به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ قرآن سرتاسر اعجاز در زندگی مادی و معنوی است. اگر ما آن را با معرفت تلاوت کنیم، حتما اثرات آن را خواهیم دید. برای آگاهی و فهم بهتر و بيشتر آيات قرآن كريم هر شب تفسير آياتی از اين معجره الهی را برای شما آماده میكنيم.
سوره آل عمران سومین سوره قرآن کریم است که 200 آیه دارد، عمران نام سه نفر از اشخاص مشهور بوده است: نام پدر حضرت موسی (ع)، پدر حضرت مریم (ع) و پدر حضرت علی (ع )که بیشتر به ابوطالب مشهور بوده است. ولی در این سوره بیشتر منظور از آل عمران، پدر حضرت مریم و همسرش و حضرت مریم (ع) و حضرت عیسی (ع) است. این کلمه دو بار در این سوره به کار رفته است.
سوره آل عمران یادآور طبقات و رده هایی از انسان ها است که خداوند متعال آنها را از میان جامعه بشری گزینش و انتخاب کرده است، و اینان عبارتند از: آدم، نوح ، آل ابراهیم و آل عمران. در این سوره مطالب زیادی از جمله: ماجرای جنگ احد، مطالب فراوانی راجع به جهاد، مباهله، دعوت یهود به اسلام، امر به صبر و پایداری، بیان فضیلت شهدا و چند دعای زیبا آمده است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ وَمَنْ يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ
در حقيقت دين نزد خدا همان اسلام است و كسانى كه كتاب [آسمانى] به آنان داده شده با يكديگر به اختلاف نپرداختند مگر پس از آنكه علم براى آنان [حاصل] آمد آن هم به سابقه حسدى كه ميان آنان وجود داشت و هر كس به آيات خدا كفر ورزد پس [بداند] كه خدا زودشمار است (۱۹)
فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُلْ لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْأُمِّيِّينَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ
پس اگر با تو به محاجه برخاستند بگو من خود را تسليم خدا نموده ام و هر كه مرا پيروى كرده [نيز خود را تسليم خدا نموده است] و به كسانى كه اهل كتابند و به مشركان بگو آيا اسلام آورده ايد پس اگر اسلام آوردند قطعا هدايت يافته اند و اگر روى برتافتند فقط رساندن پيام بر عهده توست و خداوند به [امور] بندگان بيناست (۲۰)
إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ
كسانى كه به آيات خدا كفر مى ورزند و پيامبران را بناحق مى كشند و دادگستران را به قتل مى رسانند آنان را از عذابى دردناك خبر ده (۲۱)
أُولَئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِينَ
آنان كسانى اند كه در [اين] دنيا و [در سراى] آخرت اعمالشان به هدر رفته و براى آنان هيچ ياورى نيست (۲۲)
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُدْعَوْنَ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَهُمْ مُعْرِضُونَ
آيا داستان كسانى را كه بهره اى از كتاب [تورات] يافته اند ندانسته اى كه چون به سوى كتاب خدا فرا خوانده مى شوند تا ميانشان حكم كند آنگه گروهى از آنان به حال اعراض روى برمى تابند (۲۳)
ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامًا مَعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِي دِينِهِمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ
اين بدان سبب بود كه آنان [به پندار خود] گفتند هرگز آتش جز چند روزى به ما نخواهد رسيد و برساخته هايشان آنان را در دينشان فريفته كرده است (۲۴)
فَكَيْفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِيَوْمٍ لَا رَيْبَ فِيهِ وَوُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ
پس چگونه خواهد بود [حالشان] آنگاه كه آنان را در روزى كه هيچ شكى در آن نيست گرد آوريم و به هر كس [پاداش] دستاوردش به تمام [و كمال] داده شود و به آنان ستم نرسد (۲۵)
اين آيات در بيان حال اهل كتاب است كه آخرين طوائف سه گانه اى است كه گفتيم در اين سوره به شرح حال آنان مى پردازد، و مقصود مهم و اصلى از ذكر طوائف نامبرده، همين طايفه است، و قسمت عمده اين سوره درباره همين طايفه يعنى يهود و نصارا نازل شده، و يا بالاخره به ايشان مربوط مى شود.
ان الدين عند اللّه الاسلام...
در سابق معناى اسلام از نظر لغت بيان شد، و گويا همان معناى لغوى در اينجا مراد باشد، به قرينه اينكه اختلاف اهل كتاب را نقل مى كند، كه بعد از علم به حقانيت اسلام و تنها به خاطر دشمنى اى كه با يكديگر داشتند آنرا نپذيرفتند.
مراد از (ان الدين عند اللّه الاسلام )
در نتيجه معناى جمله مورد بحث چنين مى شود كه : (دين نزد خداى سبحان يكى است و اختلافى در آن نيست و بندگان خود را امر نكرده مگر به پيروى از همان دين و بر انبياى خود هيچ كتابى نازل ننموده مگر درباره همان دين،و هيچ آيت و معجره اى به پا نكرده مگر براى همان دين كه آن دين عبارت است از اسلام، يعنى تسليم حق شدن، و بعقيده هاى حق معتقد گشتن، و اعمال حق انجام دادن ) و به عبارتى ديگر: (آن دين واحد عبارت است از تسليم شدن در برابر بيانى كه از مقام ربوبى در مورد عقائد و اعمال و يا در مورد معارف و احكام صادر مى شود).
و اين بيان هر چند به طورى كه در قرآن حكايت شده در شرايع رسولان و انبياى او از نظر مقدار و كيفيت مختلف است، ليكن در عين حال از نظر حقيقت چيزى به جز همان امر واحد نيست، اختلافى كه در شريعت ها هست از نظر كمال و نقص است، نه اينكه اختلاف ذاتى و تضاد و تنافى اساسى بين آنها باشد، و معناى جامعى كه در همه آنها هست عبارت است از تسليم شدن به خدا در انجام شرايعش، و اطاعت او در آنچه كه در هر عصرى با زبان پيامبرش از بندگانش مى خواهد.پس دين همين اطاعتى است كه خدا از بندگان خود مى خواهد، و آنرا براى آنان بيان مى كند، و لازمه مطيع خدا بودن اين است كه آدمى آنچه از معارف را كه به تمام معنا برايش روشن و مسلم شده اخذ كند، و در آنچه برايش مشتبه است توقف كند، بدون اينكه كمترين تصرفى از پيش خود در آنها بكند،اختلاف اهل كتاب ناشى از غرور و ستمگرى آنها بود و اما اختلافى كه اهل كتاب از يهود و نصارا در دين كردند، با اينكه كتاب الهى بر آنان نازل شده، و خداى تعالى اسلام را برايشان بيان كرده بود، اختلاف ناشى از جهل نبود، و چنان نبود كه حقيقت امر برايشان مجهول بوده باشد، و ندانسته باشند كه دين خدا يكى است.
بلكه اين معنا را به خوبى مى دانستند و تنها انگيره آنان در اين اختلاف، حس غرور و ستمگريشان بود، و هيچ عذرى ندارند، و همين خود كفرى است كه به آيات مبين خدا ورزيدند، آياتى كه حقيقت امر را بر ايشان بيان كرد.آرى به آيات خدا كفر ورزيدند، نه به خود خدا، چون اهل كتاب خداى تعالى را قبول دارند، و معلوم است كه هركس به آيات خدا كفر بورزد خدا سريع الحساب است، و به سرعت هم در دنيا و هم در آخرت به حسابش مى رسد، در دنيا گرفتار خزى و ذلت و محروم از سعادت حياتش مى كند، و در آخرت به عذاب دردناك دچارش مى سازد.
دليل ما بر اينكه سريع الحساب بودن خدا را مخصوص آخرت نكرديم، كلام خود خداى تعالى است، كه بعد از دو آيه مى فرمايد: (اولئك الذين حبطت اعمالهم فى الدنيا و الاخره، و ما لهم من ناصرين ).
از آنچه گفته شد دو نكته روشن گرديد: اول اينكه : مراد از نزد خدا بودن دين، و حضور آن، حضور تشريفى است، حضور تشريفى است، به اين معنا كه آنچه از دين نزد خدا است دين واحد است، كه اختلاف در آن تنها به حسب درجات و استعدادات امتهاى مختلف است، پس مراد از وحدت، وحدت تكوينى نيست، ساده تر بگويم مراد از دين فطريات بشر نيست، و نمى خواهد بفرمايد دين خدا كه در فطرت بشر به وديعه سپرده شده يكى است.
نكته دوم اينكه مراد از (آيات اللّه ) در آيه مورد بحث، آيات وحى و بيانات الهى است كه به انبياى خود القاء مى كند،نه آيات تكوينى كه بر وحدانيت او و معارف ديگرى نظير آن دلالت داردو اين آيه شريفه اهل كتاب را در برابر بغى و تجاوزهايشان تهديد به انتقام مى كند، همچنان كه آيات قبلى كه مى فرمود: (قل للذين كفروا ستغلبون و تحشرون الى جهنم...) مشتمل بود بر تهديد مشركين و كفار، و چه بسا همين جهت باعث شده است كه در آيه بعدى اهل كتاب و مشركين را يك جا مورد خطاب قرار داده و با لحنى تهديدآميز بفرمايد: (قل للذين اوتوا الكتاب و الاميين ءاسلمتم...).
فان حاجوك فقل اسلمت وجهى للّه و من اتبعن
ضمير در كلمه (حاجوك ) به اهل كتاب برمى گردد، و اين به خوبى روشن است، و مراد از محاجه كردن اهل كتاب، احتجاج در امر اختلاف است، به اينكه مثلا بگويند اختلاف ما از غرور و بغى و ستمگرى نيست، و چنان نيست كه با روشن شدن حق، در آن اختلاف كنيد، بلكه عقل و فهم ما و اجتهادى كه در به دست آوردن حقايق دين كرده ايم ما را به اين اختلاف كشانيده، و در همين راهى كه انتخاب كرده ايم تسليم حق تعالى هستيم، و آنچه هم كه تو اى محمد انتخاب كرده اى و به سوى آن دعوت مى كنى از اين قبيل است، عقل ما اينطور و عقل تو آنطور حكم كرده، و هر دو تسليم خدائيم و يا محاجه اى شبيه به اين كنند، دليل ما بر اينكه منظور از محاجه چنين چيزى است، پاسخى است كه آنجناب ماءمور شده بدهد، و بگويد (اسلمت وجهى للّه )، و در تتمه آيه بگويد: (ءاسلمتم، براى اينكه در اين دو جمله حجتى آمده كه طرف را به كلى خاموش مى كند، نه اينكه خواسته باشد طفره رفته و اصلا جواب ندهد.
دين واحد است و بعد از آن هيچ حجتى نيست
و معنايش با در نظر گرفتن ارتباطى كه به ما قبل خود دارد اين است كه (ان الدين عند اللّه الاسلام ) دين خدا يكى است، و آنهم اسلام است و كتابهائى كه خدا نازل كرده در آن هيچ اختلافى ندارد، و هيچ عقل سليمى در اين شك نمى كند، و نتيجه اين وحدت دين، اينست كه هيچ حجتى عليه تو در مسلمانيت وجود ندارد، (فان حاجوك )، حال اگر با تو احتجاج كردند، (فقل اسلمت وجهى للّه و من اتبعن...)و اين است همان دين واحد، و بعد از خود دين، ديگر هيچ حجتى در امر دين نيست.
آنگاه از ايشان بپرس : (ءاسلمتم ) آيا اسلام آورده ايد؟ اگر اسلام آورده باشند، و تسليم شده باشند، كه راه را يافته اند، و قطعا آنچه ما بر تو و بر انبياى قبل از تو نازل كرده ايم را قبول مى كنند، و ديگر نه هيچ حجتى عليه آنان هست و نه بعد از اين، مخاصمه اى بين شما و ايشان خواهد بود و اگر اسلام نياورند، و از اسلام اعراض كنند، باز هم فائده اى در احتجاج و مخاصمه با ايشان نيست، سر به سرشان نگذار، براى اينكه سزاوار نيست درباره امر واضح و ضرورى مخاصمه شود، اين مطلب كه دين عبارت است از تسليم خدا شدن چيزى نيست كه بر سر آن بگو مگو شو د، و تو هم به جز ابلاغ، وظيفه اى ندارى.
خداى سبحان در اين آيه بين اهل كتاب واميين جمع كرده و فرموده : به اهل كتاب و اميين بگو: آيا تسليم خدا هستيد يا نه... و اين بدان جهت است كه دين اختصاص به كسى ندارد، چه مشرك و چه اهل كتاب، همه بايد تسليم خدا باشندو نيز در آيه شريفه، اسلام را متعلق بر كلمه (وجه ) كرده، و وجه هر چيزى آن طرفى است كه رو به تو باشد، ممكن هم هست وجه در اينجا به معناى اخص كلمه باشد كه همان چهره آدمى است، چون چهره و صورت، محل اجتم اع همه حواس و يا بيشتر آن است، و اگر چهره انسان تسليم خدا شود، (شنوائى )، (بينائى )، (چشائى )، (بويائى ) و (لامسه ) نيز تسليم شده و در حقيقت همه بدن تسليم شده است، علاوه بر اينكه تسليم شدن چهره، دلالت مى كند بر اقبال و خضوع در برابر امر الهى، و اگر جمله : (و من اتبعن) را عطف بر ما قبل نمود، با اينكه مى توانست بفرمايد: (اسلمنا ما مسلمانان تسليم امر خدا هستيم ) براى اين بود كه هم احترام رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله ) را حفظ كرده باشد، و هم تابعيت مردم از آن جناب را.
و قل للذين اوتوا الكتاب و الاميين ءاسلمتم....
منظور از اميين مشركين است، وعلت نامگذارى مشركين به اميين اين است كه قبلا نام اهل كتاب را برده بود و اهل كتاب مشركين را امى (بى سواد) لقب داده بودند.همچنان كه خداى تعالى از ايشان حكايت كرده كه گفتند: (ليس علينا فى الاميين سبيل )، براى ما اهل كتاب تعدى به حقوق ديگران اشكال ندارد و كلمه امى در لغت به معناى كسى است كه نمى تواند بخواند و بنويسد.چند نكته كه از جمله : (فان تولوا فانما اليك البلاغ...) استفاده مى شود و در اينكه فرمود: (و ان تولوا فانما عليك البلاغ و اللّه بصير بالعباد) چند نكته هست.
اول اينكه : از جدال و سر به سر گذاشتن با مشركين نهى مى كند، چون كسى كه منكر امور ضرورى و بديهى است، بحث با او جدال و لجاج است نه بحث معقول.
دوم اينكه : مى فهماند حكم كردن و داورى درباره مردم به طور مطلق تنها از آن خداى سبحان است و بس، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) تنها رسولى است مبلغ و بس، حاكم و مصيطر بر مردم نيست همچنان كه در جاى ديگر فرمود: (ليس لك من الامر شى ء) و نيز فرموده : (لست عليهم بمصيطر).
سوم اينكه : تهديدى است براى اهل كتاب و مشركين، براى اينكه گفتار را با جمله : (و اللّه بصير بالعباد) ختم مى كند، و بعد از آن كه به پيامبرش مى فرمايد تو در امور استقلال ندارى، گفتن اين كه (خداى بيناى بر بندگان خويش است )، خالى از تهديد نيست.
همچنان كه آيه زير كه نظير آيه مورد بحث است، دلالت بر تهديد دارد، مى فرمايد: (قولوا آمنا باللّه... و نحن له مسلمون، فان آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا، و ان تولوا فانما هم فى شقاق، فسيكفيكهم اللّه، و هو السميع العليم ). كه درباره اهل كتاب مى فرمايد: اگر از اسلام روى گردانى مى كنند بدان كه در اين رفتارشان اصرار خواهند ورزيد، آنگاه آنان را به بيانى تهديد مى كند كه مايه تسلى خاطر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) باشد.
پس آيه شريفه هم كه مى فرمايد: (و اگر اعراض كردند بدان كه تو تنها مامور ابلاغ هستى )كنايه از اين است كه ايشان را واگذار به پروردگارشان بكن، كه او به بندگان خود بينا است، درباره هركس آن حكمى را اجرا مى كند كه حال او اقتضاى آن حكم را دارد، و استعدادش آن حكم را درخواست مى كند.
از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى از مفسرين گفته اند:
كه آيه شريفه مورد بحث،دلالت بر آزادى عقيده دارد، و اينكه مردم در انتخاب دين آزادند (لا اكراه فى الدين )، حرف صحيحى نيست براى اينكه زمينه سخن در آيه شريفه همانطور كه توجه فرموديد زمينه ديگرى است.
و اگر در جمله : (بصير بالعباد) عبوديت را عنوان كرد و نفرمود: (بصير بهم خدا به ايشان بينا است ) و يا (بصير بالناس خدا به مردم بينا است ) و يا عبارتى نظير اينها براى اين بود كه اشاره كند به اينكه حكمش در مردم نافذ و گذرا است براى اينكه مردم هر چه باشند بندگان او و تربيت شده او هستند چه خودشان قبول داشته و تسليم باشند و چه نباشند.
ان الذين يكفرون بايات اللّه...
كلام در اين آيه هر چند سياقى جديد وابتدائى دارد و ليكن در عين حال خالى از اشاره، و بلكه خالى از بيان تهديد آخر آيه قبلى نيست، چون مضمونش با وضع اهل كتاب و مخصوصا يهوديان منطبق است.
دو جمله (يكفرون )، و (يقتلون ) استمرار را مى رساند و دلالت دارد بر اينكه كفر به آيات خدا آنهم كفر بعد از بيان و به انگيزه بغى و نيز كشتن انبيا كه معلوم است كشتنى است بدون حق و همچنين كشتن آنهائى كه به سوى عدل و قسط دعوت نموده، از ظلم نهى مى كنند عادت هميشگى ايشان است همچنان كه تاريخ زندگى يهود از بدو پيدايش سرشار از اين جنايات است مى بينيم كه گروه بسيارى از انبيا و عابدان بنى اسرائيل كه ايشان را امر به معروف و نهى از منكر مى كردند به دست خود آنان كشته شدند و همچنين نصارا كه آنها هم كم و بيش اين راه را رفتند.
و جمله : (فبشرهم بعذاب اليم ) تصريح به شمول غضب الهى و تهديد به نزول عذاب است، و منظور از آن تنها عذاب آخرت نيست، به دليل اينكه دنبالش مى فرمايد: (اولئك الذين حبطت اعمالهم فى الدنيا و الاخره...) پس در آيه مورد بحث، هم به عذاب آخرت تهديد شده اند و هم به عذاب دنيا، عذاب آخرتشان عذاب آتش، و دنيائيشان كشته شدن و آواره گشتن و از بين رفتن اموال و جانهايشان بود، و نيز عذاب ديگرشان اين بود كه خدا دشمنى را در بين آنان تا روز قيامت قرار داد، كه خداى تعالى در كتاب عزيزش همه اينها را ذكر كردهو اينكه فرمود: (اولئك الذين حبطت اعمالهم فى الدنيا و الاخره، وما لهم من ناصرين دو نكته را افاده مى كند:
اول اينكه : اگر انسان كسى را به جرم اينكه امر به معروف و نهى از منكر مى كند به قتل برساند اعمال نيكش همه حبط و بى اجر مى شود.
دوم اينكه : در روز قيامت مشمول شفاعت نمى گردد.
الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب...
اين آيه شريفه مى خواهد بفرمايد: (اهل كتاب از بغى و ايجاد اختلاف در دين دست بر نمى دارند، براى اينكه هر وقت به ايشان پيشنهاد مى شود كه تسليم حكم كتاب خدا شوند، پشت مى كنند و زير بار نمى روند و اين نيست مگر به خاطر اينكه به اين گفتار خود مغرور شده اند، كه مى گفتند:(لن تمسنا النار)، و خلاصه به چيزى مغرور شدند كه هيچ سندى بر آن ندارند، و آنرا به خدا افترا مى بندند.
و مراد از كسانى كه نصيبى از كتاب دارند همان اهل كتابند، و اگر نفرمود: (الذين اوتوا الكتاب...)) و به جاى آن فرمود: (اوتوا نصيبا من الكتاب،) براى اين بود كه بفهماند آن مقدار اطلاعى كه از كتاب دارند همه معارف كتاب نيست. بلكه مقدارى از آن است، و اين بدان جهت است كه همه كتاب خدا در دستشان نيست، كتاب خدائى كه در دست دارند تحريف شده است، و در آن دخل و تصرف نموده و بيشتر اجزايش را از بين برده بودند، همچنان كه آخر آيه هم كه مى فرمايد: (و غرهم فى دينهم ما كانوا يفترون )، به اين معنا اشاره دارد، و به هر حال مراد اين است كه اهل كتاب از حكم كتاب روى گردانند، به خاطر يك عقيده خرافى كه داشتند، و آنرا به خدا افترا بسته بودند و نتيجه اش اين شده كه به آن عقيده خرافى مغرور شوند، و خود را از كتاب خدا بى نياز بپندارند (خدا داناتر است ).
ذلك بانهم قالوا لن تمسنا النار...
معناى آيه روشن است، و ليكن سؤ الى در آن هست كه چگونه در آيه شريفه فرموده اهل كتاب فريب افتراى خود را خوردند، و بدان مغرور شدند، مگر ممكن است كه انسان فريب گفتار خود را بخورد؟ با علم به اينكه گفتارش دروغ و خدعه و باطل است.
چگونه اهل كتاب فريب خدعه هاى نفس خويش را خوردند؟
جواب اين سؤ ال آن است كه صاحبان گفتار غرورانگيز نامبرده، نياكان ايشان بودند، و فريب خوردگان اخلاف و نسلهاى بعدى آنان، و اگر در آيه شريفه هر دو را به اهل كتاب نسبت داده، براى اين بود كه همه آن اسلاف و اخلاف يك امت بودند، و اخلاف، به اعمال اسلاف راضى بودند.
علاوه بر اينكه مغرور شدن به غرور خود، آنهم غرور به خاطر يك افتراى باطل، با علم به اينكه افترا و باطل است،و اقرار مغرور به اينكه خودم اين افترا را بسته ام، از اهل كتاب و مخصوصا از يهوديان دور نيست، براى اينكه اينها همانهايند كه خداى تعالى نظير اينگونه افكار و اعمال و بلكه عجيب تر از آنرا از ايشان حكايت نموده آنجا كه فرموده : (و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا، و اذا خلى بعضهم الى بعض قالوا اتحدثونهم بما فتح اللّه عليكم ؟ ليحاجوكم به عند ربكم ؟ افلا تعقلون ؟ اولا يعلمون ان اللّه يعلم ما يسرون و ما يعلنون.
ملكات نفسانى عمل را در نظر انسان زينت مى دهند
علاوه بر اين، انسان آنچه مى كند بر طبق آنچه مى داند نيست، بلكه بر طبق آن ملكات خوبى و بدى است كه در نفسش پديد آمده، و عمل را در نظرش زينت مى دهد، همچنان كه معتادين به ترياك و هروئين و سيگار و بنگ و حتى آنها كه معتادند به خوردن خاك و امثال آن، علم به مضر بودن آن دارند، و مى دانند كه اين عمل را نبايد مرتكب شوند، ولى باز هم مرتكب مى شوند به خاطر اينكه هيات و حالتى در نفس آنان پديد آمده كه ايشان را به طرف آن عمل مى كشاند، و مجالى براى تفكرو اجتناب برايشان باقى نمى گذارد، و نظائر اين مثال بسيار زياد است.
اهل كتاب هم از آنجا كه تكبر و ستمگرى و محبت به شهوات در دلهايشان رسوخ نموده، هر عملى را كه انجام مى دهند بر طبق دعوت نفس است، در نتيجه افترا بستن به خدا كه عادت و ملكه آنان شده، همان باعث غرور ايشان گشته، و چون اين عمل ناپسند را مكرر انجام داده اند، كارشان به جائى رسيده كه در اثر تلقين نسبت به عمل خود ركون و اعتماد پيدا كرده اند علماى روان شناس هم اثبات كرده اند كه تلقين هم، كار عمل را مى كند، و آثار علم را از خود بروز مى دهد.
پس افترا كه عملى باطل است، با تكرار و تلقين ايشان را در دينشان فريب داده، و از تسليم شدن در برابر خدا و خضوع در برابر حق، آن حقى كه كتاب خدا مشتمل بر آن است باز داشته، پس صحيح است بگوئيم اهل كتاب فريب خدعه هاى نفس خويش را خوردند.
فكيف اذا جمعناهم ليوم لا ريب فيه...
كلمه (كيف ) بر سر چيزى نظير (يصنعون ) در آمده، كه در كلام نيست، بلكه در تقدير است، و كلام مى فهماند كه آن چيست، و در اين آيه تهديدى است به اهل كتاب، كه وقتى دعوت مى شوند به پذيرفتن كتابى كه بينشان حكم كند،اعراض مى كنند، تهديد به عذابى است كه به شكل وضع دنيائى ايشان است، در دنيا وقتى دعوت مى شدند به كتاب خدا تسليم نمى شدند و تكبر مى كردند، و نمى خواست ند با همه انسانها پيرو يك كتاب باشند، و يك كتاب همه شاءن را در تحت لواى خود جمع كند، ولى در آخرت، همه را يكجا جمع مى كنند، و لذا نفرمود: (در روزى كه زنده شان مى كنيم )، و يا (در روزى كه مبعوثشان مى كنيم )، بلكه فرمود: (در روزى كه جمعشان مى كنيم )، آنهم در روزى كه ديگر اعراض بردار نبوده و هيچ شكى در آن نيست، و خلاصه كلام اينكه از روز قيامت به تعبير نامبرده تعبير كرد تا بفهماند اهل كتاب و كفار نمى توانند خدا را بستوه بياورند.
و معناى آيه (خدا داناتر است ) اين است كه كفار وقتى به كتاب خدا دعوت مى شوند تا درباره آنان حكم كند، از در فريب خوردگى از افتراهائى كه خودشان در دين خود زدند، اعراض كردند، و از پذيرفتن حق استكبار نمودند، پس چگونه رفتار مى كنند، وقتى كه ما آنان را براى روزى كه در آن شكى نيست يعنى روز فصل قضا، و روز حكم به حق جمع مى كنيم، و در آن روز هركسى تمامى آنچه را كه كرده باز خواهد گرفت، بدون اينكه مردم در باز پس گرفتن اعمالشان ظلمى شوند، و وقتى مطلب بدين قرار است عقلشان حكم مى كند به وجوب پذيرفتن اين دعوت، و اينكه اعراض نكنند، و از اظهاراتى كه حاكى از اين پندار است كه خدا را بستوه آورده و او را شكست داده اند خوددارى نمايند، براى اينكه قدرت همه اش از خدا است، و وضعى كه كفار دارند ايام مهلتى و آزمايشى بيش نيست.
بحث روايتى
در تفسير عياشى از محمد بن مسلم روايت آورده كه گفت : از امام (عليه السلام ) معناى آيه : (ان الذين عند اللّه الاسلام ) را پرسيدم، فرمود: يعنى اسلامى كه توام با ايمان باشدو از ابن شهراشوب از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه در معناى آيه : (ان الذين عند اللّه الاسلام...) فرمود: يعنى تسليم شدن به ولايت على بن ابيطالب (عليه السلام ).
مؤ لف : اين معنائى كه امام براى آيه كرده از باب ذكر روشن ترين مصداق است، و شايد منظور از روايت بالا هم همين باشد، و نيز از آنجناب از على (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: (اكنون براى اسلام نسبى ذكر مى كنم كه نه احدى قبل از من چنين تعريفى كرده و نه بعد از من، و آن اين است كه : اسلام عبارت است از تسليم، و تسليم عبارت است از يقين، و يقين عبارت است از تصديق، و تصديق عبارت است از اقرار، و اقرار واقعيتش ادا است، و ادا، عمل است، مؤ من دين خود را از پروردگار خود مى گيرد،ايمانش از عملش شناخته مى شود، همچنان كه كافر كفرش ازانكارش هويدا مى گردد، ايها الناس بر شما باد دينتان، دينتان، كه گناه در دين بهتر است از كار نيك در بى دينى، براى اينكه گناه در حال ديندارى آمرزيده مى شود، و كار نيك در بى دينى قبول نمى گردد).
مؤ لف : اينكه فرمود: اسلام را نسبى ذكر مى كنم كه كسى قبل از من و بعد از من نكرده باشد، منظورش از نسب ذكر كردن تعريف كردن است، همچنان كه مى بينيم در اخبار، سوره (قل هو اللّه احد) به سوره (نسبت رب ) ناميده شده، چون اين سوره خدا را تعريف مى كند.
و اما تعريفى كه امام (عليه السلام ) در روايت در غير فقره اول، يعنى جمله (اسلام تسليم است ) براى اسلام كرده، تعريف به لازمه اسلام است، و اما در فقره اول تعريف (اسلام تسليم است ) تعريف لفظى است، يعنى لفظ اسلام را به لفظ ديگر تعريف كرده، كه از آن روشن تر است.
ممكن هم هست مراد از اسلام معناى اصطلاحى آن باشد، و آن دينى است كه خاتم انبيا محمد (صلى اللّه عليه و آله ) آورده، و منظور امام (عليه السلام ) اشاره به آيه شريفه : (ان الدين عند اللّه الاسلام )، و منظورش از تسليم، خضوع و انقياد قلبى و عملى باشد، كه بنابراين احتمال تمامى فقرات حديث تعريف اسلام به لازمه معنا خواهد بود.
و معناى حديث اين است كه اين دين كه نامش اسلام است مستلزم خضوع آدمى براى خداى سبحان است، خضوعى قلبى و عملى، و اين خضوع مستلزم آن است كه شخص مسلمان خودش و اعمالش را تحت امر و اراده خدا قرار دهد، و اين همان تسليم شدن است، و تسليم شدن براى خدا اين معنا را به دنبال دارد، و يا مستلزم اين معنا است، كه شخص مسلمان به خدا يقين پيدا كند، و شك و ترديدش از بين برود، و يقين هم تصديق را به دنبال دارد، و تصديق و يا اظهار صدق دين، مساءله اقرار را به دنبال مى آورد، و اقرار عبارت است از اذعان و يقين به قرار و استقرار دين،
و اينكه دين ثابت است، و اقرار به ثبوت دين، معنايش اين است كه دين هرگز متزلزل نمى شود، و از قرارگاهى كه دارد سقوط نمى كند، و اقرار به اين معنا ادا را به دنبال دارد، و ادا هم عمل را.
و اينكه فرمود: كار نيك در بى دينى پذيرفته نيست، منظور از پذيرفته نشدن اين است كه در آخرت ثواب ندارد، و يا اين است كه آن اثر نيكى كه عمل نيك و خداپسند بايد در دنيا در سعادت زندگى و در آخرت داشته باشد، و صاحبش را به نعيم بهشت برساند ندارد.
بنابراين حديث مورد بحث با احاديثى كه مى گويند كفار در مقابل حسناتشان به پاداشى از پاداشهاى دنيائى مى رسند، و نيز با آيه شريفه : (فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره ) كه بطور مطلق مى گويد: هركس نيكى كند اثرش را مى بيند، منافات نداردو در مجمع البيان از ابى عبيده جراح روايت آورده كه گفت : به رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) عرضه داشتم كدام يك از مردم در قيامت عذابى سخت تر دارد؟ فرمود: مردى كه پيامبرى را بكشد، و يا مردى را به قتل برساند كه امر به معروف و يا نهى از منكر مى كند، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: (الذين يقتلون النبيين بغير حق، و يقتلون الذين يامرون بالقسط من الناس )، آنگاه فرمود: اى ابا عبيده ! بنى اسرائيل در يك ساعت چهل و سه پيامبر را كشتند، عابدان بنى اسرائيل كه اين را ديدند صد و دوازده نفر از آنان قيام نموده، كشندگان انبيا را امر به معروف و نهى از منكر كردند، و بنى اسرائيل همه آنانرا تا آخر روز به قتل رساندند، و آيه نامبرده راجع به اين واقعه است.
مؤ لف : اين معنا در الدرالمنثور هم از ابن جرير، و ابن ابى حاتم از ابى عبيده، روايت شده است.
و در الدرالمنثور كه ابن اسحاق، و ابن جرير، و ابن منذر، و ابن ابى حاتم، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : روزى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در بيت المدراس بر جماعتى از يهود در آمد، و ايشان را به سوى خدا دعوت فرمود: نعمان بن عمرو، و حرث بن زيد، پرسيدند اى محمد تو چه دينى دارى ؟ فرمود ملت و كيش ابراهيم، كه دين او دين من است، گفتند ابراهيم هم كه يهودى بود، فرمود: تورات خود شما بين ما و شما حاكم باشد، تورات را بياوريد و ببينيد آيا ابراهيم را يهودى مى داند؟يهوديان از آوردن تورات امتناع ورزيدند، در اينجا بود كه آيه شريفه : (الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب، يدعون الى كتاب اللّه، ليحكم بينهم... و غرهم فى دينهم ما كانوا يفترون نازل گرديد).
مؤ لف : بعضى از محدثين روايت كرده اند كه آيه نامبرده در داستان رجم نازل شده كه ان شاء اللّه ذكر اين داستان در تفسير آيه : (يا اهل الكتاب قد جائكم رسولنا يبين لكم كثيرا مما كنتم تخفون من الكتاب...) خواهد آمد، و هر دو روايت خبر واحدند، كه قوت و اعتبارى را كه بايد داشته باشند، ندارند.
انتهای پیام/