خواندن معنا و تفسير آيات قرآن كريم، به فهم درست آن و عملی كردن دستورات الهی در زندگی‌مان كمک می‌كند.

تفسیر آیات 1-6 سوره آل عمرانبه گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ قرآن سرتاسر اعجاز در زندگی مادی و معنوی است. اگر ما آن را با معرفت تلاوت کنیم، حتما اثرات آن را خواهیم دید. برای آگاهی‌ و فهم بهتر و بيشتر آيات قرآن كريم هر شب تفسير آياتی از اين معجره الهی را برای شما آماده می‌كنيم.

سوره آل عمران سومین سوره قرآن کریم است که 200 آیه دارد، عمران نام سه نفر از اشخاص مشهور بوده است: نام پدر حضرت موسی (ع)، پدر حضرت مریم (ع) و پدر حضرت علی (ع )که بیشتر به ابوطالب مشهور بوده است. ولی در این سوره بیشتر منظور از آل عمران، پدر حضرت مریم و همسرش و حضرت مریم (ع) و حضرت عیسی (ع) است. این کلمه دو بار در این سوره به کار رفته است.

سوره آل عمران یادآور طبقات و رده هایی از انسان ها است که خداوند متعال آنها را از میان جامعه بشری گزینش و انتخاب کرده است، و اینان عبارتند از: آدم، نوح ، آل ابراهیم و آل عمران. در این سوره مطالب زیادی از جمله: ماجرای جنگ احد، مطالب فراوانی راجع به جهاد، مباهله، دعوت یهود به اسلام، امر به صبر و پایداری، بیان فضیلت شهدا و چند دعای زیبا آمده است.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَأُولَئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ
در حقيقت كسانى كه كفر ورزيدند اموال و اولادشان چيزى [از عذاب خدا] را از آنان دور نخواهد كرد و آنان خود هيزم دوزخند (۱۰)

كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ
[آنان] به شيوه فرعونيان و كسانى كه پيش از آنان بودند آيات ما را دروغ شمردند پس خداوند به [سزاى] گناهانشان [گريبان] آنان را گرفت و خدا سخت‏ كيفر است (۱۱)

قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلَى جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَادُ
به كسانى كه كفر ورزيدند بگو به زودى مغلوب خواهيد شد و [سپس در روز رستاخيز] در دوزخ محشور مى ‏شويد و چه بد بسترى است (۱۲)

قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَأُخْرَى كَافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَاللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشَاءُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصَارِ
قطعا در برخورد ميان دو گروه براى شما نشانه‏ اى [و درس عبرتى] بود گروهى در راه خدا مى ‏جنگيدند و ديگر [گروه] كافر بودند كه آنان [=مؤمنان] را به چشم دو برابر خود مى‏ ديدند و خدا هر كه را بخواهد به يارى خود تاييد مى ‏كند يقينا در اين [ماجرا] براى صاحبان بينش عبرتى است (۱۳)

زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ
دوستى خواستنيها[ى گوناگون] از زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سيم و اسب‏هاى نشاندار و دامها و كشتزار[ها] براى مردم آراسته شده [ليكن] اين جمله مايه تمتع زندگى دنياست و [حال آنكه] فرجام نيكو نزد خداست (۱۴)

قُلْ أَؤُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذَلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَأَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ
بگو آيا شما را به بهتر از اينها خبر دهم براى كسانى كه تقوا پيشه كرده‏ اند نزد پروردگارشان باغهايى است كه از زير [درختان] آنها نهرها روان است در آن جاودانه بمانند و همسرانى پاكيزه و [نيز] خشنودى خدا [را دارند] و خداوند به [امور] بندگان [خود] بيناست (۱۵)

الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا إِنَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ
همان كسانى كه مى‏ گويند پروردگارا ما ايمان آورديم پس گناهان ما را بر ما ببخش و ما را از عذاب آتش نگاه دار (۱۶)

الصَّابِرِينَ وَالصَّادِقِينَ وَالْقَانِتِينَ وَالْمُنْفِقِينَ وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحَارِ
[اينانند] شكيبايان و راستگويان و فرمانبرداران و انفاق‏ كنندگان و آمرزش‏خواهان در سحرگاهان (۱۷)

شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ
خدا كه همواره به عدل قيام دارد گواهى مى‏ دهد كه جز او هيچ معبودى نيست و فرشتگان [او] و دانشوران [نيز گواهى مى‏ دهند كه] جز او كه توانا و حكيم است هيچ معبودى نيست (۱۸)

در سابق گفتيم : مسلمانان در روزهائى كه اين سوره نازل مى شد، مبتلا به توطئه گرى هاى منافقينى بودند كه در داخل جماعتشان رخنه كرده ب ودند، يك عده ساده لوح هم وجود داشتند كه آنچه را منافقين و يا دشمنان اسلام به منظور واژگونه كردن امور و تباه ساختن دعوت اسلام شايع مى كردند باور نموده و دچار وسوسه مى شدند.
اين گرفتاريهاى مسلمين از داخل بود، گرفتاريهائى هم از خارج داشتند، و آن اين بود كه همه دنيا كه يا مشرك بودند، و يا يهود، و يا نصارا، عليه دعوت اسلام قيام كرده بودند وبراى خاموش كردن نور دين، و ابطال دعوت مسلمين، و بى اثر كردن تلاشهاى آنان دست به دست هم داده، به هر وسيله ممكن (قلما و قدما) تمسك مى كردند، و گفتيم كه غرض اين سوره دعوت مسلمين است به توحيد كلمه، و صبر، و ثبات، تا از اين راه امورشان اصلاح شود، و فسادهائى كه در داخل اجتماعشان هست، و هجوم هايى كه از خارج به ايشان مى شود، رفع گردد.

آهنگ و غرض كلى اين آيات و ارتباط آنها با آيات قبل
آيات قبل، از آنجا كه مى فرمود: (هو الذى انزل عليك الكتاب... ان اللّه لا يخلف الميعاد) اشاره اى بود به منافقين، و آنهائى كه دلهايشان مبتلا به زيغ و انحراف بود، و مسلمانان را دعوت مى كرد به اينكه در آنچه از معارف دينى درك كرده اند ثبات قدم به خرج دهند.
و در آنچه هم درك نكرده اند و بر ايشان مشتبه است ايمان و تسليم داشته باشند، هر چند كه كنه و حقيقت آنرا نفهميده باشند، و خاطر نشان مى ساخت كه هر فتنه اى گريبان مسلمين را بگيرد و نظام سعادتشان را مختل سازد از ناحيه پيروى متشابهات، و تاءويل كردن آيات خدا است، كه اگر چنين كنند دينى كه براى هدايت آنان نازل شده، همان دين، وسيله ضلالت و بدبختيشان مى شود، و اجتماعشان مبدل به افتراق شده و نظامشان مختل مى گردد.


و اما در اين آيات به بيان حال مشركين و كفار پرداخته و مى فرمايد: بزودى شكست خواهند خورد و نمى توانند خداى را به ستوه بياورند، و در طغيان خود پيروز نمى شوند. آنگاه علت اين معنا را ذكر نموده و مى فرمايد: (علت ضلالت آنان و مشتبه شدن امر بر ايشان اين است كه لذائذ دنيا در نظرشان جلوه كرده، و چنين خيال كرده اند كه مال و اولادى كه نصيبشان شده مى تواند از خداى سبحان بى نيازشان سازد، و در اين پندارشان سخت اشتباه نمودند، زيرا خداى سبحان غالب بر امر خويش است، و اگر مال و اولاد و نظائر اينها مى توانست كسى را ذره اى و لحظه اى بى نياز از خدا سازد، فرعونيان و امتهاى ستمگر صاحب شوكت و قدرت، آنان را بى نياز مى ساخت ولى خدا گريبان آنان را به جرم گناهانشان بگرفت، و هلاكشان كرد، اين ياغيان نيز همان سرنوشت را در پى خواهند داشت، و بزودى گرفتار خواهند شد.پس بر مؤ منين واجب است كه از خدا بترسند، و از اينگونه لذائذ مادى پروا داشته باشند، تا به اين وسيله به سعادت دنيا و ثواب آخرت و رضوان پروردگارشان نائل آيند).


بنابراين بيان، آيات مورد بحث همانطور كه از مضامينش پيداست متعرض حال كفار است، همچنان كه آيات بعد از اين چند آيه، متعرض حال اهل كتاب از يهود و نصارا است، كه بزودى بيانش مى آيد ان شاء اللّه.


ديدگاه انسان مادى به مال و اولاد
ان الذين كفروا لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم من اللّه شيئا
وقتى گفته مى شود: (اغنى عنه ماله من فلان )، معنايش اين است كه مالى كه در دست دارد او را از فلانى بى نياز كرده، ديگر احتياجى به او ندارد.آدمى در آغاز خلقتش و از همان روزهايى كه پشت و روى دست خود را تشخيص مى دهد خود را محتاج موجودات خارج از وجود خود احساس مى كند.اين اولين علم فطرى انسان است به اينكه : محتاج صانع مدبرى است كه پديدش آورده و امورش را تدبير مى كند، ليكن وقتى كمى بزرگتر شد، و خود را در وسط اسباب زندگى محصور ديد، ابتدائى ترين حاجتى را كه احساس مى كند احتياج به كمال بدنى، و رشد خويش است. احساس مى كند كه براى بقا و رشد بدنيش نيازمند به غذا و فرزند است و ساير كمالات حيوانى را در مرحله بعد مى شناسد و نفسش او را به آنها واقف مى سازد، و آن كمالات عبارت است از چيرهائى كه خيال، آنها را در نظرش كمال معرفى مى كند، در حالى كه كمال نيست، مانند: زخارف و ثروتهاى دنيا، لباس زيبا، خانه زيبا، زن زيبا، و...


در اين هنگام است كه (طلب غذا مبدل به طلب مال ) مى شود، چون به خيال او مال مشكل گشاى همه گرفتاريهاى زندگى است، زيرا عادتا و غالبا به وسيله مال مشكلات حل مى شود، در نتيجه همين انسانى كه ضامن سعادت خود را غذا و فرزند مى دانست، حالا اين ضمانت را در مال و اولاد مى داند، و تدريجا دل بر خواسته هاى نفسانى مى بندد، و همه هم و غم خود را صرف در اسباب مى كند، و در آخر، قلبش به كلى تسليم اسباب مى شود، و آنها را مستقل در سببيت مى پندارد، كه معلوم است وقتى چنين باورى در دل آمد ياد خدا از دل بيرون مى رود، و همين جهل باعث هلاكت او مى گردد، چرا كه اين جهل روى آيات خدا را مى پوشاند و صاحبش كافر و منكر آيات خدا شده، امر بر او مشتبه مى شود؟ چون رب واقعى او، خدائى است كه بجز او معبودى نيست، خدائى كه حى و قيوم است، و موجودات در هيچ حالى از او بى نياز نيستند. و هيچ چيزى او را از خدا بى نياز نمى كند، ولى او رب خود را مال و اولاد مى داند.


وجه مقدم ساختن (اموال ) بر (اولاد) در آيه شريفه
با اين بيان روشن گرديد كه چرا در آيه مورد بحث اموال را جلوتر از اولاد ذكر كرد، چون گفتيم اعتماد و دلبستگى آدمى به مال كه ريشه اش احتياج به غذا است قبل از دلبستگى به اولاد است، و يك انسان مدتها احتياج به غذا را احساس مى كند، و آنرا مى شناسد، در حالى كه از احتياجش به اولاد بى خبر است، هر چند كه گاهى علاقه او به اولاد، شدت يافته و مال را فداى اولاد مى كند.در آيه شريفه اختصار گويى شده، آنهم نوعى اختصار گوئى كه شبيه به دفع توهم است، تقدير آيه چنين است : (ان الذين كفروا و كذبوا باياتنا، و زعموا ان اموالهم و اولادهم تغنيهم من اللّه ) آنهائى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند و پنداشتند كه اموال و اولادشان از خدا بى نيازشان مى كند چه اشتباه ى كردند زيرا هيچ چيز در هيچوقت آنها را از خداى سبحان بى نياز نمى كند. اين معنا را آيه بعدى روشن مى سازد.تكذيب كنندگان (از كفار) منشاء اصلى آتش هستند و ديگران به آتش آنها مى سوزند

و اولئك هم وقود النار
كلمه (وقود) به معناى هر چيزى است كه با آن آتش را برافروخته و شعله ور سازند، و اين آيه شريفه شبيه آيه : (و اتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة ) و آيه : (انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم ) است، چون در آيه مورد بحث مى فرمايد انسان آتش افروز دوزخ است، و در دومى مى فرمايد انسان و سنگ وسيله افروخته شدن دوزخ است، و در سومى مى فرمايد شما و هر چه به جز خدا مى پرستيد هيزم دوزخيد، و ما در ذيل آيه 24 سوره بقره در سابق اين معنا را تا حدودى بيان كرديم.


و اگر در آيه مورد بحث مطلب را در قالب جمله اسميه آورد، و اين جمله اسميه را با اسم اشاره آغاز كرد، آنهم اشاره اى كه مخصوص راه دور است، و نيز اگر بين مبتدا و خبر ضمير فصل (هم ) را قرار داد، و كلمه (وقود) را به كلمه (نار) اضافه كرد، و نفرمود: (اولئك هم و قود) همه اينها براى اين بود كه انحصار را برساند، و لازمه اين حصر اين است كه تكذيب كنندگان از كفار، اصل در عذاب، و افروخته شدن آتشند، و ديگران به آتش آنان مى سوزند.مويد اين نكته آيه اى است كه در سوره انفال بيان مى شود، و در آن مى فرمايد (ليميز اللّه الخبيث من الطيب، و يجعل الخبيث بعضه على بعض ).


كداب آل فرعون و الذين من قبلهم...
كلمه (دأب) بطورى كه اهل لغت گفته اند به معناى روش دائمى است، و در جاى ديگر قرآن اين كلمه در مورد حركت دائمى خورشيد و ماه به كار رفته، فرموده : (و سخر لكم الشمس و القمر دائبين ) و از همين جهت عادت هميشگى را هم داءب مى گويند، چونعادت هم سيره اى است مستمر، و منظور در آيه مورد بحث هم همين معنا است.


جمله : (كداب...) متعلق است به جمله اى تقديرى، كه جمله : (لن تغنى عنهم ) بر آن دلالت مى كند، و جمله (كذبوا باياتنا) منظور از (داءب )راتفسير مى كند.
اين جمله در واقع حال است براى داءب و تقدير كلام همانطور كه قبلا هم اشاره كرديم چنين است : (ان الذين كفروا كذبوا باياتنا، و استمروا عليها دائبين، فزعموا ان فى اموالهم و اولادهم غنى لهم من اللّه، كداب آل فرعون و من قبلهم، و قد كذبوا باياتنا).
و در جمله : (فاخذهم اللّه بذنوبهم ) از ظاهر حرف (باء) سببيت استفاده مى شود چون وقتى گفته مى شود: (من او را به گناهش ‍ مواخذه كردم )معنايش اين است كه به سبب گناهش مواخذه كردم.


اين ظاهر حرف (باء) است و ليكن مقتضاى مقابله اى كه بين دو آيه شده است، و حال كفار عهد رسول را با كفار آل فرعون و قبل از ايشان مقايسه كرده، اين است كه حرف نامبرده به معناى وسيله باشد، چون قبل از آيه مورد بحث كفار را وسيله بر افروختن آتش ‍ دوزخ خوانده و فرموده بود اينان وقود آتشند، و جانشان شعله ور مى شود و با شعله ور شدن جانها معذب مى شوند، همچنان آل فرعون و كفار قبل از ايشان كه آنان نيز به گناهان خود گرفتار شدند، و عذابى كه گريبان آنان را گرفت عين همان گناهانى بود كه مرتكب شده بودند، و مكرى كه كردند، خود آن مكر عذاب جانشان شد و ظلم خودشان عايدشان گرديد، همچنان كه قرآن كريم فرمود: (و لا يحيق المكر السيىء الا باهله ).
و نيز فرموده : (و ما ظلمونا و لكن كانوا انفسهم يظلمون ).


معناى (شديد العقاب) بودن خداى سبحان
از اينجا روشن مى گردد كه شديد العقاب بودن خدا به چه معنا است، چون روشن شد كه عقاب خدا چنان نيست كه از يك جهت معينى به انسان روى بياورد و در محل معينى گريبان آدمى را بگيرد، و مانند عقاب غير خدا به شرايط مخصوصى متوجه آدمى بشود، مثلا از بالاى سر و يا از پائين و يا در بعضى اماكن به انسان برسد، و انسان بتواند از آن محل يا از آنناحيه دور گردد، و پا به فرار گذاشته خود را از گزند آن عقاب حفظ كند، بلكه عقاب خدا آدمى را به عمل خود آدمى و به گناهش ‍ مى گيرد، و چون گناه در باطن آدمى و در ظاهرش هست و از او جدا شدنى نيست، عقاب خدا هم از او جدا شدنى نيست، و در نتيجه خود انسان وقود و آتش افروز دوزخ مى شود، و به عبارت ديگر آتش از نهاد خود او مشتعل مى گردد و با اين فرض ديگر فرار و قرار معنا ندارد، ديگر نه خلاصى تصور دارد، و نه تخفيف، به همين جهت است كه خدا خود را شديد العقاب خوانده است.
و در جمله : (كذبوا باياتنا فاخذهم اللّه ) دو بار التفات به كار رفته، اول التفاتى از غيبت به حضور، و دوم التفاتى از حضور به غيبت. توضيح اينكه : در آيه قبل خداى تعالى غايب فرض شده بود و مى فرمود مال و اولادشان نمى تواند آنان را از خدا بى نياز كندو در جمله مورد بحث خداى تعالى متكلم فرض شده، مى فرمايد: (به آيات ما تكذيب كردند)، و بار دوم خداى تعالى كه در اين جمله حاضر و متكلم فرض شده غايب فرض مى شود، چون مى فرمايد: (پس خدا ايشان را بگرفت ).


حال بايد ديد نكته اين دو التفات چيست ؟


نكته التفات اول اين است كه با حاضر شدن خداهم ذهن شنونده نشاط پيدا مى كند، و هم خبر را به درست بودن نزديك مى گرداند، زيرا مثل اين مى ماند كه گوينده اى بگويد: (فلانى بد دهن و فحاش و بد برخورد است، و من گرفتار معاشرت با او شده ام، زنهار كه از همنشينى با او بپرهيزى )كه در اين عبارت جمله : (و من گرفتار معاشرت با او شده ام ) خبر را تصحيح مى كند و صدق آنرا اثبات مى نمايد، چون خبر را مستند به ديدن و مشاهده خود مى كند كه خود نوعى شهادت است.


بنابراين معناى آيه شريفه اين مى شود كه : (آل فرعون عادتشان عادت همين كفار بود، و مثل اينان آيات را تكذيب مى كردند، و اين مطلب جاى هيچ شكى نيست، براى اينكه ما خود رفتار آل فرعون را مشاهده كرديم و به خاطر همينكه ديديم آيات ما را تكذيب مى كنند، هلاكشان كرديم ).
و اما التفات دوم كه در جمله : (فاخذهم اللّه ) بكار رفته، و دوباره خداى تعالى غايب به حساب آمده، نكته اش اين است كه خواسته بعد از به دست آوردن مقصود دوباره به اصل كلام برگردد، و علاوه بر اين، حكم را به مقام الوهيت كه قائم به همه شؤ ون عالم، و مهيمن بر هر كوچك و بزرگى است ارجاع دهد، و به همين منظور لفظ جلاله (اللّه ) را دوباره تكرار نموده و فرمود: (و اللّه شديد العقاب ) و نفرمود: (و هو شديد العقاب )، تا دلالت كندبر اينكه كفر كفار و تكذيبشان در حقيقت منازعه با كسى است كه داراى جلال الوهيت بوده و هلاك كردن گنهكاران برايش آسان است، و كافر درگير با خداى شديد العقاب است.


قل للذين كفروا ستغلبون و تحشرون...
كلمه (حشر) به معناى بيرون كردن و كوچ دادن قومى از قرارگاهشان به زور و جبر است، و اين كلمه در مورد كوچ دادن يك نفر استعمال نمى شود. در قرآن كريم همه جا در مورد جماعت آمده كه از آن جمله فرموده : (و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا).كلمه (مهاد) به معناى فرش و بستر است، و از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از جمله (الذين كفروا) مشركين هستند همچنان كه ظاهر جمله : (ان الذين كفروا لن تغنى عنهم...) (كه در آيه قبلى بود) نيز مشركين است، نه يهوديان، و اين نظريه بهتر مى تواند دو آيه را به هم متصل كند، چون آيه مورد بحث مى فرمايد ما بر آنان غالب آمديم، و همه را به سوى دوزخ كوچ داديم، و در آيه قبلى علت اين كيفر را بيان مى كرد، و مى فرمود: اين كفار گردن كشى كردند، و به اموال و اولاد خود تعزر و استكبار نمودند.


قد كان لكم آيه فى فئتين التقتا
از ظاهر سياق چنين بر مى آيد كه خطاب در (لكم براى شما) متوجه همان كفار است، و اين آيه در حقيقت تتمه كلام رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله ) است، كه مى فرمود به زودى شكست مى خوريد (ستغلبون و تحشرون...) ممكن هم هست بگوئيم خطاب نامبرده به مؤ منين است، و مى خواهد ايشان را به تفكر و عبرت گيرى دعوت كند، تا بفهمند خدا در جنگ بدر، چه منتى بر آنان نهاد، و چگونه با نصرت خود تاءييدشان كرد: آنهم آن تاءييد عجيب، كه در ديدگان آنان تصرف نمود.


وبنابراين، كلام مورد بحث مشتمل بر نوعى التفات است، براى اينكه خطاب را تنها متوجه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كرده بود، و در اينجا متوجه آن جناب و مؤ منين كرده، ليكن همانطور كه ملاحظه فرموديد توجيه اول مناسب تر است.آيه شريفه (قد كان لكم) ناظر بر واقعه بدر است كه در آن با نصرت الهى مؤمنين ظفر يافتند


و اين آيه بدان جهت كه داستان رزم بين دو گروه را ذكر مى كند، و خاطرنشان مى سازد كه خدا گروهى را كه در راه او قتال مى كردند يارى فرمود، گو اينكه نام صاحبان قصه رانبرده، اما آيه شريفه، قابل انطباق بر واقعه بدر است، و سوره مورد بحث هم ب عد از واقعه بدر بلكه بعد از واقعه احد نازل شده است.


از اين هم كه بگذريم ظاهر آيه اين است كه اين داستان براى ذهن مخاطبين معلوم بوده، و مخاطبين، واقعه را به ياد داشته اند، براى اينكه مى فرمايد: (قد كان لكم )، كه تقريبا معنايش (مگر يادتان نيست كه چنين و چنان شد) است.


از طرف ديگر، قرآن كريم به جز در داستان جنگ بدر در هيچ واقعه اى مساءله تصرف خدا در چشم جنگجويان را ذكر نكرده، و آنچه را درباره قصه بدر آورده، آيه زير است كه مى فرمايد: (و اذيريكموهم اذ التقيتم فى اعينكم قليلا، و يقللكم فى اعينهم ليقضى اللّه امرا كان مفعولا، و الى اللّه ترجع الامور).


گو اينكه اين تصرف به تقليل بود، نه تكثير و زياد نشاندادن و ليكن بعيد نيست كه قضيه بدين قرار بوده باشد، كه در جنگ بدر مؤ منين را در ديدگان مشركين اندك نشان داد، تا با جراءت به مؤ منين حمله ور شوند، و از ترس، پشت به جنگ نكنند، و بعد از آنكه جنگ در گرفت، مؤ منين در نظر مشركين بسيار زياد جلوه گر شوند تا از ترس پا به فرار گذاشته و شكست بخورند.


و به هر حال آنچه مسلم است در آيه مورد بحث بر روى تكثير و زياد جلوه دادن، تكيه شده، حال اگر فرض كنيم كه خطاب در آيه متوجه مشركين است، جز با داستان بدر منطبق نمى شود، علاوه بر اين، قرائت آيه شريفه به صورت (ترونهم ) با (تاء خطاب ) مويد ديگرى براى بيان ما است.
معناى آيه شريفه در نتيجه در نتيجه معناى آيه اين مى شود كه (هان اى مشركين ! اگر مردمى صاحب بصيرت باشيد، براى بيدار شدن و عبرت گرفتنتان كافى است، كه بفهميد همواره غلبه با حق است، و خدا با يارى خود هر كه را بخواهد تاءييد نموده و پيروز مى گرداند).


پس پيروزى با خداست، نه با مال و اولاد، و مؤ منين اگر در جنگ بدر پيروز شدند، با مال و اولاد نبود، براى اينكه مردمى اندك و فقير و ذليل بودند، و نفراتشان به يك سوم كفار نمى رسيد، و نيروى اندكشان قابل قياس با نيروى چند برابر كفار نبود، چرا كه كفار قريب به هزار نفر جنگجو بودند، همه داراى سلاح و مركب از اسب و شتر اموال و امكاناتى بى اندازه داشتند، ولى مسلمانان سيصد و سيزده نفر بودند، و همه آنان بيش از شش زره و هشت شمشير و دو اسب نداشتند.


با اين حال خداى تعالى ايشان رابر مشركين غلبه داد، و جمعيتى اندك و ضعيف را بر جمعيتى بسيار و نيرومند پيروز كرد، و عامل اين پيروزى آن بود كه مسلمانان را در چشم مشركين دو برابر نشان داد، علاوه بر آن، فرشتگان را به كمك ايشان فرستاد، در نتيجه آن اسباب ظاهرى كه كفار مايه برترى خود مى دانستند سودى به حالشان نكرد، نه آن اموال ياريشان داد ونه اولاد و نه بسيارى جمعيت، و نه نيروى مالى و جنگى.خداى تعالى عين مساءله مورد بحث را، يعنى مساءله عادت آل فرعون و امتهاى قبل از ايشان در تكذيب آيات خدا و هلاك شدنشان را در سوره انفال (آنجا كه داستان جنگ بدر را مى آورد) دو نوب ت ذكر مى كندو اينكه ملاحظه مى شود در موعظت كفار قريش، ايشان را به ياد جنگ بدر مى اندازد، اشاره است به اينكه : مراد از غلبه كه آيات قبلى از آن سخن مى گفت غلبه جنگى، يعنى كشتن و نابود كردن است. پس مى توان گفت كه آيات قصه بدر، تهديد به قتل نيز هست.


فئه تقاتل فى سبيل اللّه و اخرى كافره...
مقتضاى مقابله اين بود كه در مقابل گروهى كه در راه خدا قتال مى كنند بفرمايد: (و اخرى تقاتل فى سبيل الشيطان )، و يا (فى سبيل الطاغوت ) و يا عبارتى نظير آن، ولى اينطور نفرمود، بلكه فرمود: (و اخرى كافره ) و اين بدان جهت است كه زمينه كلام مقايسه بين دو سبيل و راه نبود، تا در مقابل سبيل خدا سبيل طاغوت و يا شيطان را قرار دهد، بلكه زمينه بيان اين معنا بود كه (كسى از خدا بى نياز نيست و سرانجام پيروزى از آن او است )، پس در حقيقت، مقابله بين ايمان به خدا و جهاد در راه او، و بين كفر به خداى تعالى است.


بيان وجوه و احتمالاتى كه درباره مرجع ضميرها در آيه شريفه گفته شده است
و از ظاهر سياق چنين برمى آيد كه هر دو ضمير جمع، در كلمه (يرونهم )و كلمه (مثليهم ) به كلمه (فئة ) در جمله (فئة تقاتل ) بر مى گردد، و معنايش اين است كه گروه كافر مؤ منين را دو برابر مى ديدند، عدد مؤ منين را كه سيصد و سيزده نفر بود، ششصد و بيست و شش نفر مى ديدند.بعضى ها ممكن است احتمال دهند كه مرجع ضمير اول، غير از مرجع ضمير دوم بوده، و معنا چنين باشد. (كه كفار مؤ منين را دو برابر خودشان ديدند)، ولى اين احتمال، احتمالى است كه از ظاهر الفاظ آيه به دور است.


و چه بسا احتمال داده شود كه هر دو ضمير به فئة كافرة برگردد، و معنا چنين باشد كه (كفار خود را دو برابر آنچه كه بودند ديدند)، اگر هزار نفر بودند خود را دو هزار نفر ديدند، و لازمه اين احتمال اين است كه در نسبت، مؤ منين بسيار اندك به نظرشان برسد، يعنى اگر جمعيت مؤ منين يك سوم جمعيت كفار بوده، به نظر كفار يك ششم ايشان در آيند آنانكه اين احتمال را داده اند منظورشان اين است كه آيه مورد بحث با آيه 44 سوره انفال منطبق شود، چون در آنجا فرموده : (اذ يريكموهم اذا التقيتم فى اعينكم قليلا و يقللكم فى اعينهم ) يعنى خدا كفار را در آن روز كه با آنها برخورديد، آنان را در چشم شما و شمارا در چشم ايشان اندك جلوه داد و اين آيه با آيه مورد بحث منافات دارد، چون ظاهرش اين است كه كفار مؤ منين را دو برابر خود مى ديدند، ناگزير بايد با تصرف در مرجع ضمائر، آيه را اينطور معنا كنيم كه كفار خود را دو برابر خود ديدند.


بعضى از مفسرين از اين توجيه جواب داده اند كه تصرف در مرجع ضمائر باعث مى شود كه كلام خدا دستخوش اشتباه و ابهام شود، و ابهام و اشتباه لايق به كلام خدا كه بليغ ‌ترين كلمات است نيست. و اگر مى خواست چنين چيزى را بفهماند مى توانست بفرمايد: (يرون انفسهم مثليهم خود را دو بر آنچه بودند ديدند)، و يا عبارتى نظير اين را بياورد.


و اما اينكه گفته شده است كه : (براى رفع منافات بين دو آيه بايد دست به چنين توجيهى زد).
جوابش اين است كه : بين دو آيه منافاتى نيست، چون وقتى منافات محقق مى شود كه هر دو آيه در يك مقام سخن گفته باشند، و هيچ دليلى بر اين نيست چون ممكن است خداى تعالى در ابتداء، برخورد، هر يك از دو طايفه را در نظر طايفه ديگر اندك جلوه داده باشد، تا دلهايشان محكم شده جراتشان زياد شود، و همين كه شمشير در يكديگر نهادند، و آتش جنگ در بينشان شعله ور شد، كفار مؤ منين را دو برابر آنچه بودند ببينند، و از ترس پا به فرار بگذارند، و شكست بخورند، و اين اختلاف، نظير اختلافى است كه بين دو آيه : (لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان ) و آيه : (و قفوهم انهم مسئولون ) است، كه اولى مى فرمايد انسانها از گناهانشان پرسش ‍ نمى شوند، و دومى مى فرمايد پرسش مى شوند. و اين آيات به خاطر اختلاف مقامى كه دارند با هم منافات ندارند.مفسرين درباره مرجع دو ضمير در (يرون ) و (مثليهم ) احتمالات ديگرى ذكر كرده اند، ولى همه آنها در اينكه خلاف ظاهر آيه هستند، مشتركند. و به همين جهت از ذكر آن احتمالات صرف نظر كرديم (و خدا دانا است ).


و اللّه يويد بنصره من يشاء ان فى ذلك لعبره لاولى الابصار
كلمه (تاييد) كه مصدر (يويد) است از ماده (ايد) است، كه به معناى قوت است، و مراد از كلمه (ابصار) به قولى همان چشم ظاهرى است، چون در آيه شريفه سخن از تصرف در چشم ها بود، و به قول بعضى ديگر، مراد از آن، بصيرت هاى قلبى است، چون عبرت گرفتن كار بصيرت است، نه كار چشم و به هر حال فرق چندانى ندارد، براى اينكه خداى تعالى در كلامش كسانى را كه از عبرت ها عبرت نمى گيرند كور ناميده است. و نيز فرموده وظيفه چشم اين است كه هم ببيند و هم حق را از باطل تميز دهد، و معلوم است كه در اين گونه تعبيرات، ادعائى به كار رفته، و آن اين است كه : دين حقى كه من شما انسانها را به سوى آن مى خوانم آنقدر ظاهر و روشن است كه گوئى محسوس و ملموس است، به طورى كه چشم ظاهرى هم بايد آنرا درك كند.


معناى بصير و بصيرت در معارف الهى


بنابراين كلمه (بصر) و كلمه (بصيرت ) در مورد معارف الهى به نوعى از استعاره، يك معنا را مى دهد. و نهايت درجه ظهور و روشنى آن معارف را مى رساند، و آيات كريمه قرآن در اين باب بسيار زياد است، و آيه اى كه از همه بهتر به گفته ما دلالت دارد آيه شريفه : (فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور) است، كه به ما مى فهماند ديدگان در دلها قرار دارند، نه در سرها، و نيز آيه شريفه (و لهم اعين لا يبصرون بها) است كه با لحن شگفت انگيزى، مى فرمايد: (ايشان ديدگانى دارند كه با آن نمى بينند) و باز آيه شريفه : (و جعل على بصره غشاوة ) و آياتى ديگر از اين قبيل است.


پس مراد از كلمه (ابصار) در آيه مورد بحث، همان ديدگان ظاهرى است، اما با اين ادعا كه چشم عبرت بين، همين چشم ظاهرى است، و در نتيجه تعبير آيه شريفه از باب استعاره به كنايه است، حال چرا اينطور كرد؟ بدين جهت بود كه بفهماند معنا آنقدر روشن است كه مى توان آنرا ديد و لمس كرد، و خصوصيت مورد، كه سخن از تصرف در چشمها دارد لطف اين كنايه را بيشتر مى سازد.
و از ظاهر جمله : (ان فى ذلك...) بر مى آيد كه تتمه كلامى است كه خداى تعالى خطاب به پيامبر گراميش كرده، نه اينكه تتمه كلام رسول خدا كه جمله : (بگو كسانى كه كفر ورزيدند چنين و چنان ) باشد، به دليل كاف خطاب در (ذلك ) كه متوجه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است، و اينكه در اين كلمه خطاب را متوجه شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كرد اشاره است به اينكه سايرين فهمشان اندك، و دلهاشان از عبرت گرفتن از اين عبرت ها كور است.


زين للناس حب الشهوات


اين آيه و آيه بعديش به منزله بيان و شرح حقيقت حال مطلب قبلى است، كه مى فرمود: (ان الذين كفروا لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم من اللّه شيئا...)، چون از اين آيه بر مى آيد كفار معتقد بوده اند كه مى توانند با اموال و اولاد، از خدا بى نياز شوند، و آيه شريفه بيان مى كند كه علت اين پندار فريب خوردن آنان در برابر تمايلات و لذائذ مادى است، علت اين است كه از امور آخرت منقطع شده، و رو به دنيا آوردند، از امور بسيار مهم بريده به امور مجازى پرداختند، امر بر آنان مشتبه شد و نفهميدند كه لذائذ مادى، همه وسيله و متاع زندگى موقت در دنيا، و زندگى است، كه خود مقدمه است، براى رسيدن به آنچه نزد خدا است و آن عبارت است از حسن ماب و عاقبت نيكو.


اموال و لذائذ اين دنيا وسائل در مقدّمه نيل به چيزى است كه نزد خدا است و خود مستقلا هدف نيستند
نه تنها اين كفار در علاقمندى به دنيا مبتكر و اولين علاقمند به آن نيستند، بلكه اين شيفتگى از ناحيه ديگرى ناشى شده است، و اين خدا است كه دلهاى ايشان را تسخير كرده، و علاقه به اين امور مادى را غريره آن نموده، تا زندگى دنيائى و زمينى آنان تامين شود، چون اگر غريره حب دنيا در انسان، گذارده نشده بود، زندگى او در اين كره خاكى دوام نمى يافت، كسى به دنبال توليد مثل نمى رفت، و نسل بشر قطع مى شد، و حال آنكه خداى سبحان مقدر كرده كه بشر تا مدتى معين در زمين زندگى كند، چون در روز اول خلقت بشر به پدر بشر يعنى حضرت آدم فرمود: (و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين ).


و اگر چنين مقدر كرده كه علاقمند و دوستدار دنيا باشند براى اين بوده كه دنيا را وسيله زندگى آخرت خود كنند، واز متاع اين زندگى چيزهائى را كه به درد آن زندگيشان مى خورد برگيرندو خلاصه مطلب اينكه تقدير كرد تا به عنوان وسيله بدان بنگرند، نه به نظر استقلالى، و به عبارت ديگر زندگى دنيا را وسيله زندگى آخرت قرار دهند، نه اينكه آن را هدف پنداشته و ماوراى آن را فراموش كنند، و يا راه را مقصد گرفته، در عين اينكه مشغول رفتن به سوى پروردگار خويشند رفتن را مقصد بپندارند، همچنان كه قرآن كريم فرموده : (انا جعلنا ما على الارض زينه لها لنبلوهم ايهم احسن عملا، و انا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا).


چيزى كه هست اين بى خبران غفلت زده، اين وسائل ظاهرى الهى را كه مقدمات و وسائلى براى بدست آوردن رضوان اللّه هستند، امورى مستقل پنداشتند، و محبوب بالذات شمرده، خيال كردند كه اين امور مادى مى تواند ايشان را از خداى سبحان بى نياز سازد، و به همين جهت دنيائى كه خلق شده تا نعمت و وسيله تقرب و پاداش اخروى آنان باشد، بر ايشان نقمت و عذاب شد، همچنان كه قرآن كريم فرمود: (انما مثل الحيوة الدنيا كماء انزلناه من السماء، فاختلط به نبات الارض، مما ياكل الناس و الانعام، حتى اذا اخذت الارض زخرفها، و ازينت، و ظن اهلها انهم قادرون عليها، آتيها امرنا ليلا او نهارا، فجعلناها حصيدا، كان لم تغن بالامس ) - تا آنجا كه فرمود: (و يوم نحشرهم جميعا، ثم نقول للذين اشركوا مكانكم، انتم و شركائكم، فزيلنا بينهم ) - تا آنجا كه فرمود: (و ردوا الى اللّه موليهم الحق، و ضل عنهم ما كانوا يفترون ).


كه اين آيات به مساءله حيات دنيا اشاره نموده و مى فرمايد امر حيات و زينت زندگى به دست خداى تعالى است، و به جز او هيچ ولى اى ندارد، و ليكن آدمى زاد به خاطر فريب زندگى ظاهرى از باطن آن كه همان آخرت است غافل مانده و مى پندارد كه امر زندگى به دست خود او است، و او مى تواند امر زندگى را تدبير و تنظيم نمايد، به همين خاطر براى خود شركائى از قبيل اصنام، و بتهائى نظير مال و اولاد و امثال آن اتخاذ مى كند، و خداى تعالى او را بر اشتباه و خطايش واقف مى سازد.


روزى كه اين زينت ظاهرى دنيا از بين مى رود، و روابطى كه بين او و اصنام بود قطع مى گردد، در آنروز آدمى آنچه را شريك خدا مى پنداشت گم مى كند و آنچه را در زندگى خود مؤ ثر خيال مى كرد بى اثر مى يابد، و معنا و حقيقت علم و عملش را برايش روشن مى سازد، اين است معناى اينكه فرمود (به سوى خدا، (مولاى حقيقيشان ) برمى گردند).


چه كسى دنيا و متاع دنيوى را در نظر انسان زينت مى دهد؟


حال بايد ديد كه چرا خود خداى تعالى، دنيا و آنچه در آن است را در نظر انسان زينت مى دهد؟ و آيا او است كه انسانها را با اين گول زنك، گول مى زند؟ حاشا بر ساحت مقدس او كه انسان را به خلاف واقع بيفكند، و به او چنين وانمود كند كه عوامل دنيائى مستقل در تاءثيرند، و زينت دنيا هدف غائى بشر است.آرى ساحت رب عليم و حكيم والاتر از آن است كه امور خلق خود را بگونه اى اداره كند كه منتهى به غايتى صالح و شايسته نگردد، چگونه چنين چيزى امكان دارد؟ با اينكه خودش فرمود: (ان اللّه بالغ امره )و نيز فرموده : (و اللّه غالب على امره ) بلكه اگر بنا باشد اين گول و فريب را مستند به كسى بدانيم، بايد بگوئيم كه مستند به شيطان است، همچنان كه خود خداى تعالى فرمود (و زين لهم الشيطان ما كانوا يعملون )و نيزفرمود: (و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم ) كه هر دو آيه اين فريبكاريها را به شيطان نسبت مى دهد.


بله اين مقدار را مى توان مستند به خدا كرد كه خدا اجازه چنين فتنه گريهائى را به شيطان داده، تا (هم خود او به كمال شقاوت خود برسد) و هم مساءله آزمايش بندگان تكميل گردد، و زمينه تربيت بشر فراهم شود، همچنان كه فرمود: (احسب الناس ان يتركوا ان
يقولوا آمنا و هم لا يفتنون ؟ و لقد فتنا الذين من قبلهم، فليعلمن اللّه الذين صدقوا، و ليعلمن الكاذبين، ام حسب الذين يعملون السيئات ان يسبقونا، ساء ما يحكمون ).آيه شريفه : (كذلك زينا لكل امه عملهم ) را هم مى توان بر همين اذن حمل نمود، هر چند ممكن هم هست به معنائى كه ما در سابق در ذيل آيه :(انا جعلنا ما على الارض زينة لها لنبلوهم ايهم احسن عملا) بيان كرديم حمل نمود.


دو گونه بودن جلوه گرى دنيا در نظر مردم
و بهر حال تزيين و جلوه گرى دنيا در نظر مردم دو جور تصور مى شود، يكى براى اينكه بنده خدا باين وسيله يعنى به وسيله دنيا به آخرت برسد، و خشنودى خداى را در مواقف مختلف زندگى و با اعمالى گوناگون و به كار بردن مال و جاه و اولاد و جان به دست آورد. و اين خود سلوكى است الهى و پسنديده، كه خداى تعالى اين گونه مشاطه گريها را به خودش نسبت داده، و در آيه هفتم سوره كهف بيان شريفش گذشت.
و نيز در آيه : (قل من حرم زينة اللّه التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق ) مى فرمايد: (بگو چه كسى زينت دنيائى را كه خدا براى بندگانش درست كرده و نيز رزق پاكيزه را حرام نموده است ؟)


قسم ديگر جلوه گرى دنيا در نظر خلق زينت گرى دنيا است به اين منظور كه دلها شيفته دنيا شده، و متوجه آن و غافل از ماوراى آن شود، و از ذكر خدا بى خبر گردد، اين قسم جلوه گرى تصرفى است شيطانى و مذموم كه خداى سبحان آنرا به شيطان نسبت داده، و بندگان خود را از آن برحذر داشته، و همچنان كه گذشت فرموده : (و زين لهم الشيطان ما كانوا يعملون ).
و نيز از قول شيطان حكايت فرموده كه عرضه داشت : (رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض، و لاغوينهم اجمعين.
و نيز فرموده : (زين لهم سوء اعمالهم ) و آياتى ديگر نظير اينها.
اين قسم جلوه گرى هم گاهى و از جهتى به خدا نسبت داده مى شود، البته در طول نسبتى كه به شيطان دارد. و اين بدان جهت است كه شيطان و هر سببى از اسباب خير و يا شر آنچه عمل مى كند و هر دخل و تصرفى كه در ملك خدا دارد به اذن خود او است، تا اراده خدا و مشيت او نافذ شود، و با نفوذ امر او، امر صنع و ايجاد منتظم گردد، و در نتيجه رستگاران با اراده و اختيار خود رستگار شوند، و مجرمين هم با سوء اختيار خود از رستگاران، ممتاز و جدا گردند.


فساد نظريه بعضى از مفسرين كه گفته اند حقايق و طبايع مستند به خدا است، پس حب مال و لذايذ دنيوى مستند به خداى تعالى است
با بيانى كه گذشت روشن شد كه مراد از فاعل جلوه گرى كه در آيه : (زين للناس حب الشهوات...) نامش برده نشده، خداى سبحان نيست. براى اينكه هر چند علاقه به شهوات نسبتى به خدا دارد اما با اين تفاوت كه علاقه صحيح و صالح به طور استقلال، و علاقه مذموم و غافل كننده بطور اذن به او مربوط مى شود الا اينكه در آيه شريفه به خاطر اشتمالش بر علاقه هائى كه يقينا منسوب به خدا نيست و بيانش مى آيد، ناگزير رعايت ادب قرآن اقتضا مى كند كه اين جلوه گرى را به غير خدا (چون شيطان و يا نفس ) نسبت دهيم.


درستى سخن بعضى از مفسرين كه فاعل جلوه گرى را شيطان دانسته اند از اينجا روشن مى شود، براى اينكه حب شهوات امر مذمومى و ناپسندى است و خدا آنرا در نظرها زينت نمى دهد، و همچنين حب كثرت مال كه آن نيز امرى است مذموم آنچه مستند به خدا است همان حسن الماب و جنات است، كه در آخر اين آيه و آيه بعديش به خدا نسبت داده شده است.
با اين بيان فساد نظريه بعضى از مفسرين روشن مى شود كه گفته اند: از آنجا كه زمينه سخن در اين آيه شريفه بيان طبيعت بشر است به هيچ وجه نمى توان حب ناشى از اين طبيعت و هر چيز ديگرى را كه از آن ناشى مى شود به شيطان نسبت داد، تنها امورى از قبيل (وسوسه ) كه عملى زشت را در نظر زيبا جلوه مى دهد مى توان به شيطان نسبت داد.سپس همين مفسر گفته : (به همين جهت قرآن كريم تنها تزيين اعمال را به شيطان نسبت مى دهد، و مى فرمايد: ( و اذ زين لهم الشيطان اعمالهم )).


و نيز مى فرمايد: ( و زين لهم الشيطان ما كانوا يعملون ) و اما حقايق و طبايع اشيا، مستند به او نمى شود بلكه تنها مستند به خالق حكيمى است كه شريكى ندارد، همچنانكه خداى عزوجل فرموده : (انا جعلنا ما على الارض زينه لها لنبلوهم ايهم احسن عملا).
و نيز فرموده : (كذلك زينا لكل امة عملهم ) كه در همه اين موارد سخن از امتها است، كه در حقيقت سخن از طبايع جامعه ها است اين بود گفتار آن مفسر.


وجه فساد گفتارش اين است كه هر چند استناد داشتن حقايق و طبايع اشيا به خالق حكيم و بى شريك سخن درستى است، و ليكن اينكه گفته است در آيه شريفه سخن از طبيعت بشرى و انگيزه هاى آنست، اشتباه كرده، براى اينكه توجه فرموديد كه گفتيم اين سوره در مقام بيان اين نكته است كه خداى سبحان، قيوم بر تمامى شؤ ون خلايق، و بر تدبير آنها، و ايمان و كفر، و اطاعت و عصيان آنها است خلايق را خلق نموده و بسوى سعادتشان هدايت فرمود، و كسانى كه در دين او نفاق ورزيدند، و يا به آيات او كافر شدند، و يا با ايجاد اختلاف در كتاب آسمانى بغى و فساد كردند، و خلاصه تمام كسانى كه شيطان را اطاعت و هواى نفس را پيروى نمودند، نتوانستند خدا را بستوه آورده، و بر او غالب شوند و قيوميت او را تباه كنند، بلكه همچنان تمام عالم در تحت قيمومت و قدرت تدبير اويند و او است كه امر خلق را به واسطه قانون عليت، تدبير مى كند، تا راه براى اجراى سنت امتحان باز شود پس همانطور كه او خالق طبايع موجودات و قواى آنها است، خالق تمايلات و افعال آنها نيز هست، او است كه همه موجودات و مخصوصا انسان را به سوى جوار قرب و كرامت خود براه انداخته، و اين راه را برايش گشوده،و همو است كه به ابليس اذن داده و از وسوسه كردن مردم جلوگيريش نكرده، و انسانها را هم از پيروى وسوسه هاى او مانع نشده، هم انسان را و هم دشمن او را آزاد گذاشته، تا امر امتحان تمام شود، و معلوم گردد كه چه كسانى ايمان دارند، و از همين طبقه گواهانى بگيرد، (تا فردا ديگران نگويند نمى توانستيم ايمان آوريم ).
اين نكته را هم بايد بگوييم كه اگر در سوره مورد بحث اين مساءله را عنوان كرد براى اين بود كه دلهاى مؤ منين خرسند شود چون در روزهايى كه اين سوره نازل مى شد، مسلمانان سخت در عسرت به سر مى برند، از داخل گرفتار نفاق منافقين و جهل جاهلان بودند (جاهلان بيمار دلى كه همواره طبل وارونه مى زدند، و امر را بر آنان تباه مى ساختند، و در اطاعت خدا و رسولش كوتاهى مى كردند) و از خارج از يك سو گرفتار دشوارى دعوت دينى بودند، و از ديگر سو كفار عرب هر روز از يك طرف عليه اين دعوت توطئه مى كردند، و از يك سو اهل كتاب و مخصوصا يهوديان دست از دشمنى بر نمى داشتند، و از سوى ديگر كفار روم و عجم با قدرت و لشگر خود چنگ و دندان نشان مى دادند، و همه اين كفار و حتى مسلمانانى كه راه كفار را مى رفتند، امر بر ايشان مشتبه شده بود، چون به دنيا و زخارف آن ركون و اعتماد كردند، و مقدمه را به جاى غايت و هدف گرفتند با اينكه هدف در بعد از دنيا و در ماوراى طبيعت است.


بخث در اين سوره از طبيعت امتها است
پس اين سوره همانطور كه ملاحظه مى فرمائيد از طبيعت امتها، بحث مى كند ليكن نه در چارچوب طبايع، بلكه به نحوى وسيع، كه شامل همه جهات خلقت و تكوين خلق، و همه توابع و لواحق خلقت آنان در مسير حياتشان بشود، مثلا شامل خصلتها و اعمالى كه باعث سعادت و يا مايه شقاوت آنان است نيز بگردد.
با اين بيان وسيع و كلى روشن شد كه تمام انسانها در تحت قيمومت او قرار دارند و او در قدرتش مقهور نمى شود، و در امر خود از هيچ عاملى شكست نمى خورد، نه در دنيا و نه در آخرت. اما در دنيا براى اينكه هر عاملى كه عملى را مى كند به اذن او است، و براى امتحان است، و اما در آخرت كه آخرت هم دار جزا است، اگر عمل خير باشد جزا خير و اگر شر باشد جزا هم شر است.
و همچنين آيات مورد بحث كه از جمله : (ان الذين كفروا لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم ) آغاز مى شود تا نه آيه بعد، در مقام بيان اين نكته است كه كفار هر چند آيات خدا را تكذيب كردند،و نعمتى را كه خدا به آنان انعام كرده بود تا به وسيله آن به رضوان و جنت خدا برسند كفران نمودند، و بر همان نعمتها اعتماد نموده و خود را از پروردگار خود بى نياز دانستند و نيز مقام پروردگارشان را فراموش نمودند، و ليكن نمى توانند با اين عمل خود، خداى را عاجز سازند و بر او غلبه كنند، بزودى خدا ايشان را به همان اعمالشان دچار كرده و بندگان مؤ من خود را عليه آنان تقويت و تاييد نموده به دست مؤ منين نابودشان مى كند، و نيز به زودى در جهنم محشورشان مى سازد، كه بدترين بستر است.


اين كفار در ركون و اعتماد به چيزى كه جز متاعى براى حيات دنيا نيست سخت اشتباه كردند. زيرا از سرانجام نيكى كه نزد خدا است غفلت ورزيدند.
پس آيات مورد بحث هم مانند همه سوره از طبيعت سخن مى گويد ليكن طبيعت كفار، آن هم به نحوى وسيع كه شامل اعمال صالح و ناصالح نيز بشود.
از اين هم كه بگذريم خصوص آيه اى كه مفسر نامبرده براى اثبات نظريه خود به آن استشهاد كرده، خواسته است بگويد: (آيه : (كذلك زينا لكل امه عملهم ) دلالت دارد بر اينكه حقايق مستند به خدا است. و تنها زينت اعمال است كه مستند به شيطان مى شود) نه تنها دلالتى بر گفته او ندارد، بلكه از قرائنى كه همراه آيه است برمى آيد كه خلاف آنرا افاده مى كند، (براى اينكه مى فرمايد عمل امتها را (چه بد باشد و چه خوب ) در نظرشان زينت داديم ).اينك به همه آيه توجه فرمائيد: (و لا تسبوا الذين يدعون من دون اللّه، فيسبوا اللّه عدوا بغير علم، كذلك زينا لكل امة عملهم، ثم الى ربهم مرجعهم فينبئهم بما كانوا يعملون ). كه به وضوح دلالت دارد بر اينكه منظور از اعمال، اعمال زشت امتها است.


فساد گفته مفسرى ديگر
و نيز از بيان ما فساد گفتار آن مفسر ديگر روشن مى شود كه گفته است زينت دادن دو جور است، يكى پسنديده و ديگرى ناپسند، اعمال هم دو جورند، يكى نيك و ديگرى زشت، و از مساءله تزيين تنها تزيين اعمال نيك، كار خدا است، و بقيه كار شيطان است.
براى اينكه هر چند اين حرف به وجهى درست است، و ليكن به طور كلى صحيح نيست، وجه صحيحش در خصوص نسبت مستقيم است، كه از آن به كلمه (بالفعل ) و امثال آن تعبير مى كنيم، و مى گوئيم خداى تعالى به طور مستقيم و بالفعل تنها عمل جميل و پسنديده مى كند، و به آن امر مى نمايد، و هرگز امر به زشتى و فحشا نمى كند، و اما به طور غير مستقيم و بواسطه كه از آن به كلمه (اذن ) و امثال آن تعبير مى كنيم، تمامى كارها (چه خوب و چه بد) مستند به او است، چون اگر نباشد ربوبيت و خالقيت و مالكيت او نسبت به كل جهان تمام نمى شود و نيز نمى شود على الاطلاق او را بى شريك دانست، (براى اينكه بنابراين فرض، تنها در كارهاى نيك، بى شريك است، نه به طور مطلق )، در حالى كه قرآن كريم پر است از آياتى كه همه چيز را به خدا نسبت داده، از آن جمله مى فرمايد: (يضل من يشاء) يعنى به دست خود او و به كيفر نافرمانى هايش ).
و نيز مى فرمايد: (ازاغ اللّه قلوبهم ) يعنى وقتى عمل راواژگونه كردند، خداوند هم دلهايشان را واژگونه مى كند).و نيز مى فرمايد: (اللّه يستهزء بهم، و يمدهم فى طغيانهم ).و نيز مى فرمايد: (امرنا مترفيها ففسقوا). و آياتى ديگر از اين قبيل.منشاء اشتباه اين مفسران، غفلت از وجود ارتباط بين تمام اجزاى اين عالم است.


و اين مفسرين اشتباهشان تنها از اين جا ناشى شده كه در مساءله روابط اشيا و آثار و افعال آنها آنطور كه بايد بحث نكرده اند، در نتيجه خيال كرده اند هر يك از امور كه در اين عالم پديد مى آيد امرى مستقل الوجود از ديگران است، و ذاتش هيچ ارتباطى به موجودات پيرامونش، و يا به مجموع موجودات عالم ندارد، نه به آن دسته كه قبل از او بودند، و نه به آنها كه بعد از او خواهند آمد.
نتيجه اين اشتباه اين شده كه هر حادثه را كه در حقيقت نتيجه اسباب و علل، و مقتضاى اثرى است كه خداى تعالى به آنها داده، تنها به علت و فاعل ما فوق او نسبت دهند، و بگويند فلان عمل كار فلان علت، و آن ديگر كار آن علت است، و هيچ ارتباطى بين اين اعمال نيست، و هيچ رابطه اى بين اثر اين علت با ساير علل نيست و ساير علل هيچ نقش و سهمى در پديد آمدن و بقاى آن ندارند. و خلاصه هر حادثه اى پديد آمده، سبب خودش مى باشد، اگر ستارگانى در گردشند، و درياهائى در موجند، و كشتى هائى بر آبها در حركتند، و اگر زمينى هست كه موجوداتى را بر دوش خود گرفته، و اگر گياهانى مى رويند، و حيواناتى مى جنبند، و انسانهائى زندگى مى كنند، و تلاش مى كنند نه رابطه اى روحى و معنوى بين آنها هست، و نه وحدتى جسمى از ماده و قوه در بين آنها وجود دارد.


و معلوم است چنين پندارى مستلزم يك پندار ديگر است، و آن اين است، كه نظير همين بى ارتباطى و جدائى را بين عناوين اعمال و صور افعال يعنى صورت خوب و بد خيال كنند، و چنين پندارند كه خوب و بد و شقاوت و سعادت، و هدايت، و ضلالت، و اطاعت و معصيت، و احسان و اضرار، و عدل و ظلم، و امثال اين عناوين هيچ ارتباطى بهم ندارند، و تحقق و وجودشان به هم پيوسته نيست.


و غفلت كرده اند از اينكه اين عالم، با همه اعيان موجودات و انواع مخلوقات كه در آن است، تمامى اجزايش به هم مرتبط است، جزئى از همين عالم است كه مبدل به جزئى ديگر مى شود، روزى انسان است و روزى ديگر گياه، و روزى ديگر خاك بى جان است، روزى در حال جمع است، و روزى در حال تفريق، روزى زنده است و روزى ديگر مرده، آن روز كه زنده است زندگى او عينا مرگ موجوداتى ديگر است، روزى نو است و روزى كهنه اما آنروز كه نو است تازگى او عينا فساد اجزائى كهنه و قديم است.


همچنين حوادثى كه پديد مى آيد مانند حلقه هاى زنجير به هم پيوسته است، هر فرضى كه درباره يك حادثه بكنى در اوضاع حوادث مقارن آن اثر مى گذارد، و حتى در قديم ترين حوادث مفروض جهان مؤ ثر است، عينا مانند يك سلسله زنجيرى كه اگر يك حلقه آنرا به طرف خود بكشى تمام حلقه ها را به طرف خود كشيده اى، در حالى كه هزاران حلقه است، و تو يكى را كشيده اى، پس كمترين تغيير و دگرگونى كه در يك ذره از ذرات اين عالم فرض كنى، باعث مى شود سراسر عالم وضعى ديگر به خود بگيرد، هر چند كه ما آنرا نبينيم و احساس نكنيم.پس صرف نداشتن علم دليل بر نبودن نيست، اين قاعده اى است كه از قديم الايام زير بناى بحث هاى علمى بوده، و امروز هم علوم طبيعى و رياضى آنرا به طور كامل روشن ساخته است.


قرآن كريم قرنها قبل از اينكه ما نخست كتب فلسفه و طبيعى و رياضى ديگران را بخوانيم، و سپس خودمان مستقلا در آنها بحث كنيم آنرا با بهترين بيان خاطرنشان ساخته، مى فرمايد نظام جارى در سراسر عالم بهم پيوسته و متصل است، بين نظام جارى در آسمانها و نظام جارى در زمين ارتباط هست، و هر يك به سود ديگرى جريان دارد، و همه در تحقق دادن به غرض خلقت دست در دست هم دارند، و قدر الهى در همه آنها نافذ است، و همه را به سوى معاد سوق مى دهد، كه (ان الى ربك المنتهى ).


در اين عالم نه فقط اعيان خارجى، بلكه اوصاف و افعال نيز با هم مرتبط و وابسته هستند
اين ارتباط تنها در اعيان موجودات و حوادث جارى در آنها برقرارنيست، بلكه اوصاف افعال و عناوين اعمال هم با يكديگر مرتبطند مانند ارتباطى كه امور متناقض با هم دارند.
آرى اگر فرض شود يكى از دو نقيض، وجود نداشته باشد امر طرف ديگر درست نمى شود، همچنان كه اين معنا را در مساءله صنع و ايجاد به چشم احساس مى كنيم، مى بينيم كه پديد آمدن و تكون يك موجود، مستلزم فساد موجود ديگر است، تا سابقى نباشد، لاحقى نمى آيد.
در اعمال هم تا يكى از دو طرف مقابل نباشد طرف ديگر تحقق نمى يابد، وقتى اين طرف آثار مطلوب خود را در اجتماع طبيعى انسان بروز مى دهد، كه طرف ديگرى مقابل خود داشته باشد، و همچنين در اجتماع الهى انسان كه همان دين حق باشد، تا باطلى نباشد حق جلوه اى ندارد، اگر اطاعت خدا مثلا خوبست و حسن دارد، براى اين است كه معصيت بد است، و اگر كار نيك باعث ثواب است، براى اين است كه كار بد باعث عقوبت است، و اگر ثواب و پاداش براى ثوابكار لذت بخش است، براى اين است كه عقاب برايش دردآور است، و اگر به طور كلى لذت، محبوب است، براى اين است كه درد مبغوض و مايه بدبختى است، و سعادت عبارت است از حالت و وضعى كه وجود موجود براى رسيدن به آن وضع، خلق شده، و شقاوت عبارت است از حالت و وضعى كه موجود به آن حالت پشت كرده و رو به حالت قبلى مى گذارد، و اگر اين حر كت (از شقاوت به سعادت ) در وجود موجود نبود وجود موجود باطل مى شد.


پس اطاعت، و سپس حسنه، و در مرحله سوم ثواب، و در مرحله چهارم لذت، و در مرحله آخر سعادت، درست در مقابل معصيت و بدى، و سپس عقوبت، و در مرحله چهارم درد و آنگاه شقاوت قرار دارد، و هر يك از اين نامبرده ها، وقتى ظهور و جلوه پيدا مى كند كه طرف مقابلش دچار خفا شده باشد و وقتى زنده مى شود كه طرف مقابلش مرده باشد، همچنانكه مى بينيم هركس مردم را به دسته اول دعوت مى كند، از دسته دوم برحذر مى دارد، و زنهار مى دهد، و اصلا غير از اين ممكن نيست، همچنان كه اگر كسى مردم را به لذائذ مادى فرا بخواند، دعوتش را با بدگوئى از خلاف آن انجام مى دهد، و غير از اين ممكن نيست.


كون و فساد در غير اعمال و در اعمال سعادت آور، بلاواسطه مستند به خدا است ولى در اعمال شقاوت بار باواسطه مستند به او است
پس از آنچه گفتيم روشن شد كه حكمت اقتضا مى كند اين عالم همانطور كه مشتمل بر صلاح است مشتمل بر فساد هم باشد، يا همانطور كه مشتمل بر اطاعت است مشتمل بر معصيت هم باشد، همچنان كه مى بينيم خداى تعالى همين را در نظام صنع و خلقش ‍ تقدير كرده است.
چيزى كه هست كون و فساد در غير اعمال مستقيما مستند به خداى سبحان است، چون كار خلقت و تدبير تنها بدست او است، و شريكى ندارد، و همچنين اعمال سعادت آور، و آنچه مثل آن است بدون واسطه مستند به او است، چون تنها مساءله هدايت او مايه سعادت است، بر خلاف اعمال شقاوت آور، و آنچه از آن قبيل است، نظير وسوسه شيطان، و مسلط كردن هواى نفس بر انسان، و حكومت دادن ستمكاران بر مردم، و امثال اينها كه با واسطه مستند به خدا است، و آن واسطه عبارت است از ترك هدايت، و گمراه كردن و خوار نمودن، و بيچاره كردن و امثال آن، و اين واسطه ها همان است كه از آن به اذن تعبير مى كنيم، و مى گوئيم خداى تعالى به شيطان اذن داد تا با وسوسه ها و تسويلات خود دلهاى مؤ منين را منحرف كند، و انسان پيرو هواى نفس را از پيرويش منع نكرد، و بين ظالم و ظلمش حايل نشد، براى اينكه اساس سعادت و شقاوت بر پايه اختيار است.پس هركس به سعادت رسيد، با اختيار خود رسيد، و هركس شقى شد با اختيار خود شد، و اگر اين نبود حجت (نه عليه بندگان، و نه عليه خدا، تمام نمى شد)، و سنت امتحان و برملا سازى واقعيت هاى بندگان، جارى نمى گرديد.


چيزى كه دانشمندان را از بحث پيرامون جبر و اختيار بازداشته است
تنها چيزى كه دانشمندان را از آزادى در بحث پيرامون اين مباحث باز داشته، وحشتى بوده كه از نتايج وخيم آن (البته به زعم خود آنان ) بوده، مثلا جبرى مسلكان از آنان، پنداشتند كه اگر بگويند موجودات با يكديگر ارتباط و اسباب عالم در يكديگر تاءثير دارند، خود به خود اعتراف كرده اند به اينكه پس خدا هيچكاره است، و قدرت مطلقه او را بر تصرف در مصنوعاتش سلب كرده اند.


و مفوضه از آنان، پنداشتند كه اگر اين مطلب را بپذيرند، و مخصوصا در مرحله اعمال ارتباط آنهارا با يكديگر به اراده و قدرت خدا نسبت دهند خود به خود به مساءله جبر گردن نهاده و مصنوع خدا يعنى انسان را هيچكاره دانسته اند، با اينكه مسلكشان تفويض است، و با بطلان اختيار مساءله ثواب و عقاب و تكليف و تشريع دين باطل مى شود.


با اينكه هر دو طايفه مى توانستند دست از اين وحشت برداشته، با كلام خدا كه مى فرمايد: (و اللّه غالب على امره ).
و نيز مى فرمايد: (الا له الخلق و الامر) و (ان للّه ما فى السموات و الارض ) انس بگيرند، (و جبرى مسلك از افراط خود، و تفويضى از تفريط خود برگشته، بفهمند كه قبول وجود ارتباط بين اشيا و اعمال، هيچ محذورى به بار نمى آورد، نه خدا را هيچكاره مى كند، و نه انسانها را) علاوه بر اينكه اين آيات وآيات مشابه آن در اين باب برهانى ارائه مى دهد، و ما در بحثى كه پيرامون آيه شريفه : (ان اللّه لا يستحيى ان يضرب مثلا) شد پاره اى مطالب مربوط به اينجا را گذرانديم.


چهار نكته راجع به آيه كريمه (زين للناس حب الشهوات)
حال به گفتارى كه در تفسير آيه مورد بحث داشتيم برگشته و نكاتى را متذكر مى شويم :
نكته اول : از ظاهر جمله : (زين للناس حب الشهوات ) بر مى آيد كه فاعل زينت گرى، غير از خداى تعالى است يعنى يا شيطان است، و يا نفس، دليل گفته ما دو نكته است، اول اينكه مقام آيه مقام مذمت كفار به اين رفتار انحرافى است، كه به لذائذ مادى از مال و اولاد اعتماد نموده، و به خاطر اينكه شيطان اين انحراف را در نظرشان جلوه داد خود را از خدا بى نياز دانستند، و در مثل چنين مقامى زينتى تناسب دارد كه باعث غفلت از خدا باشد، و چنين زينت گرى لايق به ساحت مقدس خدا نيست.


نكته دوم : اينكه اگر اين زينت گرى كار خداى تعالى باشد قهرا مراد از آن همان ميل غريزى است كه انسان به اين لذائذ مادى دارد، و اگر مراد اين بود، جا داشت تعبير فرمايد: (زين للانسان حب الشهوات ) و يا بفرمايد: (زين لبنى آدم ) و امثال اين تعبيرات، همچنان كه در مواردى كه سخن از غرائز رفته اينگونه تعبير آورده، مثلا فرموده : (لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم، ثم رددناه اسفل سافلين )و نيز فرموده : (و لقد كرمنا بنى آدم، و حملناهم ف ى البر و البحر...).


و اما لفظ (ناس ) مناسب چنين مقامى نيست، زيرا عرب اين كلمه را بيشتر در مواردى استعمال مى كند كه مى خواهد امتيازها را لغو كند، و يا كسى را تحقير نموده و پستى فكر او را برساند، به موارد استعمال زير توجه فرمائيد:
(فابى اكثر الناس الا كفورا)، (يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى )، و آياتى ديگر نظير اينها.
نكته سوم : اينكه امورى كه خداى تعالى به عنوان نمونه و مصداق براى اين شهوات بر شمرده، با مساءله تزيين فطرى نمى سازد، زيرا اگر منظور اين بود جا داشت به جاى كلمه (نساء زنان ) تعبيرى آورد كه معناى مطلق زوجيت را برساند و نيز به جاى لفظ (بنين ) كلمه اولاد را آورده باشد و به جاى لفظ (قناطير مقنطرة ) لفظ (اموال ) را بياد بياورد، براى اينكه علاقه فطرى و طبيعى به همسر همانطور كه در مردان نسبت به زنان هست، در زنان نيز نسبت به مردان همين علاقه وجود دارد، و همچنين علاقه غريزى كه در انسان نسبت به فرزندان هست، نسبت به مطلق اولاد و مطلق اموال است، نه خصوص پسران، و خصوص (قناطير).


و به همين جهت آن مفسرى كه فاعل تزيين را خدا دانسته ناچار شده است بگويد: مراد از حب نساء علاقه به مطلق همسر است، تا شامل علاقه زن به شوهرش نيز بشود، و مراد از بنين، مطلق فرزند است، تا شامل دختران نيز بشود، و مراد از قناطير، مطلق مال است، و گفته : اگر خداى تعالى از خصوص نساء و بنين و قناطير نام برده،براى اين است كه اينها افراد قوى و شناخته شده تر مصداقند، و آنگاه در توجيه اين گفته اش خود را سخت به زحمت انداخته است.


نكته چهارم : اينكه نسبت داشتن تزيين به خداى سبحان با آخر آيه كه مى فرمايد: (ذلك متاع الحيوة الدنيا و اللّه عنده حسن المآب، قل انبئكم بخير من ذلكم...) نمى سازد، براى اينكه ظاهر اين كلام اين است كه مى خواهد مردم را از شهوات دنيائى منصرف كند، و نفوس بشر را متوجه ثواب ها و بهشت و همسران و رضوانى كند كه نزد خدا برايشان آماده است، و منصرف كردن مردم از زندگى دنيا صحيح نيست، چون دنيا مقدمه آخرت است، و منصرف كردن مردم از مقدمه و در عين حال دعوت آنان به ذى المقدمه، تناقض ‍ روشنى است، و بلكه ابطال هر دو امر يعنى هم دنيا و هم آخرت است، و مثل كسى مى ماند كه مى خواهد سير بشود و از خوردن خوددارى مى كند.


حال اگر بگوئى آيه شريفه : (زين للناس حب الشهوات...) معنائى را افاده مى كند كه خلاصه آنرا اين آيه شريفه مى رساند: (قل من حرم زينه اللّه التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق قل هى للذين آمنوا فى الحيوة الدنيا خالصة يوم القيمة ).
و لازمه انطباق معناى آن آيه و اين آيه اين است كه بگوئيم : در آن آيه نيز فاعل تزيين، خداست همچنان كه در اين آيه فاعل تزيين، خدا است.
در پاسخ مى گوئيم : كه خير، آن آيه با اين آيه منطبق نيست، و نظام آن آيه فرق دارد، زيرا آيه مورد بحث، در مقام مذمت شهواتى است كه محبوب مردم است، و مردم را از ياد خدا منصرف نموده و مشغول مى سازد، و نمى گذارد آدمى به ياد لذائذى كه نزد خدا دارد بيفتد، و مى خواهد مردم را در اعراض از آن شهوات تحريك و تشويق كند، و متوجه لذائذى كه نزد خداى سبحان است بسازد، به خلاف آيه دوم كه مقامش مقام بيان اين نكته است كه لذائذى كه در اين دنيا بين مؤ منين و كفار مشترك است، در سراى ديگر، مخصوص مؤ منين خواهد بود، و به همين جهت است كه مى بينيم لفظ (ناس ) در آيه مورد بحث، در اين آيه مبدل به لفظ (عباد) شد، و نيز (زينت ) در آن آيه، در اين آيه (رزق طيب ) ناميده شد.


باز اگر بگوئى تزيين در آيه مورد بحث معلق بر (حب الشهوات ) شده، نه بر خود شهوات، و معلوم است كه تزيين حب در نظر انسان و مجذوب شدن دل آدمى در برابر اين حب، امرى طبيعى و خاصيتى ذاتى است، در نتيجه برگشت معناى تزيين حب براى انسان به اين مى شود كه خدا حب را در دل آدميان مؤ ثر قرار داده، و يا ساده تر بگوييم، آيه مى خواهد بفرمايد: كه خدا اين حب را در دل انسانها خلق كرده، و معلوم است كه خلقت تنها كار خدا است و لا غير، پس فاعل تزيين در آيه شريفه خداى تعالى است.


در پاسخ مى گوئيم لازمه آن قرائنى كه ما ذكر كرديم اين است كه مراد از تزيين حب، اين باشد كه خداوند اين حب را طورى قرار داده كه انسانها را به سوى خود جذب كند، و آنان را از غير خودش باز دارد، چون زينت دادن امرى مطلوب و جالب است، كه با غير خودش ضميمه مى شود و انسان را به سوى آن غير، جلب مى كند، (مثلا خانه اى ساده كه جلب نظر مشترى را نمى كند زينت مى كنند، تا به تبع آن زينت، خانه هم جلب توجه كند(مترجم )) و يا زنى كه قيافه جالبى ندارد خود را زينت مى كند، تا به تبع آن زينت، خودش هم زيبا شود، و مرد را به سوى خود بكشاند، پس در حقيقت مقصود اصلى همان امور زينت آور است، و زن از اين مقصد استفاده مى كند.

انتهای پیام/

 

 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار