ برات یا علی النقی
بگذار کعبهی سامرا، قدمی طواف کنم
سر خویش را بزنم به کوی منات یا علی النقی
محمد سهرابیرنگ صد لاله ز نسرین عذارش ریخته
صد نیستان ناله از آه نَزارش ریخته
فاطمه گر نیست بر بالین او پس از چه روی
این همه یاس پریشان در کنارش ریخته؟
یا پریده در حقیقت رنگ از روی مهش
یا دل آئینهی آئینه دارش ریخته
تیر دیگر در کمان صیاد دنیا، چون نداشت
زهر را، چون طرح بر جان شکارش ریخته
خشکسالی جای دارد شهر را ویران کند
آبروی سامرا از چشم زارش ریخته
در عیادت از دلش شاید که دلها بشکند.
چون دل اهل و عیال او کنارش ریخته
بس که میسوزد گمانم قالب خورشید را
از دل آتش نهاد داغدارش ریخته
شاید از کرببلا میآید و قبر حسین
ابر دلتنگی که باران بر مزارش ریخته
در کفن پیچید مانند خبر در کوچهها
در گریز روضه خود طرحی به کارش ریخته
جای دارد تاک روید معنی از خاک درش
اشک چشم عسکری روی مزارش ریخته
جواد پرچمیتنها، غریب، بی کس و بی آشیان شدی
تبعیدی مجاور یک پادگان شدی
طوفان غم شکوه بهار تو را گرفت
بیهوده نیست این همه رنگ خزان شدی
آقا … مدینه، سامره فرقی نمیکند
وقتی شبیه مادر خود قد کمان شدی
مانند کوه ماندهای و ایستادهای
هرچند بارها هدف دشمنان شدی
دیروز گنبد حرمت ریخت بر زمین
امروز نیز هجمهی زخم زبان شدی
سیلی محکمی زده نامت به دشمنان
تو خار چشم طرح زنا زادگان شدی
آقا غرور سینه زنانت شکسته شد
حرمت شکستهی ستم این و آن شدی
اینک بگو که شیر درآید ز. پرده باز
وقتی دوباره سخرهی نا بِخردان شدی
گاهی بلاکش ستم ناروا شدی
گاهی پیاده در پی مرکب روان شدی
گاهی به یاد کرب و بلا گریه کردی و
گاهی کنار قبر خودت روضه خوان شدی
گاهی تو را به مجلس مِی بُرد دشمنت
پر غصه از تعارف نامحرمان شدی
گیرم تو را به بزم شرابی کشیده اند
کی میهِمان طشت زر و خیزران شدی
بزم شراب رفتی و یاور نداشتی
با یاد عمه جان خودت خون فشان شدی
استاد سازگارجان، مرغ خوش الحان علیّ بن محمّد
دل طایر ایوان علیّ بن محمّد
هستی یم احسان علیّ بن محمّد
جان همه قربان علیّ بن محمّد
لب گشته ثنا خوان علیّ بن محمّد
دست من و دامان علیّ بن محمّد
چارم علی، از سه علی باد سلامش
روح سخن چار محمّد به پیامش
جاه حسنین است نمایان زمقامش
جدّ موسی جعفر بود و فاطمه مامش
خیزد همه دم عطر نبوّت زکلامش
دانش گُل بستان علیّ بن محمّد
بحری که عطایش گهر ناب ولایت
مهری که فروغش همه انوار هدایت
ابری که در اوج زند عنایت
نوری که چو انوار حقش نیست نهایت
هادی به کتاب و به حدیث و به روایت
حقّ محور و میزان علیّ بن محمّد
تا مهر بر افروزد و تا ابر ببارد
تا مه دل شب، گردد و اختر بشمارد
تا نخل شود سبز و گل سرخ بر آرد
تا دست قضا امر قدر را بنگارد
در منطق قرآن و نبی فرق ندارد
حکم حقّ و فرمان علیّ بن محمّد
نطقش همه توحید و بیانش همه تنزیل
ایمان به تولاّی وجودش شده تکمیل
نامش همه بردند به تعظیم و به تجلیل
محصول کمال از کلماتش شده تحصیل
آیات خداوند تعالی شده تأویل
از نطق دُر افشان علیّ بن محمّد
تا خاک دهد سبزه و تا گُل دمد از گِل
اوراست ولایت به حریم حَرم دل
با آنکه بود درک غمش بر همه مشکل
نوراست به هر وادی و هر منزل و محفل
کو شوکت مأمونی، چون شد متوکّل
خلق اند ثنا خوان علیّ بن محمّد
او ماه فروزنده و سادات ستاره
از سامره دارد به همه خلق نظاره
وصفش نتوان کرد به اعداد شماره
ماراست سر طاعت و اوراست اشاره
از اوست اگر «جامعه» خوانیم هماره
ای جامعه قربان علیّ بن محمّد
افسوس که دادند زبیداد عذابش.
چون شمع، فلک کرد به هر حادثه آبش
بردند زبیداد سوی بزم شرابش
از دیده روان شد به گل چهره گلابش
فریاد که کُشتند در ایّام شبابش
پر زد به جنان جان علیّ بن محمّد
او را که وجود آمده تسلیم اراده
دشمن به دل خسته بسی زخم نهاده
بردند به دنبال عدو پای پیاده
پیش متوکّل به روی پای ستاده
این ذکر حقش بر لب و آن مست زباده
وای از دل سوزان علیّ بن محمّد
داد متوکّل که چهها کرد چهها کرد
پیوسته جفا کرد، جفا کرد، جفا کرد
سر از تن سادات جدا کرد، جدا کرد
نه شرم زاحمد نه، زدادار حیا کرد
بر حضرت صدّیقه جسارت کرد
در پیش دو چشمان علیّ بن محمّد
افتاد خزان در چمن حضرت هادی
خون شد جگر و سوخت تن حضرت هادی
شد بی کس و تنها حسنِ حضرت هادی
در سامره شد دفن حضرت هادی
خاموش به لب شد سخن حضرت هادی
«میثم» شده گریان علیّ بن محمّد
بهزاد نجفیدم میزنم من از تو «امام نجیبها»
فرمانروای بیکس شهر غریبها
این شعر با تمامی مصراعهای خود
مانده در انتهای صف بینصیبها
آقا به شعر مضطر من آبرو ببخش
ای پاسخ تمامی اَمَّن یُجیبها
عمریست معجزات کلامت گذاشتهست
انگشت بر دهان تمام ادیبها
در وصف علم بی حد و اندازۀ شما
همواره لال مانده زبان خطیبها
بوی گل محمدی از بس گرفتهای
حلقه زدند دور و برت عندلیبها
وقتی دوای شاعرتان یک نگاه توست
دیگر چه حاجت است به چشم طبیبها؟
تو با «حسین» فرق نداری، فقط کمی
نامت غریب مانده میان غریبها
آنقدر شعر از تو نگفتند شاعران
تا اینکه باز شد دهن نانجیبها
علی اکبر لطیفیانتنها امام سامره تنها چه میکنی؟
در کاروان سرای گداها چه میکنی؟
دارم برای رنگِ تنت گریه میکنم
پایِ نفس نفس زدنت گریه میکنم
باور کنیم حرمت تو مستدام بود؟
یا بردن تو بردنِ با احترام بود؟
باور کنیم شأن تورا رَد نکرده است؟
این بد دهانِ شهر به تو بد نکرده است؟
گرد و غبار، روی توای یار ریختند
روی سرِ تو از در و دیوار ریختند
مردِ خدا کجا و این همه تحقیر وایِ من
بزم شراب و آیهی تطهیر وایِ من
هر چند بین ره بدنت را کشید و بُرد
دستِ کسی به رویِ زن و بچه ات نخورد
باران نیزه، نیزه نصیب تنت نشد
دست کسی مزاحم پیراهنت نشد
این سینه ات مکان نشست کسی نشد
دیگر سر تو دست به دست کسی نشد
وحید قاسمی تب دارترین تب زدهی بستر دردم
پر سوزترین زمزمهی حنجر دردم
رنگ رخ من بر همگان فاش نموده
در باغ نبی جلوهی نیلوفر دردم
فریاد عطش زد دهن سوخته ام
تاتر شد لب خشکیده اش از ساغر دردم
جای عرق از چهرهی من زهر چکیده
پیغامبر خسته دل باور دردم
بر زیر گلوی جگرم دشنه کشیدند
من کُشتهی تیغ شرر لشکر دردم
آتش فکند بر قد و بالای سپیدار
یک ذرهی ناچیز ز. خاکستر دردم
خون گریه کند اختر و مهتاب برایم
افلاک شده مستمع منبر دردم
محسن عرب خالقیبگذار کمی عرض ارادت بنویسم
دور از تو و با نیت قربت بنویسم
سجادهی شب پهن شده، حیّ علی شعر
بگذار برایت دو سه رکعت بنویسم
بگذار که ده مرتبه در ظلمت این شهر
یا هادی و یا هادیِ امت بنویسم
شاید که چنان رود، سر راه بیایم
بر صفحهی صحرای جنون خط بنویسم
مقصود من از "یا مَن ارجوه" رجبها
غیر از تو، که را وقت عبادت بنویسم؟
با ذرهای از مهر تو،ای چشمهی خورشید
از نور تو، تا روز قیامت بنویسم
با این همه آلودگی،ای آیه تطهیر
از سورهی انفاق و کرامت بنویسم
از سنگ زدن بر دل آئینه بگویم
از سوختن پردهی حرمت بنویسم
دست و قلمم نه، دهنم بشکند امروز
چیزی اگر از حد جسارت بنویسم
من آمده ام نقطه سر خط بنویسم
از جامعه، از شرح زیارت بنویسم
ای مهبط وحی،ای نفست معدن رحمت
بگذار که از چشمهی حکمت بنویسم
وقتی که تویی راه رسیدن به خداوند
این قافیه را نیز هدایت بنویسم
آهای دهمین ذکر مُجیبُ الدَّعَواتم
مضطرّم و بگذار که حاجت بنویسم
حالا که نوشتند «و کُنتُم شُفَعائی»
بگذار ز. اسباب شفاعت بنویسم
یوسف رحیمیچشمهایت فرات دلتنگی
اشکهایت تلاطم غمهاست
حال و روز دل شکستهی تو
از نگاه غریب تو پیداست
ای غریب مدینهی دوم
مرد خلوت نشین سامرّا
التماس همیشهی باران
حضرت عشق التماس دعا
کوچهی خاکی محلهی غم
در غرور از حضور سادهی توست.
ولی افسوس شرمگین تو و
پای پر پینه و پیادهی توست
آه آقا تو خوب میدانی
که دل بیقرار یعنی چه
پشت دروازههای شهر ستم
آن همه انتظار یعنی چه
چه به روز دل تو آوردند
رمق ناله در صدایت نیست
بگوای نسل کوثر و زمزم
بزم شوم شراب جای ات نیست
بی گمان بین آن همه غربت
دل تنگ تو نینوایی شد
روضههای کبود تشت طلا
در نگاهتر ات تداعی شد
آری آن لحظه ماتم قلبت
بی کسیهای عمّه زینب بود
قاتلت زهر کینه ها، نه نه
روضهی خیزرانی لب بود
در عزای تو حضرت باران
که گریبان آسمان چاک است
نه فقط چشمهای ابری ما
روضه خوانت تمام افلاک است
انتهای پیام/